eitaa logo
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
1.8هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
10.8هزار ویدیو
334 فایل
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
مشاهده در ایتا
دانلود
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم •══•◈• 🌹 •◈•══•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"سه شنبه"﷽" "۱۰۰مرتبه" ✨یا ارحم الراحمین✨ ✨ای مهربان ترین مهربانان✨ 🌙دیگرگناه نمی کنم 🌙
🛑 آیا امام حسین(ع) به منِ نالایق نگاه می‌کند؟! 🌱 احساس خوب معنوی، یک مختصاتی دارد، هر احساسِ توهمیِ معنوی، احساس خوبی نیست؛ مثل اینکه زائر امام حسین(ع) یک احساس تواضعِ متوهمانه داشته باشد و با تردید بگوید: «آیا امام حسین(ع) به منِ نالایق نگاه می‌کند؟» اگر کسی در مسیر پیاده‌روی اربعین بگوید «یعنی واقعاً خدا مرا می‌بخشد؟» باید گفت: این معنویت را از کجا آورده‌ای؟! در حالی‌که در روایات فرموده‌اند: زائر امام حسین(ع) در همان قدم اول، تمام گناهانش بخشیده می‌شود! (کامل الزیارات/۱۳۲) الان که زائر کربلا هستم و می‌دانم خدا مرا بخشیده است، دیگر استغفار نکنم؟ چرا؛ استغفارِ بعد از بخشش هم داریم که احساس معنوی بسیار زیبایی است؛ خودت را در آغوش خدا می‌بینی و مدام می‌گویی «خدایا، ببخش که آن‌همه گناه کردم، دوست نداشتم این‌طوری بشود، من خیلی شرمندهٔ تو هستم...» استغفار تا آخر هست، ولی استغفارِ باامید با استغفار ناامید خیلی فرق می‌کند! 👤 علیرضا پناهیان، مسیر پیاده‌روی، ۱۳۹۷/۰۸/۰۷ @Panahian_ir @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥این تصاویر رو هیچوقت رسانه های لندن نشین پخش نمیکنند چون از مراسم اربعین میترسند. ▪️در طول تاریخ هر قدرتی مقابل عشق امام حسین (ع) ایستاد نابود شد و این‌ها هم محکوم به شکست هستند! 🚩 @saritanhamasir
15.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیر یا زود، همه ما بدون استثناء تمام می‌شویم پس .... 🚩 @saritanhamasir
💥الايمان ان تؤثر الصدق حيث يضرّك على الكذب حيث ينفعك، و أن لا يكون فى حديثك فضل عن عملك، و ان تتقى الله فى حديث غيرك. 🌎نشانه ايمان آن است كه راست بگويى، آنگاه كه تو را زيان رساند، و دروغ نگويى كه تو را سود رساند؛ 📘 🚩 @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱ ⚜ ✿○○••••••══ 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت_بیست_و_سوم وقتی که ب
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱ ⚜ ✿○○••••••══ 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان 📌 نفسش به شماره افتاده بود: +نمی دونم چی باید بگم... خدا خیرتون بده خانم کشاورز ... هر چند اشتباهات شیرین خیلی زیاده و یکیش می تونه یه زندگی رو تموم کنه و کلا رفتنش به اون مهمونی کم اشتباهی نیست،اما از اینکه از زبونش شنیدم که چقدر همیشه به من وفادار بوده ، برام با ارزشه. خانم کشاورز بقیه کارو به خودتون می سپارم از طرف من تام الاختیارید. از آقا مسعود خواهش کردم دیگه هیچ وقت موضوع تو بحث ها مطرح نباشد و برای همیشه همین جا تمام شود ، او هم پذیرفت. در پاسخ های شیرین و مسعود چیز بود و آن هم این که هر دو تعداد اشتباهاتی که برای خودشان نوشته بودند خیلی کمتر از تعداد اشتباهات طرف مقابلشان بود. 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆 و مطلب دیگر این بود که هر دو به نکات خوبی اشاره کرده بودند که اگر انجام می دانند زندگیشان حفظ می شد اما این نکات هم نبود. تصمیم گرفتم جلسه بعدی را به صورت برقرار کنم اما به هیچ کدام اطلاع ندادم. اول آقا مسعود رسید تا چای بنوشد شیرین هم وارد شد ، کمی هر دو دست و پایشان را گم کرده بودند ، همزمان به هم سلام دادند ، شیرین کمی معذب شد و این در چهره اش مشخص بود ... مسعود هم همینطور و از تکان های سریع پایش می‌شد فهمید که چه دارد. من شروع به صحبت کردم: _می دونم که از دیدن هم شدید اما از اینکه به من اعتماد کردید ممنونم و بدونید که برای گرفتن تصمیم نهایی این ملاقات ها ضروری هستند. اگر موافق هستید شروع کنیم ؟ آقا مسعود گفت : +خواهش می کنم لطف می کنید شما. شیرین با صدای گرفته گفت : _ممنون از شما ... هر دو گاهی تند و گاهی عمیق نفس می کشیدند. لحظه ای به این فکر کردم که سرنوشت یک زندگی ۱۰ساله با دو فرزند فقط به مویی بنده ، شاید همین جلسه و حرف هایی که می خواد زده بشه... خدایا کمکم کن.... گاهی شدت احساس مسئولیت به قدری زیاد می شود که فشارش را روی قفسه ی سینه ام احساس می کنم اما همیشه به لطف خدا یقین دارم و فقط به پشتوانه او شروع می کنم. بسم الله الرحمن الرحیم من با شما دو نفر مفصل صحبت کردم ، هر دو آنالیز شخصیتی شدید ، و هر آنچه که باید می دانستم پرسیدم. حالا دو تا برگه به دست شما می دم و می خوام با دقت بخونید... ...برگه ها را به دستشان دادم . پاسخهای هر دو را که برایم ارسال کرده بودند در دو برگه پرینت گرفته بودم پاسخهای شیرین را به دست مسعود دادم و پاسخهای مسعود را به دست شیرین. _ لطفا 5 دقیقه به نوشته های این برگه خوب فکر کنید و بعدش نظرتونو بهم بگید . 5 دقیقه برای من خیلی گذشت. در یک لحظه هر دو شروع به صحبت کردند. شیرین همانطور که اشک می ریخت تند تند حرف می زد و آقا مسعود در حالیکه سعی می کرد خودش را کنترل کند اما عصبانی بود ، گفتم : _خواااهش می کنم ... یکی یکی لطفا شیرین شروع کرد : _ببینید خانم کشاورز چقدر راحت همه تقصیرها رو انداخته گردن من ؟؟!!! از نظر مسعود مقصر اصلی من هستم ... مسعود خان برای تک تک این اشتباهاتی که انداختی گردن من بااااید جواب بدی که چرا ... آقا مسعود پرید وسط حرفش : +شما برگه ی خودتو نگاه کردی ؟؟؟ یه لیست بلند بالا رو انداختی گردن من !!! شیرین می خواست جواب بدهد که من مانع شدم : _ لطفا هر دو به این چیزی که میگم خوب دقت کنید . اغلب زوجین موقع مشکل و قهر ، طرف مقابلو مقصر میدونن و نمی خوان سهم ایراد خودشون و سهم اشتباهاتشونو بپذیرن ، برای همینه که شما تعداد ایراداتی که از طرف مقابلتون گرفتید خیلی بیشتر از تعداد اشکالاتی هست که از خودتون نوشتید . اگر هر کدوم از شما سهم اشکال خودشو از وسط برداره راه ما آسون تر میشه. حالا ازتون خواهش می کنم بیایید با یک دید دیگه به این برگه ها نگاه کنید بدون تعصب و بدون عصبانیت ... اگر با این دید به برگه ی دستتون نگاه کنید می بینید که میشه روش فکر کرد و هر کدوم که درست بود پذیرفت . دلم می خواد قبل از هر چیزی شما دو نفر با پیش برید نه با احساسات ، اینجا قرار نیست کسی به عنوان گناهکار و مقصر شناخته بشه یا کسی تبرئه بشه ، از نظر من هر دو هستید پس نیازی نیست که خودتونو به من اثبات کنید . با حرفهای من عقب نشینی کردند و به صندلیهایشان تکیه زدند. آن جلسه ما حدودا 3 ساعت طول کشید با هم نظرات طرفین را بررسی کردیم . بعضا صدایشان بلند می شد . آقا مسعود گاهی قدم می زد و گاهی می نشست . من هر جا لازم بود ... راهنمایی نیاز داشتند ، انصاف را یادآوری می کردم . ... ✍صالحه کشاورز معتمدی ═══••••••○○✿ @saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱ ⚜ ✿○○••••••══ 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت_بیست_و_چهارم نفسش به
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱ ⚜ ✿○○••••••══ 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان 📌 من به رسیده بودم . هدفم این بود که هر دو ساعتی را با هم حرف بزنند ، گاهی داشتن ساعتی بحث درست می تواند کارگشا باشد ، تعداد کمی از زوجین هستند که بتوانند با انصاف و ادب طرف مقابلشان را نقد کنند. نمی خواستم بیشتر از این بروند ... برای قدم بعدی آنها برنامه ی دیگری داشتم ... تا همینجا کافی بود ... برای همین بهانه آوردم که وقت من تمام است و بقیه جلسه بماند برای فردا . هر دو تازه شده بودند. دلشان می خواست بیشتر حرف بزنند و خالی شوند اما من مانع شدم. در طول مسیر تا خانه به تکه های پازلی که باید می چیدم تا این زندگی درست شود فکر می کردم . در پارکینگ خانه که پیاده شدم ، شیرین ، مسعود و زندگی آنها و همه ی مراجعینم را در فضای ماشین جا گذاشتم و به سمت خانواده رفتم. هدف اولم محقق شده بود : 1_هر کس تا حدودی اشکالات خودش را بپذیرد و نظر طرف مقابل را بشنود . حالا نوبت مرحله ی دوم بود : 2_تفهیم اشکالاتی که من می دانستم اما خودشان به آنها فکر نکرده بودند و ریشه یابی مشکلات. و گام آخر : 3_ارائه راهکار عملی. نشانه های خوبی در پیامهایی که آقا مسعود و شیرین آخر شب برایم فرستادند دیدم. اینبار باید با هر کدام به صحبت می کردم . با شیرین پنجشنبه ای که فارغ بال بودم قرار گذاشتم ، به تهران که رسیدم ماشینم را در پارکینگ پارک کردم و با ماشین شیرین راهی شدم . + کجا برم خانوم کشاورز ؟ _برو .... به سمت شمال تهران ... تو راه از حال و هوای دیشبش برایم گفت : +ممنونم خانم کشاورز ... جلسه دیروز خیلی خوب بود ، هر چند خیلی از مسائل هنوز مونده ... _ به وقتش عزیزم به اونها هم می رسیم ... عجله نکن ... شیرین را راهنمایی کردم تا به سمت مقصد برود ... ماشین را کمی قبل تر پارک کردیم و مسیر سر بالایی کوتاهی را پیاده رفتیم ... هوای تمیز برای قلب مریض من شفاست اما کوههای تهران به خصوص در پاییز از آلودگی در امان نیستند . از دور غار مشخص شد ... غار پر انرژی که طالب خودش را دارد ... شیرین متوجه شده بود کجا هستیم اما چیزی نمی گفت ... سرش را پایین انداخته بود ... شالش را آرام تا روی عینک دودیش پایین کشید ... من هم چیزی نگفتم تا در حال و هوای خودش برود . 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆 درب ورودی کهف الشهدا زیارت خواندیم و وارد شدیم . _شیرین جان اینجا دلی سبک کنیم بعد با هم صحبت می کنیم ... کسی در غار نبود ... گوشه غار نشست و با ناخنهای بلند لاک زده اش کتاب دعائی را به دست گرفت و مشغول خواندن شد. من هم سر قبر شهدا فاتحه خواندم . کم کم صدای گریه اش بلند شد ... بلند تر ... فریاد شد ... نگاهش نمی کردم ... باید تخلیه می شد . نزدیک در غار ایستادم ... صدایش در غار می پیچید : خدای مهربونم ... تو فقط خدای این خوبا هستی ؟؟؟ پس من رو سیاه چی ؟؟؟ چرا ولم کردی خدا ؟؟؟ من همون شیرین تو هستم ... همون شیرینی که عاشق نگاهت بود ... کجا گمت کردم ؟؟ کجا گم شدم ؟؟ به چی فروختمت ؟؟ از ضجه های شیرین منم اشک می ریختم ... چادرم را به صورتم کشیدم و با دل شکسته برای همه ی مراجعینم و خانوادم و خوشبختی همه زوجین دعا کردم . چقدر حال خوبی بود حال بنده ای که به سمت خدایش باز می گردد. شیرین حرفهایش را زد و اشکهایش را ریخت . کمی آب به او دادم و کمکش کردم از غار دل بکند و راهی شدیم ... من رانندگی کردم ، به نزدیک ترین پارک رفتیم و روی میز شطرنج رو به روی هم نشستیم . حرفهای مهمی با او داشتم و این حالش برای اثر بخشی حرفهای من لازم بود ... ...دست هایش را روی پیشانی اش گذاشته بود. _شیرین خانم هروقت آروم شدی شروع کنیم. +خوبم... بفرمایید -یه کم تو برام حرف بزن ... +چی بگم ... چی دارم بگم ... احساس می کنم به بن بست رسیدم عشق زندگیمو از دست دادم ... مسعود آخر ماه داره با عاطفه ازدواج می کنه... بچه هام چی میشن؟ نمی دونم ... چی بگم واقعا ... خدا انگار مرا فراموش کرده... نا امیدی کاملا در حرفها و حال شیرین هویدا بود . _شیرین جان برام چند تا از نعمت هایی که الان داری رو اسم ببر . +نعمت... خب... جسمم هنوز سلامته ، دوتا بچه دسته گل دارم ، پدرم و مادرم و ... مکثی کرد... ... ✍صالحه کشاورز معتمدی ═══••••••○○✿ @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا