فروشگاه صریر
🔺️لیلی ۱۰۰۳ ✍ نوشتهی زینب امامی نیا 📚 انتشارات حماسه یاران 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.ir
این اثر تلاش دارد #تاریخ #انقلاب_اسلامی را از زبان شاهدان عینی روایت کند؛ شاهدانی که در دل ماجراهای گوناگون بودهاند و قرار گرفتن آنها در این مسیر تلخی و شیرینی بسیاری را به همراه داشته است. کتاب #لیلی_1003 به کوشش #زینب_امامی_نیا نوشته شده است. کتاب روایتی است از روزگار زنی که در #رژیم_پهلوی زخمهای التیام نایافتنی بر تن زندگیاش نشانده؛ روایتی از روزهای تلخ و دردناک فروردین و خرداد سال ۱۳۴۲. در این داستان از زنانی روایت شده است که دست در دست هم جان دهها نفر از مردان و زنانی را که قرار است در دام #ساواک گرفتار شوند، نجات میدهند و به آغوش خانواده برمیگردانند.
🔹️بخشی از متن کتاب لیلی ۱۰۰۳
همون روزا هم خیلی معروف بود. مردم بهخصوص #زندانیای_سیاسی از احمدی هم میترسیدن. رو دست تمام شکنجهگرای #اسرائیلی زده بود. منیره از شدت هیجان بیآنکه متوجه باشد نخهای فرش را یکییکی میکَند و روی زمین میانداخت.
- از #اسرائیل برگرده، گفته میرم سراغ لیلی.
- لیلی؟
رنگ از روی زینبسادات پرید. با چشم غرهی مادر، منیره حرفش را عوض کرد.
- اینا رو توی یه پرونده خوندم که همیشه و همه جا ازش حرف میزد و بیشتر وقتا با خودش اینور و اونور میبرد. منم فضولیم گل کرد و یه شب که خواب بود، رفتم سراغش. روش نوشته بود لیلی ۱۰۰۳.
- ۱۰۰۳؟!
- ۱۰۰۳، اسم خودشه. با این کد تو ساواک میشناختنش. اصلا به اسم و فامیلش کار نداشتن. تلفن رو که برمیداشت میگفت ۱۰۰۳. بعد شروع میکرد به یه زبون دیگه حرف زدن. سر در نمیآوردم.
زینبســـادات شوکه شده بود. ســـرد، مثـــل تکهای یـــخ. بیروح، بیجان، چیزی برای گفتن نداشت. قلبش سنگین شده بود. نفسش بالا نمیآمد. منیره شانههایش را مالید. زینب چند نفس کوتاه کشید و بعد نفس بلندی کشید. حیاط، حوض، منیره و مادرش دور سرش میچرخیدند. دوباره نفس عمیقی کشید و برای چند ثانیه چشمانش را بست. بیآنکه دهان باز کند، زیر لب چیزی خواند. احساس میکرد پشتش خالیتر شده است. با اینکه از گرمی هوا خیس عرق شده بود، میلرزید و دندانهایش به هم میخورد. برای اینکه منیره و مادرش متوجه حالش نشوند، دندانهایش را محکم به هم فشار داده و انگشتانش را مشت کرده بود. لبخند کمرنگی زد و ....
@shop_sarir