#رمانجذآبِ
#سوسویعشق❤️
#پارت۳۲
نویسنده: #مائدهعالےنژاد
تو همین حال و هوا بودم که
+رها دستمو ول نکن بیا بالا..
حامد بود که افکارمو بهم زد
خنده ی تلخی زدم ولی برام شیرین بود
شیرین بود که حامدم نجاتم داد
شیرین بود که رهام نکرد..
من اونو نجات دادم اینم منو
چه شیرین بود حساب بےحساب شدنمون..
دستشو محکم گرفتم و تلاش میکردم برم بالا..
پامو رو سنگای بزرگ میزاشتم برا بالا رفتن
ندا هم دل تو دلش نبود
دستم تو دستای حامد بود
این ول نکردن و فشار محکم ثانیه به ثانیه اش به دستام توهمون دره ی پرتگاه هم دلمو آروم کرد
حتی درد زخم دستمو یادم رفته بود..
پامو گذاشتم رو اخرین سنگو رسیدم بالا
قبل اینکه اجازه بده
تو بغلش فرو رفتم و آرامش بود و آرامش...
هنوز اشک میریخت و منم اشم میریختم
دستاشو که از زخم دست من رنگ خون گرفته بود قاب صورتم کرد
سریع دستاشو گرفتم
+خداروشکر که دارمت
-حامد من خوبم آروم باش
نگاهش به سَر بے روسریم افتاد
دستمو کشید و برد سمت ماشین از داخل کیفم دنبال یچی میگشت
+حامد دنبال چی میگردی؟؟
-یه لحظه صبر کن الان متوجه میشی..
بعد کلی گشتن یه مقنعه در اورد که برا لباس فرم بیمارستانم بود
خنده ای از ته دل زدم به این کارش که گفت:
+به چی میخندی؟!
خندمو خوردم و گفتم:
-هیچی هیچی..شما کارتو برس..
فکر کردم بخواد بندازه رو سرم دوباره گفتم:
+ببینم اصلا بلدی مقنعه سرم کنی
در کمال تعجب دیدم پارهش کرد با دستاش...
چشام چهارتا شد
-چییکار میکنییی حااامد..الان من چی سر کنم..
حس اینکه یچیزی رو سرم قرار گرفت باعث شد
سرمو بچرخونم، ندا بود..
+یه روسری اضافه داشتم..بیا سرت کن..
لبخندی زدم و گفتم:
-ممنونم ندا..
چشامو دادم به کارای حامد..
دستمو گرفت تو دستاش و به زخم نگاهی کرد
و زیر لب گفت:
+نگاه کن چیکار کرده با خودش..
پارچه ای که مقنعه ام بود و تو دستاش گرفت و دستمو بست...
نگاه مهربونم براش بس بود
اونم مهربون نگام کرد
نگاه هردومون بهم گره خورد
ندا برا عوض شدن جو
رو صندلی جلو که نشسته بود دستشو برد سمت بوق و بوق طولانی ای زد که کلا از این حس خارج شدیم..
منو حامد باهم کلافه ازاین کار ندا گفتیم:
"ای باباا"
که بعدش هر سه خندیدیم
هرسه تامون نشستیم تو ماشین..
حامد دنبال پالتوش میگشت
یادم اومد پرت شده بود پالتوش
بدون اینکه حرفی بزنه گفتم:
-حامد...ممم..چیزه..
+جانم بگو
-یادت رفته پالتوتو دادی به من؟
+مردونه خندید و گفت:
-نه رهای من..یه کوچولو میخواستم اذیتت کنم
دوباره خندید،چشمکی زد و گفت:
+تا باشه از این پرت شدنا...
💌] #ادامـهدارد..
|ڪپے بـدونـ ـ ذڪر نامِ نـ ـویـسنـ ـده و بدونِ اجـ ـازهـ ـ مــوردِ رضـ ـایـ ـت نمےبــاشـــد♨️☺️|
@TASMIM_ASHQANE 💙••
|❤️🍃|
#جوهرعشق
آهـسـتـه حمـڷ شـود،شڪستـنـی!
آرے..شڪستنے!!
دݪے را ڪه نمیـشد فهمـیدش!
دلے را ڪه تبعـیـد بـہ سرڪ ڪشیدن درخیـاݪتڪردند...همان هایـے ڪه پشـتِ لبخـنـدهایشـان
هـزار و یڪ حـرف به ریـشِ دلت میبندنـد و تو آرام میشـڪـنـے!!
..." و تو آرام میشڪنـی!! "....
..." و تو آرام میشڪنـی!! "....
#دلنوشـتـه✏️•]
ـــــــــــــــ #مائدهعالےنژاد🎈ـــــــــــــــ
💎•• @TASMIM_ASHQANE
#اقاےدلتنگے
مهدی جان
آنان که گل وصال تو میبویند
در سهله و جمکران تو را میجویند
همیشه قنوت در مصلای نماز
عجل لولیک الفرج میگویند
اللهم عجل لولیک الفرج
#سلام_امام_مهربانم
صبحت بخیر آقا🌸🍃
@tasmim_ashqaneh
هر ڪه خاڪ درتـ❤️
بوسید شد شــ😌ـاه جهان
خــ🍃ـار هم در مشهد تـــو
زعفرانـــے مـےشــود....😇
#آقـاجان_بطلب💔
@tasmim_ashqane