📜وصیت امام حسن عسکری(ع) به شیعیان درمورد رفتار با اهل سنت و حفظ وحدت از زبان آیت الله وحید خراسانی:
در بینشان نماز بخوانید، در تشییع جنازهشان شرکت کنید، بیمارانشان را عیادت کنید.
☑️ طبق وصیت امام حسن عسکری، هر گونه اذیت و آزار، توهین و فحاشی و از بین بردن وحدت و دشمنی با اهل سنت، ممنوع و حرام میباشد.
پیام رهبر معظم انقلاب در پی قهرمانی مقتدرانه تیم ملی والیبال جوانان ایران در جهان
✍بسمه تعالی
✏️جوانان عزیز قهرمان والیبال
با بازی خوب خود دل ملت ایران را شاد کردید. از همهی شما متشکرم.
سیدعلی خامنهای
۱۴۰۴/۶/۹
955.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☝️بعضی دعاها عجیب به دل می شینه…!
خداوندا:
نه آنقدر پاکم که مرا کمک کنی
و نه آنقدر بدم که رهایم کنی
میان این دو گم شده ام
هم خودم و هم تو را آزار می دهم …
هر چه تلاش کردم نتوانستم
آنی شوم که تو می خواهی
و هرگز دوست ندارم
آنی شوم که تو رهایم کنی …
خدایا دستم به آسمانت نمی رسد
اما تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن ...
" آمین یارب العالمین "
سیمای شهر کرکوند
بسم الله الرحمن الرحیم [وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأ
بسم الله الرحمن الرحیم
[وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا]
🔹مستند داستانی
🔥 #قبیله_عصیان 🔥
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
#قسمت_بیست_و_هفتم
هر چه اوضاع مدینه نسبتاً خوب پیش میرفت، اوضاع کوفه روز به روز بدتر میشد. مردم کوفه تقریباً انقلابیترین مردمی بودند که هم حدود پنج سال حکومت امام علی را تجربه کرده بودند و هم هجده ماه در رکاب ایشان در صفین شمشیر زده بودند و هم کلی افتخارات دیگر به نام خود ثبت کرده بودند.
هرچند در طول بیست سال حکومت معاویه، خیلی از یاران امیر مومنان و اهل بیت شهید و یا تبعید شده بودند اما باز هم ارادت آنان و آموزههایی که از علی و اهل بیت داشتند کم نبود.
یکی از اشتباهات برخی این است که فکر میکنند دعوت مردم کوفه و نوشتن هجده هزار نامه و جمع کردن صد هزار امضا علت نهضت امام است. این حرف ناشی از عدم دقت در تاریخ است. بلکه «نهضت امام حسین، علت دعوت مردم کوفه است.»
تا مردم کوفه از حرکت امام به سمت مکه آگاه شدند و مخالفت عملی ایشان علیه بنی امیه، حالت علنی و عمومی به خود گرفت، چون در کوفه زمینه نسبتاً آمادهتر از بقیه جاها بود، مردم کوفه گرد هم جمع شدند و امام را به کوفه دعوت کردند.
عجیب آنجاست که در بین کسانی که برای حضرت نامه نوشتند و خود را در صف انقلابیها جا داده بودند و حتی نفرات موافق با امام را تند تند شناسایی میکردند، چهار یهودی زاده بودند.
«محمد» و «قیس» سالها از جاسوسان بنی امیه و پسران «اشعث» یهودی بودند. آن دو برادر، از اولین کسانی بودند که نامهها را امضا کردند. آوردهاند که دو تا خواهر و تمام عمهها و پسر عمهها و پسرعموهای آنان یهودی بودند و تا آخر عمر اسلام اختیار نکردند.
محمد، دست راست شمر بود و زمینه قتل و شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام را از نزدیک و در مدینه فراهم کرد و پس از پایان ماموریتش، به کوفه برگشت.
از مهمترین کارهای محمد بن اشعث این بود که زمانی که مسلم بن عقیل به کوفه آمد و پس از هفتاد و دو ساعت و با ورود عبیدالله بن زیاد به کوفه ورق برگشت، محمد با طرح نقشهای حساب شده و با دو واسطه از جاسوسانش و البته با کمک دستیار موزی عبیدالله بن زیاد، توانست محل اختفای مسلم در خانه جناب «هانی بن عروه» را پیدا کند و زمینه را برای دستگیری و قتل مسلم فراهم نماید.
برادر محمد، یعنی قیس، که مانند پدرش و مثل پدر مروان گاهی جامه و کلاهی یهود بر سر میگذاشت و از ابراز علنی یهودی بودنش باکی نداشت، پایین همه نامهها را امضا کرد. اما پس از مدتی خیانت و حتی امضای خود را انکار کرد و در نهایت پس از شهادت امام حسین، زبانم لال و نعوذ بالله؛ او بود که لباس از پیکر حضرت درآورد و به ساحت قدسی ایشان جسارت نمود.
محمد بن اشعث یک رفیق دیرین داشت که عموم رجال نویسان به یهودی بودن او گواهی دادهاند. نامش «شبث» بود و به خاطر رنگ عوض کردنها و نفاق فوق العاده و دوستی وافرش با «محمد بن کعب» که از یهودیان بنی قریظه بود، او را «شَبَح» نیز نامیدهاند.
او از شاگردان مبرّز اشعث یهودی بود که برای ایفای نقش در مراحل و موقعیتهای مختلف و حساس تربیت شده بود. او در مرگ عثمان نقش فعال داشت. در جمل کنار عایشه بود. اما در صفین کنار علی شمشیر میزد.
همچنین شبث، یکی از بانیان و به وجود آوردگان خوارج و حمایت از عبدالرحمان بن ملجم مرادی بود. اما با خوارج جنگید و جای خود را در صف لشکریان علی حفظ کرد
ادامه ... 👇
عجیبتر آن که شبث در لشکر امام حسن هم بود اما برای معاویه کار میکرد. در ماجرای کربلا جزو نیروهای بنی امیه بود و پس از آن به حزب عبدالله بن زبیر پیوست تا هم بتواند از تهدید مختار در امان باشد و هم ماندن در کنار بنی امیه را به نفع خودش نمیدید.
یکی از اشراف و بزرگان کوفه که پدرش مسیحی و خودش یهودی زاده بود و چهارمین عنصر قوی یهود در کوفه محسوب میشد فردی به نام «حجار بن ابجر» بود. او هم به امام نامه نوشت و نام امضای او جزو هفتاد نام اشراف کوفه به چشم میخورد. تا آن جا که بعضی مردم با دیدن نام او در صدر نامها به امضا کردن ترغیب میشدند.
نامه حجار بن ابجر خیلی نامه بلند بالا و مفصلی بود. تا جایی که حضرت او را در روز عاشورا صدا زد و فرمود: «مگر تو به من نامه ننوشتی؟!»
اما حجار بن ابجر انکار کرد و زیر بار نرفت.
به خاطر همین خصوصیت فردی و موقعیت اجتماعی خاص این یهودی زاده، عبیدالله بن زیاد او را با هزار نفر روانه کربلا کرد تا قال قضیه را بکنند و برگردند.
اما کافی نبود...
این چهار نفر موثر بودند اما برای تکمیل آلبوم جنایات مختلف و شنیع در کربلا و علیه امام حسین کافی نبودند. عبیدالله ترس این را داشت که مسلمانان تحت تاثیر سخنان و روشنگریهای امام حسین قرار بگیرند. به همین خاطر دست به دامن قبیلهای شد که دو صفت اصلی آنها زبان زد بود؛
یکی اینکه مسجد آنها در کوفه شکل صلیب داشت و عموماً از اهل کتاب علی الخصوص با ظاهری یهودی بودند.
ثانیاً حتی بدون هم پیمان شدن با قبایل دیگر، از پس خودشان بر میآمدند و امنیت خودشان را تامین میکردند.
اگر سیاههای از جنایات کربلا تهیه شود، حداقل هفتاد درصد آن جنایات کار همین «قبیله یهودی-نصرانی» است که بعداً و دانه دانه جنایات آنان را نقل خواهیم کرد. آنان «قبیله بنی دارِم» بودند...
و امان از صد نفری که از آن قبیله در کربلا حضور داشت...
ادامه دارد...
#قبیله_عصیان
#حدادپور_جهرمی
11.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️#شبهه
❌نقویان میگه: مردم جنگ نمیخوان صلح میخوان. پیامبر هم در صلح حدیبیه امتیاز داد و با دشمن صلح کرد!
📣 پاسخ حجت الاسلام قربانی مقدم
سیمای شهر کرکوند
روایت دلدادگی قسمت۱۳۲🎬: بعد از گذشت چند ساعت ، بالاخره کاروان دزد زده ، سرپا شد و به سمت نجف اشرف ک
روایت دلدادگی
قسمت۱۳۳🎬:
بعد از گذشت چند ساعت ، بالاخره کاروان دزد زده ، سرپا شد و به سمت نجف اشرف که با آن فاصله چندانی نداشتند حرکت نمود.
آنطور که سر کاروان می گفت ،احتمالا تا فردا صبح همین موقع در شهر نجف بودند.
نیمی از کاروان پول و اشیاء قیمتی خود را از دست داده بودند که عبدالله هم جزء همین افراد بود. درست است دلش از حضور در نجف و بارگاه مولاعلی علیه السلام به تپش افتاده بود ، اما فکرش مدام درگیر این موضوع بود که در دیاری غریب و بدون پول و سکه و با یک زن و دختر به دنبالش چه کند؟ از کجا خرج سفرشان به کربلا را در آورد؟ اصلا از کجا معلوم که بتوانند به ایران برگردند...با دست تهی چگونه شکمشان را سیر کنند؟ کجا ساکن شوند و...هزاران سؤال بی جواب بر ذهنش سایه افکنده بود که غم بزرگی بر دلش نهاده بود...
اما فرنگیس ،موضوعی ته ته ذهنش را قلقلک می داد ، ذهن او هم درگیر بود و نمی دانست چیست...فقط می دانست که به گذشته اش مربوط است.
و اما ننه صغری که هنوز شیرینی ، قهرمانی دخترش و نگاه های تحسین برانگیز کاروانیان به آنها ، برجانش افتاده بود ، بی خبر از آنچه که در سر شوهرش و دل دخترش می گذشت ، در انتظار به سر رسیدن امروز و دیدن آفتاب فردا و قدم گذاشتن در حرم مولایش بود...
کاروان بی امان حرکت می کرد ،به سمت جایی که انگار عرش خداوند بود که در زمین فرود آمده بود...
کاروان حرکت می کرد به سمت آستانی که صاحبش مشکل گشای دو عالم نام گرفته بود...
کاروان حرکت می کرد تا سر بر آستان ارادات مولای عرشیان و فرشیان ، امیر مؤمنان بساید...
ادامه دارد
📝به قلم :ط_حسینی
🌨💦🌨💦🌨💦🌨💦