🔹بچهها توی خانه بازیگوشی و شیطنت میکردند. گاهی درمانده میشدیم.
🔸از آقای بهجت پرسیدم: «با بچهای که از دیوار راست میرود بالا و حرف گوش نمیکند، باید چه کار کرد؟»
🔹گفت:«همانطوری که توقع دارید خدا با شما رفتار کند، با این بچهها هم همانطور رفتار کنید. اینطور اگر نگاه کنید، دیگر زدن بچهها یا بداخلاقی با آنها بهخاطر اشتباه، بیمعنی میشود. بچه هم احساس نمیکند که بابایش درکش نمیکند.»
╭-┅═ঊঈ💠ঊঈ═┅-╮
@tollabe_khoy
╰-┅═ঊঈ💠ঊঈ═┅-╯
🚩 توسل به چادر وصلهدارِ مادر
🎙آیت الله مصباح یزدی(ره)
🔳[این نکته را] ما بارها در جلسات مذهبی تجربه كرديم:
🔹اول توبه در درگاه خدا از گناهان گذشته،
🔹بعد تمسك به دامن اهل بيتعلیهمالسلام
🔹و در اين ايام [#توسل] به چادر وصله دار فاطمه زهراسلاماللهعلیها
🔹و با توسل به وجود مقدس ولىعصرعجلاللهتعالیفرجه،
مطمئن باشيد كه هر مشكلى قابل حل خواهد بود.
⚠️اگر امروز بعضى مشكلات لاينحل داريم براى اين است كه توسلاتمان ضعيف شده است.
۱۳۸۱/۰۵/۰۹
#فاطمیه
╭-┅═ঊঈ💠ঊঈ═┅-╮
@tollabe_khoy
╰-┅═ঊঈ💠ঊঈ═┅-╯
🌐 #مکتب_قاسم
🔸 تابلوی دوم
🔹 اعتراض غذایی
🍃 ظرف غذایش که دست نخورده می ماند، وحشت می کردیم. مطمئن می شدیم به گروهانی در یک گوشه خطِ لشکر غذا نرسیده؛ این طوری اعتراض می کرد به کارمان.
تا آن گروهان را پیدا نمی کردیم و غذا نمی دادیم بهشان، لب به غذایش نمی زد.
گاهی 48 ساعت غذا نمی خورد تا یقین کند همه غذا خورده اند.
#فقط_برای_خدا
#حاج_قاسم
╭-┅═ঊঈ💠ঊঈ═┅-╮
@tollabe_khoy
╰-┅═ঊঈ💠ঊঈ═┅-╯
🌐 #مکتب_قاسم
🔸 تابلوی سوم
🔹 لباس رزم
آفتاب نزده از خانه زد بیرون. همینطور آمد و نشست کنار راننده که بروند اهواز. از کرمان راه افتادند و دو سه ساعت بعد رسیدند به سیرجان. آن موقع بود که حرف دل فرمانده آمد سر زبانش. معلوم شد قلبش را پشت در خانهاش جاگذاشته و آمده.
به رانندهاش گفت: «دیشب شب ازدواجم بود.» حاجآقا شما میموندید. چرا اومدید؟
نه، جبهه الان بیشتر به من نیاز داره. به جای رخت دامادی، لباس رزم به تن آمده بود پشت خاکریز، توی سنگر، وسط میدان نبردی که آتش و خمپاره و گلوله از زمین و آسمانش، جای نقل و نبات را گرفته بود.
تازه عروس خانهاش را از همان روزها سپرده بود به خدا. یقین داشت که خدا بیشتر از خود حاجی مراقب اوست.
◾️منبع: سلیمانی، ص۱۹
#حاج_قاسم
#خاکریز_خاطرات
╭-┅═ঊঈ💠ঊঈ═┅-╮
@tollabe_khoy
╰-┅═ঊঈ💠ঊঈ═┅-╯
باسلام خدمت رفقای عزیز
لطفا محبت کنید رأس ساعت تشریف بیارید تا هیئت سر موقع و راس ساعت ۲۰ شروع بشه
ارادتمندم
🌸نیازمند واقعی هفته🌸
به نیت خیرات اموات، دفع بلا، سلامتی امام زمان (عج)
خانواده ای مستاجر در استان تهران دارای ۳ فرزند (۲ پسر معلول و یک دختر مبتلا به بیماری خاص پروانه ای EB).
مادر و پدر طلاق گرفته و مادر سرپرست خانواده می باشد.
درآمد خاصی ندارند و تنها از طریق مستمری بهزیستی و یارانه معیشتی امرار معاش میکنند.
از نیازمندان آبرومند است.
خیرات شما حتی به مبالغ کم، مشکل گشا است.
تحقیقات انجام گرفته و مورد تایید می باشد.
دوستان عزیز، شماره کارت خانواده نیازمند جهت واریز بصورت مستقیم ارسال میشود.
بنام ام لیلا رضایی
6104337804929758
جزاک الله خیرا
╭-┅═ঊঈ💠ঊঈ═┅-╮
@tollabe_khoy
╰-┅═ঊঈ💠ঊঈ═┅-╯
‼️‼️احکام نماز جمعه
🔻پرسش :
آیا کسی که در نماز جمعه شرکت نکرده باید نماز ظهرش را بعد از نماز جمعه بخواند⁉️
#نماز
#جمعه
#خانه
#نمازظهر
#مصلی
#رهبری
#سیستانی
#مکارم_شیرازی
#احکام
╭-┅═ঊঈ💠ঊঈ═┅-╮
@tollabe_khoy
╰-┅═ঊঈ💠ঊঈ═┅-╯
🌐#مکتب_قاسم
🔸 تابلوی چهارم
🔹حق الناس
🍃 وقتی جنگ به قسمت شهری کشیده شد، برخی به ناچار وارد منازل مردم شدند.
ایستاد به سخنرانی برای نیروها: «اگر به شهر شما حمله شود، دوست دارید وارد خانه تان شوند؟ خیلی باید مراقبت کنید از حق الناس؛ حتی اگر وسیله ای به اشتباه جابجا شده، بگذارید سرجایش. خدا از شما امتحان می گیرد، از امتحان سربلند بیرون بیایید.»
#فقط_برای_خدا
#حاج_قاسم
╭-┅═ঊঈ💠ঊঈ═┅-╮
@tollabe_khoy
╰-┅═ঊঈ💠ঊঈ═┅-╯
🌐 #مکتب_قاسم
🔸تابلوی پنجم
🔹 نماز جماعت
🍃 در فرودگاه دمشق نماز جماعت خواندیم. نماز که تمام شد، یک نفر از پشت سر گفت نماز دوم را با تاخیر بخوانیم؛ حاج قاسم بود.
یک گروه از اهل سنت می خواستند نماز جماعت بخوانند، جماعت ما مانع شان بود. می خواست اول اهل سنت نماز جماعت بخوانند که روی وقت حساسیت بیشتری داشتند.
#فقط_برای_خدا
#حاج_قاسم
╭-┅═ঊঈ💠ঊঈ═┅-╮
@tollabe_khoy
╰-┅═ঊঈ💠ঊঈ═┅-╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 آیت الله بهجت ره
✍ بهترین شیوه ارتباط با حضرت مهدی علیهالسلام
📎 #امام_زمان
📎 #جمعه
📎 #بهجت
╭-┅═ঊঈ💠ঊঈ═┅-╮
@tollabe_khoy
╰-┅═ঊঈ💠ঊঈ═┅-╯
🌐 مکتب_قاسم
🔸تابلوی ششم
🔹حمله لاشخورها
بین زمین و آسمان بودیم، توی هواپیما داشتیم میرفتیم سوریه. نگاهم به حاجی بود، سرش را تکیه داده بود به صندلی و چشمهایش را بسته بود، انگار که خوابیده باشد. از شیشه هواپیما دو جنگنده آمریکایی را دیدم که مثل لاشخور دورمان میپلکیدند. دلم هری ریخت، ترس برم داشت، فکرم پیش حاجی بود، یک دقیقه گذشت، دو دقیقه، همانطوری که سرش را به صندلی تکیه داده بود چشمهایش را باز کرد. خونسرد گفت: نگران نباش چند دقیقه دیگه میرن دوباره چشم هایش را بست. چند دقیقه گذشت و رفتند.
هواپیما میخواست توی فرودگاه سوریه بنشیند که از چپ و راست تیر سمت ما حواله شد. حاجی رو کرد به خلبان و گفت: ما سریع پیاده میشیم، تو دوباره تیکاف کن.
تا چرخهای هواپیما به زمین خورد و سرعت کم شد پریدم پایین، خلبان دوباره سرعت گرفت و هواپیما از زمین توی چشم به هم زدن از آسمان فرودگاه دور شد و ما تغییر موضع دادیم و آمدیم یک کنج امن تا خودمان را پیدا کنیم چند خمپاره درست خورد همان جایی که پیاده شده بودیم، خدا بخیر گذراند.
#حاج_قاسم
#خاکریز_خاطرات
╭-┅═ঊঈ💠ঊঈ═┅-╮
@tollabe_khoy
╰-┅═ঊঈ💠ঊঈ═┅-╯