4.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گاهی فقط کافیه وایستی،
یه نفس عمیق بکشی… و بسپریش به خدا!
10.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 #شبهه: پیاده رفتن به زیارت امام حسین دلیل قرآنی و روایی ندارد!
🎙 استاد شیخ جعفر طبسی پاسخ می دهند ...
5.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀🕯🥀🕯🥀
کلیپ بسیار زیبای اربعین حسینی ، مهدی رسولی
السلام علیکم یااباصالح المهدى (عج)السلام علیک یاامین الله فى ارض وحجته على عباده(یاصاحب الزمان آجرک الله) اربعین حسینی را بر شما و عاشقان حسین علیه السلام تسلیت عرض مینماییم.
🌻ﷺ الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَرَج ﷺ
•┈┈•❀🕊💖🕊❀•┈┈
4.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یزیدیانِ اسقاطیلی، آب رو به روی مردم
#غزه میبندن و منبعهای آب شربشون
رو یا میزنن یا آلوده می کنن
لولـــه آب شـــرب مردم ما رو تو جنگ ۱۲
روزه میزنند...
بعد میان به ما وعدهی آب میدن!!
خنده دار نیست ؟؟😏
#وعده_صادق
#مرگ_بر_اسرائیل
سیمای شهر کرکوند
بسم الله الرحمن الرحیم [وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأ
بسم الله الرحمن الرحیم
[وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا]
🔹مستند داستانی
🔥 #قبیله_عصیان 🔥
✍ محمد رضا حدادپور جهرمی
#قسمت_یازدهم
⛔️ دو سال بعد...
راعیه با بدنامی رفت اما خیلی عادی پس از چند سال که از خانواده اش دور بود، برادرانش به اشاره همان پیرمرد یهودی رفتند و او را برگرداندند.
مردم راعیه را با یک کودک درشت اندام می دیدند که نه خیلی حرف می زد و نه حتی هنوز برای او اسمی انتخاب کرده بودند.
راعیه هنوز از راه نرسیده بود که او را سر سفره عقد نشاندند. یعنی حتی یک شب در خانه پدرش نماند و او را به همراه کودکی که به همراه آورده بود روانه حجله جدیدش کردند.
آن کودک ظاهری آرام اما هیکلی درشت و چغر داشت و چون سال ها در صحرا و قبایل بادیه زندگی کرده بود و اصلا در آن جا چشم باز کرده بود، قدرت و فصاحت بیانش کم از قدرت و نیروی بدنش نداشت.
اما آن مادر و کودک موضوعاتی داشتند که برادران راعیه را دوباره به جلسه با آن پیرمرد یهودی وادار کرد.
-نگران چه هستید؟
-ما اعتمادی به راعیه نداریم. گفتی بیاد نزدیک به خودمون. آوردیم. اما می ترسیم باز هم دست از پا خطا کنه و این بار نتونیم به همین راحتی جمعش کنیم.
-اگه زن یا دختری اهل مخفی کاری باشه خطرناک می شه. اگه بفهمه که زیر نظر هست و کلا اعتمادی به او ندارید بدتر می شه.
-خب چی کار کنیم؟ ولش کنیم؟
-شوهر داره. شوهرش و بچه های شوهرش حواسشون به اون هست.
-باید بگیم نذاره دنبال بز و گله و گوسفند بره و الا معلوم نیست دوباره...
-بسه! الان موقع این حرف ها نیست. حرف های مهم تری ندارید؟
-چرا... یه چیز دیگه هم هست. هنوز پسرش اسم نداره. اینم شده افتضاح دوم.
-می دونم ولی پسر خاصیه. تا حالا باهاش روبه رو شدید؟
-ما کارای واجب تری داریم. الان چی کار کنیم؟ هنوز اسم نداشته باشه؟
-من مشورت کردم. خودشه. حدسم درست بود.
-یعنی چی؟ کیه؟
-هیچی. شماها با این چیزا کاری نداشته باشید.
پیرمرد بلند شد و شروع به قدم زدن کرد و برادران راعیه از او چشم برنمی داشتند.
تا این که گفت: در فرهنگ عبری، کسی که اهل گپ و گفت نیست اما قشنگ حرف می زنه... بهش نمیاد اما انیس خوبی در شب نشینی ها و افسانه ها می تونه باشه... که به نظرم این پسر یعنی پسر راعیه همان عالی جنابی می شه که اجداد ما به ما وعده اش رو دادن... بهش «سامر» میگن.
-سامر؟ اما این اسم عربی نیست!
-درسته. این اسم در عربی می شه «شامر» و اصلا سابقه نداره.
-ما تا الان نشنیدیم که اسم کسی شامر باشه!
-من اسمش رو می ذارم سامر!
-که شما بهش بگید شامر و نهایتا «شمر» صداش کنیم؟
-دقیقا. آفرین. شمر!
-عجب اسم پُر و بزرگی!
با شنیدن اسم شمر برادران راعیه به هم نگاه کردند و اشک را در چشمان آن پیرمرد یهودی دیدند.
آن پیرمرد، این جملات را گفت و آن جمع را ترک کرد: پدر و مادرم به فداش... جد و اجدادم به فداش... اهل و عیالم به فداش...
این ها را گفت و رفت.
از آن روز کودکی به نام شمر، مدتی در صحرا و سپس در یکی از قبایل مستقر و در نهایت در خانه ناپدری و تحت تعلیم او و البته زیر نظر آن پیرمرد یهودی ذره ذره رشد کرد و در میان دایی هایش از اسم و رسم و توجه خاص برخوردار شد.
در آن سال ها که به نوعی فاطمه و حکیمه از هم جدا شده بودند و ازدواج حکیمه بین آن ها فاصله انداخته بود، مدت محدودی عموی فاطمه که برادر حقیقی حزام و از شاعران هفت گانه بزرگ عرب بود از مکه حرکت کرد و مدتی میهمان منزل حزام و ثمامه بود.
از همان روز اول، فاطمه و نبوغ او در ادبیات و البته شجاعت کم نظیر او به چشم عمویش آمد و این مطلب را همان شب اول به ثمامه یادآور شد.
-من قبل از اینکه همسر حزام بشوم افتخار شاگردی شما را داشتم.
ادامه... 👇
-شاگردی که تعارفه. تو ماشاالله نبوغ قابل توجهی در کلام و شعر داری. اما امروز متوجه شدم که دخترت ذاتا ادیب به دنیا آمده.
-فاطمه؟
-بله.
-فاطمه گاهی کلمات و سخنان محاوره و روزمره اش رو هم ادیبانه و شیرین بیان می کنه.
-حیف فاطمه است که اینجوری بداهه گویی کنه اما دل به شمشیر و صحرا و حتی... راستی در ازدواجش خیلی دقت کن! نکنه با کسی زندگی کنه که از علم و ادب تهی باشه و قدر فاطمه را ندونه.
-از خدا خواستم همین طور که وقتی حامله بودم و حزام در مسافرت خواب دید که در کنار دریا نشسته و یک درّ و جواهر خیلی قشنگ و چشمگیر از دریا به دامنش افتاد و همون شب فاطمه به دنیا آمد، یک کسی وارد زندگی فاطمه بشه که چشمه های ادب و علم را در وجودش جوشان تر کنه.
-شاگردی که تعارفه. تو ماشاالله نبوغ قابل توجهی در کلام و شعر داری. اما امروز متوجه شدم که دخترت ذاتا ادیب به دنیا آمده.
-فاطمه؟
-بله.
-فاطمه گاهی کلمات و سخنان محاوره و روزمره اش رو هم ادیبانه و شیرین بیان می کنه.
-حیف فاطمه است که اینجوری بداهه گویی کنه اما دل به شمشیر و صحرا و حتی... راستی در ازدواجش خیلی دقت کن! نکنه با کسی زندگی کنه که از علم و ادب تهی باشه و قدر فاطمه را ندونه.
-از خدا خواستم همین طور که وقتی حامله بودم و حزام در مسافرت خواب دید که در کنار دریا نشسته و یک درّ و جواهر خیلی قشنگ و چشمگیر از دریا به دامنش افتاد و همون شب فاطمه به دنیا آمد، یک کسی وارد زندگی فاطمه بشه که چشمه های ادب و علم را در وجودش جوشان تر کنه.
-امیدوارم. راستی... الان کجاست؟ چرا نمی بینمش؟
-بعضی اوقات با دوست عزیزش صحبت می کنن. شما هنوز دوستش را ندیدید. علاوه بر ادیب و بداهه گویی، طنین محکمی از نوجوانی در صداش داره که شنیدنی هست. از وقتی حکیمه ازدواج کرده خدا این دوستش را سر راهش گذاشته و با هم مانوسند. نامش زینب است.
ادامه دارد...
#قبیله_عصیان
#حدادپور_جهرمی
6.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
❌توقع اگر برآورده
بشه باعث گستاخی میشه
#دکتر_سعید_عزیزی
3.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
❤️ برای کوچکترین نعمت ها #شکر کنید...
💜چیزهایی رو ببین که هیچکی نمیبینه
4.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥محققان ایرانی لیزر نانومتری را بومیسازی کردند
🔹لیزر نانومتری در پزشکی برای جراحیهای دقیق و کمتهاجمی استفاده میشود. این لیزر با ایجاد برشهای بسیار ظریف و کنترلشده، برای درمان مواردی مثل هموروئید کاربرد دارد.
سیمای شهر کرکوند
بسم الله الرحمن الرحیم [وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأ
بسم الله الرحمن الرحیم
[وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا]
🔹مستند داستانی
🔥 #قبیله_عصیان 🔥
✍ محمد رضا حدادپور جهرمی
#قسمت_دوازدهم
⛔️سال چهارده تا سال بیست و دو قمری
با اینکه زینب سلام الله علیها دختر امیرمومنان علیه السلام یکی دو سال کوچک تر از فاطمه بود، اما در سال هفده قمری ازدواج کرد. ازدواج او در سن یازده دوازده سالگی بود و همسرش عبدالله بن جعفر نام داشت.
وقتی زینب به سن ازدواج رسیده بود اینقدر در علم و فضل و ادب زبان زد بود که حتی منافقی ممثل«اشعث بن قیس» که از بزرگان قبیله کِنده بود، به خواستگاری او آمد.
در آن ایام، اشعث فرزندی به نام محمد و دختری به نام «جعده» داشت و بین محمد بن اشعث و شمر، رفاقت و دوستی زیادی از نوجوانی شکل گرفته بود.
به هر حال امیر مومنان علیه السلام اینقدر از خواستگاری اشعث از زینب برآشفت که جمله تاریخی و درخشان درباره زینب گفت که تا مدت ها نقل محافل زنان بود و فاطمه و ثمامه بارها آن را تکرار می کردند و ذوق می کردند.
امیر مومنان فرمود: این جرئت را از کجا آوردی که زینب را خواستگاری کردی؟! زینب شبیه خدیجه و پرورده دامان عصمت است و از سینه ی زهرای اطهر شیر خورده.
به قول ثمامه که معمولا خیلی ریزبین و نکته سنج بود؛ با این تعریف از زینب، حتی می توان به مقام «عبدالله بن جعفر» نیز پی برد.
عبدالله بن جعفر طیار که از ابتدای زندگی اش در حبشه و در دامن «اسما بنت عمیس» به دنیا آمد و رشد کرده بود، پدرش اولین سردار سپاه اسلام در حمله به یهودیان موته بود و به خاطر رشادتی که در برابر سپاه روم و به خاک سیاه نشاندن یهودیان موته از خود نشان داده بود و با دو دست بریده به شهادت رسیده بود، از شهدای شاخص و جریان ساز صدر اسلام محسوب می شد.
مادر عبدالله بن جعفر که بود؟ اسما بنت عمیس! اسما از بس به خانواده و بچه های امام علی نزدیک بود که در شب شهادت صدیقه طاهره و موقعی که علی بدن زهرا را غسل می داد، او آب بر دست علی و بدن مطهر زهرای اطهر می ریخت و مراقب بود که صدای بچه ها به گریه بلند نشود و وصیت زهرای اطهر درباره مخفی بودن غسل و کفن و دفن ایشان روی زمین نماند.
یک چنین فرزندی با چنان پدر شهید شاخص و مادری که اهل سِرّ و راز علی و زهرا بود، وقتی به خواستگاری زینب آمد امیر مومنان پذیرفت و پدری را در حق او تمام کرد و با مهریه ای به تعداد مهریه حضرت زهرا و دو شرط، خطبه عقد آنان را جاری کرد؛
یکی آن که زینب حق داشته باشد که حداقل روزی یک بار به دیدار برادرش حسین برود و دومین شرط این که هرگاه حسین خواست به سفر برود، عبدالله اجازه بدهد که زینب هم با حسین همراه شود و مانع وی نگردد.
برای کسی مثل فاطمه قصه ما این دو شرط خیلی طبیعی بود. چرا که از عمق عشق و دلبستگی آن برادر و خواهر خبر داشت و بارها از ته دلش ذوق آنها کرده بود.
با ازدواج زینب، دو سال بعد یعنی در سال نوزده قمری خواهرش که «ام کلثوم» نام داشت و چهارمین و آخرین فرزند حضرت زهرا (به جز حضرت محسن که سقط شدند بود) به خانه بخت رفت.
متاسفانه اخبار موثق و دقیق در خصوص زندگانی و احوال آن بانوی گرامی در دست نیست اما هرچه بود، ام کلثوم بعد از زینب ازدواج کرد و بدین ترتیب، تا نه سال پس از شهادت حضرت زهرا، دو خواهر ازدواج کردند و رفتند سر خانه و زندگی شان.
⛔️ تا سال بیست و یک قمری...
امام حسن هجده ساله شدند و از بس زیبا و خوش سیما و برازنده و دلنواز بود، خانواده های بسیاری علاقه مند به ازدواج و وصلت ایشان با آن ها بودند.
اینکه همسر اول ایشان دقیقا کیست؟ و آیا «خوله» است یا رمله؟ مشخص نیست. اما قطعی و خدشه ناپذیر است که بالاخره اشعث بن قیس موفق شد با فرستادن واسطه های بسیار و پس از طرح مکرر این موضوع، تنها دخترش که جعده نام داشت، به عقد امام حسن درآورد.
اشعث روی دو چیز خیلی حساب کرده بود؛ یکی وصلت خانواده اش با خانواده علی و دیگری داشتن نوه و نتیجه مشترک با امیر مومنان علی علیه السلام!
اما خواست پروردگار چیز دیگری بود و جعده موفق به بچه دار شدن از امام حسن نشد و پدرش این آرزو را با خود به گور برد.
ادامه 👇