#رمانجذآبِ
#سوسویعشق❤️
#پارت۳۷
نویسنده: #مائدهعالےنژاد📚
با این حرفم حس کردم گونه هام سرخ شد..
دستمو گذاشتم رو صورتم
بدجوری محکم زده بود تو صورتم..
بلند شدو اتاقو متر میکرد و دستش و لای موهاش فرو میکرد..
هم عصبی بود هم ناراحت
+رها دیگه تکرار نکنم.. باید این کارو انجام بدی
نمیشه که قید همه چیو بزنی..
حرف آماده داشتم برای زدن،که نیاز به حلاجی کردن تو ذهنم نبود..
-حامد چرا نمیفهمی
من برای تو،برای اینکه آسایش داشته باشم
برای خانوادم قیدشو زدم
حامد درکم کن..
توروخدا درکم کن
نمیفهمم کاراتو..بهم بگو چته
مال و اموال میخوای؟ کم داری؟ خودم بهت میدم..دیگه اینکارات برای چیه..
من از جونم سیر نشدم..
+هیس!!هیچ میفهمی چی میگی؟!هاان؟
بسه دیگه نمیخوام بشنوم..دیگه ادامه نده
تا الان کلی دیر شده
منتظرت نمونم
میای بیرون میریم..
برای هزارمین بار آه کشیدم
از ته دل...
درک نمیکردم دلیل رفتارای حامدو
دیگ خسته شدم از خسته نشدن..از ایستادگی..از لجبازی..
میرم..من میرم..یا میمیرم یا زنده در میام..
امیدی به زنده بیرون اومدن نداشتم
با هر قدمم انگار دارم گور خودمو میکنم..
نگاهی به خودم تو آیینه قدی میندازم..
میرم جلوش و دست میزارم کنار لبم که حالا یه زخم کوچیک سرباز کرده بود..
بغضِ تو گلومو قورت میدم و میرم بیرون..
ندا لبخند غم انگیزی رو صورتش بود..
جوابشو با بغض و لبخند دادم..
این تضادو دوست نداشتم..
ندا هم قرار بود باهامون بیاد
اونطوری که خودش میگفت..
چشمم به راحیل و مهراد افتاد..
داشتن باهم بازی میکردن
بازهم باید میسپردم دست مهری
مهری چشماشو روی هم بست به معنی اینکه "مطمئن باش" یا "نگرانشون نباش، من هستم! "
سوار شدیم و مهری خانوم پشتمون آب ریخت...
نمیدونستم از این خدافظی دلگیر باشم یا اومیدوار..
هنو نرسیده بودیم و هزار جور فکر و خیال به ذهنِ خستم خطور میکرد..
یاد حرفای اون شبم و واگنش حامد و حرفای ندا اوفتادم..
همون شب...
از بیمارستان هم مرخصی گرفته بودم..
" -حامد من قید هرچی مال و اموالِ میزنم!
حالا اینبار حامد به سرفه افتاده بود
+یعنـی چی؟!
تسلیم شدن رو انتخاب کردی؟
تصمیمت اینه؟!
با قاطعیت گفتم:
-اره، من تصمیم خودمو گرفتم..
+نـه!
ندا هم سکوت رو کنار گذاشت و به حرف اومد..
انتظار داشتم باهام باشه.. اما نه!
+رها چی داری میگی!!
نباید اینکارو کنی..
-پس میگی چیکار کنم ندا
وایستم تماشا کنم با تهدیداشون دارن چی به سرت میارن؟!
چرا اصلا سکوت نکردن؟
مگ من خبر داشتم هنوز مال و اموالی مونده؟!
میدونستن اگه سکوت کنن من از یجایی بو میبرم!!
اینجـا ذهنیتمو رو کردم..
-تازه من به دکترحسینی مشکوکم ندا
مشکوووک
با چشای گرد شده گفت:
+چیی؟!
-همین که شنیدی! مشکوکم!
هیچ فکر کردی چطور اون دختـر سر راهت پیداش شد؟!
آدرس بیمارستان رو از کجا پیدا کرد؟
من مطمئنم حسینی دخیله..
حالا ببین کی گفتم..
حامد که تا الان به حرفام گوش میکرد
گفت:
+این راهش نیست رها...
💌] #ادامـهدارد..
|ڪپے بـدونـ ـ ذڪر نامِ نـ ـویـسنـ ـده و بدونِ اجـ ـازهـ ـ مــوردِ رضـ ـایـ ـت نمےبــاشـــد♨️☺️|
@TASMIM_ASHQANE 💙••
- هَمقرار'
چلهزیارتعاشورا.. ::)
.
در انتهای بلوار دانشجو خیابان ولنجک، به راحتے میتوان نام بزرگ کهف الشهدا را که بر روی کانکس نصب شده، دید. جاده منتهی به کهف الشهدا خاکی است و برای زائرین مشکل آفرین.
در مسیر دو زوج جوان در حال پایین آمدن هستند. انگار این غار زائرین ثابتی نیز دارد. قسمت ورودی مزار سنگ فرش شده و دو تابلوی زیارت شهدا و زیارت وارث در ورودی قرار دارد.
در محوطه غار تصویری از زمان زیارت شهدا، توسط حضرت رهبر فرزانه انقلاب نصب شده؛ در سردر مزار شهدا آیه 16 سوره کهف به چشم میآید و یاد بودی نیز کنار در ورودی از طرف بنیاد حفظ و نشر آثار به جای مانده است.
فضای داخل غار محرمی است. پرچمها و سربندهای یا حسین (ع) داخل فضای کوچک آن نصب شده، فضایی به طول 7 و عرض 2 متر. چند دختر جوان مشغول انجام کارهای داخل غار هستند. شهدای کهف از شلمچه، شرهانی، سومار، میمک و جزیره مجنون تفحص شدهاند و سن شان از 22 تا 25 سال است.
فضا آنقدر معنوی است که هر کس وارد آن میشود دوست دارد سکوت کند. در گوشه غار چند مفاتیح و قرآن برای استفاده زائران قرار داده شده؛ دفترچه خاطراتی در کنار مزار شهدا خودنمایی میکند، تا زائران حرفهای ناگفتنی خود را روی آن بنویسند. خواندن این جملات انسان را به فکر فرو میبرد.
- در راه که میآیم با خود میگفتم چرا اینجا؟ چرا اینقدر دور؟ وقتی رسیدم، فهمیدم چرا خاک هم میتواند بلند باشد. چقدر حقیرم در برابر شما. چقدر...
- ای شهدای گمنام از امام زمان بخواهید که ما را هم گمنام کند تا جسمی که ارزشی ندارد برای کسی نماند و این روح است که متعلق است به او.
- دوست ندارم تا مرا آدم نکردید از دنیا بروم. آرزو دارم در کنار شما، در بهشت پیش امام خویش روزی بگیرم. سعی میکنم راه شما را ادامه دهم. خواهش میکنم، جان مادرتون خانم حضرت زهرا سلام ا... علیها به من کمک کنید تا از گناهان در پیش روی خود که امکان انجام آن را دارم جلوگیری کنم دوست دارم جلوی خودم را برای این گناهان بگیرم ولی نمیتوانم، میدانم.
- سلام عرض میکنم خدمت شهدا. خیلی دوست داشتم بیشتر پیشتون میموندم ولی حیف که نمیشه. فقط ازتون میخوام شفاعت ما رو بکنید و از خدا بخواهید حاجت دل تمامی بندگان را بدهد.
.
.
#ادامہدارد...
#ڪهڣڔاعاݜقۺۅۍآڂڔۺہیدٺݥےڪݩد
#طعمپرواز 🍃
.
#تمنآیدعآۍشہادت..
.
🍃|• @tasmim_ashqane •°
- هَمقرار'
سردارباقرزادهدرحسینیهثارالله
•°🌱
#جوهرعشق ✨
#طعمپرواز🍃
[ روایتگرۍ تاريخچه حرم مطهر شهداي گمنام كهفالشهدا ولنجك ]
#پارت۱
این موضوع بر میگردد به چندسال گذشته که پس از درخواستهای مؤمنین ولنجک، صحبتے شد که چند شهید گمنام به محلهمان بیایند و در کنار مسجدالنبے (ص) آرام بگیرند، که با مخالفت عدهای این موضوع مسکوت ماند.
چند سالے از این ماجرا گذشت و اسفندماه ۸۵ فرا رسید. مؤمنین و مذهبیون محل و همچنین دانشجویان دانشگاه شهید بهشتے، دوباره بحث آمدن شهدا در ولنجک و همجواری با آنها را مطرح کردند. اینبار با طوماری از تعداد زیادی امضاء و خطاب به سردار باقرزاده. پس از بررسےهای بعملآمده در شورای کارشناسے تدفین شهدا با این پیشنهاد موافقت شد و مکانی جهت میزبانے از میهمانان کربلایے در نظر گرفته شد، بلوار دانشجو، بالاتر از البرز ۲ جنب ساختمان جامعه مهندسین مشاور ایران، که از لحاظ چشمانداز و زیبایے، سهلالوصول بودن و در دسترس بودن، امکان ایجاد امکانات پیرامونے و… انتخاب شد. این مکان از دیگر نقاط ولنجک سربلند کرد و آماده میزبانے شد. قطعهای که شاید بتواند حلقهگم شده اتصال بین ارض و سماء شود.
.
.
پس از موافقت شورای کارشناسے بنیاد حفظ آثار و سردار باقرزاده با تدفین شهدا در ولنجک و تعیین مکان آرام گرفتن شهدا، نوبت به جوانان محل رسید. فروردین ماه بود و تا زمان تشییع شهدا که ۲۸ خرداد ماه ۸۶ مصادف با شهادت بےبے دو عالم حضرت فاطمهزهرا(س) بود، کمتر از ۳ ماه فرصت باقےمانده بود. حسینیه ثارالله محل ستاد یادواره شهدای گمنام ولنجک شد. از گروهها و افرادی که در این امر تجربه داشتند، دعوت کردیم و جلسات فکری و کاری متعدد و مفصلے برگزار کردیم و فعالیتهای اجرایے ستاد شروع شد. بحث آمدن شهدا باعث شد خیلے از مذهبیون منطقه که تا آن زمان خیلے دور هم جمع نشده بودند، گردهم آیند و وحدت و همدلے بےسابقهای به برکت شهدا ایجاد شود، تا مراسم تشییع و تدفین شهدا ـ که به گمان بعضےها تاریخ مصرفش گذشته و تدفین شهدا در نقاط مختلف شهر، تهران را به یک گورستان بزرگ تبدیل مےکند!ـ به خوبے و در شأن این شهدا انجام شود، همانهایے که آسایش خود را گذاشتند تا امروز ما در آسایش باشیم.
یکے از تصمیماتے که گرفته شد این بود که از چهل روز قبل از آمدن شهدا، در محل تدفین و جهت آمادهسازی دلهایمان و زمین و همچنین محل، زیارت عاشورا بخوانیم و چنین هم کردیم.
هر شب وعده ما ساعت ۲۱:۳۰ بود. روزهای اول ده نفری مےشدیم، اما هرچه پیشمیرفت، و به روز موعود نزدیکتر میشدیم، جمعیت عاشوراییان بیشتر میشد.
پس از گذشت چند شب، عدهای از ساکنین مجتمعهای مسکونے مشرف به محل تدفین شهدا، که نسبت به حضور مردم در مکان فوق، حساس شده بودند و این سؤال برایشان ایجاد شده بود که علت تجمع این تعداد زن و مرد، پیر و جوان در این ساعت از شب چیست و چرا روی این خاک مےنشینند و زیارت عاشورا مےخوانند، به محل تدفین کشاند. پس از اطلاع از اینکه قرار است این نقطه میزبان شهدا شود، اعتراضات خود را شروع کردند، اینکه ما افسردگے میگیریم، اینجا قبرستون میشه ،خونه هامون ارزون میشه و… انگار متوجه نبودند که این پنجتن از حافظان حریم همین آب و خاک بودند.
بعد از آن شنیدیم یکے از اهالے ولنجک، نامه ای به سردار باقرزاده نوشته و در آن آورده که :«هدف شما از تدفین شهدا، تامین منافع مشخص و اهداف سیاسے است!»، در اعتراضیه این شخص آمده بود:« بنده حقیر از رزمندگان و جانبازان دوران دفاع مقدس هستم و با اسطوره های جنگ ، برادران شهید بروجردی و کاظمے و … مأموریت اجرا کردم. » همچنین در این نامه آمده بود « شهرداری منطقه ۱ چندین بار قصد داشت در قطعه ۴۱۵ میدان میوه و تره بار و یا ایستگاه اتوبوس و مینےبوس احداث کند که با مخالفت مردم موضوع منتفے شد!» در ادامه به این نتیجه گیری مےرسد که :«هرگونه تجمع در این مکان باعث مزاحمت نوامیس! و اخلال در زندگے و آسایش آنهاست! » ، « دیدن هرروز مقبره شهدا علاوه بر خون و اندوه ، موجب سلب آسایش خواهد شد »
.
.
.
#ادامہدارد...
#ڪهڣڔاعاݜقۺۅۍآڂڔۺہیدٺݥےڪݩد
.
#تمنآیدعآۍشہادت..
.
💠|• @tasmim_ashqane •°
- هَمقرار'
سیلعظیممردمبرایتشیعشهداۍگمنام
•°🌱
#جوهرعشق ✨
#طعمپرواز 🍃
[ روایتگرۍ تاریخچه حرم مطهر شهداۍ گمنام کهفالشهدا ولنجڪ ]
#پارت۲
قرار شد ۲۶ خرداد ماه جلسه مهمے با حضور سردار باقرزاده برای رفع مشکلات و یا اتمام حجت و یا به قول سردار رازگشایے از اسرار تدفین شهدای ولنجک برگزار شود. همه اعم از موافق و مخالف به حسینیه ثارالله دعوت شدند. سردار راجع به تفحّصهای متعدد و به تناسب تأویلات قرآنے و خاطراتشان سخنرانے کردند. در این جلسه، سردار علت انتخاب نقطه مورد نظر را انجام مطالعات کارشناسے و فنے اعلام کردند. در ادامه سردار فرمودند:
« وقتے دیدم عدهای مخالفت کردند، در این شرایط به قرآن رجوع کردم که این شهدا را کجا ببریم؟ این آیه آمد:
« و اذ اعتزلتموهم و ما یعبدون الاالله فاووا الے الکهف ینشرلکم ربکم من رحمته و یهیئ لکم من امرکم مرفقا »
ترجمه:
و آنگاه (آن جوانان) از مشرکان کناره گرفتند و به یکدیگر گفتند: اکنون که از آنان و از آنچه به جای خدا مےپرستند کناره گرفتید و روی به خدای یکتا آوردید، در آن غار جای گیرید که پروردگارتان رحمتے از رحمت خود را بر شما مےگستراند و برای شما در کارتان گشایشے فراهم می آورد.»
[ سوره کهف آیه ۱۶ ]
وقتی به این مطلب رسیدم خیلي تکان خوردم و گفتم مگر چه شده که شهدا ميخواهند قهر کنند و بروند داخل غار؟ ولنجکےها مگر به شهدا چه گفتند؟ به برادران بسیج گفتم این اطراف غاری هست؟ ظاهراً شهدا را باید ببریم داخل غار! که مشخص شد غاری در این منطقه از سالها قبل وجود دارد.»
.
.
با صحبتهای آقای تاجیک و مشاورین جوان سردار که بعد از این جلسه و همچنین در منزل یکے از مخالفین برگزار شد، تعداد زیادی از مخالفین از آمدن شهدا استقبال و از مواضع قبلے خود برگشتند و در شب وداع با شهدا و مراسم تشییع نیز حاضر شدند اما آن تعداد مخالفینے که آگاهانه به مخالفت مےپرداختند و تعدادشان هم بسیار اندک بود تا آخر پای حرف خود ایستاند.
و ماجرا آن شد که شهدا مسیر خود را به سمت کهف تغییر دادند تا در پناه آن به دور از خیالات و اوهام باطل و خودخواهے و دنیاطلبے پوچ عدهای، آرام بگیرند.
.
۲۷ خرداد ماه بود و یک روز مانده بود به روز تاریخساز و فراموش نشدنے کهف الشهدا.. پنج “شهید گمنام”جهت مراسم شب وداع و استقبال، از معراج شهدا به سمت مسجد دانشگاه شهید بهشتے در حرکت بودند در سوی دیگر کارها برای آماده سازی کهف آغاز شد و بعد از یک روز کار مداوم، سحرگاه روز بیست و هشتم، کارها به پایان رسید.
در طول مسیر معراج تا دانشگاه شهید بهشتے، کاروان شهدا در امام زاده علے اکبر'ع' چیذر و همچنین امام زاده مطیّب'ع' اوین توقف کوتاهے کرد و همراه با عزادران فاطمے، میهمان مجلس روضهی امّالشهداء حضرت فاطمهی زهرا 'س' بود.
شهدا آن شب تا صبح در دانشگاه بودند و خیل عاشقان، پروانه وار گرد شمع وجودشان!
صبح روز شهادت بےبے دوعالم، حضرت زهرا 'س' فرا رسید. مردم در دانشگاه شهید بهشتے اجتماع کردند و منتظر همراهے این هودجهای آسمانے تا کهفے که خدا برای منزل ابدییشان برگزیده، هستند. خیل جمعیت، ابدان مطهر شهدا را چون نگینے درخشان دربر گرفتند و گامهای استوار و حاوی پیام خود را محکم برميدارند. زن و مرد، پیر و جوان، از تمام نقاط شهر ….
آرام آرام به آن کوه نزدیک مےشویم. دور تا دور کهف پرچمهای سیاه یا اباعبدالله 'ع' و یا زهرا 'س' حدود نزول اصحاب آخر الزمانے امام عاشورا را علامتگذاری کردهاند.
کاروان عشق به کهفالشهدا رسیده است. سردار باقرزاده سِرّ تدفین شهدا را در جمع مردم بازگو مےکند …
ایشان مےفرماید :
” اینجا باید عاشقے کرد. هرکسے مےآید بالا باید همتش را بالا ببرد و هرکس مےرود پایین باید از اسب غرور و جهالت بیاید پایین... :)
.
.
#ادامہدارد...
#ڪهڣڔاعاݜقۺۅۍآڂڔۺہیدٺݥےڪݩد
.
#تمنآیدعآۍشہادت..
.
💠|• @tasmim_ashqane •°
- هَمقرار'
••°🌱
#جوهرعشق ✨
#طعمپرواز 🍃
[ روایتگرۍ تاریخجه حرم مطهر شهداۍ گمنام کهفالشهدا ولنجڪ ]
#پارت۳
و شهدا با این فرازها در کهف آرام میگیرند: « بسم رب الشهدا و الصدیقین، یا ایها الشهداء ، اسمعوا، افهموا یا ایهاالشهدا، هل انتم علیالعهدالذی فارقتموانا علیه من شهاده ان لا اله الا اله، وحده لا شریک له و ان محمداً عبده و رسوله…. »
اینها آرامششان در اینجاست….
به اربعین حضور شهدا در کهف، چند روزی بیش نمانده بود. جمعه ۲۹ تیرماه یعنے یک روز پس از لیله الرغائب [شب آرزوها] خبری در کشور پیچید، حضور سرزده امام خامنه ای جهت زیارت شهدای گمنام کهفالشهدا! و ادامه داشت این داستان تا اینکه در شب عرفه سال ۹۲ یکے از شهدای کهف که روی سنگ مزارش نوشته شده است «شهید گمنام» به خواب مادر مےآید و مےگوید: «مادر من آمدهام. خیلی وقت است که آمدهام. چند سال است که آمدهام. اما هیچ کس دنبالم نیامد. یک اتاق گرفتهام و تنها زندگے مےکنم».
در پے خواب مادرِ شهید ابوطالبے و تماس وی با مرکز تحقیقات ژنتیک دانشگاه علوم پزشکے بقیه الله، از مادر و برادر شهید نمونه ژنتیکے گرفته شده و اطلاعات به دست آمده با اطلاعات حاصل از شناسایے شهدای گمنام تطبیق داده شد. بر اساس بررسےها مشخص شد پیکر مطهر شهید ابوطالبے جزو شهدای تفحص شده بود و با اعلام کد به معراج شهدا، روشن شد محل دفن شهید ابوطالبے کهفالشهدا است.
شهید مجید ابوطالبے متولد ۱۳۳۴ است و در سال ۱۳۶۱ در عملیات مسلم بن عقیل در منطقه عملیاتے سومار به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
و روز هفتم آبان ماه ۱۳۹۲ را بر تاریخ ثبت مےکنیم که در چنین روزی پدر و مادر شهید «مجید ابوطالبے» بعد از ۳۱ سال، فرزندشان را در کهفالشهدا پیدا کردند…
.
.
#ادامہدارد...
#ڪهڣڔاعاݜقۺۅۍآڂڔۺہیدٺݥےڪݩد
.
#تمنآیدعآۍشہادت..
.
💠|• @tasmim_ashqane •°
- هَمقرار'
. -تفحص +بهوقتروایتگرۍ شلمچه قطـعه ای از بهشـت حاج قاسم ما روایت مےکند :) #دقایقےتاروایتگرۍ ↓
.
زیارت عاشورای دم غروبِ شلمچه
غوغا میکرد . غروب که بچه ها جمع
میشدند کنارِ خاکریز و کتابچه های
دعاشان را توی دست میگرفتند .
صورتهایشان از اشک خیس میشد
هربار که به سلام زیارت عاشورا
میرسیدند بلند میشدند و میرفتند
لب خاکریز می نشستند و دست
هایشان را می گذاشتند روی سینه
واز ته دل سلام می دادند .
حاج قاسم روایت میکند :
« یکی از پرخاطره ترین و مهمترین
برگ های تاریـخ پر افتـخار جنـگ ،
عملیات کربلای پنج است .
اگر بگویم در روز عملیات ، کربلایی
در جوار کربلای امام حسین (ع)
به وقوع پیوست و همه ی آن
فداکاری ، ایثار ، گذشت و ارزشهایی
که توسط یارانِ امام حسین(ع)
به نمایش درآمد در شلمچه نیز
به نمایش گذاشته شد .
#ادامہدارد.. ↓
#دقایقےتاروایتگرۍ ↓
- هَمقرار'
حاج قاسم گفت :
شبِ وداع بود . همه بودند چراغ ها
خاموش شد بچه ها دست در گردن
هم انداخته بودند، وداع میکردند
شهید مشایخی گفت :
در همسایگی ما ، خانه هایی ست
که بچه یتیم زندگی میکند ، من
روی برگشت ندارم ، پاهای خود را
میبندم که عقب نشینی نکنم .
قصد ، شهادت دارم .
صبح روز بعد صحنه ی جالبی در
خاکریز، روی سیم های خاردار دیدم
عیناََ مثل کربلا بود . امروز شاید از
دیدِ زائران ناپیدا باشد . بالای سیم
های خاردار دست ها و بدنهای قطعه
قطعه شده ی شهدا روی آب قرار
داشت . کنار دژ در زیر تیر بار دشمن
روی زمین افتاده بودند . کربلای
پنج یک نبرد خونین و سرنوشت
سازِ دفاع مقدس بود .
#ادامہدارد.. ↓
#دقایقےتاروایتگرۍ ↓
- هَمقرار'
اینچشمه علےالدواممےجوشد.. :) تا دقایقے دیگر ↓
دلم یک جرعه از نگاه زلالش را مےخواهد؛ وقتے که مےخندید و چشم را به نشانههای حیا مےبست و صورتش را میداد پایین! نه! ما عادت نخواهیم کرد به جهان بدون سلیمانے! اگر پدران ما در بهمن ۵۷ به ضربزور خمینے را از خدا گرفتند، ما نیز آنقدر تمنا مےکنیم که خداوند باز هم قاسم را به این دنیا برگرداند!
#ادامہدارد ↓
- هَمقرار'
دلم یک جرعه از نگاه زلالش را مےخواهد؛ وقتے که مےخندید و چشم را به نشانههای حیا مےبست و صورتش را
حاجقاسم برای ما روشنترین روایت ظهور است؛ مظهور نور! تا بود، انگار هم همت را داشتیم، هم صیاد را، هم چمران را، هم باقری را، هم باکریها را! هم مهدی بود و هم حمید! هم شاهد بود و هم شهید! هم امیر روزگار جنگ بود، هم امین جنگ روزگار! وقتے رفت، انگار جان جهان را با خود برد!
#ادامہدارد ↓
- هَمقرار'
حاجقاسم برای ما روشنترین روایت ظهور است؛ مظهور نور! تا بود، انگار هم همت را داشتیم، هم صیاد را،
برگرد حضرت قاسم!
جمهوری اسلامے که جای خود دارد؛ تمام جهان به تو نیازمند است! برگرد و باز هم خواب را از چشم شوم تروریستها بِرُبـا! برگرد و بگذار باز هم نگاهمان به چشمان آفتابےات بیفتد!
نترس!
چون خدا باز هم تو را "شهید" مےبرد! :)
#ادامہدارد ↓
- هَمقرار'
برگرد حضرت قاسم! جمهوری اسلامے که جای خود دارد؛ تمام جهان به تو نیازمند است! برگرد و باز هم خواب ر
با رساترین صدای ممکن میخواهم رجز بخوانم! یک سردار نظام مقدس جمهوری اسلامے رفت؛ این شده اوضاع جهان! تو ببین اگر همهی این نظام نباشد، چه بمبهایے در چه ساحلهایے منفجر خواهد شد!
#ادامہدارد ↓
- هَمقرار'
با رساترین صدای ممکن میخواهم رجز بخوانم! یک سردار نظام مقدس جمهوری اسلامے رفت؛ این شده اوضاع جهان!
آری! جهان بدهکار جمهوری اسلامے است!
بدهکار خمینے است! بدهکار خامنهای است! جهان باید طلب خود را از جلادهایے مثل اوباما و ترامپ و بایدن بگیرد! باطلین بےخود برای خامنهای خواب مرگ نبینند!
این آخرین روزهای نظام ما نیست؛ واپسین شبهای نظام سلطه است!
به شهادت سلیمانے، دنیا بدون جمهوری اسلامے جهنم خواهد شد!
هر چه حکام کاخ سفید، مادری کردند برای داعش؛ حاکم بیترهبری برای قاسم، پدری کرد! به روح سلیمانے، تاریخ مدیون تار و پود چفیهی حضرت آقاست! :)
#ادامہدارد ↓