eitaa logo
- هَم‌قرار'
1هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
452 ویدیو
27 فایل
• ﷽ ‌ ما آدمی‌زادهاۍ محتاطیم امّا در دل ڪورهٔ آتش، در میانهٔ برافروختگی‌های شعلھ .. #میم_عالی‌نژاد ــ ـ ڪانال‌ وقف مولا'عج ست‌. حذفِ‌نامِ‌‌نویسندگان، موردرضایت ‌نیست؛ به‌حرمت‌ِسورهٔ‌قلم. بهم وصل میشین: @Khadem_eshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
- بیچاره آن سنگی که به سوی قلبی پرت میشود، عاقبت سنگ مذاب میشود از شرمندگی. -
هدایت شده از - هَم‌قرار'
‌. . مےخندیدند و با انگشت نشانش میدادند: یلِ بدر را ببینید!! ببینید چطور از پا افتاده! هر چیز کوچکے او را بھ گریھ مےاندازد! آتش روشن میکنند گریھ میکند.. میخ بھ چوب میکوبند گریھ میکند.. در مےبیند گریھ میکند .. یا حتے آن دیوار را .. یا مثلا زن پا به ماه .. +با این همه غم چه کنم مادر؟ | . .
-آنجا که در مسیر بودیم در مسیر بودیم، ما همیشه "در مسیریم " چه‌کسی مدعی‌ست مارا خارج از مسیر بخوانَد؟ هرچه هستیم، اندرونی‌ِ خویشیم. حتی به اشتباه. نه از خوارجیم و نه از مدعیانِ داخل ما ره‌سِپُرده‌ی مَسیریم آن‌هم به سمتِ خودت! این وادی وادیِ تشر رفتن به "بدرفته ها" نبود که اگر بود ، ما اینجا نبودیم. در سیرِ مسیر همیشه خاکِ جاده‌ی خاکی‌ست که سَرش بلند می‌‌شود و تو به آن جاده‌ی خاکی نمی‌خوری مگر اینکه فرمونت را کمی کج کنی. اگر ما سری از عزا در می‌آوریم و سرمان بلند می‌شود شاید کج رفته ایم، اما قصدِ کج‌رفتگی نداشتیم دست خودمان نبود، القصه به ‌فرمون عادت نداشتیم! حالا هم بخواهم بگویم میگویم: به کج رفتگی هایمان قسم خاکِ قدمِ تو بود که مارا اندرونیِ مسیر کشاند. " وگرنه گردوخاکها به پا شده بود، از سَرِ بلندِ مَنیتِ ما. " من اگر در مسیرم، تو بگو کجای مسیری ایها العزیز؟ بگذار ناگفته نماند که هرکجا تو هستی، آنجا خودِ مسیر است اصلا تو خود، سیرِ هر مٌسلکی به توافق سایه یعنی سایه‌ات هست تا رهی گم نشود. اما تو اگر هستی، هستی تا چو مَنی گم نشود. ای مسیر لامنتهایِ این بَد رفته به قدم‌روی ات ادامه نمیدهی؟ سایه گر اذنی دهد، من به گرد و خاکِ قدمت محتاج‌ترینم.
آتشِ‌زبانه‌کش اما بی‌احتیاط ذوبم کرد .. در کفه‌ی ظرفیتِ ما ناعدلی شد، ورنه آن امتحانِ عظمی با این ظرفِ وجودی؟ این ابعادِ وجودی با این صفحه از تقدیرِ مِن الدهر؟! بخدا حکایتِ بشکستنِ ظرفِ مجنون نبود، از آدمی محتاط به شکاک میرسیدم.. " اگر پیشِ چَشمِ او من مجنون نیستم، حتما جنون دید که ظرفها از ما شِکاند. " کفایتی باشد برای تو این نامه در ساعاتِ دلتنگی و تصدق چشمانت که منزلگهِ شبنَم شده است .. اگر عصاره ی این چکیده حرفها، غمی بود ک به رخسار‌ه‌ات نشست عرضِ حلالیتی باشد از من برای تو ..
- هَم‌قرار'
مرا کجا میکشانی؟ اطراف را نمیشناسم ولی تورا خوب! و حاجت من طمع دستانت را دارد ولی پر است از امتناعِ تمنا! گر نکشانی هم اشاره ی تو خوب کافی ست برای به سر دویدنِ من حتی اگر اطراف را نشناسم.. یا غریبه ای به حساب آیم در اطرافی آشنا اینک تو چه بخواهی مهمِ ماجراست، میسر است که بگویی چه میخواهی؟ خب، چه میخواهی؟ اگر غریبه بودم ، دستانم را از کجا میشناختی؟ مگر یادت نیست که میکشاندی ام؟ فقط نمیدانم از کجا و در کجا و به کجا! زین پس بگو: چونکه من آشنای توام جهان غریبه با توست!
- هرکه اهلِ عقبی‌ست حواسش جمع است ورنه فراموشکاری خاصیتِ دنیا است .
هدایت شده از هیئت مجازی 🚩
'💚 رفقا ، پاک واردِ ماه رجب شید ورودی این ماه رو جِدی بگیرید حساب کتاباتون رو پاک کنین. هنوزم دیر نشده، صاف و صوف کنید پرونده‌هاتون رو مثلا به نیت اینکه واردِ ماه رجب میشیم بده کاری هاتون رو صاف کنید مثلا امانتی هایی که گرفتید رو برگردونید به صاحبش. مثلا کارای عقب افتاده‌تون رو انجام بدین مثلا حلالیت بطلبید و حلال وار قدم بزارید به این ماهِ پر از فضیله . خلاصه که سعی کنید حقی به گردنتون نباشه♥ امشب شب ولادت آقا امام محمد باقر هست ، برای مدد گرفتن ازینکه این ماه رو به راحتی از دست ندیم، امشب شب خیلی خوبیه. به آقا و صاحبِ امشب متوسل بشید. برای ایام اللهِ اعتکاف روحتون رو آماده کنید💚 می‌بخشین این پرحرفی‌هارو یاعلی مدد و التماس دعا Eitaa.com/Heiyat_Majazi
محدودیتِ دنیا همیشگی ست. برای همیشگی شدن و جاودانه شدن، از دنیا فرار کن.
‌ - خدارو شکر که حتی یک لحظه هم در این چندسال، شک به رأیِ خودم نکرده بودم. حتی یک لحظه! گمان ندارم و به یاد هم ندارم! همه را هم دعوت به صبر میکردم و میگفتم نگویید کاری نمیکند! و خداروشکر که دیگران را برای رأی دادن به تو دعوت کرده بودم. شما هم آن‌دنیا به ما رأی بدهید رأی ای که ما می‌خواهیم، ضرورت بیشتری دارد.. حتی سفارش کنید و دیگرانِ محترمِ اهل جنت را دعوت کنید که به ما آدمیانِ عصرِ غیبتِ ایمان آورده به صاحبِ عَصر را، رأی دهند. رأیی که شفاعت بگیرد و شفاعت کند.. ما نیاز خواهیم داشت سید جان. ما بی دوا مانده‌ی درمانده ایم. حتما محتاج خواهیم بود. وامانده ایم که فقط گلچین شدگان را بدرقه میکنیم به گلستانی که مصطفی صلوات‌الله‌علیه‌، ترتیبش را برای یارانِ خودش داد.. حالا این بار ابراهیم واقعا به گلستان می‌رود. به گلستانی که انتظار می‌کشد ابراهیمی را که باب کرد و دهان‌ به دهان چرخاند که آتش هم میتواند معشوقه پسند شعله بکشد. ابراهیم بود که عاشق شدن آتش راهم باب کرد! ابراهیم بود که قاعده‌‌ی درونِ آتش را زیر و رو کرد. ابراهیم ها قاعده هارا بهم میریزند. مثل سید ابراهیمِ رئیس جمهور. که حالا قاعده اش ریخت بهم و شهید جمهور شد. یقینا ملک های امام رضا علیه‌السلام بهشت را برایت مرتب کردند، تر و تمیز کردند. ازآنجا می‌گویم که تورا امام رضا علیه‌السلام اینقدر تر و تمیز و خوشگل خرید و تمام. خلص و تمّت.
همیشه ماه مُحرم که میرسه قلبم خیلی سنگین میشه و دربه‌دریِ من توی از این روضه به اون روضه، نمود پیدا میکنه.. همیشه ماه مُحرم که میرسه عینهو ماهی ای میشم ک از تُنگ به بیرون افتادهُ بالا و پایین میپره یا شبیه گوشتِ خامی‌ام که توی روغنِ داغِ ماهیتابه، جلز و ولز میزنه.. تاحالا شده دستت برای خودت و قلبِ خودت کوتاه باشه؟! من این دو حالاتِ عطش و سوز و سوختگی رو قشنگ حس میکنم و دستم برای قلبِ خودم کوتاهه که براش کاری کنم.. همیشه ماه محرم که میرسه اوصافِ حال زارِ من همینهاست.. و بیتابی ها و بیقراری هاییه که هیچ جوره دست مرهمِ آدمهای زمینی براش کاره ای نیست.. - خلاصه تر بگم؟ تیکه ذغال داغ شده‌ی مُذابی‌ام که رگه های طلایی داره.. اینه حالِ من.. اونقدر سنگین که متوجه ی عزای زمین و زمان هم میشم.. و این سنگینی ها بهم اجازه نمیده که به راحتی هرکاری رو انجام بدم.. و همچنان تمنای من اینه که مُذاب تر بشم در این کوره‌ی معروفِ ع‌ش‌ق . . . سخت محتاجم.. سخت.. دعام کنید🖤
طبع شاعری از دعای بارکنای توست عافیت زندگی من در قنوت شبانه‌ی توست خلاصه‌ی دارایی ام، نوکری در خانه‌ی توست
- هَم‌قرار'
‌ - شعر " بی‌اعتنای تو، تقلا چه فایده؟ " سروده شده در تاریخ ۱۵ شهریور ۱۴۰۳ شاعر؛ مائده عالی‌نژاد.
ــــــــــ ـــــ ـ هو؛ ' بی‌ اعتنای تو، تقلا چه فایده؟ ' بی اعتنای تو، تقلا چه فایده دارد؟ به گمانم حساب خیالم را آیینه دارد این هوایی شدن را مگر باد آورده باشد عیان نیست این تمنا شاید باد بُرده باشد داغ فراق را ندیدی چگونه درمانده است؟ عین ذغالِ آماده در دل من مانده است مگر نه اینکه سنگدلی را تبحر داری پیش چشمان تیله ای ام، ساحر داری داشتنت را دیدم آخر به تاراج کشیدی تکه های قلب من بود به دامان کشیدی آق ز چشمانت و محروم از ارث تبسمت این عشق زاده شد از ارق خوش تبسمت ناز بوسه هایت هیچوقت بیدارم نکرد دستهایت تاب و تبم را تیمار نکرد متروکه ام کردی، دیگر چه خواهی نمکدان را شکاندی چقدر خودخواهی ابر نگاه خسته ی من خوب باریده در این آوار خودساخته‌ی من، غم روییده از باریدنِ من، باران حیا دارد که ببارد بد عهدی ست گلی که بی لطفت به بار آید محرابگه من از سجده‌ های تو نبود؟ حالا احتیاطی کن اگر غصبی نبود شبیه درد چوب انار است، ترک خوردگی ام شبیه سیبی سد راه است، بغضِ آزردگی ام ملامت جماعت خبر میدهد افشا هارا که تو بی مراعات پرده برداشتی رازهارا نمیشود یکبار کار گشایی ز دست تو بر آید محض رضای خدا، گره گشایی بر آید؟ راستی، بی اعتنای تو تقلا فایده داشت؟ یا که نداشت و عشق من بود بی‌چشم داشت؟ شعر از: