eitaa logo
سیمای شهر کرکوند
399 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
3هزار ویدیو
7 فایل
برای دلبستن ، به خدا باید دلت را بهش گره بزنی یکی زیر،یکی رو ! مادر بزرگم میگفت : (قالی دستبافت مرگ ندارد) 🔊اخبار شهر کرکوند و شهرستان مبارکه با ما به روز باشید لینک کانال : @simaye_shahreh_karkevand
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی از نکات مهم که در سال چهل و پنج قمری یعنی اواسط امامت امام حسن علیه السلام اتفاق افتاد این بود که بانو ام البنین با مشورت با حضرت زینب و اجازه از امام حسن و امام حسین تصمیم گرفت که برای شیر پسرش ابوالفضل العباس، همسری انتخاب کند. پس از مشورت با زینب کبری و سایر بزرگان بنی هاشم، از آنان اجازه گرفت که به دوست دوران کودکی اش یعنی «بانو حکیمه» سر بزند. بانو حکیمه در آن دوران ساکن مدینه نبود و در نقطه ای از عراق با قبیله و عشیره همسرش زندگی می کردند. ام البنین به آنجا سفر کرد و مهمان حکیمه شد. اینقدر صفا و صمیمیت بین آن ها احیا و خاطرات کودکی و نوجوانی آنها زنده شد که حد و حصر نداشت. - حکیمه جان! پسرم از بزرگان و دلاوران عرب و بنی هاشم شده. صورتش مثل ماه می درخشد و به فرزند علی بودن افتخار می کند. گفتم تو هم عاقلی و هم همیشه دلم می خواست که از تو برای پسرم دختر بگیرم. چون می دونم که دختری که زیر دست تو بزرگ بشود او هم حکیمه و عاقله می شود. - وصف پسرت را شنیدم. اگه بگم منتظر چنین لحظه ای نبودم، دروغ گفتم. من دختری دارم که از من عاقله تر و ادیب تر است. بسیار با حیا و وزین. کسی هم کُفو او ندیدم. به نظرم دخترم را ببینی بد نیست. ام البنین خوشحال شد و وقتی پذیرفت، حکیمه دخترش را صدا زد. وقتی دخترش وارد شد، اینقدر مهر آن دختر در دل ام البنین نشست که آغوش باز کرد و او را در بغل گرفت. سپس آن دختر آداب‌دان خم شد و دستان ام البنین را بوسید. ام البنین پرسید: مرحبا دختر! مرحبا دختر حکیمه! اسمت چیه؟ آن بانوی جوان پاسخ داد: «لُبابه» (لبابه به معنای عقل خالص و برگزیده و دانشمند) ام البنین لذت برد از این همه تربیت درستی که حکیمه کرده و دخترش رو باب دل ام البنین و شیر پسرش بار آورده بود. ادامه دارد...
6.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حال و هوای مسیر پیاده‌روی به سمت مشهد...😢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
3.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو با شرافتي اگر…. آبروي ديگران را مانند آبروي خودت محترم بداني…. تو آزادي، اگر…. خودت را کنترل کني، نه ديگران را…. تو مهرباني، اگر…. وقتي ديگران مرتکب اشتباهي ميشوند، آنها را ببخشي…. تو شادي، اگر…. گلي را ببيني و بخاطر زيباييش خدا را شکر کني…. تو ثروتمندي، اگر…. بيش از آنچه نياز داري نداشته باشي…. و دوست داشتني هستي، اگر…. دردهايت تو را از ديدن دردهاي ديگران کور نکرده باشد…. “ اگر چنين است…. به بزرگيت افتخار کن...
19.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️ اگر امام رضا علیه السلام و سایر امامان می‌دانستند مسموم می‌شوند پس چرا خوردند؟ آیا خودکشی نیست؟ ❓اگر نمی‌دانستند پس علم غیب امام چه می‌شود؟ 📣پاسخهای دقیق استاد پور ازغدی با نشر مطالب در ثواب آنها سهیم باشید 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 🌻ﷺ الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَرَج ﷺ •┈┈•❀🕊💖🕊❀•┈┈
مبلمان شهری قصرالدشت شیراز تو این شهر هر طرف سر میگردونی زیبایی و تمیزی و ایده و طراحی و فکر میبینی
5.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پاسخ به کسایی که میگن: «رهبری که گفت جنگ نخواهد شد و مذاکره نخواهیم کرد پس چیشد؟» 🌟 «برای بیداری دل‌ها و روشنگری افکار، همواره در مسیر حق گام برمی‌داریم
سیمای شهر کرکوند
بسم الله الرحمن الرحیم [وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأ
بسم الله الرحمن الرحیم [وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا] 🔹مستند داستانی 🔥 🔥 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ازدواج لبابه با ابالفضل العباس انجام شد. در لحظه ای که لبابه می خواست از حکیمه خداحافظی کند و به همراه ام البنین و سایر مخدرات بنی هاشم به خانه بخت برود، حکیمه نکته ای ظریف، درِ گوش لبابه گفت: «تلاش کن همه بچه هایت را ام البنین تربیت کند. تو همسر خوبی باش. اما شک نکن که نمی توانی به اندازه ام البنین در تربیت پسرانت موفق باشی.» لبابه لبخندی زد و دست حکیمه را بوسید و خداحافظی کرد و رفتند. زندگی ابالفضل العباس با لبابه در مدینه آغاز شد. اینقدر لبابه عاقل و بی حاشیه و مطیع بود که ام البنین احساس می کرد که حکیمه را به خانه آورده. لبابه به اندازه حکیمه ادیب و عاقل بود. چیزی نگذشت که آن بانوی جلیله، باردار شدند و در مدت کمتر از پانزده سال، بنا به قول مشهور؛ سه فرزند به نام های «محمد» «قاسم» و «عبیدالله» از آن بانو و قمر بنی هاشم متولد شد. محمد و قاسم از نظر سن و سال نزدیک به هم بودند و به عموهای خود که «عثمان» و «عبدالله» و «جعفر» بودند علاقه بسیار داشتند. همین امر سبب شد که از کودکی، آن دو آقازاده در دامن ام البنین بزرگ شوند و به نوعی توصیه حکیمه به دخترش جامه عمل پوشانده شد. نکته ی جذابی که در تاریخ آمده؛ شاگردی جوانان بنی هاشم از عباس بن علی است. ایشان به طور خصوصی و مستمر به علی اکبر، فرزند ارشد امام حسین و برادرانش عثمان و عبدالله و جعفر از فرزندان ام البنین و چهارده برادر دیگرش که از فرزندان سایر همسران امیرمومنان بودند و شش فرزند امام حسن که سرآمد آنان «ابوبکر» و «قاسم» بودند، درس رزم و شجاعت می داد. جمعا شاید حدودا بیست و یک نفر از بنی هاشم که همگی جوان و نوجوان بودند که در راس همه آنان، علی اکبر مستقیم شاگردی عباس را کرده اند. کم کم دو فرزند لبابه هم بزرگ شدند. همین که از کودکی درآمدند، یعنی حوالی سال پنجاه یا پنجاه و یک قمری، به آن جمع بیست و یک نفره اضافه شدند و روز به روز به صف فرزندان و مادران ضد یهود و پاکدامن، به فرماندهی ابالفضل العباس افزوده می شد. در این بین، فرزندان زینب کبری و عبدالله، نوجوانی را سپری و جوانان برومندی شده بودند. زینب و عبدالله، چهار پسر به نام های «علی» «عون» «عباس» و «محمد» و یک دختر به نام «ام کلثوم» به دنیا آوردند. معاویه ای که بیست سال حکومت کرد، برای عادی سازی روابط با بنی هاشم، تصمیم گرفت که ام کلثوم دختر زینب کبری را برای پسرش یزید خواستگاری کند. اما امام حسین دفع شر کرد و قبل از هرگونه اقدام و پس از مشورت با پدر و مادر ام کلثوم و بنا به درخواست «قاسم» پسرعموی ام کلثوم، آن ها را به عقد نکاح هم درآورد. نکته شایان توجه آن است که برخی محمد را فرزند زینب کبری نمی دانند و مادرش را یک زن دیگر گفته اند. اما به خاطر شدت علاقه این پسر به زینب کبری، نامش را با عون در کنار هم می آورند. محمد و عون که از بقیه بزرگ تر بودند، وقتی حس و حال و هوای شاگردی جوانان از قمر بنی هاشم را دیدند به شاگردی ایشان علاقه نشان دادند و علیرغم اینکه هر دو جثه‌ بزرگی نداشتند، اما کودک نبودند و عباس بن علی پذیرفت و آنان نیز به جرگه شاگردان رزم عباس درآمدند. ادامه...👇
کسی خبر نداشت و این گروه در سایه غفلت بنی امیه و در خارج از مدینه مشق رزم می کردند. تا دستان مخفی یهود و منافقان به کرانه آستان آنان نرسد و با آسوده خاطره بیشتری آموزش ببیند. چند سالی گذشت و شاید سال‌های پنجاه و شش یا پنجاه و هفت قمری بود که لبابه فرزند سوم برای ابالفضل العباس آورد و اسم او را «عبیدالله» گذاشتند. عبیدالله از همان اول، آغوش مادرش را محکم تر گرفته بود و تا اندکی از لبابه دور می شد، بی قراری می کرد. هرچه لبابه تلاش کرد که عبیدالله را در دامن تربیت و تعلیم ام البنین قرار بدهد، چندان موفق نشد. هرچند عبیدالله بسیار مادربزرگش را دوست داشت اما دامن لبابه را نمی توانست رها کند. به همین خاطر، از لحاظ روحی و توانایی ذاتی، به مادرش تمایل بیشتری نشان داد و بعدها از عُبّاد و ادیبان و زاهدان دوران خودش قرار گرفت. آن جمع دلاور و نورانی، با حمایت های مخفیانه و چراغ خاموش ام البنین و زینب کبری شکل گرفت و عجیب تر از عجیب آنجاست که آن جمع، زیرِ گوش و بیخِ گلوی جاسوسان موذی و مرموز دستگاه معاویه در مدینه تشکیل شد. جاسوسانی که مورخان از خباثت آنان آورده اند که حتی مرد در بستر می ترسید و شک داشت که آیا همسرش جاسوس معاویه هست یا خیر؟! با چنان خفقانی، البته جبهه حق همیشه باید چند قدم جلوتر باشد و اصلا تجربه ثابت کرده که قوی ترین گروه های مبارزاتی، گروه های مجاهدان و چریکی است که در خلوت و دور از چشم عیون(جاسوسان) تشکیل و قوی بشوند. از سال پنجاه که امام مجتبی شهید شدند، امام حسین به مدت یازده سال امامت کردند که ده سال از سال های امامت ایشان، در دوران سیاه و ننگین و خفقان معاویه لعنت الله علیه بود. البته همان طور که جبهه حق در خفا در حال شکل گیری و آمادگی بوده، دستان مخفی یهود در عرصه های مختلف، عواملش را در حکومت بنی امیه کاشت که آشنایی با برخی از آنان خالی از لطف نیست. ادامه دارد...