eitaa logo
سیمای شهر کرکوند
396 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.9هزار ویدیو
7 فایل
برای دلبستن ، به خدا باید دلت را بهش گره بزنی یکی زیر،یکی رو ! مادر بزرگم میگفت : (قالی دستبافت مرگ ندارد) 🔊اخبار شهر کرکوند و شهرستان مبارکه با ما به روز باشید لینک کانال : @simaye_shahreh_karkevand
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
3.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥🌺داستان زیبای حضرت موسی (عليه‌السلام) خدایا هر "گره ای" که به دست تو باز شد من به شانس نسبت دادم! هر "گره ای" که به دستم کور شد، مقصر تو را دانستم. خدای من، کمکم کن؛ تابفهمم تو کنارمی، نه روبروی من.. 🌤🤲 ┅═✾🍃 ⃟ ⃟🌹 ⃟ ⃟🍃✾═┅ ‎‎  اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ
646.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴ایران به جمع سازندگان دامپتراک ۱۵۰ تنی جهان پیوست 🔷نخستین نمونۀ دامپتراک ۱۵۰ تنی با رانش تمام‌برقی برای اولین‌بار در ایران بومی‌سازی شد. 🔷این دستاوردکه حاصل ۲ سال تلاش و همکاری یک تیم متخصص و جوان ایرانی است، کشور را جزو محدود کشورهای دارندۀ فناوری ساخت کامیون‌های معدنی غول‌پیکر قرار داده است.
سیمای شهر کرکوند
بسم الله الرحمن الرحیم [وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأ
بسم الله الرحمن الرحیم [وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا] 🔹مستند داستانی 🔥 🔥 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی پدر و پسری در طائف بودند که وقتی پسر نوجوان شد و از کودکی درآمد، با هم به مدینه آمدند و در آنجا زندگی کردند. پدر رفته رفته به بیت و مسجد پیامبر نزدیک شد تا این که برخی اسرار و مسائل طبقه بندی شده و محرمانه را متوجه شد و مطابق برنامه قبلی، در مدت کمی، آنها را ابتدا با یهودیان مکه و سپس قریش مطرح کرد. گفته‌اند که او از بابت آن اطلاعات، هیچ پول و سکه‌ای نگرفت و این کار را صرفاً برای ضربه زدن به حکومت نبوی انجام داد. پس از افشای رازهای محرمانه حکومت نبوی توسط این فرد که «حِکَم بن ابی العاص» نام داشت، فرصتی پیش آمد تا او را محاکمه و تنبیه کنند. هنوز حکمش نیامده بود که پسرِ نااهل‌تر از خودش، تصمیم گرفت کاری را که پدرش به او یاد داده بود را تکرار کند. به همین خاطر، به مسجد و نماز جماعت پیامبر می‌رفت و وقتی پیامبر نماز را شروع می‌کردند، ایشان را با حرکات صورت و دست و چشم و اَبرو مسخره می‌کرد. مردم متوجه این حرکات شدند و وقتی این حرکات تکرار شد، شکایت آن نوجوان را که «مروان به حکم» نام داشت به پیامبر کردند. پیامبر حکم آن پدر و پسر را صادر و هر دو را به طائف تبعید کرد و حتی آن دو را مورد لعن و شماتت قرار داد. رسول خدا در باره حِکَم و فرزند نحسش فرمودند: بزودی این مرد با کتاب خدا و سنت پیامبرش مخالفت خواهد کرد و از نسل او فتنه جویانی پدید خواهند آمد که دود فتنه آنان به آسمان می‌رسد! بعضی از اصحاب عرض کردند: او کوچک‌تر و حقیرتر از آن است که بتواند از این کارها بکند! رسول خدا پاسخ دادند: بله، می‌کند و بعضی از شما نیز در آن روز پیرو او خواهید بود! عثمان همیشه برای به مروان و پدرش تَب می‌کرد و خود را نخود هر آشی می‌دانست که برای مروان و پدرش می‌پختند. به همین دلیل، عثمان برای رفع تبعید مروان، چند مرتبه نزد رسول خدا از آنان شفاعت کرد ولی مورد قبول حضرت واقع نشد. در زمان خلافت ابوبکر، عثمان به شفاعت آنان پرداخت ولی ابوبکر گفت: من تبعیدی و رانده شده رسول خدا را به مدینه راه نمی‌دهم. زمان خلافت عمربن خطاب، باز هم عثمان اقدام کرد ولی عمر نیز همان جواب ابوبکر را داد تا اینکه عثمان خود، به خلافت رسید و وسیله بازگشت مروان و پدرش را به مدینه فراهم کرد و از خاصان و مشاوران او شد و سپس با ازدواج با خواهر مروان، داماد خانواده آنان شد. مروان از مخالفان سرسخت امام علی بود و وقتی ایشان به خلافت رسید، مروان به صف معاندان با حکومت علوی پیوست. او در جنگ جمل حضور فعال داشت و علیه امام علی شمشیر می‌زد. تا این که سپاه جمل شکست خورد و عده زیادی به اسارت لشکر امام علی درآمدند. بعد از جمل، ابن عباس محضر امام علی رفت و گفت: خواستهای دارم. حضرت فرمود: «آمدی برای مروان بن حکم امان بگیری؟» ابن عباس گفت: بلی، آمدم برای او امان بگیرم. حضرت فرمود: «به او امان دادم ولی برو او را به ترک خود سوار کن و اینجا بیاور تا ذلیل شود و صولتش بشکند». وقتی که ابن عباس او را بر ترک خود سوار کرد و آورد، حضرت فرمود: «بیعت کن!» وقتی که مروان دستش را دراز کرد تا بیعت کند، حضرت دستش را کشید و جمله‌ای تاریخی درباره این شخص فرمود که شاهد ماست و منظور و دلیل انتخاب مروان توسط سرجون رومی در جلسه مشورتی با یزید را متوجه خواهیم شد. حضرت فرمود: آن دست یهودی است اگر بیست بار هم بیعت کند بیعتش را میشکند!» علمای شیعه و سنی در خصوص این عبارت دو احتمال را مطرح کردند؛ یکی این که اشاره به یهودی بودن مروان و اصالت یهودی مروان اشاره کرده، و دیگری این که شاید اشاره به منش یهودی صفت مروان است که اهل دغل و خدعه و خباثت یهودانه است و به بیعت و قول و قرار او هیچ اعتبار و اعتمادی نیست. هر کدام از احتمالات را که در نظر بگیرید، دلیل انتخاب او توسط سرجون رومی مشخص می‌شود. یزید پذیرفت و قرار شد که اولین ماموریت به عهده مروان باشد. توجه داشته باشید که نقطه آغازین قیام عاشورا که سبب حرکت امام حسین از مدینه به طرف مکه شد، نامه‌های کوفیان به امام حسین و دعوت از ایشان نبود. آن نامه‌ها حکم علت و دلیل بالقوه قیام را داشت. بلکه نقطه آغازین حرکت امام حسین این بود که با وجود خباثت‌های مروان، مدینه را برای خود و اهل بیت پیامبر امن نمی‌دید. ادامه ... 👇
پس از مرگ معاویه، ولید بن عتبه والی مدینه، نامه یزید را به دست خط سرجون رومی دریافت کرد که به او دستور بیعت گرفتن از امام حسین علیه السلام را داده بود. او برای این کار با مروان مشورت کرد و مروان که نسبت به امام حسین کینه شدید داشت گفت: «همین شبانه در پی حسین بفرست و اگر بیعت نکرد، گردن او را بزن!» و پیوسته او را تحریک می‌کرد که به زور از ابا عبدالله الحسین بیعت بگیرد. مروان از منطق اهل بیت به خوبی آگاه بود. می‌دانست که اهل بیت، بیعت ابتدایی با شخص فاسق نمی‌کنند. مخصوصاً اگر او برخلاف معاهدات و متن صلح نامه به حکومت رسیده باشد و پایه‌های حکومتش از بیخ و بن نامشروع است. چون پس از احضار امام، قرار بر فردای آن شب شد، مروان، ولید را تشویق می‌کرد که همین امشب کار را یکسره کن و الا حریف حسین نمی‌شویم. در کنار تحریک ولید، مروان اقدام به خراب کردن جایگاه امام حسین در انظار عمومی کرد و مدینه را برای ماندن ایشان تنگ و تدریجاً ناممکن کرد. تا این که شبی در راه، مروان با امام حسین علیه السلام برخورد کردند. مروان با حالت بی ادبی گفت: چرا بیعت نمی‌کنی؟ چرا قال قضیه را نمی‌کنی که تمام بشه؟ چرا مصلحت مردم مدینه را نادیده می‌گیری؟ و با جملات تند، امام را به بیعت با یزید فراخواند. امام حسین علیه السلام، در جواب مروان و قاطعانه، کلام معروف خویش را خطاب به او گفت: «عَلی الاسلام السلام، اذ قد بُلِيَت الامّة بِراع مثل یزید...» یعنی باید با اسلام خداحافظی کرد اگر امت اسلامی با یکی مثل یزید بن معاویه بیعت کند. مروان کوتاه نیامد و جلوی چشم همه سخن را کِش داد تا این که سخنان تندی بین امام حسین و مروان رد و بدل شد. مروان با خشم گفت: من به تو امر می‌کنم با امیر المؤمنین یزید، بیعت کنی که در دین و دنیا برایت بهتر است! امام به شدّت ناراحت شد و با منطقی رسا پاسخ داد: «وای بر تو ای مروان! آیا مرا به بیعت با یزید امر می‌کنی که مردی فاسق است، تو گفتاری ناصواب بر زبان آورده‌ای... من تو را بر گفته‌ات سرزنش نمی‌کنم؛ زیرا تو آن ملعونی هستی که رسول خدا صلی الله علیه و آله تو را در حالی که در صلب پدرت حکم بن ابی العاص بودی، لعنت فرمود.» امام سپس اضافه کرد: «ای دشمن خدا! از من دور شو! که ما اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم، حق در میان ماست و زبانهای ما به حق سخن می‌گویند، من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می‌فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفیان و بر اسیران آزاد شده و فرزندان اسیران آزاد شده حرام است. و فرمود: هرگاه معاویه را بر منبرم دیدید، شکمش را پاره کنید، به خدا! مردم مدینه او را بر منبر جدّم دیدند و به آنچه دستور داده شده بودند، عمل نکردند...» ادامه ...👇
مروان به خشم آمد و فریاد کشید: «به خدا! از من جدا نمی‌شوی تا اینکه با خواری با یزید بیعت کنی؛ زیرا شما خاندان ابوتراب از کینه خاندان ابوسفیان سیراب شده‌اید و حق دارید که آنها را دشمن بدارید و آنها هم حق دارند که دشمن شما باشد.» کلاً وقتی معاویه و مروان و باقی دشمنان اهل بیت می‌خواستند شان و جایگاه علی علیه السلام را کوچک کنند، ایشان را با لفظ «ابوتراب» خطاب می‌کردند. با این که این صفت را پیامبر به ایشان داده بود و دلالت بر اوج خاکی بودن و ساده زیستی امیر مومنان دارد. امام حسین بر سر مروان فریاد کشید: «ای ناپاک! از من دور شو که من از اهل بیت پاک هستم، خداوند درباره آنان این آیه را بر پیامبرش صلی الله علیه و آله نازل فرمود: «اِنَّما یُریدُ اللَّه لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ و َیُطَهِّرَکُمْ تَطْهيراً» او نمی‌توانست کلام امام را تحمل کند. وی به آتش درد و اندوه می‌سوخت، تا آن که امام به وی فرمود: «تو را مژده باد به هر چیزی که پیامبر صلی الله علیه و آله نمی‌پسندد، روزی بر پروردگارت وارد می‌شوی و جدم از تو درباره حق من و حق یزید، خواهد پرسید». تا این که مروان پا از حد خودش درازتر کرد و نام مبارک حضرت زهرا را آورد و جسارتی به ایشان کرد و در ادامه گفت: «اگر شما به فاطمه افتخار نکنید به کدام افتخارات بر ما برتری دارید؟» ناگهان امام حسین به طرف مروان شتافت و گلوی مروان را گرفت و فشار داد و عمامة او را به گردنش پیچید تا آن که مروان بیهوش بر زمین افتاد. سپس امام او را رها کرد و روی به مردم نمود و فرمود: شما را به خدا اگر به نظر شما گفتارم راست بود تصدیقم کنید والا نه! آیا غیر از من و برادرم دوستی در روی زمین برای پیغمبر می‌شناسید؟ همه مردم تصدیق کردند و با هم گفتند: به خدا نمی‌شناسیم. بعد از آن، حضرت فرمود: من در روی زمین ملعونی و پسر ملعونی غیر از این و پدرش حِکَم که تبعید شدة پیغمبر بود، نمی‌شناسم و به خدا قسم بر جابرسا و جابلقا - که یکی در دروازه شرق و دیگری در دروازه غرب است - از میان کسانی که رنگ اسلام بر خود دارند، دشمن‌تر به خدا و بر پیغمبر و به خاندان او معلوم نیست، جز مروان و پدرش. ادامه دارد...
3.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇻🇪 تو ونزوئلا که دیگه خبری از اسلام و انرژی هسته ای نیست، پس چرا آمریکا دست از سرش برنمیداره؟! چون تا همه چیزتو ندی و نری زیر چترش، ول کن نیست...
سیمای شهر کرکوند
روایت دلدادگی قسمت۱۲۸🎬: سهراب هراسان وارد مسجد سهله شد، در نور کم فانوسی که جلوی محراب گذاشته بودند
روایت دلدادگی قسمت۱۲۹🎬: سهراب نزدیک آن مرد شد ، مردی که غرق در عبادت بود و چفیه ای بر سر کشیده بود تا رویش را کسی نبیند. مردی که مانند تمام مردان عرب، عبایی بر دوش انداخته بود و لرزش شانه هایش نشان از گریه و راز و نیازش به درگاه خدا می داد. سهراب کنار او با احترام و متواضعانه زانو زد و در حالیکه صدایش از شوق می لرزید گفت : س...س...سلام علیکم...الوعده وفا...فرمودید برای دیدارتان به مسجد سهله بیایم ، آمدم . براستی تو کیستی؟ فرشته ای هستی که از آسمان بر زمین نازل شدی؟ یا بشری هستی که از فرشتگان آسمان هم برتری ؟ به خدا قسم؛ که از وقتی شما را دیده ام ، حتی یک لحظه چهرهٔ زیبایتان از پیش چشمم ، بیرون نرفته....شما چه کردید با دل سهراب؟ الان تمام دل و وجود این بنده سراپا تقصیر پر است از عشق شما ، نیت کرده ام که از این به بعد غلام حلقه بگوشتان باشم...تو را به خدا قبول کنید و مرا از اینجا نرانید...براستی که سهراب هیچ کس و کاری ندارد...هیچ صاحبی ندارد...بیا و‌کس و کار این دربه در بشو ،بیا و صاحب این غلام بینوا بشو.....سهراب از هرم عشقی که بر دلش افتاده بود ،سخن ها می گفت و شیرین زبانی ها می نمود که ناگاه مرد پیش رویش ،چفیه را از سرش کشید و وقتی که سهراب رخسار اشک آلود مرد پیش رویش را که پیرمردی نورانی بود ،دید. متوجه شد که اشتباه کرده... پیرمرد نورانی دست سهراب را در دست گرفت و گفت :کیستی جوان؟ مرا با که اشتباه گرفته ای؟ چه کسی تو را به اینجا دعوت کرده؟ سخنانت رنگ و بوی عشقی الهی می داد، مخاطب این سخنان کیست که تو را اینچنین مجنون کرده؟ سهراب که با دیدن چهره پیرمرد در بهت فرو رفته بود ،با شنیدن این سخنان از حالت بهت و شگفتی اش بیرون آمد و از جا برخواست و مانند انسانی دیوانه دستانش را از هم باز کرد و دور تا دور مسجد می گشت و با آخرین توان فریاد میزد : آخر کجایی ای فرشتهٔ زیبا که زیباترین مخلوق خدا در چشمم آمدی؟ تو‌کیستی و کجایی ای مرد خدا که جانم را نجات دادی و دلم را به اسارت خود درآوردی؟ مگر خودت امر نکردی که برای دیدارت به اینجا بیایم...خوب من آمده ام....تو کجایی؟؟ به خدا قسم که نیم روز است ،حالم دگرگون است...یعنی تو حالم را دگرگون کردی...نامت را نمی دانستم ، اما چنان در نظرم مهربان آمدی که مهرت چون مهر پدری دلسوز بر جانم نشسته، کجایی ای مهربان ترین پدر....به خدا سهراب به طلب تو آمده ...من...من راهزن بودم ...من قصد تاراج آن گنجینه را داشتم ، اما تا تو را دیدم تمام گنجینه های عالم جلوی چشمم رنگ باخت...من دیگر نه گنج می خواهم...نه خواهان اصالتم هستم که ببینم کیم و چیم و نه حتی آن دخترک زیبا رو را می خواهم... چون من اینک، اصالتم را یافته ام...من پدرم را یافته ام....من گنجم را یافته ام....من عشقم را یافته ام....من صاحبم را یافته ام... سهراب همانطور بی امان، حرفهای دلش را به زبان می آورد و غافل از این بود که حرف او حرف این جمع غمزده و عزیز گم کردهٔ پیش رویش هست، همگان از هرم آتش درون سهراب که بی شباهت به آتش افروخته دل آنان نبود ، می گریستند... و نگهبان پنهانی حاکم تمام این حرکات و حرف ها را ثبت می نمود تا به عرض حاکم کوفه برساند. ادامه دارد... 📝به قلم :ط_حسینی 🌨💦🌨💦🌨💦🌨💦 ❥‌‌‌❥‌‌‌❥‌‌‌🌺❥‌‌‌❥‌‌‌❥‌‌‌ ٠٠••●●❥❥❥❥🌸 ٠٠••●●❥❥❥❥🌺 ٠٠••●●❥❥❥❥🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا