⭕️ متاسفانه در جامعۀ ما مصرفِ قرصِ اعصاب توسط خانمها فوق العاده زیاد شده. 💊
👆این موضوع علّتهای زیادی میتونه داشته باشه.
✔️ یکی از مهمترین علّت هاش اینه که "مردها نمیتونن به همسرشون آرامش بدن".
📳 با ورود شبکه های اجتماعی، امکان ارتباط با نامحرم خیلی راحتتر شده.
🔹توی این وضعیت خانمها خیلی نگران این هستن که یه موقع شوهرشون دچار ارتباطاتِ خارج از چارچوبِ خانواده نشه.
🔞🔞🔞
✅ خب اینجا، آقایون خیلی باید "مراقبِ هوای نفسشون" باشن
➕ و علاوه بر اون مدام به همسرشون اطمینانِ خاطر بدن که اصلا فکرِ همچین گناهانی رو هم توی ذهن خودشون نمیکنن! 😌
💯 طبیعتاً یه خانم هر چقدر که از سنّش بگذره، این ترس رو پیدا میکنه که یه موقع از چشمِ آقاش نیفتاده باشه!😥
💕 اینجا آقا باید به خانومش آرامش بده و بگه:
👇👇❣
❤️ خانوم گلم، من همیشه دوستت دارم. اگه تمام حورالعین های بهشتی هم بیان روی زمین، تو یه چیز دیگه ای... 😌
آخ که چقدر لذّت میبرم نگاهت میکنم😍
💞چقدر صورتت رو دوست دارم...جووونم! 😊
فدای چشای قشنگت بشم...
تو ماهِ منی...از نظر من تو زیباترین زن دنیایی...💖
✅ هر از گاهی آقایون از همسرشون تعریف کنن و بهش "آرامش" بدن.
چقدر قشنگ میشه این زندگی؟!😊
🔷 البته اینم عرض کنیم که به فرض اگه یه آقایی هم بلد نبود به خانمش آرامش بده
این دلیل نمیشه که خانم بره قرصِ اعصاب مصرف کنه! 💊❌
🌺 خانمها باید سعی کنن انقدر #خودسازی داشته باشن که اگه شوهرشون این مسائل رو هم بلد نبود،
اصلاً ناراحت نشن و توکل به خدا کنن✔️
👌سعی کنن که "به شوهرشون کمک بدن تا دینداری #عمیق تری داشته باشه".
🔶 مردی که عمیقاً متدیّن باشه، حتماً میره دنبالِ "دستور خدا" و رفتارش با خانوادش عالی خواهد بود...
✅🔷🏵🌷➖💖
پایدار و سربلند باشید زیر نگاه مهربان پروردگار
اللهم صل علی محمد و آل محمد
و عجل فرجهم
حاج آقا حسینی
🍎 @saritanhamasir
┄┄┄••❅❈✧❈❅••┄┄┄
🔴 امین سعیدی، سرباز مدافع امنیت، توسط اشرار مسلح در اسلامشهر به شهادت رسید، اما هیچ هیاهویی در فضای رسانه ای نیست، کافیست یک تروریست یا اوباش مجروح شود تا ایران هراسی کنند.
برای آنها و سلبریتی ها جان قهرمانان ملی ما هیچ ارزشی ندارد، آنها دنبال آشوب یا شهرت هستند.
✍️ Hamed Sarrafpour
#امینسعیدی
#شهیدامنیت
@saritanhamasir
🎈 بادکنک من کجاست؟
خیلی زیباست حتما بخونید!
🔷 دوستی میگفت به سمیناری دعوت شدم
که هنگام ورود به هر یک از دعوت شدگان بادکنکی دادند.
🔶 سخنران بعد از خوشامدگویی از حاضرین که ۵۰ نفر بودند خواست که با ماژیک، اسم خود را روی بادکنک نوشته و آنرا در اتاقی که سمت راست سالن بود بگذارند و خود در سمت چپ جمع شوند.
🔺 سپس از آنها خواست در ۵ دقیقه به اتاق بادکنکها رفته و بادکنک نام خود را بیاورد
من به همراه سایرین، دیوانه وار به جستجو پرداختیم... همدیگر را هل میدادیم و زمین میخوردیم و هرج و مرجی به راه افتاده بود...
💢 مهلت ۵ دقیقه ای با ۵ دقیقه اضافه هم به پایان رسید!
اما هیچکس نتوانست بادکنک خود را بیابد!
این بار سخنران همه را به آرامش دعوت کرد و پیشنهاد داد هرکس بادکنکی را بردارد و آنرا به صاحبش بدهد! کمتر از ۵ دقیقه همه به بادکنک خود رسیدند..
سخنران ادامه داد:
این اتفاقی است که هر روز در زندگی ما میافتد
دیوانه وار در جستجوی سعادت خویش
به این سو و آن سو چنگ میزنیم و نمیدانیم که
سعادت ما در گرو سعادت و خوشبختی دیگران است.
✅ با یک دست سعادت و آرامش آنها را بدهید و با دست دیگر سعادت و آرامش خود را از دیگری بگیرید....
🌸 @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نگاه شما نسبت به خانواده چگونه است؟
⚠️ خیلی ها ازدواج میکنند، درحالی که جنس مرد-زن را نمیشناسن!
#استاد_پناهیان
#روابط_زوجین
💠@saritanhamasir
15.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴🎥 پاسخ قاطع سوره انعام به اینکه اگر نافرمانی از خدا باعث فقر میشود، چرا غرب تا این حد پیشرفت کرده؟
⚠️صبح و شام منتظر ظهور باشید، نترسید از اینکه درهای همهچی به روی غرب باز شده!
✍️علیاکبر رائفی پور
╔ ✨✨ ══ 💥 ೋ•══╗
@saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱ ⚜ ✿○○••••••══ 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت_چهاردهم میخواستم زندگ
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱
⚜
✿○○••••••══
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت_پانزدهم ۱
پریشانی و بیقراری در حالش هویدا بود ...
نفسم تند تر شد ...
با دیدن حال و روز مسعود متوجه حقیقتی #تلخ شدم ، گویا رفتن عاطفه به این راحتی که من فکر می کردم نبود ...
...مسعود یک مدت بی قرار و #کلافه بود...
به خودش نمی رسید و حوصله ی حرف و کار نداشت...
فقط وقتی با ریحانه بود مسعود همیشگی می شد...
موهای ریحانه را می بافت و در آغوشش می فشرد ، چنان بوسه های عمیقی از ریحانه می گرفت که صدای بچه در می آمد.
همیشه می گفت تمام خستگی من با وجود ریحانه در میرود.
بعد از دورهمی های هفتگیش هم حالش خوب بود و وقتهایی که یکی از اعضاء خانوادش از احوالات عاطفه می گفتند هم گل از گلش می شکفت.
باید تلاش بیشتری می کردم ...
باید از این فرصت استفاده می بردم ...
شروع کردم .
توجه بیشتری به مسعود داشتم ...
خودم برایش غذا می پختم ...
تو شرکت هم بیشتر وقتم را در کنار مسعود می گذراندم...
از این که عاطفه نبود سبک و سرحال شده بودم ...
با خودم می گفتم بعد از گذشت چند روز حال مسعود هم خوب خواهد شد ، همینطور هم شد ، مسعود کم کم آرام گرفت .
حدودا یک ماه بعد از رفتن عاطفه #تماس گرفت ، به گوشی مسعود زنگ زده بود ، در شرکت بودیم.
من مشغول جمع آوری وسایل اتاقم بودم ، می خواستم در اتاق مسعود برای خودم جایی درست کنم.
مسعود در اتاقم را زد و وارد شد ، خوشحال و شادمان گفت:
+شیرین جان عاطفه زنگ زده...
لبخند مصنوعی زدم و گفتم :
-عه چه خوب ...
گوشی را از دست مسعود گرفتم و با عاطفه صحبت کردم.
کلی ابراز دلتنگی کرد و از اوضاع آنجا برایم گفت.
در حرف هایش دوبار شنیدم "حالا وقتی بیایی می بینی" ...
#تیزتر از آنی بودم که موضوع دستگیرم نشود اما به رویم نیاوردم.
مکالمه که به پایان رسید گوشی را به مسعود دادم و گفتم :
_خدا رو شکر اوضاعش رو به راهه .
مسعود هم به نشانه تایید سری تکان داد و بعدش سرحال گفت :
+خانومم کمکت کنم؟
_چرا که نه عزیزم ، کلی کار دارم...
در کمال تعجب مسعود به اتاقش برنگشت و برای کمک من ماند و با هم مشغول جمع آوری اتاقم شدیم.
همیشه ظریف کار می کرد و دقت خوبی داشت.
با حوصله فایل هایم را دسته بندی کرد و گاهی هم به شلخته بودنم می خندید.
خسته شده بودم ، روی صندلی نشستم و کار کردنش را #تماشا کردم.
فقط خدا می داند که چقدر دوستش داشتم.
#محو تماشایش که می شدم دنیا را فراموش می کردم.
متوجه سنگینی نگاهم شد ، با کنایه گفت:
+خیالت راحت شده منو داری ، خوب نشستی ها...
خسته نشی یه وقت؟...
خودمو جمع و جور کردم و با لحنی عشوه گرانه گفتم:
_لوس نشو ، حالا انگار چی کار می کنه...
با کمی مکث ادامه دادم :
_مسعود خوشحالم که هستی...
ممنون که کمکم می کنی ...
+وا خل شدی شیرین!!!
این وظیفه ی منه که هواتو داشته باشم ، تشکر نداره که ...
_خب برای من این کارهات با ارزشه ...
در آن لحظه از این که عاطفه در شرکت نیست و ما می توانیم ساعت ها با هم تنها باشیم از عمق وجودم شکر گزار خدا شدم .
در همین حال بودم که با حرف مسعود به خودم آمدم :
+یه سوال بی ربط بپرسم؟
_بپرس ...
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
#ادامه_دارد ...
✍صالحه کشاورز معتمدی
═══••••••○○✿ @saritanhamasir
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱
⚜
✿○○••••••══
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت_پانزدهم ۲
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
+ می خوام بدونم چقد به من و ریحانه وابسته هستی؟
_معلومه...خیییلی ...یعنی چی این سوال؟
+یعنی طاقت جدایی من و ریحانه رو برای چند وقت داری؟
ذهنم #آلارم می داد اما توجه نمی کردم.
_شاید برای چند ساعت بتونم دوریتو تحمل کنم..
+اووووه،خیلی کمه که ...
یکم جدی شد و گفت : بشین ...
تپش قلب گرفته بودم...نشستم...
+شیرین جان اگر به خاطر پیشرفت زندگیمون و شرکت شرایط یه جوری بشه که یه مدت از هم دور بشیم ، تو قبول می کنی؟
از همانی که می ترسیدم سرم آمده
بود.
چهره ی عاطفه جلوی چشمانم بود.
عاطفه می خواهد مسعود را از من #جدا کند .
اصلا نتوانستم خودم را کنترل کنم ، اشک هایم مثل سیل سرازیر شد.
مسعود با دست های مهربان مردانه اشسعی می کرد آرامم کند :
+وا شیرین چرا اینجوری میکنی...یواش...الان صدات میره بیرون کارمند ها چی می گن ...
با همان حالت گریه و با عصبانیت گفتم:
_مسعود یک بار برای همیشه میگم ، خیال این که ما رو بذاری و بری هلند برای همیشه از سرت بیرون کن ...
مسعود درحالی که می خندید گفت :
+خنگ خدا...کی گفته من می خوام برم هلند؟ جمع کن خودتو بذار یه چیزی بهت بگم.
کنجکاو شدم و اشک هایم را پاک کردم
_ خب اگه هلند نمیری پس کجا می خوای بری؟
+هیچ جا... #من جایی نمی رم فقط می خواستم ببینم تو طاقت دوری داری یا نه؟
_اه مسعود خل شدم ، درست بگو ببینم حرفت چیه ؟؟؟
+خب پس خوب گوش بده ، آخرین باری که با عاطفه جلسه داشتم ، برام توضیح داد و من رو توجیه کرد که طرح بیزینس عاطفه می تونه برای شرکت مفید باشه. بعدش من هم حسابی تحقیق کردم و با طرحش موافقم. حالا نتیجه ی همه ی تحقیقات و کل طرحو برات توضیح میدم بعد نظرت رو بهم بگو...هیچ اجباری هم در کار نیست.چون اگر موافقت کنی ، اونی که باید بره هلند #من نیستم ، بلکه این #تویی که باید زحمت رفتن رو بکشی ، چون هم زبانت از من بهتره ، هم این کار کار خودته...
متعجب نگاهش می کردم...
از طرح و نقشه اش سر در نمی آوردم
با تمام آن چه در ذهن من بود #فرق می کرد.
گنگ و مبهوت فقط گفتم:
_باید فکر کنم...باید حرف بزنیم ...
مسعود مهربان و با لبخند شیطنت آمیزی نگاهم کرد و گفت :
+باشه ...اما می دونم موافقت می کنی
تو از پول نمی تونی بگذری...
#ادامه_دارد ...
✍صالحه کشاورز معتمدی
═══••••••○○✿ @saritanhamasir
طلوع کن ای آفتاب عالم تاب
ای نوربخش روزهای تاریک زمین
ای آرام دلهای بیقرار
ای امام مهربان
طلوع کن و رخ بنما
تا این روزهای سخت
اندکی روی آرامش ببینیم
و قرار گیرد زمین و زمان
#سلام_علی_آل_یاسین
@saritanhamasir
🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
عزیزانم تا حالا به این فکر کردین که :
چالش های زندگی چیست؟
چگونه زندگی خوبی داشته باشیم و از چالش های زندگی عبور کنیم؟
یکی از آرمان های اصلی هر انسان زندگی بهتر نسبت به روز قبل است.
در ادامه چالش زندگی در سنین مختلف را مورد بررسی قرار می دهیم.
هر فردی در هر برهه ای از زندگی با چالش های روتین زندگی رو به رو خواهد شد.چالش ها همان مشکلاتی هستند که در سنین مختلف با آن دست و پنجه نرم می کنیم تا به کمال برسیم.
📌یکی از بهترین راه حل ها برای مقابله با چالش های زندگی در هر سنی خواندن جملات انگیزشی است که باعث می شود امید خود را در زندگی از دست ندهید و برای اهداف خود تلاش کنید.
🔍مهمترین چالش زندگی از دوران کودکی تا بزرگسالی
زندگی پر از چالش های مختلف است. ما در هر سنی با مشکلاتی رو به رو میشویم که ممکن است زندگی را برای ما تلخ کنند.
اما نکته اصلی این است که ما همیشه نمیتوانیم از این چالش ها جلوگیری کنیم و گاهی وقت ها لازم است راه مقابله با آن ها را یاد بگیریم.
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
همه کسانی که به دنبال خوشبختی هستند باید چالش های زندگی را با موفقیت پشت سر بگذارند. بیایید با چند تا از مهمترین چالش های زندگی آشنا بشویم.
👇👇
@saritanhamasir