{♥}
دݪ سِپـُردَنـ ـ به تُ
از خویش بریدنـ ـ دآرد💛
میخَرمْ نازِتو اینـ ـ نـٰاز خَریدنـ دارد...
•• @tasmim_ashqane 🍃
|❤️|
خـدایـا✨••
تو آن مشتـرڪ موردنظـر هستے✋🏻••
ڪه همیشـه در دستـرسے!!💚••
|🆔•• @TASMIM_ASHQANE •
- هَمقرار'
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 #پارتقبلرمـانِ ســوســوے عشــق💕👆 |پـارتِاولِ رمانـ ـمـونـ😍👇🏻| https://
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#پارتقبلرمـانِ
ســوســوے عشــق💕👆
|پـارتِاولِ رمانـ ـمـونـ😍👇🏻|
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/3972
#رمانجذآبِ
#سوسویعشق❤️
#پارت۲۶
نویسنده: #مائدهعالےنژاد
ندارو دیدم..
اونم با یه دختری که سرووضعش خوب نبود..از دور رابطه ی بینشون طوری بود که انگار داره با ندا اتمام حجت میکنه
حامد نگاهمو گرفت و داد سمت حرکتای ندا و اون دختر..
لب خونے کردن اینکه چےداره میگه و از چےشاکیه سخت بود..
خیلے کنجکاو شدم و به خودم حق مالکیت دادم اینکه "باید بدونم داره چے میشه که من خبر ندارم"
این باید بدونم ها ذهنمو پرسوال میکرد و حامد متوجه ے این سردرگمے هام شد
سردرگمے هایے که تهش به ندا و کاراش ختم میشد
باید به این سردرگمے پایان میدادم..
از حامد که با نگرانے نگام میکرد خداحافظےکردم
داشتم پیاده میشدم که دستشو گذاشت رو دستام
نگاهش کردم که گفت:
اگه اتفاقے افتاد خبرم کن!!
با حرف حامد حسم قوت گرفت..
حسے که میگفت "قراره یه اتفاقے بیوفته"
در جواب حرفش فقط گفتم:
مواظب خودت باش!
پیاده شدم و منتظر موندم حامد بره بعد برم!
دور شدن حامدو که دیدم به طرف بیمارستان حرکت کردم..
داشتم میرفتم سمت بیمارستان که ندارو دیدم..
سریع پشت دیوار قایم شدم تا زیر نظر داشته باشمش..
روی صندلی نشست و دستشو روی سرش گذاشت
یه لحظه میخواستم برم جلو
میخواستم برم پیشش بشینم تا
بگه بهم دردش چیه
ولی پشیمون شدم..
نباید ازاین راه وارد میشدم
هزار بار از این راه وارد شدم و جوابی نگرفتم
بیخیال شدمو خیلی خونسرد وارد بیمارستان شدم و مستقیم رفتم تو اتاقم..
....
کارای امروز خسته کننده بود برام
دوتا عمل داشتم امروز که خداروشکر خوبم پیش رفت
داشتم لباس عوض میکردم که برم خونه
یکم پیاده روی بد نبود
حال و هوامم عوض میشد
براهمین شماره حامد که رو صفحه بود و پاک کردم و برگشتم به صفحه اصلی
خاموشش کردم و داخل جیبم گذاشتم..
از همکارا خدافظے کردم رفتم بیرون بیمارستان
از چیزی که دیدم چشام چهارتا شد
ندا با یه دختر..
با همون دختر اما اینبار..
💌] #ادامـهدارد..
|ڪپے بـدونـ ـ ذڪر نامِ نـ ـویـسنـ ـده و بدونِ اجـ ـازهـ ـ مــوردِ رضـ ـایـ ـت نمےبــاشـــد♨️☺️|
@tasmim_ashqane 💥
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#پارتقبلرمـانِ
ســوســوے عشــق💕👆
|پـارتِاولِ رمانـ ـمـونـ😍👇🏻|
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/3972
#رمانجذآبِ
#سوسویعشق❤️
#پارت۲۷
نویسنده: #مائدهعالےنژاد
سر و وضعشم به ما نمیخورد
وای خدا..
بحث بود یا دعوا ؟!
این دختر به نظر میرسید سرتق تراز این حرفاست
چرا ندا کاری نمیکرد
اینا کیان اصلا
انگار بحثشون داشت به دعوا میکشید
رو تصمیمم مصمم شدم و به سمتشون قدم برداشتم
با چیزی که دیدم از حرکت وایستادم و دستمو گذاشتم رو دهنم تا جیغم نره هوا
متوجهم نشدن و دویدم سمتشون و نزدیکشون که شدم سرعتمو کم کردم..
دخترو چاقو؟!
نمیفهمم اصلا
لات بود و معلوم نبود از ندا چی میخواد
خواست ندارو تهدید کنه که داد زدم
با دادم توجهش به سمتم جلب شد
نباید دستپاچه میشدم و میترسیدم
رفتم سمتشون و ندا رو کشیدم سمتم
اونم حالش خوب نبود و باهام همکاری میکرد
به ندا گفتم:
" جایی نرو "
حالا شده بودم رهای محکم و سرسخت
دختره که نمیدونم کی بود و اینجا چیکار میکرد
اومد سمتم
قبل اینکه حرفی بزنه گفتم:
-کی هستی؟!
چی میخوای؟!
با دندون قروچه ای گفت:
+به تو ربطی نداره
با حرفی که از دهنش در اومد نتونستم خودمو کنترل کنم و یقشو گرفتم و چسبودنمش به دیوار
با سر به ندا اشاره کردم و گفتم:
"نمیدونم کی هستی خب؟
ولی حق نداری بهش نزدیک شی فهمیدی؟"
با چشای پرشده از تنفر زُل زده بود بهم
که محکم تر از قبل گفتم:
" فهمیدی یا نهه؟! "
با یه حرکت هولم دادو دستشو آورد بالا تا بزنه که
دست ندا مانع شد
وصدای مردونه ی حامد که گفت:
" اینجا چخبره!! "
حامد اینجا چیکار میکرد؟
عه لعنت براین شانس
تایم کاریم الان تموم میشد و حامدم بیشتر اوقات این موقعه میومد دنبالم...
دختره که انگار فهمید نباید بمونه
رفت سمتِ ندا و با مکث کوتاهی گفت:
"بعدا بهم میرسیم"
اخم روی پیشونیه نارضایتی رو برملا میکرد..
وای ساکت نموند و درجواب حرفش با تنفر گفت:
"امیدوارم بری و دور بشی هم تو هم اونا
از همچی که اثار همتون دیده میشه! حس میشه!! "
این حرف ندا گیج ترم کرد..
منظورش از "همتون" کی بود؟!
هنوز نفهمیدم دختره کیه و چیکار میکنه و با ندا چیکار داشت
براهمین برای رفتن و دور شدنش هیچ عکس العملی نشون ندادم و گذاشتم بره...
رفت و با تحکم رو به ندا گفتم بیا تو ماشین برسونیمت!
این رسوندن رو میخواستم بهونه کنم تا بفهمم چخبره!
شاید اسمش حرف کشیدنه!
اما چاره ای نداشتم..
به حامد که بی اعتنا رفت سمت ماشین چشم دوختم
حامدم ناراحت بود!
همیشه هم تو خودش میریخت و من باید میفهمیدم ناراحته یا نه!!
به هر سختی ای بود ندا راضی شد تا برسونیمش..
💌] #ادامـهدارد..
|ڪپے بـدونـ ـ ذڪر نامِ نـ ـویـسنـ ـده و بدونِ اجـ ـازهـ ـ مــوردِ رضـ ـایـ ـت نمےبــاشـــد♨️☺️|
@TASMIM_ASHQANE 💙••