eitaa logo
آینِه‌ْدان| طاهره سادات ملکی
330 دنبال‌کننده
49 عکس
27 ویدیو
0 فایل
به یک نگاه تو تطهیر می شود دل من... تنها دارایی‌ام کلمه‌هایی‌ست که امید دارم روزی که دیگر نیستم، آبرویم باشند... طنز شعر انگیزشی یادداشت ممنون میشم مطالب کانال رو با ذکر منبع ارسال کنید🤗 من اینجام👇 @TSadatmaleki
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌الله شده ساعت دو نیمه شب بخواهید موهایتان را از لای دست و پای کسی جمع کنید؟ یا با ضربه‌ای توی کمرتان از خواب بپ‍‌ّرید؟ یا طوری بیدار شوید که انگار یک نفر دست‌هایتان را بسته و دوتا تیر به شقیقه‌تان زده طوری که نتوانید هیچ حرکتی داشته باشید؟ بعد به زحمت خود را بیرون بکشید و بایستید بالای تخت‌خواب و ببینید که فقط یک مستطیل یک در دو سهمتان از تخت بوده که آن هم به لطف بلند شدنتان از دست رفته است و فکر کنید که در چه موقعیتی بوده‌اید. بعد یادتان بیاید که دیشب برای بچه‌ها قصه خوانده‌اید و از اتاقشان بیرون آمده‌اید. حالا باید کورمال بالش به دست بروید خودتان را جمع کنید و به زور جا بدهید روی تخت بچه‌ها. اصلاً خواب و تختخواب را ول کنید. به این فکر کنید که یکدفعه از آسمان یک مهمان سرزده از راه برسد، در خانه را بزند و بیاید تو و شما برای اینکه آبروداری کنید، بدوید این‌طرف و آن‌طرف و هِی سرخ و سفید شوید و خرت و پرت‌های وسط هال را هُل بدهید توی اولین سوراخ سُنبه‌ای که می‌بینید و در دلتان به باعث و بانی‌اش بد و بیراه بگویید و سه‌سوته خانه را برق بیاندازید. بگذارید از یک موقعیت دیگر بگویم. تصور کنید کودکتان سرماخوردگی دارد، شما برایش سوپ پخته‌اید و او نمیخورد. چقدر عذاب وجدان میگیرید که کاش به جای سوپ آش یا فرنی پخته بودم؟ این تازه یک موقعیت کوچک از عذاب وجدان ماست. ما مادرها با عذاب وجدان زندگی می‌کنیم و نفس میکشیم. مدام خودخوری می‌کنیم که: «کاش برایش فلان لباس را خریده بودم، کاش فلان غذا را پخته بودم، کاش فلان حرف را زده بودم و کاش و کاش و کاش » اگر وقتی مطالب بالا را خواندید لبخندی نشست گوشه‌ی لبتان و پیش خودتان گفتید: «عههه! این منم که...» باید بدانید شما تنها نیستید. چند روز است کتاب «مادر شصت ‌دقیقه‌ای» را خوانده‌ام. نویسنده‌ی کتاب آقای راب پارسونز است توی ینگه‌ دنیا! آقای پارسونز با مادران پیرامون خودش مصاحبه کرده و این کتاب را نوشته. وقتی کتاب را خواندم، آرام شدم. اینکه انسان بداند که در موقعیت‌های سخت تنها نیست و همه شبیه به هم‌اند، حس خوبی پیدا می‌کند. توی کتاب مادرهایی شبیه به خودم پیدا کردم و تجربه‌هایشان را گوشواره‌ی گوشم کردم. یک جایی توی کتاب نوشته بود: «سومین توهم آن بود که کودکی همیشگی است. من باور داشتم که وقتی به بچه‌هایم می‌گویم «بعداً» و یا «هفته بعد آن را انجام می‌دهیم» همیشه یک «بعد» ی وجود خواهد داشت. اما زمانی می‌رسد که آنها دیگر کاری به ما نداشته باشند. آنها همچنان ما را دوست خواهند داشت، اما اگر فکر کنیم که فرصت‌های داستان گفتن و بازی کردن با هم را تا ابد خواهیم داشت، در واقع خودمان را دست انداخته‌ایم.» حقیقت این است که مادری یک کار سختِ شیرین است. می‌دانم روزی می‌رسد که خانه مرتب است، هیچ سر و صدایی نیست، شب‌ها آرام می‌خوابم، دیگر کسی اصرار نمی‌کند تا برایش قصه بگویم، دیگر کسی نمی‌ترسد و از خواب بیدارم نمی‌کند! و می‌دانم یک روز دلم برای این روزها تنگ می‌شود... بریده کتاب: من یک مادرم. من مادر کاملی نیستم. مدت‌هاست که یاد گرفته‌ام کامل بودن، بیش از حدّ تحمل است. من فقط یک مادرم. مادری هستم با استعدادها، امیدها و خواسته‌هایی که ارتباطی با دو فرزندم ندارند. اما بدون تردید تنها در قلمرو مادری است که می‌توانید شادترین خنده‌ها و عمیق‌ترین اندوه مرا پیدا کنید. در آنجاست که می‌توانید بزرگ‌ترین غرور و ماندگارترین ترس‌هایم را کشف کنید. ✍️ طاهره سادات ملکی @tahere_sadat_maleki