✅چرا حجتیه دیگر مساله کوچکی است و نباید آن را بزرگ کرد.
📝 حسین مهدیزاده
1️⃣ از 3️⃣
با غاز انحراف امت اسلامی از مسیر #ولایت و تلاش مجدد امامان شیعه برای ساختن یک جامعه برای تشیع، همواره ابزار اصلی حکمرانی امامان شیعه بر این جامعه، ابزارهای فرهنگی و اجتماعی بود چرا که شیعیان جامعه ای منتقد برای عامه جهان اسلام بودند که #خلافت را پذیرفته بودند. امامان شیعه این جامعه بسیار کوچک را با این ابزار به یک جامعه فعال بزرگ در ابتدای دوران غیبت تبدیل کردند. اگرچه از خلافت امیرالمومین(ع) تا امام رضا(ع) تا دوران آل بویه، تا صفویه تا امروز هر از گاهی ابزارهای سیاسی نیز به دست بزرگان شیعه می افتاده، اما این یک فرصت همیشگی نبود، به همین دلیل این شبهه که شیعه اساسا در #دوران_غیبت فقط حکمرانی فرهنگی را مشروع می داند یا اینکه اجازه دستیابی به ابزار سیاست را هم دارد یا نه، یک مساله الهیاتی -از کلام تا فقه- بوده و هست و تا غیبت امام دوازدهم به پایان نرسیده، باقی خواهد ماند.
در ثانی، شیعه رقبا و معارضان سخت گیر و غالبا ظالمی دارد که بعد از هر بار که شیعه به قدرت سیاسی رسیده، چنان او را تحت فشار قرار داده که بعدا این شبهه پیش آمده که آیا درست بود یک مدت در سیاست دخالت کردیم؟ مثل همین تحریم های امروز که خیلی ها را به این فکر انداخته که شاید ما اصلا نباید تعارض مان با غرب را عیان می کردیم. یا مثلا در لبنان و بعد از شهادت عظیم سید حسن نصرالله این -گوهر تابناک تشیع- این شبهه مطرح است که آیا ما باید تا این حد رو در روی غرب می ایستادیم که سید و این شهدای بزرگ را از ما بگیرند؟!
لذا این تجربه هزار و چهارصد ساله بعضی از علما را اساسا به این نکته متمایل کرد که به فکر حکمرانی فرهنگی و پذیرش امکان ناپذیر بودن رهایی از فشار سیاسی دشمنان باشند و آنها را به تئوری پردازی و فاصله گذاری با قدرت سیاسی در همه احوال وادار کرد و این گروه به یک جریان همیشگی در تشیع تبدیل شدند.
اما در دوران جدید و مواجهه ایران شیعی -به عنوان مامن اصلی تشیع در هزار ساله اخیر- با مدرنیته یک #بحران_دو_وجهی بر سر راه شیعه و ایران قرار گرفت! از سویی سیاست بسیار پیچیده تر و ظریف تر و موثرتر شد و از سوی دیگر قرار گرفتن این قدرت سیاسی در اختیار #مدرنیته_ی_دین_ستیز، امکان بقای شیعه با اتکای به حکمرانی فرهنگیِ بدون قدرت سیاسی را غیر ممکن کرد. شرایط بسیار سختی بود! جغرافیای اسلامی کاملا متلاشی و بی معنا شده بود و سیاست مداران به دنبال فرنگی و فرنگی مآبی می رفتند و منورالفکرها را بر علمای دین ترجیح می دادند و مردم هم که «بملوکهم اشبه، من آبائهم»!
یک نمونه، ساخت بهائیت به عنوان یک فرقه دست ساز در خدمت استعمار که هم شعار عدالتخواهی و اصلاحات دینی در داخل تشیع را مصادره کرده بود و هم کاندیدای اصلی برای ساخت اسرائیل بود (آن زمانها هنوز یهودی ها کاندیدا نشده بودند.) تماشای دست باز استعمار برای ساختن چنین فرقه های انحرافی مهلکی واقعا علما و شیعیان غیور را به تکاپو انداخت.
ابتدا یک عده ای از علما، تمرکزشان بر روی مبارزه با بهائیت قرار گرفت. همین جا هم هر دو گروه شیعه حاضر بودند! یعنی هم شیعیان طرفدار مبارزه صرفا فرهنگی و هم شیعیانی که با قدرت سیاسی نیز با آنها مبارزه می کردند. انجمن ضد بهائیت گروهی از شیعیان بودند که مبارزه سیاسی و فرهنگی را با هم دنبال می کردند اما ایده مرکزی شان این بود که ما باید برای مبارزه با بهائیت، سازمانی عین سازمان بهائیت تاسیس کنیم! یعنی با همان سلسله مراتب و به خیال خودشان جلوی هر خاکریز آنها یک خاکریز بزنند! به همین دلیل هم بعد از چند دهه کار مبارزاتی، خیلی ها از بیرون که آنها را نگاه می کردند می گفتن که پس چرا شما هم عین بهائی ها هستید؟! نکند شما هم یک نوع بهائیت هستند؟!
بهائی ها مبارزه مخفی و زیرزمینی سیاسی می کردند، از طریق فتح بازارها و مدارج علوم سودآور مثل پزشکی و مهندسی، قدرت اجتماعی درست می کردند و بروز اجتماعی شان اصلاح طلبی فرهنگی بود. انجمن ضد بهائیت یا همان انجمن حجتیه هم به همین شکل درآمد! آدمهای آشنا با این انجمن می توانند شهادت بدهند که درست می گویم یا نه!
اما این تنها ایده در میان جریان تشیع نبود...
ادامه دارد...
قسمت دوم | قسمت سوم
🆔 @social_theory