eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
ﻛﻪ ﻳﻚ ﺟﻠﺪ ﻗﺮاﻥ ﻫﺪﻳﻪ ﺑﻪ اﻣﺎم ﺯﻣﺎﻥ ﻋﺞ ﺩاﺩ 🌷خانمیرزا یک جلد کلام الله مجید داشت که عاشقانه آن را دوست می­داشت. فرق این قرآن با سایر قرآن­ها این بود که متبرک بود به دستان امام خمینی(ره). عجیب اینکه خانمیرزا این بهترین دارایی خود را به امام زمان(عج) پیش کش میکند و آقا از ایشان قبول مینمایند. شوق خانمیرزا از این ماجرا در بخشی از وصیتنامه اش چنین نمایان است: «با سلام به مهدی موعود(عج) آقا و سرور و مولایم، آنکه هدیه سربازش را قبول کرد، آنکه پذیرفت پرقیمت ترین چیزی را که حقیر به آن علاقه داشتم، یعنی قرآنی را که خیلی دوست می­داشتم به او هدیه کردم و قبول کرد. مهدی جان گریه ها کردم، مرا نپذیرفتی، مهدی جان ممکن است لایق نبودم ولی اینکه هدیه را از من پذیرفتی شاید به خاطر بزرگی هدیه بود و از آن شرمت شد که هدیه را قبول نکنی و این را میگویم که باور کنید امام زمان(عج) در جبهه هاست...» :ﻛﺘﺎﺏ_ﺭاﺯﻳﻚﭘﺮﻭاﻧﻪ 🌿🌺🍃🌺 🌷🌷🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ: https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
🌷این روزهــا چہ قدر دلــت تنــگ شــده 💔😔 براے هیــیت ... براے یه یاحسیــن ع دستہ جمعے.... براے شلمچہ، طلائیه یا دوکوهہ ... براے یه زیارت 💕 شاید بتوان گفت امــروز تنــها جــاے مطمئنــی کہ میشــود دلـت را به آنــجا گره بزنی . . . گلزار شهداســت کـنار لالہ هاے بے نشان و گمنــام 🌷🌹🌷🌹 امــروز👇 شویم ۱۸ 👇▫️👇 صفحــہ اینستــاے شهداے شیراز 👇 https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk مبلغ باشید
تا دقایقی دیگر قراعت زیارت عاشورا از گلزار شهدای شیراز آنلاین شوید... زیارت کنید 👇👇 https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام زیارت عاشوراے پنجشنبـــه 21فروردین قطعه شهدای گمنام 🌷🌹🌷🌹 همه با هم سلام بدهیم به نیت فرج مولایمــان - ﺩﺭﺭﻭﺯ ﻣﻴﻼﺩ ﺣﻀﺮﺕ 🌷🌷🌹🌷🌷 جای زایران هر هفتــه خالے http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ ﺑﺰﻭﺩﻱ ﺑﺎ ﻧﺎﺑﻮﺩﻱ ﺑﻴﻤﺎﺭﻱ ﻛﻮﺭﻧﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﻭﺭ ﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﻮﻳﻢ
🔰 نیاز امروز بشر به منجی در تاریخ کم سابقه است. امام خامنہ ای ☘🌺🌸🌺🌸☘ عجل لولیک الفرج مهدوے 🌷🔺🌷 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
بسمـ رب الشــهدا ☘🌸☘🌸 با عــنایت حضرت زهرا (س) و حضرت ولے عصر (عج) و به شهدا تاکنون توزیع۲۸۶ بسته به ارزش متوسط، ۱۵۰ هزار تومان توسط انجــام شــده است انشاالله سعی در تحقق توزیع ۳۱۳ بستــه است خداوند از قبول کنــد 🌹🔺🌹🔺🌹
إِنَّ رَحْمَــتَ اللَّهِ قَرِيــبٌ مِنَ الْمُحْسـِنین 🌺🌹🌺🌹 و چه زیباست لبخند شادے بر لبــان خانواده ای در روز نیمــه شعبان از دریافت هدیه ای کوچک ، جهت ارتزاق چند روزه خانه 👇👇👇 *اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ از همیـــن الان ، با به اعلام امام خامنه اے (مدظله العالے)) و با عنایت خود حضرت صاحب ، پیگیــر جمع آورے کمک ها و انشاالله توزیع اقلام در ماه مبارک رمضان باشیم* 👇 6362141080601017 بانك آينده بــنام محمد پولادي 🔺▫️🔺▫️ *هییت شهداے گمنام شـــیراز* 🌹🌷🌹🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 هر کس پاے هست بسم الله ....
وقتے برای توزیع به یکی از محله های حاشیه نشین شیراز رفتیم شاید برای اولین بار بود که آرزو کردیم نیاید!!😞 وقتی خانه هایی دیدیم که در همسایگی ما هنوز سقفهای چوبی دارند و پشت بامشان بجای ایزوگام با پلاستیک پوشیده بود و پدری که در جریان باران نگران خانواده ش بود دلمان گرفت ....😭 و چه دنیایی است .... در همسایگی ما آدم هایی هستند که در کمترین امکانات رفاهے زندگی می کــنند... ➖🔽➖🔽➖🔽 🔰 پ .ن : عکس بالا مربوط به خانه ای است که با توجه به وضعیت بهتر منزل جهت استقرار و توزیع بین ۳۵ خانواده این منطقه انتخاب شده بود و به دلیل معذوریت ، امکان تصویربردارے بقیه خانه ها که خیلی وضعیت بدتری داشتند، نبود😞😞 🌷🌹🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽جعفر! 🎙روایت شهادت صمیمی‌ترین رفیق حاج حسین یکتا در ظهر روز نیمه شعبان از زبان حاج حسین یکتا 🌷🌹🌷🌹 ﻣﺎ ﺭا ﺩﺭﻳﺎﺑﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ 🌺🌷🌺🌷 : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*۱۳۵۷/۱۲/۱۴* بچه ها در حیاط مدرسه گرم صحبت بودند که احسان سراسیمه آمد و گفت: «بچه ها منافقها آموزش و پرورش را گرفتند» حبیب روزی طلب از میان بچه ها گفت: «نمیشه که بشینم دست روی دست بگذاریم و کاری نکنیم باید بر ضد اونایک حرکتی بکنیم» احسان گفت:« تا بخواهیم حرکتی بکنیم آنها کار خودشان را کردند!! باید بریم و با اردنگی اونا را از آموزش و پرورش بندازیم بیرون!» علی اطراف را نگاه کرد _آخه چجوری از مدرسه خارج بشیم؟! اجازه نمیدن که از مدرسه بریم بیرون! مهدی رحیمی حقیقی گفت:«اونش با من! شما فقط دنبال من بیاین» احسان فهمید چه فکری دارد .گفت :«من میرم بقیه بچه ها را خبر کنم همونجا منتظر باشین تا ما برسیم» مهدی رو به بچه ها گفت :«من میرم یکی یکی پشت سر من بیاید .عجله کنید تا زنگ کلاس نخورده» بچه ها را در حیاط پشتی جمع کرد. منتظر احسان و دیگر بچه ها شد پایش را گذاشت روی نردبانی که به دیوار مدرسه تکیه داده بود. _بچه ها آن طرف دیوار میخوره به بازار. از داخل بازار میزنیم و میریم سمت فلکه شهرداری. احسان با دیگر بچه ها از راه رسید .یکی یکی از نردبان بالا رفته و متلکی هم نثار مهدی می کردند. _باهوش این نردبان را از کجا آوردی؟!.... اگه مدیر بفهمه گوشتو میگیره و تحویل شهربانی میده ....گفته بودند مغز متفکری اما کی باورش میشد... وارد حیاط آموزش و پرورش شدن دختر و پسر نشسته بودند راه ورود به ساختمان نبود آفتاب کم کم داشت غروب می کرد که احسان گفت.:«هسته راهرو زنجیر وایمیسیم یکی شوتشون می‌کنیم بیرون» اول همه وارد شد بچه‌ها با فاصله پشت سر هم ایستادن احسان یکی یکی یه شان را می گرفت و به نفر بعدی پادشاهان می‌داد بعدی هم به بعد تا می‌رسید دم در .در این دست به دست شدن ها ،یکی یک تو سری و لگد هم نثارشان می کردند .آنها هم حتی جرات اعتراض نداشتند. راهرو که خالی شد بچه‌ها داخل اتاق‌ها شدند و همه را بیرون کردند.مهدی نفس نفس زنان خودش را به احسان رساند و گفت :«احسان با دختر ها چیکار کنیم؟! ما که نمی تونیم دست بهشون بزنیم .خودشون هم فهمیدن از سر جاشون تکون نمیخورن!» احسان صورت گل انداخته اش را به مهدی دوخت و گفت:« مراجع گفتند توی این موارد اشکال نداره .همه رو بندازید بیرون» آموزش و پرورش خالی شده بود. احسان از وسط سالن صدایش را آزاد کرد :«نماز جماعت به امامت مهدی رحیمی..» بچه ها آماده صف بستن بودند که مهدی رحیمی حقیقی خودش را به احسان رساند و گفت: «احسان جون خودت! میخوای همینجا مردم بگیرن قیمه قیمه ام کنند !!؟میگن بدویین مهدی رحیمی که طرفدار شاه پیدا شده!!! هزار بار بهت گفتم این پسوند فامیلیم رو جا ننداز» احسان خنده ای کرد و گفت: «باشه پهلوان نامدار! چشم! آقای مهدی رحیمی حقیقی وایسا جلو تا نماز را شروع کنیم، قد قامت الصلاة...... 🌷 🌷 🌷 🌷 در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔸گاهے بعضی نگاه‌ها چشم دل را به سوے خدا باز مےکند 🔹مخصوصا اگر آن نگاه ازقاب چشم های آسمانے باشد 🌷 : ﺷﻬﻴﺪ ﻣﺤﻤﺪ ﺣﺴﻦ 🌹🌷🌷🌹 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
⤵️خاطرات رزمندگان فارس ⬅️ نامه برگشتی! ◀️... من و حسن هم محلی و هم سن و سال بودیم . با [شهید] سید محمد تقوا هم پای ثابت گروه سرود مسجد جامع سعدی بودیم. پانزده سال نداشتیم که پایمان به جبهه باز شده بود. عید سال 62 بود که به مرخصی آمدم. سری هم به خانه حسن زدم. مادر حسن که نگران حسن بود، خواست تا نامه ای برای حسن ببرم. نامه را گرفتم و به جبهه برگشتم. لشکر برای عملیات والفجر یک آماده می شد. هر چه دنبال حسن گشتم و سراغش را گرفتم پیدایش نکردم. رسیدیم به شب عملیات. من در واحد تبلیغات لشکر بودم. یک ضبط صوت با کش روی دوش خودم بستم که مارش عملیات و سرودهای مذهبی پخش می کرد. خودمم با شعار هایی که می دادم رزمندگان را برای رفتن تشویق می کردم. همراه با یکی از گردان های عمل کننده به سمت خط مقدم حرکت کردم. در تاریکی شب به پشت میدان مین رسیدیم. کم کم آتش دشمن روی سر بچه ها شروع شد. میدان مین معبر نداشت. فرمانده گردان جلو ایستاد و گفت: تخریب چی ... تخریب چی... هفت نفر از میان گردان بلند شدند و به سمت فرمانده دویدند. در کور سوی نوری که روی سر گردان می تابید. یک لحظه چهره حسن را دیدم. سریع از جا کنده شدم و به سمتش دویدم و صدا زدم حسن... حسن... تا من را دید ایستاد. او را در آغوش کشیدم. گفتم : مگه تو رفتی توی تخریب! -آره رفتم آموزش تخریب دیدم. دست کردم توی جیب و نامه مادرش را در آوردم و گفتم: حسن مادرت برات نامه داد! دستم را پس زد و گفت: الان وقت نامه و مادر نیست... نمی بینی گردان به خاطر ما معطلعه! سریع از من جدا شد و به سمت میدان مین رفت. - نیم ساعت بیشتر وقت نداریم، عجله کنید. هفت تخریب چی سریع سر نیزه ها را کشیدند و پا مرغی وارد میدان مین شدند. گردان هم چشم انتظار پشت میدان بی صدا نشستند. ناگهان وسط میدان مین جرقه ای زد و لحظه ای بعد انفجاری شدید میدان مین را روشن کرد. انفجار مین والمری بود. هر هفت نفر روی زمین افتادند. از آن سمت آتش عراق هم روی میدان مین و گردان شروع شد. سر و صدای بی سیم هم بلند شد... - سریع بکشید عقب... فرمانده محکم فریاد می زد برید عقب... برید عقب. ظاهراً جناح های دیگر هم موفق نبودند. نیروها شروع به عقب رفتن کردند. چشمم به میدان مین بود. طاقت نیاوردم و به سمت میدان مین دویدم. از راهی که باز شده بود به سمت تخریب چی ها رفتم. حسن را پیدا کردم. از سینه به پائین بدنش چاک چاک شده بود. کنارش نشستم و گفتم: حسن من هستم! - من را ببر عقب! - نگران نباش،خودت را محکم نگه دار. سریع حسن را روی دوشم گذاشتم و دو دستم را زیر ران هایش گرفتم. توی گوشم فقط صدای یا حسین حسن می پیچید. احساس می کردم خون گرم از بدن حسن توی کف دستم جمع می شود و قطره قطره از بین انگشت هایم می چکد. یک نفس حسن را به جایی آوردم که آمبولانسی ایستاده بود. پشت آمبولانس پر بود از مجروح و شهید که روی هم انداخته بودند. حسن هنوز آرام نفس می کشید. او را هم روی مجروحین گذاشتم. دلم نیامد تنهایش بگذارم. پشت آمبولانس جای دست نداشت. به سختی با سر انگشتانم لبه پشتی درب آمبولانس را گرفتم. نوک کفشم را هم به لبه سپر گیر دادم. آمبولانس با سرعت حرکت کرد و من محکم خودم را به در آمبولانس چسبانده بودم که در حرکت های آمبولانس و دست انداز ها نیافتم. بلاخره با هر سختی بود به محل بهداری رسیدیم و آمبولانس ایستاد. تمام بدنم کوفته شده بود. امداد گر ها شروع به تخلیه مجروحین کردند. دو نفر هم حسن را روی برانکاردی گذاشتند تا به اورژانس ببرند. دنبالشان راه افتادم. نرسیده به اورژانس پزشکی گفت صبر کنید. چراغ قوه اش را در آورد چشم های حسن را باز کرد و نور را توی مردمک چشم حسن انداخت و گفت: معراج شهدا! تنم یخ کرد،زانوهایم سست شد. آرام دنبال امدادگر ها رفتم. چند متر آن طرف تر گودالی بود. داخل گودال رفتند. و پیکر حسن را کنار سایر شهدا گذاشتند. هنوز شانزده سالش تمام نشده بود، اما مردی شده بود برای خودش. به شیراز که برگشتم، به خانه آنها رفتم. نامه را به مادرش پس دادم و گفتم شرمنده، نشد نامه را به حسن برسانم. مراسم تشییع حسن تمام نشده، برادر کوچکش عباس پایش را توی یک کفش کرد که می خواهم بروم اسلحه برادرم را بردارم. به منطقه آمد و پنج ماه بعد از برادرش شهید شد... به روایت حاج یدالله فهندژ👆 🌹🌷🌷🌷🌹 ﻣﺤﻤﺪ ﺣﺴﻦ ﻭ ﻋﺒﺎﺱ ﺩﻳﻠﻤﻲ ‌‌‌ ‌‌‌‌ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وصیت شهید حاج قاسم سلیمانی همسرم من جای قبرم را در مزار شهدای کرمان مشخص کرده ام،محمود می داند. قبر من ساده باشد مثل دوستان شهیدم بر آن کلمه سرباز قاسم سلیمانی بنویسید نه عبارتهای عنوان دار. ﻣﺎ ﺭا ﻫﻢ ﺷﻬﻴﺪ ﻛﻨﻴﺪ 🌹 برای شادی روح شهدا 🍃🌸🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰فرازی از وصیتنامه شهید والامقام : حجت الاسلام شیخ فضل الله کریمی خدایا نصیبم گردان حب خودت را و دوستی اهل بیتت را. سالها بسی دراین کوه ها و بیابانها در غم عشق شهادت می سوزم و می سازم. ما امروز می بینیم که کشورهای استبدادی کشوری را علیه جمهوری اسلامی تجهیز می کنند و با او همکاری می کنند تا اینکه انقلابی را که برای اجرای دین حق واحیای دین حق به پا خاسته و می رود تا ملتهای مظلوم خفته را بیدار کند و از ارزشهای انسانی آنها دفاع کند نابود کند. وظیفه ی ما همان است که امام حسین (علیه السلام) ظهر عاشورا مشخص فرمودند که باید مؤمن بشتابد به سوی شهادت و لقای حق را در یابد. بدانید که این انقلاب یک پدیده ی الهی است و به هیچ وجه کسی توان مقابله بااو را ندارد. مادرم من می دانم که تو پیش حضرت زهراروسفید خواهی بود چرا که تو دین خود را به اسلام ادا کردی. فضل الله کریمی 🌹🌷🌹🌷 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
... 🌹🌷 گاهی که خدمت آقا می‌رفتیم، می‌دیدم آقا که صحبت می‌کنند صیاد تند تند یادداشت برمی‌دارد. آخرین بار عید غدیر بود و برای تبریک خدمت آقا رسیده بودیم. درجه‌ی سرلشکری را هم ابلاغ کرده بودند. من در مراسم کنار صیاد نشسته بودم و دستم را گذاشته بودم روی دستش. آقا که شروع به حرف زدن کردند، صیاد آرام دستش را از زیر دست من بیرون کشید و دفتر‌چه‌اش را برداشت و شروع کرد به نوشتن. وقتی مراسم تمام شد و داشتیم برمی‌گشتیم، ازش پرسیدم: «حاج علی، برای چه موقع سخنرانی آقا یادداشت برمی‌داری؟ حرف‌های ایشون رو از تلویزیون پخش می‌کنند. گفت: من که باید از صحبت‌ها یادداشت بردارم، دیگه منتظر اخبار ساعت دو نمی‌شم. همون‌جا یادداشت می‌کنم. بعد در فاصله‌ای که می‌شینم توی ماشین، این صحبت‌ها را به دستور العمل تبدیل می‌کنم. وقتی به ستاد کل رسیدم، می‌دم برای تایپ و بعد هم اجرا. 👈 تو شاید حرف‌های آقا رو سخنرانی تلقی کنی، ولی برای من این حرف‌ها سخنرانی نیست، دستوره. از همون لحظه‌ای که می‌شنوم، تکلیف به گردنم میاد که امری رو از فرمانده‌ام گرفتم و باید اجرایش کنم. تا ستاد کل برسم وقت رو تلف نمی‌کنم.» سپهبد_شهید 🍃🌸🍃 پ.ن : ﭘﺪﺭ ﺷﻬﻴﺪﺻﻴﺎﺩﺷﻴﺮاﺯﻱ اﺯ ﻋﺸﺎﻳﺮ اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺱ ﺑﻮﺩﻩ ﻛﻪ ﭘﺲ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ اﺭﺗﺶ ﺩﺭ ﺟﺎﻫﺎﻱ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻧﺪ 🌷 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
سردار بی دست : 🌴هر چه كه می‌كشیم و هر چه كه بر سرمان می‌آید از خداست 😔 🌴و همه، ریشه در عدم رعایت و خدا دارد 🌹🍃🌹🍃 ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﻣﺰﻳﻦ ﺑﺎﺩ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*۱۳۵۷/۱۲/۱۹* از اول تا آخر سالن مدرسه انواع مختلف کتاب ها را چشیده بودند. مانیفست اسلامی ،ماتریالی ،اصول دیالکتیک... استقبال هم بسیار زیاد بود .احسان آهی کشید .نگاهش را انداخت روی چند کتابی که به زور و زحمت با پول توجیبی هایشان خریده بودند. _نامردا چطور بچه ها را جذب میکنند!!؟ مینایی به یکی از بچه ها که تا دیروز جزء انجمن اسلامی بود و حالا گروهکی شده بود نگاهی انداخت .در حال مناظره با یکی دیگر از بچه ها بود تا او را به سمت خودش بکشاند. احسان دوباره آه کشید و دو زانو جلوی کتاب‌ها نشست. نگاهی به جلد کتاب ها انداخت و یکی از آنها را برداشت و لایه اش را باز کرد و روی دست گرفت. _اگر دنبال دین واقعی و اصیل میگردین صراط مستقیم تنها با اسلام و پیروی از خط امامه. با داد و بیداد های پرشور احسان فقط چند نفری رویشان را به سمت آن ها برگرداندند. صورت احسان از شدت عصبانیت گل انداخته بود. مدام بالا و پایین می پرید. _«می بینی مینایی چطوری جاذبه درست کردن!! با خودکار هدیه دادن و ساندویچ چه جوری قاب بچه ها را می دزدند؟!» مینایی هم سر تکان داد و در جوابش گفت :«دینی که با خودکار را ساندویچ به دست بیاد عاقبتش معلومه» چند بار به این طرف و آن طرف رفت. خونش را می خورد که به سمت حیاط مدرسه رفت.دقایقی بعد با سرعت برق از دم راه را تا آخر راه رو دوید. سر و صدای گروهکی ها سالن مدرسه را پر کرده بود. _چیکار می کنی تمام کتاب ها را گِلی کردی!!! _مگه مرض داری؟! انگار یه چیزیش میشه ها... مینایی چشم متعجب اش را به احسان دوخت. کفش هایش را داخل باغچه مدرسه گلی کرده بود ،بر روی کتاب‌های آنها می دوید. هنوز پایش به آخر سالن نرسیده بود که ریختند روی سرش و تا می‌خورد زدنش! مینایی مانده بود چه کند !؟تنهایی زورش به این همه آدم نمی رسید. !صدای احسان از زیر دست و پایشان بلند بود :«هیهات من الذله .....یا حسین (ع)... یا مهدی (عج)» معاون مدرسه با شنیدن سر و صدا ها سر و کله اش پیدا شد و گفت: «چه وضعشه مدرسه را گذاشتید روی سرتون؟!» گروه کی ها از دور احسان پراکنده شدند احسان آش و لاش وسط سالن افتاده بود خون از کنار لبش بیرون میزد یکی از اعضای گروه ها جلو آمد و انگشت اشاره اش را برد سمت کتابهایی که با شل و گل یکی شده بودند. _نگاه کنید چه بلایی سر کتاب‌ها اورده؟! معاون نگاهی به کتاب ها انداخت. _تو چه کار به کار اینها داری ؟!بزار کارشون رو بکنن. احسان آرنج را به زمین تکیه داد و از روی زمین بلند شد با صدای دورگه شکل سالن را به لرزه درآورد: _«من به اینا چی کار دارم؟!!!! اینا منافقن !!همتون لنگه هم هستین.. همتون گروهکی هستین !!مرگ بر منافق ....مرگ بر منافق...» 🌷 🌷 🌷 🌷 در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
📎سخنی برای امروز مسئولین 🔹از پذیرش مسئولیت‌ها شانه خالی نکنید و هر جا سنگری خالی می‌شود آن را پر کنید، هر جای انقلاب قادرید فعالیت کنید، برای حاکمیت قرآن و ولایت فقیه در صحنه وارد شوید و حضور پیدا کنید. 🔸ای مسئول تو قراردادی همیشگی با خدا داری، اسلام را نگذار ضربه بخورد، شهدا از شما ادامه راه می‌خواهند، خدای نکرده در درگاه خداوند پیش شهدا شرمنده نشوید که از آنها جدایتان کنند و شما را با مارقین و ناکثین و قاسطین و صدامیان و شاه و دار و دسته‌اش یک‌جا جمع کنند و شکنجه دهند. 🔹مسئولین باید نامه‌های علی (ع) را به کارگزارانش و فرمان او به مالک اشتر را الگوی خود قرار دهند. مواظب باشید، در هر صورت فکر حسین (ع) را زنده نگه داشته و نذرها را در جهت ساختن انسان‌ها به طرز ویژگی‌های حسین (ع) خرج کنید. 📎فرماندهٔ گردان عملیاتی امام رضا(ع) لشگر۱۹فجر 🌷 🌹🌷🌹🌷 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
وقتی بهش می‌گفتیم چرا گمـنام ڪار می‌ڪنی ..! میگفت: ای بابا، همیشه ڪاری ڪن ڪه اگه خدا تو رو دید خوشش‌ بیاد نه مـردم (: 🌱 🌷☘🌷☘ : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
بسم رب الشــهدا... إِنَّ رَحْمَــتَ اللَّهِ قَرِيــبٌ مِنَ الْمُحْسـِنین 🌹🌷🌹🌷 آغاز 👇➖👇➖👇 با عنایت حضرت زهرا(س) و با توجه به دستور رهبرمان مبنے بر رزمایش همدلے و کمک مؤمنانه ، بار دیگر پس از توزیع حدود ۳۱۳ بسته اقلام غذایے و بهداشتے در ایام ابتدایی سـال، انشاالله با کمک همدیگر ، در این شرایط سخت به کمک نیارمندان شهرمان می شتابیم 👇👇 : 1⃣تبلیغ و اطلاع رسانے طرح در گروههای مختلف و اعلام به خیرین 2⃣شراکت همگانے در این امر خیــر حتے به مبلغ کم 〰🔻〰🔻〰 👇 6362141080601017 بانك آينده بــنام محمد پولادي 🔺▫️🔺▫️ *هییت شهداے گمنام شـــیراز* 🌹🌷🌹🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 هر کس پاے هست بسم الله ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆👆 کاش ما هم مثل بودیم 🌹🌷🌹 بیایید در روزهاے سخت ما هم کمے خود را شـبیه شهدا کنیــم 🌹▫️🌹▫️🌹 👆🔺👆🔺👆 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
ﭘﺲ از شهادتش بچه هاي يتيم كه مي آمدند ، مي گفتند: اين ساعت روي دستمان ،لباسهامان رامحمدبرايمان خريده . اين بچه ها رابا پول خودش مي برد مشهد . ﺗﺎﺯﻩ ﻓﻬﻤﻴﺪﻳﻢ اﻳﻦ ﭘﺴﺮ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻫﺎﻱ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﻛﺮﺩﻩ و ﻫﻴﭽﻜﺲ ﺧﺒﺮ ﻧﺪاﺭﺩ 🌷🌹🌹🌷 ﺷﺐ ﺷﻬﺎﺩﺕ :87/1/24 🌷🌹🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
👈‏تو یک بار از مادر متولد شدی و این بار باید از بیرون بیایی ⇜از غریزه ها و عادت ها متولد شوی ⚜که مسیح می‌گفت: «لا يَلِجُ فِى الْمَلَكُوتِ مَنْ لايُولَدُ مَرَّتينِ» کسی که #‎دو_بار متولد نشود، به ملکوت خدا راه ندارد 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
روزهای آخر خیلی عجیب شده بود. نگاه ها و حرفهاش. یادمه روز شنبه حمام رفت و غسل شهادت کرد. حسابی به خودش رسید. با تک تک اعضای خانواده خداحافظی کرد، اونم با نگاه خاصی که تا حالا ندیده بودم. گفت: دارم می رم زیارت شاهچراغ(ع) قرار بود توی راه سونوگرافی بابا رو بگیره، برای همین نماز دیرتر رسیده بود حسینیه. پسر عموم می گفت: اصرار کردم که وایسا با هم می خونیم، من کار دارم. گفته بود: خیلی دیر شده باید نمازم رو بخونم. چند دقیقه ای از ورودش نگذشته بود که صدای انفجار فضا رو پر کرد . ' 🌷🌹🌷🌹 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ: https://chat.whatsapp.com/LRssfqn30WvDyoDwDQM2zQ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ