eitaa logo
فروشگاه کتاب جان
5.5هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
386 ویدیو
61 فایل
🔷️مرکز توزیع کتاب های جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی 📚پاتوقی برای دیدن، خواندن و خریدن کتاب های خوب وابسته به مرکز کتاب جان/ فروش فقط به صورت غیر حضوری ارتباط با مدیر: @milad_m25
مشاهده در ایتا
دانلود
خلاصه فصل نخست کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود. نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی) مترجم: وحید خضاب لوران مرا در ایستگاه اتوبوس پیاده کرد و به سرعت دور شد. راه افتادم سمت خانه. ساک، به طرزی باورنکردنی سنگین بود. ناگهان یک ماشین جلویم ایستاد. یاسین بود، با ون فولکس واگنش. انتظار نداشتم او را آنجا ببینم، اما در عین حال خیلی هم غافلگیر نشدم. سریع پریدم داخل ون و ساک را نشانش دادم. بازش کرد و نگاهی به داخلش انداخت. لبخند روی لب‌هایش آمد، یک لبخند طولانی و گوش تا گوش! مدام تکرار می‌کرد: «ما شاء الله! ما شاء الله!» جلوی درب خانه که رسیدیم یاسین کیسه را برداشت و مثل برق و باد خودش را به داخل خانه رساند. من پشت سرش بودم. موقعی که داشتم به سمت در خانه می‌رفتم صدایی شنیدم. برگشتم. دیدم ماشینی دارد دنبالم می‌آید. دو نفر در صندلی‌های جلوی ماشین نشسته بودند. تا آن موقع ندیده بودمشان. مرا که دیدند سرعتشان را کم کردند، برای یک لحظۀ گذرا خوب وراندازم کردند و بعد دوباره دور شدند. اینطور به ذهنم رسید که یاسین، تمام‌مدت مرا زیر نظر داشته است. صبح روز بعد که برای صبحانه خوردن به طبقۀ پایین آمدم، امین و یاسین در اتاق نشیمن بودند. هر دو نفرشان لبخند می‌زدند. یاسین بلند شد و همانطور که به استقبالم می‌آمد گفت: «ماشاء الله برادر!» همان دیشب فشنگ‌ها را شمرده بودند. دقیقا پنج هزار تا بوده. فهمیدم خوششان آمده است. با لبخند گفتم: «پس سهم من چی می‌شه؟» ناگهان، چهره هردونفرشان درهم رفت. متوجه شدم عصبانی شده‌اند. امین گفت: «برادر، تو این کارها رو برای پول نمی‌کنی.» صدایش آرام بود و می‌شد در آن رد تهدید خفیفی را حس کرد. ادامه داد: «این کارا رو در راه خدا می‌کنی. این کارا برای اُمّته. هیچ وقت اینو فراموش نکن.» با لحن تمسخرآمیزی گفتم: «پس، از این به بعد دیگه انجامش نمی‌دم!» هر دو نفرشان از لحنم یکه خوردند. کمی عقب‌نشینی کردند. یاسین گفت: «امیدوارم در حرفی که زدی تجدید نظر کنی.» جواب دادم: «نیازی به تجدید نظر ندارم. در هر حال نمی‌تونم از این به بعد با این مبلغ جنس رو براتون جور کنم. طرف فقط برای بار اول به این قیمت جنس تحویلمون داد. از الان به بعد قیمت، 11 فرانک و 80 سنته.» داشتم دروغ می‌گفتم. آنها هم می‌دانستند. اما کاری نمی‌توانستند بکنند. حتی اگر 11 فرانک و 80 سنت می‌دادند باز هم بیش از یک فرانک نسبت به خرید فشنگ از آلمان توی جیبشان می‌ماند. [...] در پنج شش هفتۀ بعد، سه بار دیگر برایشان از لوران جنس خریدم. ............................ «روایتی از درون شبکه‌های تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
🌀پيامبر خدا صلي‌الله عليه و آله 🔺مَن خالَفَتْ سَريرَتَهُ علانِيَتُهُ فَهُوَ مُنافقٌ. 🔰منافق آن كسي است كه #ظاهرش برخلاف #باطنش باشد. 📙سفينه، ج ٢، ص ٦٠٦ @sn_shop
کتاب بسیار ارزشمند ترگل 🔺 بیست دلیل عقلی و روانشناسی برای 🔺تمام رنگی و با ادبیاتی روان و امروزی 🔺 مناسب برای برگزاری مسابقات کتابخوانی. ۱۲۸صفحه|22000تومان قیمت با تخفیف: 19800تومان توضیحات بیشتر و خرید👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/75032?ref=830y تخفیف ویژه برای برگزاری مسابقه کتابخوانی : خرید 15 جلد به بالا با تخفیـف 25 درصد ارتباط با ما👈 @milad_m25 مرکز پخش👈 09351539305 مرجع تهیه کتاب فعالانه فرهنگی: http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
معرفی کتاب #ترگل توسط یکی از دانشجویان ایرانی دانشگاه میلان ایتالیا ارتباط با ما: @milad_m25 @sn_shop
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ این کلیپ داستان دختری است که دربرنامه‌ی #از_لاک_جیغ_تاخدا از تاثیر یک کتاب در مسیر تحولش می‌گوید. ✅ #ترگل نام کتابی است که ۲۰دلیل عقلی وروانشناسی #حجاب را بازبانی کاملا ساده وجوان‌پسند تبیین می‌کند این کتاب مزین است به مقدمه‌ی آیت‌الله مهدوی. جهت خرید کتاب با تخفیفات بالا به پست های قبلی مراجعه کنید. ارتباط با ما: @milad_m25 @sn_shop
مرکز تولید و توزیع کتاب و محصولات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی پاتوقی برای دیدن، خواندن و خریدن کتاب های خوب #حال_خوش_خواندن ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📚صحیفه نور 📚 @sn_shop
کتاب مطلع عشق گزیده رهنمودهای حضرت آیت الله العظمی سید علی خامنه ای (مد ظله العالی) رهبر معظم انقلاب اسلامی به زوجهای جوان مناسب برای هدیه دادن به زوج های جوان 224صفحه|26000 تومان قیمت با تخفیف: 23000 تومان توضیحات بیشتر و خرید آنلاین👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/99822?ref=830y خرید از طریق ایتا : @milad_m25 مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
کتاب شب چهلم 💫 «شب چهلم» مجموعه‌ی از ملاقات‌های نورانی مردم با امامِ‌ حاضرشان (حضرت مهدی علیه السلام) را روایت می‌کند 💯 شب چهلم ما را پای حرف آدم‌هایی می‌نشاند که امامشان را دیده‌اند و می‌گویند:«او نزدیک ماست، کنار ماست، میان شهرها رفت‌وآمد دارد، در مجالس شیعیان حضور دارد، از بیچارگان دستگیری می‌کند، با حق‌پویان سخن می گوید، همین‌قدر نزدیک و آشنا…» ۲۱۲صفحه|انتشارات مسجد مقدس جمکران| قیمت پشت جلد: ۲۶۰۰۰ تومان قیمت با تخفیف: ۲۴۰۰۰ تومان خرید آنلاین👇👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/172456?ref=830y خرید از طریق ایتا👇👇 @milad_m25 مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
کتاب داستان هایی از امام زمان (عجل‌الله‌تعالی‌فرج) عناوین اصلی عبارتند از: میلاد موعود؛ وصال دوست؛ چرا او قائم آل محمّد(علیهم السلام) نامیده شد؟!؛ مهدی چه کسی است؟!؛ یازده مهدی؛ رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) در بقیع؛ فاطمه جان گریه نکن!؛ قیام مرد مَدَنی؛ ملاقات خضر(علیه السلام) و دجّال؛ همین حسین(علیه السلام). 258 صفحه| انتشارت مسجد مقدس جمکران قیمت پشت جلد: 26000 تومان قیمت با تخفیف: 23000 تومان خرید آنلاین👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/134719?ref=830y خرید از طریق ایتا👇 @milad_m25 مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شما چقدر کتاب می‌خوانید؟ . تیزر کارگردان: محصول مشترک مرکز مستند سوره، و انتشارات سوره مهر ================ مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
خلاصه فصل نخست کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود. نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی) مترجم: وحید خضاب [...]تقریبا چهار ماه از آمدنم به بروکسل می‌گذشت که زندگی‌ام زیر و رو شد: یک روز عصر که به خانه برگشتم دیدم آشپزخانه پر است از تعداد زیادی جعبه و اثاث و وسایل. نمی‌فهمیدم چه خبر است. سریع رفتم به اتاق خوابم در طبقۀ بالا. یک دستگاهِ بزرگ فتوکپی کَنون داخل راهرو گذاشته بودند. تا حالا ندیده بودمش. داخل اتاق خوابم تعداد بیشتری وسیله و کارتن این طرف و آن طرف به چشم می‌خورد. سریع خودم را رساندم طبقۀ پایین. از مادرم پرسیدم: «مامان اینجا چه خبره ؟ این وسیله‌های چی‌اند؟» گفت: «بعضی از رفقای حکیم قراره یه مدت بیان با ما زندگی کنن. امین و یاسین و چند نفر دیگه. آپارتمانشون از دستشون رفته و جایی برای موندن می‌خوان.» نمی‌توانستم باور کنم. اما در هر حال کاری از دستم برنمی‌آمد. خانه، خانۀ مادرم بود. با عصبانیت از خانه زدم بیرون و در را محکم پشت سرم کوبیدم. شب که برگشتم حکیم و یاسین و امین با دو نفر دیگر در خانه بودند. همگی داشتند شام می‌خوردند. من هم رفتم و کنارشان نشستم. حکیم، دو نفر تازه‌وارد را به اسم طارق و کمال معرفی کرد. در بین آنها، طارق به وضوح برجسته‌ترین شخص جمع بود. هیچ شباهتی به بقیه نداشت. مشخص بود که سطحش از بقیه بالاتر است. خوش‌پوش بود، و با ظاهری اروپایی. سنش هم کمی بالاتر از بقیه بود، شاید نزدیک سی سال داشت. وقتی حرف می‌زد همه با دقت به حرفش گوش می‌کردند. کاریزمای شدیدش در اتاق حکم‌فرما شده بود. اما کمال آرام‌تر به نظر می‌رسید. خیلی کم حرف می‌زد اما وقتی حرف می‌زد می‌دیدم که فرانسوی‌اش بسیار عالی و روان است. در مقابل، بلد نبود عربی صحبت کند. این را همان لحظۀ اول و موقع سلام کردن، از طرز «سلامو الیکم» گفتنش فهمیدم! سر شام تقریبا هیچ حرفی نزدم. به محض اینکه غذایم تمام شد از سر سفره بلند شدم و رفتم طبقۀ بالا توی اتاق خوابم و روی تختم دراز کشیدم. مدت زیادی نگذشته بود که صدای آمدن بقیه را هم شنیدم. طارق در را باز کرد و آمد داخل. موقعی که خم شد تا داخل یکی از چمدان‌ها چیزی پیدا کند فهمیدم هم‌اتاقی جدیدم اوست. چشم‌هایم را بستم و خودم را به خواب زدم. مدت زیادی نگذشت که چشم‌هایم سنگین شد و خوابم برد. چند ساعت بعد از خواب بلند شدم. صداهای آرامی در اتاق می‌شنیدم. چشمم را که باز کردم دیدم طارق به نماز ایستاده و در نماز با نور چراغ قوه و صدای آرام قرآن می‌خواند. گفتم: «پووووف»، چرخیدم و رویم را کردم به سمت دیوار. بار دوم هم قبل از طلوع آفتاب، موقعی که داشت نماز صبح می‌خواند، بیدارم کرد. از آن به بعد، این ماجرا هر شب تکرار می‌شد. چند ساعتی بیشتر نمی‌توانستم بخوابم. گاهی یاسین و امین هم در اتاق من می‌خوابیدند. و هر سه نفرشان نیمه‌‌های شب بلند می‌شدند که قرآن و نماز بخوانند. خسته شده بودم. و عصبانی. ............................ «روایتی از درون شبکه‌های تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
خلاصه فصل نخست کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود. نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی) مترجم: وحید خضاب در طول روز هم طارق و کمال از اتاق من به عنوان دفتر کارشان استفاده می‌کردند. اکثر اوقات روز، طارق همانجا پای لپ‌تاپش می‌نشست. یک دستگاه فکس هم داشتند که ساعت به ساعت فکس دریافت می‌کرد. موقع رسیدن فکس‌ها یکی از آن دو نفر حتما کنار دستگاه می‌ایستاد به همین خاطر نمی‌توانستم بفهمم داخل فکس‌ها چه چیزی نوشته شده یا از طرف چه کسی ارسال شده است. اما «تاییدیۀ رسید فکس» [که توسط دستگاه چاپ می‌شد] این ور و آن ور می‌افتاد و من با نگاه کردن به آنها توانستم بفهمم فکس‌ها از کجا ارسال می‌شوند. هر هفته روزهای چهارشنبه‌ یا پنجشنبه، فکسی از لندن یا سوئد یا بعضا از فرانسه می‌رسید. طارق و امین و یاسین همیشه منتظر این آخری بودند و دربارۀ کسی به اسم الیاس که خارج از بلژیک زندگی می‌کرد حرف می‌زدند. هیچ تصویری از هویت الیاس نداشتم. اما از حرف‌هایی که بقیه می‌زدند توانستم یک سری نکته دربارۀ مسائل مختلف در ذهنم ترتیب دهم: الیاس مدتی در فرانسه، و مدتی هم در سوئد زندگی کرده و با یک زن اروپایی هم ازدواج کرده بود. فقط از یک چیز مطمئن بودم: الیاس حالا در لندن زندگی می‌کرد. موقعی که منتظر بودند فکس الیاس برسد، طارق از کنار دستگاه تکان نمی‌خورد. یک روز من هم رفتم کنارش ایستادم. وقتی که فکس را برداشت هم دنبالش رفتم به اتاق خواب. با تظاهر به یک کنجکاویِ ساده پرسیدم: «چی کار داری می‌کنی؟» یک لحظه چشمش را آورد بالا و نگاهی به من انداخت. معلوم بود عجله دارد. گفت: «دارم کار "انصار" رو تموم می‌کنم.» می‌دانستم انصار چیست. از وقتی به بلژیک رسیده بودم هر هفته شماره‌های آن را داخل پاکت می‌گذاشتم [و به نقاط مختلف دنیا پست می‌کردیم]. می‌دانستم که انصار، نشریه‌ای است که از طرف «جماعت اسلامی مسلح» منتشر می‌شود و نسخه‌هایی که ما آماده می‌کردیم به چهارگوشۀ جهان می‌رود. هر نسخه‌ای هم که به جایی می‌رسید با فتوکپی تبدیل می‌شد به صدها و بلکه هزارها نسخه و در مساجد توزیع می‌شد. در مطبوعات داخل فُنَک هم چیزهایی بیش از این دربارۀ نشریۀ انصار می‌‌دیدم. به واسطۀ مطالعۀ لوموند و فیگارو خبر داشتم که مقامات، این خبرنامه را یک نشریۀ تروریستی قلمداد می‌کنند و پلیس دنبال این است که بفهمدد چه کسی پشت‌صحنۀ آن قرار دارد. از طریق شماره‌های انصار اطلاعات بیشتری دربارۀ حوادث جاری الجزایر پیدا کردم. خبرهای جنگ داخلی، مستقیما از خطوط جبهه به انصار می‌رسید. یک یا حتی دو هفته زمان می‌برد تا خبرها به مطبوعات اروپایی برسد. جماعت اسلامی مسلح، نیروهای پلیس و معلم‌ها و خصوصا اعضای گروه‌های رقیبش در بین مخالفین دولت را می‌کشت. به غیرنظامی‌ها هم حمله می‌کرد، به هر کس که حاضر نبود قرائت او از اسلام را بپذیرد. همینطور به روزنامه‌نگارها، روشنفکرها و همۀ خارجی‌ها. و این فهرست بلندبالا همچنان ادامه داشت. آنطور که من متوجه شدم ماموریت طارق عبارت بود از تجمیع فکس‌هایی که از لندن و سوئد می‌رسید و ترجمۀ مطالب فرانسوی به عربی و مطالب عربی به فرانسوی. چون انصار به صورت دو زبانه منتشر می‌شد. ضمنا توضیحات خودش را هم به مطالب اضافه می‌کرد. کمال هم همیشه برای کمک به او حضور داشت. مهارتش در ترجمۀ فرانسوی استثنایی بود. طارق یک مهر مخصوص داشت که نسخۀ نهایی را پیش از گرفتن فتوکپی، با آن مهر می‌کرد. تصویر مهر، عبارت بود از دو کلاشینکوف که لوله‌هایشان یکدیگر را قطع کرده، به همراه یک شمشیر و قرآن. ............................ «روایتی از درون شبکه‌های تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
خلاصه فصل نخست کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود. نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی) مترجم: وحید خضاب گاهی وقت‌ها طارق دربارۀ نظراتش پیرامون جماعت اسلامی مسلح و الجزایر یا چیزهایی که دربارۀ آنها می‌نوشت، صحبت می‌کرد. یکی از بحث‌هایش انتقاد به فرانسه به خاطر طرفداری از حکومت الجزایر بود. ظاهرا فکر می‌کرد باید فرانسه را به واسطۀ جنگ داخلی الجزایر سرزنش کرد، معتقد بود فرانسوی‌ها برای حفظ منافع نفتی‌شان دارند در کشور، بازی سیاسی می‌کنند. من با نظر او مخالف بودم. یک روز از او پرسیدم: «فکر نمی‌کنی خود الجزایری‌ها هم، ولو تا حدی، قابل سرزنش باشند؟» این سوال برایش یک شوک واقعی بود! پرسید منظورم چیست. برایش تشریح کردم که خود الجزایر هم در مقابل، تلاش کرده روابط گرمی با فرانسه داشته باشد، مگر تنها چند ماه بعد از استقلال الجزایر از فرانسه، بن بلا (اولین رئیس جمهور الجزایر) با فرانسه توافق نکرد که طبق فرانسوی‌ها بتوانند (به شرط مخفی ماندن موضوع) همچنان به آزمایش‌های اتمی‌شان در خاک الجزایر ادامه دهند؟ البته این را به طارق نگفتم که از نظر من رسوایی و افتضاح واقعی، روش حکومت‌های غربی برای سوء‌استفاده از جهان اسلام نبود، بلکه عبارت بود از گردن گذاشتن جهان اسلام به این سوء‌استفاده‌ها. طارق حاضر نبود چیزهایی که می‌گویم را بپذیرد. من هم مطمئن بودم که نمی‌توانم او را دربارۀ هیچ چیز قانع کنم. از کوره در رفته بودم. دست آخر پرسیدم: «اگر مشکل، فرانسه است، پس چرا جماعت اسلامی مسلح به جای کشتن مردم توی الجزایر نمی‌ره توی فرانسه آدم بکشه؟» بدون مکث جواب داد: «هنوز وقتش نشده، ولی نوبت اون هم می‌رسه.» در همان روزها همچنان از لوران سلاح می‌خریدم. یک روز محمولۀ فشنگ‌ها را از لوران تحویل گرفتم و راه افتادم سمت خانه. وقتی رسیدم، یاسین گفت فشنگ‌ها را ببرم و در محوطۀ زیر شیروانی بگذارم. نگران شدم. من مشکلی با خریدن فشنگ نداشتم ولی تمایلی هم نداشتم که آنها را در خانۀ خودمان نگه دارم. در هر حال مخالفتی نکردم. [رفتم که فشنگ‌ها را در همانجایی که گفته بود بگذارم.] داخل اتاق خوابم، نردبانی که به محوطۀ زیرشیروانی می‌رفت را پایین کشیدم. با فشنگ‌ها از نردبان رفتم بالا. چند ثانیه صبر کردم تا چشمم به تاریکی عادت کند. و همین که عادت کرد، از صحنه‌ای که می‌دیدم شوکه شدم: همه جا پر بود از سلاح: تفنگ‌های تک‌تیرانداز، کلاشینکوف، مسلسل‌های یوزی، و تعداد بسیار زیادی کیسۀ پر از مهمات. برخی از آنها را به خاطر داشتم چون خودم از لوران خریده بودمشان. بعضی چیزها را هم تا آن موقع ندیده بودم. محوطۀ زیر شیروانی تا خرخره پر بود! آنقدر اسلحه در آنجا بود که می‌شد یک ارتش کوچک را تجهیز کرد. ............................ «روایتی از درون شبکه‌های تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
مجموعه صحیفه آفتاب "گزیده 22 جلد صحیفه امام خمینی (ره)" یک پیشنهاد خوب برای علاقمندانی که فرصت خواندن کل 22 جلد صحیفه امام رو ندارند 💯 قیمت دوره ۲۲ جلدی : ۳۰۰،۰۰۰ تومان 👌 قیمت با تخفیف : ۲۵۰،۰۰۰ تومان 🔰 خرید آنلاین👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/55997?ref=830y خرید از طریق ایتا: @milad_m25‌‌ مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
نفر پنجم روایتی نو از ناظران متعدد با روایت‌های پرکشش انقلاب است. نویسنده با خلق شخصیت‌های خیالی، ماجراهایی جذاب و واقعی از رویدادهای مهم و حساس تاریخ معاصر همچون کشف حجاب، کودتای 28 مرداد، 15 خرداد 42 و... بیان می‌کند و خواننده را با شخصیت‌های خود در کوچه پس کوچه‌های تاریخ همراه می‌کند. نفر پنجم حرف های زیادی برای گفتن دارد. از حاج‌بابا و خان آبجی، کاظم و شهروز، روایتی داغ و پر ماجرا که خواننده را به کوچه پس کوچه های قدیمی تهران میبرند تا روزهایی از تاریخ پر شور معاصر ایران را برایش به تصویر بکشد 150 صفحه| 15000تومان خرید آنلاین👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/185985?ref=830y خرید از طریق ایتا👇 @milad_m25 مرجع تهیه کتاب های خوب👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
کتابگاه مرکز پخش کتاب با تخفیف و پست رایگان پاسخگویی و پست سریع با هزاران کتاب، در خدمتیم http://eitaa.com/joinchat/1812398082C3c55400da3
▪️‏براي سخنراني به دانشگاه دعوتش كرده بودند. از راه رسيد و با صلوات جمعيت پشت تريبون رفت و بعد از بسم الله با لحني خسته و آرام گفت: من ساعتي پيش دخترم را از دست داده ام ولي چون به شما قول داده بودم هر طور بود خودم را به اين جلسه رساندم! اکنون دخترم در حياط منزل است و خانواده منتظر اجازه و حضور من براي تغسيل و تكفين هستند، اگر اجازه بدهيد مرخص مي شوم و اگر دستور بدهيد مي مانم و سخنراني مي كنم! بيست و يكمين سالگرد درگذشت استاد فرزانه و انديشمند بزرگ مرحوم علامه محمدتقي جعفري تبريزي @sn_shop
📸حشمت الله طبرزدی بسیجی دیروز و معاند امروز، اولین دانشجوی بسیجی واضع لفظ امام خامنه‌ای و مبلغ مرجعیت رهبری در نشریه پیام دانشجو مورخ ۷۳/۹/۵؛ جهت مطالعه بیشتر به بازگشت از نیمه راه ص۲۵۷ الی ۲۶۴ مراجعه کنید! خرید کتاب بازگشت از نیمه راه👇👇
📕 کتاب بازگشت از نیمه راه 🔹 جریان شناسی مخالفت ها با نظام و رهبری جمهوری اسلامی ایران 📖 مروری بر اسناد، اسرار و ناگفته های جاماندگان قافله انقلاب 🔺کتاب «بازگشت از نیمه راه» جریان شناسی چهره هایی است که از مسیر انقلاب بازگشته اند افرادی نظیر: محمد خاتمی٬ میرحسین موسوی٬ مهدی کروبی٬ یوسف صانعی٬ حسینعلی منتظری٬ عبدالکریم سروش، عطاءالله مهاجرانی، اکبر گنجی، بهزاد نبوی و ده ها نفر دیگر. 274 صفحه| 35000 تومان قیمت با تخفیف: 32000 تومان خرید آنلاین👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/162040?ref=830y خرید از طریق ایتا👇 @Milad_m25 مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
کتاب «250 بازی 5 دقیقه ای با بچه ها در خانه و مهد و مدرسه» شامل بازی های حرکتی، مهارتی و بازی هایی برای بهبود تعاون و همکاری بین کودکان است که اوقات فراغت کودکان را پر کرده و قدرت یادگیری آن ها را بالا می برد. در بخشی از پیشگفتار این کتاب می خوانیم: «بازی های پنج دقیقه ای را بدون اینکه به مقدمات طولانی، وسایل پرهزینه و یا توضیحات خسته کننده نیازی باشد، می توان انجام داد. در بازی های این مجموعه همان قدر که اشتیاق ذاتی کودکان به جنب و جوش در نظر گرفته می شود، به نیاز آن ها برای داشتن فرصت هایی که بتوانند با آرامش فکر کنند هم توجه دارد ولی از همه مهم تر اینکه بچه ها بازی دسته جمعی را دوست دارند و از انجام آن ها لذت می برند...» نویسنده در این کتاب با توجه به این که بچه های هم سن و سال، در روند رشد خود تفاوت های زیادی را نشان می دهند، رعایت رده بندی سنی را الزامی نمی داند. 320 صفحه| 25000 تومان خرید آنلاین از سایت باسلام👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/187198?ref=830y خرید از طریق ایتا👇 @milad_m25 کتاب کودک و نوجوان👇 @koodak_shop
خلاصه فصل نخست کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود. نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی) مترجم: وحید خضاب از نردبان که پایین آمد سرم داشت گیج می‌رفت. هیچ وقت به ذهنم نرسیده بود که آنها، تمام مدت سلاح‌ها را اینجا و در خانۀ ما انبار کرده بودند. حساب کرده بودم که یاسین آنها را به همان محل امنی می‌بَرَد که خودش و امین در آن زندگی می‌کنند. شک داشتم که حتی حکیم هم از موضوع خبر داشته باشد. چون او هم به اندازۀ من به مادرمان علاقه داشت و خیال نمی‌کنم حاضر بود مادر خودش را در معرض چنین خطری قرار دهد. نمی‌توانستم باور کنم که حالا خود من عملا مادرم را در معرض چنین خطری قرار داده بودم. هرچه می‌گذشت برایم بیشتر و بیشتر مشخص می‌شد که طارق، کمال، امین و یاسین بازی بسیار خطرناکی را شروع کرده‌اند. دلم می‌خواست از این خانه بیرونشان کنم. روند جریانات داشت شتاب بیشتری می‌گرفت. یاسین حالا سلاح‌های بزرگ‌تر و تعداد بیشتری می‌خواست. جوان‌های بیشتری هم در سمیر اعزام به جبهه‌های مختلف به خانۀ ما می‌آمدند. غالبا هم ماشین‌هایشان را با سلاح‌هایی که زیر شیروانی انبار شده بود پر می‌کردند. ماشین‌های بیشتری هر روز می آمدند و می‌رفتند. با اینکه برادرم نبیل خیلی کمتر از من دربارۀ ماجراها خبر داشت ولی او هم احساس نگرانی کرده بود. یک روز که بقیه به مسجد رفته بودند نبیل آمد پیشم. بیش از من ناراحت بود. پرسید: «اینجا چه خبره ؟ فکر می‌کنی این کارها امنه ؟ اگر پلیس بریزه اینجا چی؟ همه‌مون رو می‌گیرن. مامان رو هم می‌گیرن.» گفت طرحی دارد. می‌خواست دستگاه فتوکپی را از طبقۀ بالا بیندازد پایین تا نابود شود و آنها هم بگذارند و بروند. نبیل هیکل خیلی بزرگی داشت و این زمینه را داشت که خیلی هم خشن باشد. ترسیدم کاری که می‌گوید را واقعا انجام دهد. گفتم: «خر نشو. اونا با این کارا نمی‌رن. این کار فقط عصبانی‌شون می‌کنه.» پرسید: «پس چی کار کنیم؟» مغزم داشت به سرعت کار می‌کرد. نبیل برادر کوچک من بود و این مسئولیت من بود که حواسم به او و مادرم باشد و از آنها مواظبت کنم. به او قول دادم و گفتم: «خودم حلش می‌کنم.» ............................ «روایتی از درون شبکه‌های تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
خلاصه فصل نخست کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود. نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی) مترجم: وحید خضاب اصلا خودم هم نمی‌دانستم چه کار می‌‌خواهم بکنم. نمی‌دانستم چطور باید طارق و بقیه را از خانه بیرون کنم. عصبانی بودم، حس می‌کردم در تله افتاده‌ام. حس می‌کردم باید به نحوی عصبانیتم را [سر آنها] خالی کنم‌. و اینچنین بود که دست به احمقانه‌ترین کار زندگی‌ام زدم. فردای آن روز که با نبیل صحبت کرده بودیم، موقعی که بقیه بلند شدند تا به مسجد بروند در تختم ماندم. الکی گفتم مریضم. بعد از آنکه رفتند از تختم پریدم پایین و رفتم سر چمدان طارق. داخل چمدانش یک گذرنامه بود با عکس زنی که تا آن موقع ندیده بودمش. و البته کلی پول، از ارزهای مختلف. به همۀ پول دست نزدم، فقط مقدار کمی برداشتم، 25 هزار فرانک. ته ذهنم فکر کرده بودم اگر چیزی از طارق بلند کنم، او خواهد فهمید که خانه دیگر امن نیست و آن وقت با امین و یاسین از اینجا خواهند رفت. اما از آن مهم‌تر می‌خواستم از او انتقام بگیرم. فکر می‌کردم او بقیه در مقابل من کاری از دستشان برنمی‌آید. برای خریدن سلاح به من احتیاج داشتند. جسورانه رفتار می‌کردم. کل آن شب را دور از خانه گذراندم. هزاران فرانک پول توی جیبم بود و خوشحال بودم که از آنها دور باشم. خوشگذرانی آن شب را با یک شام گران قیمت و طولانی در گرَند پلِیس شروع کردم و تا صبح فردا هم مشغول خوشگذرانی بود. فردا که داشتم به سمت خانه نزدیک می‌شدم دیدم نبیل بیرون خانه منتظرم ایستاده. گفت: «نرو داخل.» بعد بازویم را گرفت و شروع کردیم به راه رفتن در جهت مخالف خانه. نبیل ادامه داد: «می‌خوان تو رو بکُشن. فهمیدن که پول رو تو برداشتی. دارن دربارۀ این صحبت می‌کنن که چطوری بکشندت.» شوکه شدم: «منو بکُشن؟ می‌خوان منو واقعا بکُشن؟ اینا رو جلوی تو می‌گفتن؟» «بله معلومه. باید هم این کارو بکنن، از نظر اونا تو الان طاغوتی. دشمن مجاهدینی. باید تو رو بکشن، قانون همینه.» -حکیم هم همینطوری فکر می‌کنه؟ -معلومه. همه‌شون همینطوری فکر می‌کنن. فکرهای مختلف به سرعت به ذهنم می‌آمد. انتظار این یکی را نداشتم... ............................ «روایتی از درون شبکه‌های تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
خلاصه فصل نخست کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود. نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی) مترجم: وحید خضاب فکرهای مختلف به سرعت به ذهنم می‌آمد. انتظار این یکی را نداشتم. من چند ماه بود داشتم به آنها خدمت می‌کردم. پاکت‌هایشان را پر می‌کردم و برای سربازهایشان سلاح گیر می‌آوردم. حالا و فقط با برداشتن 25 هزار فرانک ناگهان تبدیل شده بودم به طاغوت؟ تبدیل شده بودم به دشمن مجاهدین؟ این، از قبل هم عصبانی‌ترم کرد. بیش از همه از دست حکیم عصبانی بودم که زیر سقف خانۀ مادرمان با این مسئله موافقت کرده است. این بار فورا فهمیدم چه کار باید بکنم. با همۀ وجودم حسش می‌کردم. زل زدم توی چشم‌های برادرم و گفتم: «نبیل، می‌خوام برام یه کاری بکنی.» به نشانه ی آمادگی سرش را تکان داد. «می‌خوام فردا کل روز تو خونه بمونی. اگه تا ظهر زنگ نزدم برو محوطۀ زیر شیروونی. آنجا دو تا کلاشینکوف هست و یک کیسۀ فشنگ که هنوز جا‌به‌جا نکردنش. فکر می‌کنم فعلا فقط همین‌ها باقی مونده باشه. اگر تماس نگرفتم همشون رو بریز داخل یه کیسه و بعد ببر بیرون، بنداز توی کانال آب [رودخونه]. فهمیدی؟» نبیل سراسیمه و وحشت‌زده به نظر می‌آمد. گفت: «آره فهمیدم ولی می‌خوای چی کار کنی؟» گفتم: «نمی‌تونم بگم. برات بهتره که ندونی.» آن شب را در خانه گذراندم. موقع شام هیچ کس حتی یک کلمه هم دربارۀ پول‌ها حرف نزد. سر ساعت همیشگی هم رفتم به رختخواب. اما درست تقریبا نتوانستم بخوابم. طارق و امین و یاسین هر سه در اتاق من خوابیده بودند و مطمئن نبودم بلایی سرم نیاورند. فردا صبح خیلی زود از خواب بلند شدم و از خانه زدم بیرون. تصمیم‌ام را گرفته بودم که به سفارتخانۀ فرانسه بروم. می‌دانستم پلیس بلژیک کمکی به من نخواهد کرد. از نظر آنها من یک تروریست بودم که جایم در زندان بود. اما فرانسوی‌ها توجه بیشتری به جماعت اسلامی مسلح داشتند چون می‌دانستند هدف این گروه هستند. دستگاه اطلاعات خارجی فرانسه (DGSE) هم به سنگدلی و بی‌رحمی معروف بود . همین چند سال پیش کشتی «جنگجوی رنگین‌ کمان»، یک کشتی غیرنظامی، را نزدیک سواحل نیوزلند منفجر کرده بودند تا فرانسوی‌ها بتوانند به آزمایش اتمی‌شان در جنوب اقیانوس آرام ادامه دهند. با خودم فکر می‌کردم که این دستگاه دستش را به [بازداشت] کسی مثل من آلوده نخواهد کرد. البته طبیعتا به هیچ چیز نمی‌شد اطمینان داشت. ممکن بود دستگیر شوم و به زندان بیفتم. به همین دلیل بود که از نبیل خواستم سلاح‌ها را [در صورت عدم تماس من] به بیرون منزل منتقل کند. می‌خواستم اگر مأمورین به خانه‌مان ریختند چیزی پیدا نکنند. نمی‌خواستم در کنار بقیه برای مادرم و نبیل هم دردسر دست شود. ............................ «روایتی از درون شبکه‌های تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530