#خاطره_شماره_۱۸۱
#خاطره
سلام
به خانمه گفتم عزیزم ظهر عاشوراست ...
رعایت کنید
روسری شو آورد روی شونه اش 😐
چند قدم رفت و دوباره سرش کرد
دیگه از عقب بودم ندیدم چقدر پوشوند .
چند شب پیش ی خانم شل حجابی بهم گفت چقدر زیاد شده تذکر ها ☺️👌
#فاظهر_اللهم_لنا_ولیک
🌺🌺🌺🌺
@vajebefaraamooshshodeh
#خاطره_شماره_۱۸۲
خیلی ناراحت شدم😔
جوری که گفتم حتما حکم شرعی امر به معروف داخل روضه رو می پرسم...
پرسیدم گفتن اگر با زبان لین باشه اشکال نداره ...
البته الحمدلله زده نشد از روضه
شب بعدش دیدمش آخر جلسه...
با کل خانواده شون اومده بودن و زیاد بودن ...
موهاش هم پوشونده بود
#مامور_به_وظیفه_ایم_نه_نتیجه
#بی_تفاوت_نباشیم
#خاطره_شماره_۱۸۳
#ارسالی_در_گروه_واجب_فراموش_شده
نایب الزیاره تون مشهد مقدس هستیم.تو حرم و توی راه ها به اکثر بدحجابها با لحن بسیار مهربان،کارت حجاب میدم و اگه از غیر عمد موهاشون یا ساق پاشون بیرون باشه،میگم عزیزم موهاتون یا ساق پاتون بیرونه.اکثرا میپوشونن
#حسینی_بودن_یعنی:
#من_بی_تفاوت_نیستم😉
👇😍👇
@vajebefaraamooshshodeh
#خاطره_شماره_۱۸۴
#ارسالی_در_گروه_واجب_فراموش_شده
امروز تو بازار چندمورد امربه معروف داشتم امیدوارم خدا قبول کنه
اولی دختری که نسبتا چاق بود با مانتو جلوباز از روبرو داشت میومد منم با رفیقم مشغول صحبت از کنارم که رد شد گفتم این چه وضع یقه آخه...طوری بود که نمیشد باهاش گرم گرفت و تذکر داد...رفت جلوتر خیلی خفیف گفت تو چیکار داری رفت...
فروشنده یه مغازه خانمی محجبه بود که نشسته بود دیدم روسری گیره زده لباس گشاد ولی جوراب شیشه ای پاشه که از زانو مشخص...به رفیقم گفتم ببین درست دیدم.گفت آره بدجوره!!بهش بگو شاید نمیدونه..خودشون جرات نداشتن رفتن جلوتر وایسادن منم رفتم با سلام و علیک گفتم ببخشید فکر کنم حواستون نیست دامنتون رفته بالا☺یهو دامنشو حرکتی داد و گفت حالا خوبه😐 یکم جاخوردم دیدم داره ازم تشکر میکنه و گفت خدا پدر و مادرتو بیامرزه☺️منم تشکر کردم و رفتم...خدارو شکر داره جراتم زیاد میشه رفیقم که فهمید دعا شد در حقم گفت منم دارم باخودم کار میکنم جراتم بره بالا
#سخت_نیست👌😉
#با_خاطرات_امر_به_معروف_در_پیام_رسان_ایتا_همراه_باشید😌
👇👇👇
@vajebefaraamooshshodeh
#خاطره_شماره_۱۸۵
پاچه شو بگم 😭
موهاشو بگم 🧐
آرایششو بگم 👀
لاکشو بگم 🤦♀
تنگی شلوارشو بگم 😱
ببخشید از این ادبیات استفاده می کنم
داره با گوشی حرف می زنه
من اما تپش قلب گرفتم ...😞
ببخشید عزیزم می تونم خواهش کنم ازتون ...
به فرد پشت گوشی میگه میشه چند دقیقه دیگه زنگ بزنی؟
گوشی رو قطع کرد و گفت می دونم چی می خوای بگی ☺️
گفتم وای عزیزم خیلی خوشگل و خانومی
اما خیلییییی شلوارت کوتاهه 😰😨😳🤭
دورت بگردم عزیزم ...
ی نگاه کرد بلوزش رو آورد پایین مانتوی جلو بازش رو آورد سمت هم ...
گفت چیزی پیدا نیست که 🤨
گفتم عشقم متاهلی ؟
گفت تازه عقد کردم
گفتم ببر این خوشگلی هاتو برای شوهرت...
به خدا دست شون به ما نمی رسه
به دختر بچه ۷ ساله می رسه ها ...
چند بار تاکید کردم دیگه این شلوار رو نپوش ...
آ انقده قربون صدقه اش رفتم که بنده خدا فقط می گفت چشم و خودش رو جمع و جور می کرد ...
گفت ما خودمون دو سه تا بچه داریم و همیشه مواظب هستیم ...
گفتم دلیل نمیشه که ...
ما هم وظایفی داریم ...
گفت باشه عزیزم نمی پوشم 😊
گفتم قربونت برم منم دعا کن
گفت چشم
و خداحافظی کردیم ...
#مامور_به_وظیفه_ایم_نه_نتیجه
#بی_تفاوت_نباشیم
😍👇😍
@vajebefaraamooshshodeh
#خاطره_شماره_۱۸۶
#ارسالی_در_گروه_واجب_فراموش_شده
جاتون خالی تو حرم امام رضا نشسته بودم تو صف نماز منتظر شروع نماز یه خانم کنارم بود که روسریش بدون گره و گیره بلوز کوتاه و شلوارشم که ....یه چادر نماز سرش بود و یه تکون که میخورد کلا همش میرفت کنار همینجور تو فکر بودم که خدایا چی بگم چه کار کنم یه بچه کوچیک داشت که خیلی داشت بدی میکرد خلاصه یه شکلات از تو کیفم دراوردم گفتم بهش بدید گفت دستتون درد نکنه خوابش میاد داره اذیت میکنه میگه بریم منم یه ساعت تو صف بودم برا وضو دلم نمیاد نماز نخونده برم
یه دفعه تو همین حرفا یه دختر ۸الی۹سال اومد کنارش نشست دختره مقنعه وزیرش حجاب و ساق دست و چادر لبنانی و خلاصه ماه شده بود در اومد به خانمه گفت مامان
من😃
گفتم وایی دختر شماست ؟؟؟گفت بله
کلی قربون صدقه دختره رفتم و بوسیدمش و بعدم به خانمه گفتم من یه دختر ۴ساله دارم تورو خدا بگین چکار کردین دخترتون اینقدر عفیف شده منم دخترمو همینجور تربیت کنم
گفت والا خودش دوست داشت از وقتی به تکلیف رسیده بیرون همیشه همین تیپه
منم دوباره کلی قربون صدقه رفتم و اخرش گفتم نه این بخاطر اینه که مامانش خیلی با حیا وعفیف هست دختر از مادر الگو میگیره
یه متشکرمی گفت و تا اخری که پیش هم بودیم حتی یه تار موش هم بیرون نیومد دودستی چسبیده بود به چادرش که یه وقت کنار نره😍😍😍😍
#با_اقتدار_باشید ☺️💪
#نا_امید_نشیم😍
#حتما_حتما_اثر_داره
#با_ما_همراه_باشید👌👇👇👇
@vajebefaraamooshshodeh
#خاطره_شماره_۱۸۷
#ارسالی_در_گروه_واجب_فراموش_شده
سرم رو از پنجره کردم بیرون
گفتم خانومی موهاتو بپوشون
تو آینه نگاهش میکردم همین طور که دور میشدیم
منتظر بودم بهم بگه بروووو بااااباااا
دیدم داره می پوشونه😳
پشت چراغ قرمز
اومد از خط عابر رد بشه
با دست اشاره کردم
موهاش رو پوشوند
براش با انگشتام قلب درست کردم
چراغ سبز شد
با مامانش داشت آب میخورد
گفتم قشنگم زیباییات رو بپوشون.
گفت چشم☺️
با مامانش داشت راه میرفت
گفتم عزیزممم حواست نیست
موهات از پشت اومده بیرون
مامانش تشکر کرد و گفت مامان بذار برات بپوشونمش
#بی_تفاوت_نباشیم
👇😌👇
@vajebefaraamooshshodeh
#خاطره_شماره_۱۸۸
#ارسالی_در_گروه_واجب_فراموش_شده
سلام.
من بعد از مدتها؛ امروز با کمک دوستام امر به معروف داشتم.
سه نفربودیم و داشتیم داخل پیاده رو راه میرفتیم. یه دختری از رو به رو اومد و شالشو کامل انداخته بود و موها کوتاه و رنگ و سشوار زده😕
ماهم مسیرمونو سمتش کج کردیمو همچنان باهم صحبت میکردیم که کدوممون بگه و...
اون خانم هم متوجه شد که ما به سمتش میریم که بگیم شالشو سر کنه ولی محکم میومد سمتمون.
بهش که رسیدیم من گفتم خانوم حجابتونو رعایت کتید. دوستم هم گفت شالتونو سر کتید. یا برعکس🤪
اون خانم دستشو زد روی شونه منو یکم هل دادو بعدم بلند داد زد: اینقدر که شما خانما گیر میدید؛ پسرا کاری ندارن😳😳
ما هم هرسه تا اولین بارمون بود که امر به معروف میکردیم؛ هیچی نگفتیم🤕 و به مسیرمون ادامه دادیم🤒🤒
باید چیکار میکردیم؟ چی میگفتیم؟🧐🧐
#مامور_به_وظیفه_ایم_نه_نتیجه 😊
👇😍😍👇
@vajebefaraamooshshodeh
#خاطره_شماره_۱۸۹
به دختر خانمی گفتم عزیز حجابت و رد شدم چند لحظه بعد دستی اومد روی شونه ام و در حالی که صداش می لرزید گفت خانم سرت به کار خودت باشه ، دیدم دستاشم می لرزه ،دلم براش سوخت ،گفتم عزیزم خیرت و میخوام ،برا خودت میگم ، گفت نمیخوام بگی ، گفتم آخه حجاب دستور خداست و به نفع خودمونه گفت من میخوام برم جهنم گفتم آخه حیفی وبا مهربونی باهاش صحبت کردم کم کم آروم شد ورفت
#حتما_حتما_اثر_داره
#نا_امید_نشیم 💪👍
#با_خاطرات_امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر_همراه_باشید 😉
🌺👇👇😊👇👇🌺
@vajebefaraamooshshodeh