#مناجات_با_امام_زمان_علیه_السلام
ببر از سینهی جهان غم را
شادکن با ظهور عالم را
خوب و بد آمدیم این ده شب
بخر این جنسهای درهم را
مثل چشمان خویش جوشان کن
جوی این اشکهای نم نم را
درحدیث است میکندخاموش
اشک ما آتش جهنم را
طالب خون کربلا برگرد
و برفراز بیرق غم را
روی کعبه به اهتزاز درآر
با دمِ یا حسین پرچم را
نذرتان کرده ام دراین ایام
در توان خود آنچه دارم را
دارم امید تا قبول کنی
به زیادی لطفت این کم را
درد من کربلاست میدانی
اربعین لطف کن دوایم را
#عاشورایی
@tavasolnameh
☑️ #روضه_حضرت_امام_حسین_علیه_السلام
#عصر_عاشورا
#شام_غریبان
از دل بي شكيب مي خوانم
مثل ابن شبيب مي خوانم
بس كه مضطر شده دل زارم
ذكر اَمَّن يجيب مي خوانم
سر نهادم به دامن خيمه
از حسين غريب مي خوانم
از غريبي كه در دل گودال
شده شيب الخضيب مي خوانم
شب نوحه شب گرفتاري است
دوستان موقع عزاداري است
آتش از خيمه ها زبانه گرفت
شادي ام را غم زمانه گرفت
بر خلاف قطا كه لانه نداشت
مرغ غم در دل آشيانه گرفت
باز گلچين پست گل ها را
زير سيلي و تازيانه گرفت
هرچه خلخال و زيور و زر بود
خصم از ما چه ظالمانه گرفت
هرچه در خيمه بود غارت شد
زينب آماده ي اسارت شد
▪️حضرت زینب آمد محضر امام سجاد علیهالسلام عرضه داشت : دشمن خیمه ها را غارت کرده و به آتش کشیده تکلیف ما زنها و بچه ها چیست؟
امام علیهالسلام فرمود:
«علیکن بالفرار»
همه زنها و بچه های داغدیده فرار کردند اما زینب علیهالسلام اطراف خیمه ای می گردد
گاهی وارد خیمه می شود و گاهی خارج می گردد
گاهی دستها را از شدت ناراحتی بهم می زند
راوی می گوید: رفتم جلو تعجب کنان گفتم ای زن تو چرا مانند دیگران فرار نمی کنی مگر نمی بینی این آتش است وتو را می سوزاند.
فرمود: « ان لنا علیلا فی الخیمه وهو لایتمکن من الجلوس»
▪️فلک سر در گریبان حسین است
شب شام غریبان حسین است
حسین جانم حسین جانم حسین جان
زمین و آسمان را غم گرفته
به مقتل فاطمه ماتم گرفته
حسین جانم حسین جانم حسین جان
همه امشب نماز شب بخوانید
ولی پشت سر زینب بخوانید
حسین جانم حسین جانم حسین جان
بگرد اي آسمان با آه و ناله
به صحرا گم شده طفل سه ساله
حسین جانم حسین جانم حسین جان
زاشک دیده صحرا را بشویید
گل خونین زهرا را بجویید
حسین جانم حسین جانم حسین جان
همه گل هاي زهرا گشته پرپر
زتیر ونیزه و شمشیر و خنجر
حسین جانم حسین جانم حسین جان
زند مرغ دلم امشب پر و بال
گهی در علقمه، گاهی به گودال
حسین جانم حسین جانم حسین جان
شب فریاد و سوز و اشک و آه است
محمّد در کنار قتلگاه است
حسین جانم حسین جانم حسین جان
#نوحه_شام_غریبان
@tavasolnameh
☑️ #روضه_حضرت_امام_حسین_علیه_السلام
🔸عالم همه محزون و پریشان حسین است
🔸روز است ولی روز غریبان حسین است
🔸از خـون جگـر لالـه فشـانید کـه امروز
🔸در مقتل خون، فاطمه مهمان حسین است
🔸زینب نگهش بر قـد خمگشتۀ زهرا
🔸زهرا نگهش بـر تن عریان حسین است
هی به بدن بی سر حسینش نگاه میکنه...
ناله میزنه...
اشک میریزه...
میگه وای غریب مادر حسین...
وای مظلوم مادر حسین...
🔸اگر کشتند چرا آبت ندادند
🔸چرا زآن دُرّ نایابت ندادند
حسین جان...
🔸اگر کشتند چرا خاکت نکردند
🔸کفن بر جسم صد چاکت نکردند
خواهرها.. امروز با مادرش زهرا هم ناله شید...
با زینب کبری هم ناله شید...
خدا میدونه امروز زینب کبری چه حالی داره...
🔸امان از دل زینب
🔸چه خون شد دل زینب
الله اکبر...
در نصف روز...
جلو چشماش...
همه عزيزانش رو سر بریدند...
🔸چه خون شد دل زینب
چه حالی داشت وقتی میبینه...
یه طرف بدن بی سر حسینش...
توی گودی قتلگاه...
یه طرف دستهای قلم شده عباسش..
کنار شط فرات...
یک طرف بدن قطعه قطعه علی اکبر...
یه طرف بدن فرزندانش غرقه در خون روی زمین کربلا...
یه طرف دیگه هم خیمه های سوخته و...بچه های یتیم سیلی خورده...
خدایا چکار کنه زینب...
با اينهمه مصیبت...
🔸چه خون شد دل زینب
این زن و بچه های یتیم رو جمع کرده... داخل یه خیمه ی نیم سوخته...
هم پرستار امام سجاده...
هم زن و بچه های یتیم رو آروم میکنه...
مجسم کن...
هر کدوم از این بچه ها یه زبانحالی دارند...
اما... همه درد دل هاشون رو به زینب میگن...
یکی میگه عمه جان زینب بابام حسین کجاست...
وقتی میرفت خیلی تشنه بود...
آیا بهش آب دادند یا نه...
یکی میگه خانوم جان زینب...
عمو جانم عباس کجاست..
یکی میگه زینب، ببین گهواره علی اصغر خالیه...
امان... امان...
یکی جای تازیانه ها رو نشون میده...
یکی صورت سیلی خورده اش رو نشون میده...
یکی ميگه عمه جان زینب نبودی ببینی من آتیش گرفته بودم...
🔸امان از دل زینب
🔸چه خون شد دل زینب
چی کشید زینب...
از یک طرف مصیبت برادر...
از طرفی هم مصیبت اسارت...
زبان حال خانوم زینب کبری است...
🔸سه غم آمد به جانم هر سه یکبار
🔸غریبی و اسیری و غم یار
آخ... برادر خوبم حسین...
🔸غریبی و اسیری چاره داره
🔸ولی آخر کشد ما را غم یار
گل من! گل من! گلابم بده
ز رگهای خونین جوابم بده
امان از جدایی حسینم کجایی
برادر حسین برادر حسین
به گودال خون، جستجویت کنم
ز اشک بصر، شستشویت کنم
به مقتل رسیدم صدایت شنیدم
برادر حسین برادر حسین
نیفتاده نامت دمی از لبم
بدون تو طی شد نماز شبم
رکوع و سجودم به یاد تو بودم
برادر حسین برادر حسین
به زخم درونم نمک میزنند
چرا دخترت را کتک میزنند
گلت را دعا کن ز نعشت جدا کن
برادر حسین برادر حسین
مرا ظالمانه صدا میکنند
به کعب نی ازتو جدا میکنند
شده، ای حبیبم اسیری نصیبم
برادر حسین برادر حسین
حوادث شکسته پر و بال من
کنند اشتران گریه بر حال من
به سوزِ دلِ من زند خنده دشمن
برادر حسین برادر حسین
ز محمل کنم بر تو دائم نگاه
دلم مانده در گودی قتلگاه
تمام امیدم حسین شهیدم
برادر حسین برادر حسین
✅ #نوحه_عصر_عاشورا
#عصر_عاشورا
@tavasolnameh
#شب_یازدهم_محرم
متاب امشب اي مه! كه اين بزمگاه
ندارد دگر احتياجي به ماه
زهر سوي مهپاره يي تابناك
درخشد چو خورشيد بر روي خاك
به هر گوشه، شمعي برافروخته
ز هر شعله، پروانه ها سوخته
همه جرعه نوشان بزم الست
تهي كرده پيمانه، افتاده مست
به پايان رسانيده پيمان خويش
همه چشم پوشيده از جان خويش
نه تنها ز جان، بلكه از هر چه هست
بجز دوست، يكباره شستند دست
دگر تا جهانست بزمي چنين
نبيند به خود آسمان و زمين
متاب امشب اين گونه اي نور ماه!
براين جسم مجروح و عريان شاه
فلك! شمع خود را تو خاموش كن
جهان را در اين غم سيه پوش كن
بپوشان تو امشب رخ ماه را
مگر ساربان گم كند راه را!
مبادا كه از بهر انگشتري
به غمها فزايد غم ديگري!
راوي مي گويد: شب یازدهم برای منظوری درقتلگاه بودم ناگاه عطر و نور همه جا را فراگرفت،
دیدم « محمد بن عبدالله صلیاللهعلیه و آله مانند خورشید، حمزه سید الشهداء ، جعفر طیار، حسن بن علی ، علی مرتضی و فاطمه زهرا علیهم السلام از جانب فرات به سوی آن بدن زخمدار آمدند ونشستند،
فاطمه زهرا سلام الله علیها با چشم گریان می گفت:
حبیبی و قره عینی ابکی علی راسک المقطوع
ام علی یدیک المقطوعتین
ام علی بدنک المطروح - بدن زخمدارت که روی خاکها مانده
ام علی اولادک الاساری
گل من! گل من! گلابم بده
ز رگهای خونین جوابم بده
امان از جدایی حسینم کجایی
برادر حسین برادر حسین
به گودال خون، جستجویت کنم
ز اشک بصر، شستشویت کنم
به مقتل رسیدم صدایت شنیدم
برادر حسین برادر حسین
نیفتاده نامت دمی از لبم
بدون تو طی شد نماز شبم
رکوع و سجودم به یاد تو بودم
برادر حسین برادر حسین
به زخم درونم نمک میزنند
چرا دخترت را کتک میزنند
گلت را دعا کن ز نعشت جدا کن
برادر حسین برادر حسین
مرا ظالمانه صدا میکنند
به کعب نی ازتو جدا میکنند
شده، ای حبیبم اسیری نصیبم
برادر حسین برادر حسین
حوادث شکسته پر و بال من
کنند اشتران گریه بر حال من
به سوزِ دلِ من زند خنده دشمن
برادر حسین برادر حسین
ز محمل کنم بر تو دائم نگاه
دلم مانده در گودی قتلگاه
تمام امیدم حسین شهیدم
برادر حسین برادر حسین
#نوحه_شب_یازدهم
@tavasolnameh
#مناجات_با_امام_زمان_علیه_السلام
امین حضرت یکتا چرا نمیآیی
چراغ دیدهی زهرا چرا نمیآیی؟
پیامبر است که با گریه هر سحر گوید
الا سلالهی طاها چرا نمیآیی؟
علی به ناله صدا میزند بیا مهدی
صفای خانهی مولا چرا نمیآیی؟
حسن هنوز هم از کوچه ترا خواند
غریب کوچهی غمها چرا نمیآیی؟
به استخوان شکسته به سینهی خسته
که با لگد شده امضا چرا نمیآیی؟
حسین منتظر منتقم به گودال است
امید زینب کبری چرا نمیآیی؟
تو ریسمان اسارت ز دست عمه بگیر
امیر قافله، جانا چرا نمیآیی؟
هنوز پاسخ این درد را نمیدانم
اهل بیت و تماشا، چرا نمیآیی؟
به آن یتیم که اشکش ز ترس بند آمد
پناه هر دل تنها چرا نمیآیی؟
به خون دیدهی عطشان کربلا برگرد
دوای غصهی سقا چرا نمیآیی؟
هنوز منتظرت مانده سیزده معصوم
هنوز منتظرت خون دیدهی مظلوم
#عاشورایی
@tavasolnameh
☑️ #روضه_حضرت_زینب_علیها_السلام
#اسارت_اهلبیت_علیهم_السلام
در کوچه ی تو پرچم روضه به سرم خورد
یک کاسه ی پر خون غمت را جگرم خورد
با ذکر شما تا به خذا اوج گرفتم
در موقع توبه پر فطرس به پرم خورد
هر روضه که رفتم به درش دست کشیدم
دستم زهمان کودکی ام خاک حرم خورد
شب سینه زدم صبح شدم اهل مناجات
فیض شب روضه به نماز سحرم خورد ...
حسین جان ...
هرگز نرود پشت در خانه ی اغیار
پایی که به فرش حرم شاه کرم خورد
باید بشود هر پسرش خادم هییت
یک عمر فقط نان شما را پدرم خورد
شش دنگ دلم خورد به نام تو و زینب
وقتی که به شش گوشه ی تو چشم ترم خورد
گفتند دل شیعه حسینیه ی زهراست ...
ناز قدمش روی دل دربه درم خورد
تقدیر من از روضه ی تو قامت خم شد
چون قصه ی تنها شدنت را کمرم خورد
👈روزدوازدهم محرمه
رسید وقت سفر، سربه زیر شد زینب 2
حسین چشم تو روشن ، اسیر شد زینب ..... 2
هزار،هزار زخم روی پیکرت دهن وا کرد
هزار سال ز داغ تو پیر شد زینب ....
چقدر پای غنیمت کتک زلشکر خورد
چقدر زخمی مشته فقیر شد زینب
گرسنه بود ولی تازیانه خیلی خورد
غذا نبود ولی خوب سیر خورد ... زینب
همان زمان که به سر نیزه ها هولش دادن ...
نشست و حرف نزد ، گوشه گیر شد زینب
👈زینب کسی هست که تاحالا آفتاب سایه اش رو ندیده بود ؛
تاریخ نوشته هیچ چشمی قد و قامتشو ندیده""
🔹این خانمیه که وقتی حرم پیغمبر میخواست بره ، امیرالمومنین و حسنین دورش و می گرفتن ،شبانه به زیارت پیغمبر میرفت"
امیرالمومنین قنبر رو میفرستاد برو چراغ های حرم رو کمتر کن ..."
▫️یه روز امام مجتبی پرسید بابا ما که زیارت میخوایم بریم روز میریم بدون هرگونه تشریفات" اما چرا زینب خواهرم که میخواد بره شب می بریمش با این همه تشریفات ؟
فرمود همه ی اینا به خاطر اینه مبادا کسی قد و قامتشو ببینه ...."
حالا این خانم محاصره شده بین نامحرما ...." این زینب و آوردن تو کوچه و بازار کوفه دارن میگردونن ....
غم عشقت بیابون پرورم کرد .......
هوای وصل بی بال و پرم کرد ......
ای دل .....ای دل .....
به ما گفتی صبوری کن صبوری
صبوری، طرفه خاکی بر سرم کرد ......
دلم را هر چه میخواهی بسوزان
تنم را هرچه میخواهی بلرزان
ولی در کوچه های کوفه و شام ....
به پیش چشم نامحرم مگردان
@tavasolnameh
☑️ #روضه_حضرت_زینب_علیها_السلام
بالا نرفت آنکه به پای تو پا نشد
آقا نشد هرآنکه گدای شما نشد
مقصود از تکلم طور از تو گفتن است
موسی نشد هر آنکه کلیم شما نشد
روز ازل برای گلوی تو هیچ کس
غیر از خدای عز و جل خونبها نشد
در خلقتش زمین و مکانهای محترم
بسیار آفرید ولی کربلا نشد ....
ما گندم رسیده ی شهر ری توایم
شکر خدا که نان تو از من جدا نشد
یک گوشه می رویم و فقط گریه می کنیم
حالا که کربلای تو روزی ما نشد
داغ تو اعظم است تحمل نمی شود
در حیرتم چگونه قد نیزه تا نشد
نام زینب در شئون زندگی گل می کند
در دل عشاق ایجاد تحول می کند
مهدی زهرا که خود رمز توسل با خداست
در مقام ذکر با زینب توسل می کند
▪️وارد کوفه شدن کنیز ام حبیبه اومد گفت خانم یه مشته زن و بچه اومدن،لباسا همه پاره،پای برهنه،خیلی گرسنه اند،
ام حبیبه یه زنبیل پر از نان و خرما کرد گفت ببر،
کنیزه اومد تو کاروان خرماها رو دادن،بچه ها همه گرسنه"
خانم ام کلثوم اومد نون و خرماها رو از دست بچه ها گرفت انداخت تو زنبیل گفت صدقه بر ما حرامه ...."
▪️▪️برگشت، نون و خرماها رو برگردوند،
ام حبیبه تعجب کرد گفت مکه تو نگفتی اینا گرسنه ان،چند روزه غذا نخوردن؟
گفت خانوم،تا نون و خرماها رو دادم دست بچه ها یه خانمی اومد گرفت انداخت تو زنبیل گفت صدقه بر ما حرامه"
بلند شد از جا گفت صدقه فقط به یه خانواده حرامه"اونم بنی هاشمیان ...."
خود ام حبیبه اومد با گریه از بچه ها سوال کرد بزرگ شما کیه؟
همه زینب و نشون دادن ..."
ام حبیبه،گفت چرا این نان و خرماها رو نزاشتید بچه ها بخورن؟
گفت صدقه بر ما حرامه"
گفت خانم جان صدقه نیست نذره ...."
گفت ام حبیبه نذرت چیه؟
گفت نذر من اینه هر کاروانی اومد تو این شهر نان و خرما نذر می کنم،نذرم اینه یه دفعه دیگه خانمم زینبو ببینم ..."
یه موقع زینب صدا زد ام حبیبه" نذرت قبول شد ... من زینبم ...."
گفت اگه تو زینبی چرا قدت خمیده؟
چرا موهات سپید شده؟
باورم نمیشه تو زینبی ،
اون زینبی که من میشناسم"هیچ موقع از حسین جدا نمیشد ..."
یه موقع عقیله ی بنی هاشم حضرت زینب صدا زد ام حبیبه اون سری که بالا نیزه ست سر حسینه
در گود قتلگاه بر نعش سر جدا مادر بیا بیا
امداد حال ما این درد بی دوا مادر بیا بیا
******
مادر بیا ببین افتاده بر زمین سردار بی سرت
از تلّ خاک و خون دیدم شده نگون سرو صنوبرت
بنگر به دست خون این نعش واژگون افتاده در برت
بشنو ز آسمان فریاد الامان از نای دخترت
بنگر چشم خونابه ریز من
در خون غوطه نعش عزیز من
در گود قتلگاه بر نعش سر جدا مادر بیا بیا
******
در زیر خنجرست لب تشنه پرپرست نور دو دیده ات
در خون شده رها بر خاک نینوا این سر بریده ات
صد پاره از سنان سر نیزه و کمان در خون تپیده ات
تابم ربوده است افزون نموه است داغ عدیده ات
مادر بنگر صدپاره تن حسین
بی سر در خون این بی کفن حسین
در گود قتلگاه بر نعش سر جدا مادر بیا بیا
******
زیر لوای غم پاشیده ام ز هم بی یاور و حبیب
دارم به لب بسی آوای بی کسی تنهاتر از غریب
دُورم سپاه دون سرنیزه های خون این فرقه عجیب
مادر چه می کَشم لبریز آتشم زین قوم نانجیب
جانم بر لب آورده این عدو
سر تا پایم در دشت غم فرو
در گود قتلگاه بر نعش سر جدا مادر بیا بیا
******
گلبانگ یاحسین از نای زینبین رفته به آسمان
آوارة بلا در دشت کربلا گردیده این زمان
بشنو ز کودکان طفلان خسته جان یا جده الامان
ای سروری بگو در نوحه مو به مو این داغ بی امان
یاران بر خاک افتاده بی سرند
طفلان غمگین با دیده ترند
در گود قتلگاه بر نعش سر جدا مادر بیا بیا
#نوحه_حضرت_زینب علیهاسلام
@tavasolnameh
🔵#مناجات_با_امام_زمان_علیه_السلام
ای آخرین بهانه ی دنیا ظهور كن
ای آشنای غربت فردا ظهور كن
باید كه چند روضه بخوانم برای تو
ای چشم تو خلاصه ی دریا ظهور كن
می خوانم از حوادثِ آن كوچه های تنگ
آقا قسم به پهلوی زهرا ظهور كن
آقا به جان دختركی بی پناه كه
افتاده بود زیرِ لگدها ظهور كن
آتش، خیام، سیلی و غارت، چه گویمت؟
آقا به داغِ زینب كبرا ظهور كن
قرآن به روی نیزه و تفسیرها به خاك
آقا بیا به حقِّ بدن های چاك چاك
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
▪️#روضه_کوفه
▪️#اسارت_اهلبیت_علیهم_السلام
▪️#روضه_حضرت_زینب_علیها_السلام
☑️راوی می گوید : دیدم بعضی از زنها ی کوفه نان و خرما آورده و به کودکان حرم که در محملها بودند می دادند که ام کلثوم علیها سلام فریاد زد:
(( یا اهل الکوفه ان الصدقه علینا حرام ))
آن غذا ها را از دست و دهان کودکان می گرفت و به طرف مردم می انداخت،
منظره بگونه ای شد که سراسر کوفه مبدل به ضحه و گریه گردید.
ام کلثوم علیها سلام سرش را از محمل بیرون آورد وفرمود:
(( صه!
خاموش باشید
یا اهل الکوفه تقتلنا رجالکم وتبکینا نسائکم فالحاکم بینا و بینکم یوم فصل القضاء ))
▫️اى کوفیان! مردانتان ما را مى کشند و زنانتان بر ما مى گریند؟ داور میان ما و شما در روز قیامت خداوند است».
ناگهان هیاهو برخاست دیدم سرهای شهدا را وارد کوفه کردند، در پیشاپیش آنها سرمقدس امام حسین علیهالسلام که مانند زهره و ماه بود و شبیه ترین مردم به پیامبر و محاسنش به سیاهی خطاب شده بود روی نیزه وارد شد
▪️بر سر نی سر برادر من!
کاش می شد جدا ز تن سر من
کاش پای سر بریدۀ تو
دفن می شد بخاک پیکر من
کاش پیش از رسیده کوفه
کور می شد دو دیدۀ تر من
کاش آن لحظه کز تو دور شدم
می شدی لحظه های آخر من
آنچه در کربلا رسید به ما
همه را گفته بود مادر من
این گمانم نبود که سر تو
بر سر نی شود برابر من
نفسم تنگ شد گرفت دلم
آه قرآن بخوان برادر من
بر سر نی مقام وجه اللّه
آه گردد چگونه باور من؟
مِهر یک نی بلند گشته زخاک
هان مگر هست روز محشر من
دیدی آخر ز نیزه ها روئید
غرق خون لاله های پرپر من
آنطرف مهر طلعت عباس
اینطرف ماه روی اکبر من
آنطرف رأس قاسم ابن حسن
اینطرف روی عون و جعفر من
این ستاره است بین این همه مَه
یا بود شیرخواره اصغر من
بر فراز سنان بتاب بتاب
ای جمال جمیل داور من
دین حق را زخون تو است حیات
اشهد ان قد اقمت صلات
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
در محمل غمت تنها نشستـهام
قرآن بخوان که من دل بر تو بستهام
آید بگوش جان از نی صدای تو
جانم فدای تو (2)
در خون دمیدهای ای ماه فاطمه
امشب عیان شدی در دیده همه
آتش زند به دل شوق لقای تو
جانم فدای تو (2)
دیدار آشنا دل از کفم ربود
خوش جلوه کردهای ای آیتِ وجود
بازار کوفه شد طور صفای تو
جانم فدای تو (2)
بین چشم دخترت مانده به جستجو
از نوک نی دمی با او سخن بگو
ترسم که جان دهد آخر به پای تو
جانم فدای تو (2)
#نوحه_شهر_کوفه
#نوحه_حضرت_زینب_علیها_السلام
@tavasolnameh
💠داستانى عجيب از برزخ مردگان💠
🔹چند سال قبل در يكى از شهرهاى ايران مرد شريف و با ايمانى زندگى مى كرد. فرزند اكبر و ارشد او همانند پدر بزرگوارش از پاكى و تقوا برخوردار بود.
پدر و پسر از نظر مالى ضعيف بودند و هر دو در يك خانه متوسّطى زندگى مى كردند. براى آن كه آبرو و احترامشان محفوظ باشد و به مردم اظهار احتياج نكنند تا جائى كه ممكن بود در مصارف مالى صرفه جويى مى نمودند.
از جمله موارد صرفه جويى آنها اين بود كه آب لوله كشى شهر را فقط براى نوشيدن و تهيّه غذا مصرف مى نمودند و براى شستشوى لباس، پركردن حوض و مشروب ساختن چند درختى كه در منزل داشتند از آب چاه استفاده مى كردند.
روى چاه، اطاق كوچكى ساخته بودند كه چاه را از فضولات خارج مصون دارد، به علاوه براى كسى كه مى خواهد از چاه آب بكشد سرپناه باشد تا درزمستان و تابستان او را از سرما و گرما و برف و باران محافظت نمايد.
اين پدر و پسر براى كشيدن آب از چاه كارگر نمى آوردند و خودشان به طور تناوب اين وظيفه را انجام مى دادند.
روزى پدر و پسر با هم گفتگو كردند كه كاهگل سقف اطاقك روى چاه تبله كرده و ممكن است ناگهان از سقف جدا شود يا در چاه بريزد يا بر سر كسى كه از چاه آب مى كشد فرود آيد و بايد آن را تعمير كنيم و چون براى آوردن بنّا و كارگر تمكّن مالى نداشتند با هم قرار گذاشتند در يكى از روزهاى تعطيل با كمك يكديگر كاهگل تبله شده را از سقف جدا كنند، آنگاه گل ساخته سقف را تعمير نمايند.
روز موعود فرا رسيد، سر چاه را با تخته و گليم پوشاندند، كاهگل ها را از سقف كندند و در صحن خانه گل ساختند،
پدر به جاى بنّا داخل اتاقك ايستاد و پسر به جاى كارگر به پدر گل مى داد تا كار تعمير سقف پايان پذيرفت.
ساعت آخر روز، پدر متوجّه شد كه انگشترش در انگشت نيست، تصوّر كرد موقع شستن دست كنار حوض جا گذاشته است، آمد با دقّت گشت ولى آن را نيافت.
دو روز هر نقطه اى را كه احتمال مى داد انگشتر آن جا باشد جستجو نمود و نيافت.
از گم شدن انگشتر سخت متأثّر شد و از اين كه آن را بيابد مأيوس گرديد تا مدّتى با اهل خانه از گم شدن انگشتر، سخن مى گفت و افسوس مى خورد.
پس از گذشت چندين سال از تعمير سقف و گم شدن انگشتر آن پدر بزرگوار بر اثر سكته قلبى از دنيا رفت.
پسر با ايمان گفت: مدّتى از مرگ پدرم گذشته بود، شبى او را در خواب ديدم، مى دانستم مرده، نزديك من آمد، پس از سلام و عليك به من گفت،: فرزندم! من به فلانى پانصد تومان بدهكارم، مرا نجات بده و از گرفتارى خلاصم كن.
پسر بيدار شد، اين خواب را با بى تفاوتى تلقّى نمود و اقدامى نكرد.
پس از چندى دوباره به خواب پسر آمد و خواسته خود را تكرار نمود و از پسر گله كرد كه چرا به گفته ام ترتيب اثرى ندادى.
پسر كه در عالم رؤيا مى دانست پدرش مرده است به او گفت: براى آن كه مطمئن شوم اين تو هستى كه با من سخن مى گوئى، يك علامت براى من بگو.
پدر گفت: ياد دارى چند سال قبل سقف اتاقك روى چاه را كاهگل كرديم پس از آن انگشترم مفقود شد و هر قدر تفحّص كرديم نيافتيم؟
گفت: آرى، به ياد دارم،
گفت: پس از آن كه آدمى مى ميرد بسيارى از مسائل ناشناخته و مجهول براى او روشن مى شود، من بعد از مرگ فهميدم انگشترم لاى كاهگل هاى سقف اتاقك مانده است، چون موقع كار ماله در دست چپم بود و كاهگل را به دست راست مى گرفتم، در يكى از دفعات كه به من گل دادى وقتى خواستم آن را با ماله از كف دستم جدا كنم و به سقف بزنم انگشترم با فشار لب ماله از انگشتم بيرون آمده و با گل ها، آن را به سقف زده ام و در آن موقع متوجّه خارج شدن انگشتر نشده بودم، براى آن كه مطمئن شوى اين منم كه با تو سخن مى گويم هر چه زودتر كاهگل ها را از سقف جدا كن و آنها را نرم كن انگشترم را مى يابى!
پسر بدون اين كه خواب را براى كسى بگويد صبح همان شب در اوّلين فرصت اقدام نمود،
مى گويد: روى چاه را پوشانده، كاهگل ها را از سقف جدا كردم، در حياط منزل روى هم انباشتم، سپس آنها را نرم كرده و انگشتر را يافتم!
مبلغى كه پدرم در خواب گفته بود آماده نمودم به بازار آمدم و نزد مردى كه پدرم گفته بود رفتم، پس از سلام و احوال پرسى سؤال كردم، آيا شما از مرحوم پدرم طلبى داريد؟
صاحب مغازه گفت: براى چه مى پرسى؟
گفتم: مى خواهم بدانم،
صاحب مغازه گفت: پانصد تومان طلب دارم،
سؤال كردم: پدر من چگونه به شما مقروض شد؟
جواب داد: روزى به حجره من آمد و پانصد تومان از من قرض خواست،
من مبلغ را به او دادم بدون آن كه از وى سفته و يا لااقل يادداشتى بگيرم،
رفت، طولى نكشيد كه بر اثر سكته قلبى از دنيا رفت!
پسر گفت: چرا براى وصول طلبت مراجعه نكردى؟
جواب داد: سندى در دست نداشتم و شايسته نديدم مراجعه كنم؛ زيرا ممكن بود گفته ام مورد قبول واقع نشود.
پسر متوفى مبلغ را به صاحب مغازه داد و جريان امر را براى او نقل كرد!
@tavasolnameh
هدایت شده از کانال #داستان و #طنز حال خوش
وطن طاقت ندارد دوری یاران رهبر را
رجایی ، باهنر ، یا مرتضی های سخنور را
بهشتی مکتبی بود و ترور شد آنچنان در تیر
خداوندا نگهدار این بهشتی های دیگر را
@hal_khosh