ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 67 هاجر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 68
-من در این زمینه تصمیمگیرنده نیستم. باید با مافوقم صحبت کنم.
-بعدش؟
-میام خونهت و بهت میگم.
دستانم را درهم قلاب میکنم و چشمانم را میبندم. در ذهن، نه با عیسای روی صلیب، که با منجی واقعیام حرف میزنم.
- عباس، خواهش میکنم رفیقاتو راضی کن.
***
اول هاجر وارد میشود و بعد از سلامی نصفهنیمه، میگوید: یه نفر دیگهم هست.
قبل از این که بپرسم کی، صدای بسته شدن در خانه را میشنوم و پشتش صدای «یاالله» گفتن پرطنین یک مرد. صدا آشناست. لرز به تنم میافتد. هاجر با یک مرد آمده که در کمال آرامش، یکیشان حساب من را برسد و دیگری دنبال فلش بگردد؟ نه او این کار را نمیکند. اگر میتوانست زودتر انجامش میداد.
مسعود را میبینم که از راهروی ورودی خانه بیرون میآید. نگاه کوتاهی به من میاندازد و سریع چشمان سبزش را به زمین میدوزد. ناخودآگاه دستم میرود به سمت گردنم و دنبال چیزی میگردم که سرم را با آن بپوشانم. شال ریزبافت سپیدی که روی شانه انداخته بودم، به دادم میرسد و با آن موهام را میپوشانم. مسعود برایم یکجورهایی ادامه عباس است و میدانم که عباس هم اگر بود، نگاهم نمیکرد. کمی از خودم خجالت میکشم؛ اما صدایم را با سرفهای ساختگی صاف میکنم و میگویم: سلام. بفرمایید بشینید.
با دست به مبلهای توی سالن اشاره میکنم؛ اما نه هاجر نه مسعود، هیچکدام نمینشینند. هردو کنار مبلها میایستند و مسعود میگوید: داری اعصابمونو خورد میکنی.
تصمیم گرفتهام ازشان نترسم و حتی اگر واقعا ترسیدم هم به روی خودم نیاورم. پس وارد آشپزخانه میشوم و با آرامشِ یک زن خانهدار و هنرمند، چای درست میکنم. میگویم: اگه اعصابتونو خورد کنم منو میکشید؟
مسعود نفس عمیق و کلافهای میکشد. به این حالش و به این که توانستهام تحت فشار بگذارمش ریز میخندم. با آن صدای زمخت و توبیخگرش غر میزند: اگه تا الان باهات راه اومدیم، به حرمت همکار شهیدمون بوده. ولی این به این معنی نیست که میتونی ماها رو معطل خودت کنی.
چایساز را از آب پر میکنم و معترضانه و حق به جانب میگویم: من؟ من اصلا همچین قصدی ندارم. میخوام بهتون کمک کنم.
زیرچشمی نگاهشان میکنم. هاجر روی دسته یکی از مبلها نشسته است، دست به سینه و سربهزیر و با اخمهای درهم. اینطور که معلوم است، من امروز فقط با مسعود طرفم و هاجر دیگر زورش به من نمیرسد؛ و این میتواند نشانه خوبی باشد. مسعود میگوید: تو گفتی پول و امنیت، ما گفتیم باشه. این شرط جدید رو از قوطی کدوم عطاری پیدا کردی؟
شانه بالا میاندازم و میگذارم آب در چایساز جوش بیاید.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 69
شانه بالا میاندازم و میگذارم آب در چایساز جوش بیاید.
-خیلی دربارهش فکر کردم. راستش احساس میکنم اگه بعد اونهمه بلایی که اسرائیلیها سرم آوردن، یه گوشه بشینم و دست روی دست بذارم، شبیه احمقا به نظر میام. شبیه کسایی که هرکسی میتونه هر بلایی سرش خواست بیاره و آب از آب تکون نخوره.
مسعود زیر لب غرغر میکند، شاید دارد به خودش فحش میدهد که باعث شد من بفهمم عوامل اسرائیل عباس را کشتهاند. میگوید: خالهبازی که نیست، جنگه. تو هم کاری نمیتونی بکنی. فقط الکی خودتو به خطر میندازی.
در فر را باز میکنم. بوی بیسکوییت آلمانی در خانه میپیچد. پختن اینها را دانیال یادم داده بود و به طرز اعتیادآوری خوشمزهاند. با دستگیره، سینی فر را بیرون میآورم و میگویم: شما از کجا میدونین من کاری نمیتونم بکنم؟ اتفاقا بعد خوندن اون هارد، چندتا ایده خلاقانه به ذهنم رسید که فقط یکیش کل اسرائیلو میبره هوا.
مسعود خشمگین میخندد.
-برای همینه که میگم نه، چون فکر کردی توی نیموجبی میتونی اسرائیلو ببری هوا! بهتره به همین شیرینیپزی بچسبی، شاید یه پولی هم ازش دربیاد.
سینی فر را روی کابینتها میگذارم و صبر میکنم خنک شود. به چشمان مسعود خیره میشوم و آخرین ضربه را میزنم.
-ولی من فکر میکنم اگه عباس جای شما بود، اینطوری قضاوت نمیکرد.
ضربهام چندان کاری نبود. تیرم به سنگ خورد. مسعود انگار جریتر میشود.
-اتفاقا من مطمئنم اگه عباس بود خیلی جدیتر از من باهات مخالفت میکرد، برای حفظ جون خودتم که شده، هرجور میتونست جلوت رو میگرفت.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: یکشنبه - ۱۸ شهریور ۱۴۰۳
میلادی: Sunday - 08 September 2024
قمری: الأحد، 4 ربيع أول 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیه السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیه السلام
▪️4 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️5 روز تا عید غدیر ثانی، آغاز امامت امام زمان عج
▪️13 روز تا ولادت پیامبر و امام صادق علیه السلام
▪️30 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
@tashahadat313
. . .
💠 « صدقه جاریه »
پيامبر صلياللهعليهوآله:
إذا ماتَ الإنسانُ انقَطَعَ عَمَلُهُ إلّا مِن ثَلاثٍ إلّا مِن صَدَقَةٍ جاريَةٍ أو عِلمٍ يُنتَفَعُ بِهِ أو وَلَدٍ صالِحٍ يَدعُو لَهُ .
🍃 با مرگ انسان، رشته عملش قطع ميشود،
مگر از سه چيز :
صدقه جاری (وماندگار)،
دانشی كه مردم از آن بهرهمند شوند،
و فرزند نيكوكاری كه برايش دعا كند.
📚 منیة المرید، ج۱، ص۱۰۳
#حدیث
@tashahadat313
🍃🌺
🌺🍃
تازه دیپلمشو گرفته بود و دنبال کار میگشت که هزینه ای به خانواده تحمیل نکنه، به هر دری زد تا بلاخره یه کار خوب براش جور شد. 😍 خیلی راضی بود و با شوق و ذوق کارشو شروع کرد.
بعد از چند روز دیدم دیگه نمیره سر کار، گفتم مرتضی جان، کارتو نپسندیدی؟ چرا دیگه نمیری؟
لبخندحاکی از رضایت چاشنی نگاه نافذش کرد و گفت: چرا اتفاقا خیلی هم عالی بود، اما صلاح بود که دیگه نرم!
بیشتر کنجکاو شدم که بدونم دلیلش چیه؟
کلی پرس و جو کردم تا اینکه گفت رفیقش بیکار بوده و هماهنگ کرده که اون بره... آخه اون زن و بچه داشته و سخته که یه مرد شرمنده ی زن و بچه اش باشه... خاطره ای از زبان خواهر شهید.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید #مرتضی_مسیب_زاده
@tashahadat313
سلام
ان شاءالله حال همگی خوب باشه
مجموعه #این_که_گناه_نیست در ۷۶ قسمت تقدیم حضورتون شد
ان شاءالله مجموعه جدیدی رو به نام #روانشناسی_قلب رو شروع میکنیم 🌸
همراه ما باشید🌹
روانشناسی قلب 01.mp3
6.16M
#فایل_صوتی_روانشناسی_قلب 1
🎧آنچه خواهید شنید؛
❣️خروجی های قلب تو...
نشون ميده؛
چقدر دلت سالمه!
راستی؛
💓 قلبت کجا گیره...؟
همونجا، قیمت قلبت محک می خوره.
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗻صعود بانوی محجبه کوهنورد گرگانی خانم عباسی برفراز قله آرارات کشور ترکیه واهتزاز پرچم یاحسین وباشعار(حجاب هویت من است) درحدتوان منتشرکنید.... اگر چادر خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها براتون ارزش داره نشر بدین اونم حداکثری.... 👌👌👌👌
@tashahadat313
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 69 شانه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 70
من اما جواب دیگری در آستین دارم.
-برعکس، عباس اگه بود بهم افتخار میکرد و پشتم میایستاد. مطمئنم عباس آرزوش بود خودش اسرائیلو نابود کنه، مگه این آرمان شماها نیست؟
بیسکوییتها را از سینی فر جدا میکنم و به مسعودِ ساکت نگاه میکنم تا اثر سخنرانی حماسیام را روی چهرهاش ببینم. به زمین خیره است و دارم از فضولی میترکم که بفهمم چی توی سرش میگذرد. جرقه امیدی در قلبم روشن میشود که شاید دلش نرم شده باشد. مسعود بالاخره سر بلند میکند و فقط یک کلمه میگوید: نه!
وا میروم. حیف آن همه شور و احساس که خرج آن نطق حماسی کردم. به خودم نهیب میزنم که الان وقت تسلیم شدن نیست. از آشپزخانه بیرون میدوم و خودم را به مسعود میرسانم. مقابلش میایستم و میگویم: من میدونم که کار زیادی ازم برنمیاد. فقط میخوام به اندازه خودم کمک کنم. قول میدم به دردتون بخورم. قول میدم. فقط بذارین به اندازه خودم یه کاری بکنم. خواهش میکنم. شما رو به عباس قسم میدم!
جمله آخر را نمیدانم از کجا درآوردم. انگار که زبانم به اختیار من نچرخید. هرچه بود، مسعود چند ثانیهای به من خیره میشود و بعد نگاهش را میدزدد. هاجر دارد لبش را میگزد و من دارم صدای تغییرات را از داخل مغز مسعود میشنوم. بالاخره دوباره نگاهش را بالا میآورد و انگشت اشارهاش را به سمتم در هوا تکان میدهد.
-اگه کوچکترین تمرد و بینظمیای توی کارت باشه، کنار میذاریمت. باید با هماهنگی کامل کار کنی، قهرمانبازی و بلندپروازیهای بچگانه هم نداریم. درضمن هنوز نمیدونم دقیقا به درد چه چیزهایی میخوری و چطور میتونی کمکم کنی؟
لبخندی فاتحانه میزنم و میگویم: پس بذارید برای شروع، بهتون بگم که آرسن، برادر ناتنی من که الان توی جامعهالمصطفی درس میخونه...
-جاسوس اسرائیله و قراره در آینده ازش یه مرجع شیعه بسازن برای لبنانیها.
این را مسعود با بیحوصلگی میگوید و روی مبل رها میشود. هاجر و من با دهان باز نگاهش میکنیم. مسعود میگوید: فکر کردی ما الکی حقوق میگیریم؟
-از کی فهمیدید؟
- تقریبا از وقتی که فهمیدیم تو هم جذب موساد شدی.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 71
دهانم را باز و بسته میکنم ولی نمیدانم چه بگویم. بدجور ضایع شدم. در نهایت فقط میتوانم بگویم: اوه...
-تو و دانیال جلوی چشم ما از ایران خارج شدین. حتی ما بودیم که نذاشتیم مامور سایهت بکشدت. ما میدونستیم قراره چه اتفاقی توی همایش بیفته. شب قبل مخازن اطفای حریق آلوده رو پاکسازی کردیم. حتی اگه به فرض محال، تو میتونستی به سالن برسی و بمب رو منفجر کنی، هیچکس نمیمرد. به نظرت هرسال چندتا عملیات تروریستی خطرناکتر از این خنثی میشه و هیچکس نمیفهمه؟
-آهان...
آب دهانم را قورت میدهم و میگویم: حالا... با آرسن... چکار میکنید؟
-اون دیگه به خودمون مربوطه.
محترمانه گفت فضولی نکنم. لبم را جمع میکنم توی دهانم و سرم را میاندازم پایین. بدجور نوکم را چید و بادم را خالی کرد. خودم را با چیدن بیسکوییتها داخل ظرف سرگرم میکنم. هاجر بالاخره لب باز میکند: خب... نمیخوای هارد رو بهمون بدی؟
***
مسعود حدود دو ساعت است که چانهاش را به دستش تکیه داده و به صفحه لپتاپ خیره است؛ اما از چشمانش پیداست که فکرش جای دیگر است. دست به سینه به اوپن تکیه دادهام و نوک پایم را تندتند به زمین میکوبم. تنها صدایی که در خانه شنیده میشود هم، صدای خوردن پنجه پای من روی زمین است.
مسعود بالاخره دستش را از زیر چانهاش برمیدارد و میگوید: اگه همه عملیاتهایی که دانیال ازشون خبر داشته رو خنثی کنیم، همه این اطلاعات میسوزن.
-چطور؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 72
مسعود بالاخره دستش را از زیر چانهاش برمیدارد و میگوید: اگه همه عملیاتهایی که دانیال ازشون خبر داشته رو خنثی کنیم، همه این اطلاعات میسوزن.
-چطور؟
این را من میپرسم و هاجر جواب میدهد: میفهمن که اطلاعات دانیال دست ماست. چون اینا عملیاتهایی بوده که دانیال ازشون خبر داشته. و تعداد آدمایی که درباره این چیزا میدونن محدوده.
سرم را تکان میدهم و ابروهایم را بالا میاندازم.
-آهان.
و در ذهنم ادامه میدهم: خیلی چیزاست که باید یاد بگیرم.
هاجر به مسعود میگوید: چکار کنیم؟ نمیتونیم بذاریم کسی رو بکشن یا بهمون خسارت بزنن.
مسعود دستش را در هوا تکان میدهد و میگوید: این مسئله رو ولش کنین. میتونیم یه کاری کنیم که مثل قضیه همایش بانوان شهید جمع بشه.
با یادآوری کاری که میخواستم بکنم، در خودم مچاله میشوم. من اگر جای هاجر بودم، کسی که قصد کرده بود سیصدنفر را با گاز سارین بکشد را درجا خفه میکردم. خیلی بزرگواری در حقم کردهاند که هنوز زندهام و به رویم نمیآورند که من یک تروریست بالقوه بودم.
مسعود یک کاغذ از جیبش درمیآورد، روی میز میگذارد و ادامه میدهد: چیزی که الان من میخوام این نیست. الان ازتون میخوام توی هارد دنبال هرچیزی بگردید که به این افراد مرتبطه. جزئیترین اطلاعات برام مهمه.
کاغذ را برمیدارم و نگاهی به آن میاندازم. فهرستی از اسم است؛ اسمهای عبری و سمتشان. میگویم: معلوم نیست درباره همه اینا چیزی باشه. دسترسی دانیال به اطلاعات محدود بوده.
-میدونم ولی کوچکترین چیزهایی که مربوط بهشون باشه مهمه.
از جا برمیخیزد. پالتوش را از روی صندلی برمیدارد و میگوید: من باید برم، ولی سلمان هست. قرار شده همین اطراف حواسش بهتون باشه، اگرم چیزی لازم داشتید یا احساس خطر کردید بهش بگید. کارشو بلده.
هاجر فقط سرش را تکان میدهد؛ ولی من که نه سلمان را میشناسم نه به اندازه هاجر و مسعود در اینجور کارها تجربه دارم، مثل بچهها میپرسم: کجا میخواید برید؟
مسعود پالتوش را میپوشد، کلاه و شالش را دور سرش میپیچد و دستش را در جیب پالتو فرو میبرد. با همان چهره خالی از احساس و چشمان سبزِ توبیخگرش به صورتم خیره میشود و میگوید: یه جایی بیرون از گرینلند.
مثل جوجه اردک دنبال مسعود که به سمت در میرود، راه میافتم.
-خب بعد باید چکار کنیم؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۱۹ شهریور ۱۴۰۳
میلادی: Monday - 09 September 2024
قمری: الإثنين، 5 ربيع أول 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیها السلام، 117ه-ق
📆 روزشمار:
▪️3 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️4 روز تا عید غدیر ثانی، آغاز امامت امام زمان عج
▪️12 روز تا ولادت پیامبر و امام صادق علیه السلام
▪️29 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
▪️33 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
@tashahadat313
#حدیـث💌
امام زمان(؏ـج)میفرمایند:
از فضائل تربت امام حسین علیه السّلام
آن است که اگر تسبیح در دست گرفته شود
ثواب ذکر را دارد، گرچه دعایی هم خوانده نشود.
- بحار الانوار؛ جلد ۵۳، صفحه ۱۶۵📚
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤وداع برادرانه❤داداشش میخواد بره سوریه گریه میکنه ببینید برادرش چی بهش میگه😔😔
#شهید #علی_اصغر_الیاسی
#سالروز_شهادت🕊 ۱۸ شهریور سال ۹۷
@tashahadat313
روانشناسی قلب 02.mp3
7.59M
#فایل_صوتی_روانشناسی_قلب 2
🎧آنچه خواهید شنید ؛
❣️چرا حال قلب ما،
با اشتباهات،تمسخرها،توهین ها،وتحقیرهای دیگران...
براحتی خراب میشه؟
🔻چرا پایه های دل ما...
به آسانی می لرزه ؟
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ سرلشکر سلامی: صهیونیستها فکر نکنند که زدند و گریختند، آنها حتما ضربه میخورند و نمیتوانند بگریزند
کابوس عمل قطعی ایران صهیونیستها را شب و روز میلرزاند. صهیونیستها طعم تلخ انتقام از شرارتهایشان را خواهند چشید و خواهند دید که کی، کجا و چگونه.
حتما متفاوت عمل خواهد شد و این معما زمانی برای همه حل میشود.
صهیونیستها درسهای بزرگی خواهند آموخت و عبرت خواهند گرفت که دیگر با دم شیر بازی نکنند.
@tashahadat313
ویژگی بارز محمدمهدی شوخ طبعےو شیطنتهاےاوبود؛درتمام جمعها شادی میآورد وهمه آن رادوست داشتند.تمام خاطرات مااز محمد به خنده وشادی است؛حتےبه گونهاےشده که وقتےبر سرمزار محمد میرویم شروع به گریه کرده امابایادآورےخاطرات مشترکمان و شیطنتهایش،گریهمان ناخودآگاه بند میآید وباشادےبه خانه بازمیگردیم.با این که دوستانش وهممحلیهامان شبیه به اونبودند امامحمد دراخلاق،رفتار و درس به هیچ عنوان ازآنها تاثیر نمی گرفت ودردرسهایش بسیارموفق و نمرههای خوبی راکسب میکرد.
🌷اوبسیارباهوش بود،پدرمن ترک و مادرم عرب است وهیچکدام ازمااین دو زبان رایاد نگرفتیم به جزمحمد.اومتعلق به خانواده نبود،همه جاحضورداشت وبه همه کمک میکردهرموقع که به اونیاز داشتیم بدون هیچ هماهنگےواطلاع قبلی انگارکه نیرویےاورا به آنجابکشاند،سر میرسید ودرعوض تمام کمکهایش هیچ انتظارےازما نداشت.محمدارادت ویژهای به امام رضا(ع)داشت وهرسال۶تا۷بار براے زیارت راهےمشهد میشد.
✍به نقل از:خواهرشهید
🌹#پاسدار_مدافع_حرم
#شهید_محمدمهدی_فریدونی
@tashahadat313
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 72 مسعو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 73
مسعود قبل از این که در را باز کند، میایستد و به سمتم برمیگردد.
-به موقعش مرحله بعدیو بهتون میگم.
بعد انگشت سبابهاش را به سمتم میگیرد و در هوا تکان میدهد.
-حرف هاجر رو گوش کن و مواظب باش. با هیچکس درباره کاری که انجام میدین حرف نزن.
آرام و مطیعانه، زیر لب میگویم: باشه. شمام روی چیزی که بهتون گفتم فکر کنین.
مسعود هیچ واکنشی نشان نمیدهد، فقط میرود، یک جایی غیر از گرینلند.
در که بسته میشود، من برمیگردم به سمت هاجر که با بیخیالی تمام، پشت میز نشسته و به کاغذی که مسعود داد نگاه میکند. وقتی متوجه میشود مدتی طولانی ست که ایستادهام و به او خیرهام، نگاهش را از روی کاغذ برمیدارد و میگوید: چرا وایسادی؟ مگه نمیخواستی کمک کنی؟
سردرگم و گیج، یک نیمدور میچرخم و دستم را میان موهایم میبرم.
-چرا... چرا... فقط یکم گیجم. من به اندازه تو توجیه نیستم.
-درباره چی؟
-کاری که بهمون سپرده رو نیروهای خودتون توی ایران هم میتونن انجام بدن، حتی سریعتر و بهتر از ما. چرا ما...؟
هاجر اول چشمانش را ریز میکند و بعد دوباره به کاغذ چشم میدوزد. انگار که با خودش حرف میزند، میگوید: درباره این هارد چیزی به ستاد نگفته.
میدوم و شتابزده صندلی را عقب میکشم. خودم را انقدر روی میز خم میکنم که فاصله کمی با هاجر داشته باشم.
-به کی؟
نگاهش را بالا میآورد، انقدر سرد که آتش هیجان من هم یخ کند. با تن صدایی ملایم و یکدست میگوید: یه چیزهایی هست که دلیلی نداره برات توضیح بدم. فقط فعلا این رو بدون که این کار ما قراره محرمانهترین کار دنیا باشه، و الان فقط ما چهار نفر ازش خبر داریم.
-نفر چهارم...؟
-همون که مسعود گفت هوامونو داره. فعلا لازم نیست بشناسیش. بعضی وقتا هرچی کمتر بدونی برات بهتره.
***
آفتاب از میان پرده، خط زردی روی چهرهام میکشد و چشمم را میآزارد. نگاهی به ساعت میاندازم. شش صبح است. از وقتی بهار آمده، خورشیدِ گرینلند هم سحرخیز شده؛ زود میآید و دیر میرود. صدای مبهم تلوزیون را از طبقه پایین میشنوم. سرجایم مینشینم و خمیازهکشان، دست میبرم میان موهایم. هاجر اهل تلوزیون دیدن نبود، یعنی پیش نمیآمد خودش برود تلوزیون را روشن کند. حتی وقتهایی که من موقع استراحت تلوزیون میدیدم، او میگرفت میخوابید.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت74
پتو را کنار میزنم و پایکشان از اتاق بیرون میروم. صدای تلوزیون واضحتر میشود؛ کسی به فارسی صحبت میکند. بالای پلهها، خمیازه بلند دیگری میکشم و به هاجر میگویم: چی شده تلوزیون میبینی؟
جواب نمیدهد. از پلهها پایین میروم. دست به سینه نشسته روی مبل و یکی از شبکههای ماهوارهای ایران را میبیند. شبکه خبرش را. پشت سر هاجر میایستم و دستانم در در جهات مخالف میکشم. چرخی به گردنم میدهم و با خواندن زیرنویس، چشمان خوابآلودم باز میشوند: حمله بیوتروریستی در مراسم یادبود کوه هرتسل...
-چی شده...؟
هاجر شانههاش را بالا میاندازد و لبخندِ شیطنتآمیزی میزند. شبکه خبر تصاویری را که با دوربین موبایل شاهدان ضبط شدهاند نشان میدهد. مه زرد رنگی راهروهای ساختمان یدوشم پیچیده و حاضران، دست بر صورت گرفته و میدوند. برای اولین بار صدای خنده هاجر را میشنوم.
-ایده تو بود نه؟
هاجر این را میپرسد و باز هم به تلوزیون خیره میشود، به زیرنویسی که خبر از کشته شدن سه صهیونیست میدهد. ناباورانه میخندم. فکرش را نمیکردم مسعود من را آدم حساب کند.
-ولی پیشنهاد من کنست بود!
هاجر باز هم میخندد.
- حالا این دود زرد چی هست؟
چشمان هاجر ریز میشوند و میگوید: فکر نکنم چیزی بیشتر از رنگ خوراکی باشه!
کنار هاجر روی مبل مینشینم و هاجر ادامه میدهد: سه نفر بخاطر سکته قلبی مُردن، بیچارههای ترسو!
پی حرفش را میگیرم و میگویم: یکی نیست بهشون بگه قبل این که سکته کنین یکم نفس بکشین، شاید فقط یه شوخی بوده!
هاجر خودش را روی تکیهگاه مبل رها میکند.
-به هرحال پیشنهاد جالبی بود. فکر کنم اونایی که باید میفهمیدن دیگه فهمیدن!
به مسعود پیشنهاد داده بودم در یکی از ساختمانهای مهم صهیونیستها، مخازن اطفای حریق را به یک ماده رنگیِ بیخطر آلوده کنند؛ در ظاهر شبیه همان عملیاتی که من قرار بود انجام بدهم، اما بدون استفاده از سلاح شیمیایی. درواقع این هشداری بود برای صهیونیستها که دیگر فکر انجام چنین عملیاتی به سرشان نزند. البته وقتی این پیشنهاد را به مسعود دادم، طوری نگاهم کرد که مطمئن شدم عملیاش نمیکند.
-اون شب که فهمیدم مخازن اطفای حریق آلوده شدن، با خودم گفتم اگه دستم به عامل اون عملیات برسه با دستای خودم خفهش میکنم. ولی الان کنارش نشستم و دارم باهاش بگو بخند میکنم؛ و حدود یک ماهه که باهاش توی یه خونهم. عجیب نیست؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❗️سید جواد هاشمی میگه: شما چیکار به پوشش گلشیفته فراهانی داری! تو به چشمان غمگین اش نگاه کن🥺
✅ بگذریم سیدجواد، راستی از الهام چرخنده چه خبر؟ اونجا به چشمان غمگینش نگاه کردی یا چادرش؟! که حذف اش کردین و دیگه راهش ندادین!!!
بلههه آزادی در پوشش هم یه شعار پفکی صرفا برای برهنگی نوجوانان نه آزادی برای پوشش😏
@tashahadat313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۲۰ شهریور ۱۴۰۳
میلادی: Tuesday - 10 September 2024
قمری: الثلاثاء، 6 ربيع أول 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليه السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️2 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️3 روز تا عید غدیر ثانی، آغاز امامت امام زمان عج
▪️11 روز تا ولادت پیامبر و امام صادق علیه السلام
▪️28 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
▪️32 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
@tashahadat313
#حدیث
✍پیامبر صلی الله علیه آله: به خانواده خدمت نمى كند ، مگر صدّيق يا شهيد يا مردى كه خدا برايش خير دنيا و آخرت را مى خواهد
📚جامع الاخبار، ص ۲۷۵
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢خاطره بازخواست #سردار_قاسم_سلیمانی
به علت خروج غیر قانونی از کشور به روایت #شهید_امیرعبداللهیان...🌷🕊
@tashahadat313
روانشناسی قلب 03.mp3
7.46M
#فایل_صوتی_روانشناسی_قلب
🎧آنچه خواهید شنید؛
❣️ اگر قلبت، شاد نیست!
اگر نمازت،حال دلت رو خوب نمی کنه!
اگر دلت، ناآرام و غمگینه!
🔻قلبت،مریض شده؛
تا دیر نشده درمانش کن😊
@tashahadat313