📌 -تقاضای دعا و حمد شفا
طلبهی نازنینی که دیروز صبح در چند قدمی حرم حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) در حمله با ماشین و سپس با ضربات چاقو در خیابان صفاییه قم مورد تعرض قرار گرفت، وی یکی از بهترین طلاب مشهدی است که اخیراً جهت ادامهی تحصیل به قم هجرت نمودند.
تقاضا داریم سورهی حمدی جهت شفای ایشان قرائت بفرمایید. 🙏
˹ @tollabolkarimeh˼
روز ملی
خلیج همیشه فارس
گرامی باد
˹ @tollabolkarimeh˼
نگین نیلگون 🌊
صدای اذان مسجد می آمد، با همان حالت خواب آلود از گوشه چشمم، پدرم را در حال قامت بستن دیدم، یاد تصمیم دیشبم افتادم بلافاصله مثل فنر از جا پریدم وضو گرفتم که نمازم را بخوانم تا همراه پدر راهی دریا شوم.
در همان هوای گرگ میش، دشداشه سفید پدرم با وزش باد دریا بیشترخودنمایی میکرد.
بعد از اینکه به ساحل رسیدیم پدرم با همه ی صیادان که منتظرش بودند دست داد، از کوچک تا بزرگشان را در آغوش میکشید و دست میداد با اینکه بعضی از دست دادن با ناخدا سلیمان واهمه داشتند و تصور میکردند با وجود اینهمه تجربه و اقتدار پدرم اصلا نمیتوانند حتی سمت پدرم هم بروند.
نرمی شن های ساحل باچشم هم قابل لمس بود، صندل هایم را از پا درآوردم، شن ها که لای انگشتانم نشستند،ناخودآگاه مرا به دوران کودکیم برد.
گرچه سالها از شهر و دیار ودریایم دور بودم اما هرجا که ساکن بودم، هر شهر ومملکتی، همه خلیج را به فارس بودنش میشناختند؛ حتی دوستان انگلیسی و پرتغالیم که ضرب شست شیر جنوب، رئیس علی دلواری را چشیده بودند.
حالم خیلی خوبتر شد ...
صدای تبوک عماد شاگرد پدرم ...
طلوع آفتاب و بارش پرتوهای طلایی خورشید روی آب...
چند مایلی که از ساحل دورشدیم گشت های نیروی دریای را درحال نگهبانی و حراست از مرزهای آبی میدیدم،به راستی چند تن از شیرمردان برای همیشه درآغوش دریا فرورفته اند؟!
دریا هم که دریا دلانی همچون آنها یافته بود هیچگاه پسشان نداد.
یاد هم شهدا مخصوصا جوشن بخیر
برخلاف انتظارم عماد و بقیه صیادان به جای تور درحال آماده کردن گرگور هستند.
از دیدن عماد خنده ام گرفته که با اینکه دائم درحال کار کردن است،با آن عینک ری بَن که روی چشمانش است و دمپایی های اَبری که به پادارد، برای پدرم سلام ای ناخدا میخواند.
آنها که مشغول کارشان هستند من هم غرق دریای عظمت خدا میشوم خدایی که این دریا را با تمام هدایایش به ما بخشید. خدایا شکرت
خلیج فارس! تو برای ایران تنها یک دریا نیستی،تو هویت ایرانی، تو دریای سرزمین پارس هستی، که نامت هم با آن گره خورده است.
صیادان مهربان جنوبی را دریابیم که از صید ترال کشتی های چینی به تنگ آمده اند.
✍🏻فاطمه امیری
#روزملیخلیجفارس
#طلبه_نوشت
˹ @tollabolkarimeh˼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام شهید غیرت ...
کارت نداره قیمت ...
حساب اونکه طعنه زد بهت..
باشه قیامت !
#شهید_باغیرت
#استوری
˹ @tollabolkarimeh˼
طلاب الکریمه
سلام شهید غیرت ... کارت نداره قیمت ... حساب اونکه طعنه زد بهت.. باشه قیامت ! #شهید_باغیرت #استوری
#اندکی_تفکر
اگر چند دقیقه قبل از این حادثه،
جوان غیور سبزواری به آن دختر تذکر میداد خواهرم حجابت رو رعایت کن؛
احتمالا با یکی از این واکنشها روبرو میشد:
«به تو چه عوضی،
موی خودمه،
به تو چه ربطی داره،
تو چشاتو ببند،
دوست دارم آزاد باشم!»
اما وقتی که مورد تعرض چند هوسباز قرار گرفت،
آن جوان غیور نگفت:
«جون خودمه،
به من چه ربطی داره،
اون پسرا آزادن هر کاری بکنن...»
آره، فَرقه بین آزادی ارازل ها
با آزادگی غیرتیها...
#حمیدرضا_الداغی
#شهید_غیرت
˹ @tollabolkarimeh˼
دستمزد طلائی
با لبخند دلنشینی وارد خانه شد. نان را از میان دستان خشک و زبرش برداشتم. ناهارش را خورده نخورده به سمت اتاق خواب رفت تا کمی خستگی شیفت سنگین دیشب و امروزش را به در کند.
بچه ها مشغول بازی شدند. سر و صدایشان خانه را پُر کرد. تذکراتم فایدهای ندارد.
ظرفها را رها میکنم :
《بچه ها میخواید باهم بازی کنیم؟》
بالا و پایین میپرند و هورا کنان به سمتم میآیند.
《هیس! یواش تر بابا خوابه. بریم تو اتاقتون ببینیم چه بازیایی میتونیم بکنیم.》
مشغول بازی با بچه ها بودم که چهرهی خندان محمد میان چارچوب دَر نمایان شد.
《 خوب با هم خوش میگذرونیدا 》از جایم بلند میشوم: 《عه چه زود بیدار شدی؟ 》
میخندد.《دو ساعت خوابیدم بسه دیگه》
آنقدر مشغول بازی بودم که متوجه گذر زمان نشدم.
جایم را با محمد عوض میکنم. به سراغ آشپزخانه میروم تا چایی دم کنم و سر و سامانی به آشپزخانه بدهم.
صدای قهقههی بچه ها و محمد در خانه میپیچد. لبخند بر لبانم مینشیند و خرسندم از روز زیبایی که برای خانوادهام ساخته شد.
✍مریم نوری امامزادهئی
#روز_جهانی_کار_و_کارگر
#مرد_ایرانی #غیرت
#طلبه_نوشت
˹ @tollabolkarimeh˼
گل خشک محمدی 🌸
نیمه های اردیبهشت بود که در باغ عمو قدم می زدم و تاجی از گل های محمدی هم روی سرم گذاشته بودم.
سر راهم سبز شد جیغ خفیفی کشیدم و دستم را روی دهانم گذاشتم، دست هایش را بالا برد و سریع گفت:" هیس! همه رو خبر دار کردی"
نگاهی به پدرم و مادرم و عمو و زن عمو کردم زیر آلاچیق کنار دیوار مشغول خوردن هندوانه بودند.
گفت:" بیا این طرف تر"
از روی جوی آب وسط باغ پریدم و کمی به طرفش رفتم.
"چرا اینکار میکنی؟ زهره ترک شدم!" چشم های آبی ای که از پدر بزرگ به ارث برده بود را محجوبانه به پایین انداخت و گفت:" هفته دیگه راهی ام، نرم و بیام ببینم بی وفایی کردی"
کوره ی آتش شدم و پیشانی ام عرق کرد، سرم را به طرف آلاچیق برگرداندم هنوز مشغول بودند.
بشکنی زد و گفت:"کجایی دختر عموجان؟" از لحن اش دلم قنج رفت و گفتم:" ان شاءالله به سلامتی بروی و برگردی. شاگرد هات چی میشن؟"
گفت: "شاگردای من دیگه پشت نیمکت ننشستن همشون جلوی تیر و تانک وایسادن! دو سال من درس یادشون دادم. حالا دارم میرم ازشون درس یاد بگیرم."
دست هایش را در جیب برد وبعد به طرفم گرفت. مضطرب نگاهی به اطراف کردم و دست هایم را جلویش گرفتم گل های محمدی را کف دستم ریخت و گفت:" ثبت نام کنکورت رو باهم انجام می دیم"
سری تکان دادم.
گل های خشک شده ی محمدی را همانجا لای کتاب می گذارم و زیر لب زمزمه میکنم:"
چشم آبیِ تو
دریاست ولی
دریایی که خدا خواسته او را
وسط خاک کویر...
✍🏻نرجس خرمی
#طلبه_نوشت
#روزمعلمبرتمامیاساتیدومعلمانارجمندمبارک💐
˹ @tollabolkarimeh˼
رهبر انقلاب: معلم، شاگرد را مثل فرزند خودش بداند
🔹معلم شاگرد را مثل فرزند خودش بداند. شما در مورد پسر خودتان، دختر خودتان چه آرزوهایی دارید؟ نمیخواهید خوشبخت باشد؟ نمیخواهید سربلند باشد؟ نمیخواهید عاقل باشد؟ نمیخواهید با سواد باشد؟ نمیخواهید رفتار او احترامبرانگیز باشد در جوامع، در خانوادهها؟ انسان راجع به بچهاش این چیزها را میخواهد. عین همینها را از این شاگردتان هم بخواهید.
🔹در خلال درس با رفتار، با کردار، با بیان، ایمان را، صلاح را، صلاحیتهای انسانی را در این شاگرد پرورش بدهید فرض کنید فرزند خودتان است.
˹ @tollabolkarimeh˼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‼️با نابودی اعتماد به نفس فرزندمون
چه بلایی سر فرزندمون میاریم؟؟؟
˹ @tollabolkarimeh˼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شما رو یاد نکنم چه کنم!؟
#تولیدی
#استوری
#چهار_شنبه_های_امام_رضایی 💚
˹ @tollabolkarimeh˼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸️مرکز فناوری اطلاعات حوزه های علمیه خواهران با همکاری مدیریت استان یزد برگزار می کند:
✅️ فراخوان تولید محتوا با موضوع سبک زندگی دینی در فضای مجازی، به روایتگری زن مسلمان
🔷️ قالب های آثار: ⬇️
🔹️متن کوثرنت و کوثربلاگ
🔸️کوتاه نوشته
🔸️عکس نوشته
🔹️ویدئو
🔸️پادکست
🗓فرصت انتشار آثار و شرکت در فراخوان: 15 خرداد 1402
🎁تقدیر از برگزیدگان همراه با جوائز نقدی و غیرنقدی نفیس
💠برگزاری همایش و تقدیر از برگزیدگان: تیرماه 1402 - شهر یزد
✅️برگزیدگان هر بخش به حضور در همایش دعوت می شوند.
برای اطلاعات بیشتر به ادرس زیر مراجعه فرمایید.⬇️
https://kowsarnet.whc.ir/thewire/view/44940460
🌺🌱
امید یعنی بدونی تا هستی،
میتونی تغییر کنی و دنیا رو تغییر بدی.
امید یعنی بدونی خدا دوسِت داره
و اگه به تو زمان داده،
معنیش اینه که در این فرصت میشه
کارهایی کنی.
امید یعنی همیشه بخشش خدا رو از
اشتباه خودمون بزرگتر بدونیم.
امید یعنی اگر دانۀ زندگی
صدبار از دستمون رها شد،
بازم برای برداشتن
و به مقصد رساندن اون،
به اولش برگردیم؛
این بار محکمتر قدم برداریم.
همیشه امیدوار و قوی باش !
#امید
#انگیزشی
˹ @tollabolkarimeh˼
به یاد همون عزیزی که
دشمن حتی از اسمش هم میترسه...!
#حاجی🤍🕊
˹ @tollabolkarimeh˼
سلبریتی
مادری همه جای جهان یکرنگ است چون مادری یک نیروی درونی وخدا داد است ومنطبق بر فطرت .
خانواده ما پر جمعیت بود و پر رفت وآمد ما چند فرزند در سنین مختلف بودیم مادرم همه ما را جمع می کرد زیر درخت توت حیاط روی تخت چوبی .برایمان میوه و کیک های دست پخت خودش یا هرچه که در خانه بود می اورد با یک کتاب .
جمع می شدیم و مادرم کتاب می خواند و ما گوش میدادیم .حاضر نبودیم این تفریحمان را با هیچ چیز دیگری عوض کنیم اصلا وابدا .
نمی دانم چطور مادرم ما را در رده سنی متفاوت بودیم پای یک داستان می نشاند اما خوب بخاطر دارم که من با یک کتاب منتظر ورود هر مهمان بودم تا نقش مادرم را برایش بازی کنم فرقی نداشت زندایی ام باشد یا دخترِدختر دایی پدرم کتابم پر از عکس حیوانات بود با یک خط نوشته در هر صفحه .
این همنشینی لذت بخش بود برای ما .
مادرم همه وقت ما را مدیریت میکرد با کارهای سالم ساده و البته که جذاب .
امروز از زبان یک خانم مسلمان شده در کشورهای غربی شنیدم که تلفن همراه در اختیار کودکان نگذارید و خودتان برایشان قصه بگویید در واقع وقت بگذارید .
هر مادری باید قهرمان فرزندش باشد تا فرزند هر جا رفت هر چه دید وشنید بازگشتش آغوش خانواده باشد فصل الخطابش مادر .
مادرم می نشست ،می خورد ، میخوابید، می دید، می پوشید و می خواند ما دنباله روهایش بودیم فضای هیچ کاری را به تنهایی نداشت چون ما همچون پاپاراتزی های قَدَر منتظر و پیگیرش بودیم اخر او سلبیریتی ما بود .
بیایید محبوب و دوست داشتنی فرزندانمان باشیم .
✍🏻فاطمه تیرانداز
#طلبه_نوشت
˹ @tollabolkarimeh˼