eitaa logo
๛ وارستگی ๛
1.2هزار دنبال‌کننده
202 عکس
50 ویدیو
17 فایل
❖ وارستگی ๛ گلاسنهایت ๛ رهایی ๛ انقطاع ❖ ادمین: @alirooholamin (نقل مطالب، با ذکر لینک کانال بلامانع است) برچسب‌ها: عرفان | فلسفه | آوینی | انقلاب اسلامی | هایدگر | نیچه | گادامر | فردید | داوری اردکانی | فوکو | کانت | هگل | دکارت | هرمنوتیک | ملاصدرا
مشاهده در ایتا
دانلود
فردید: بشر در بسر می برد ، سعادت انسان در این دنیاست و در همین جاست که بشر می تواند از زمان "فانی" استفاده کند و سعادتمند شود. ‌‌
می دانید چه موقعی است؟ زمانی که بشر می گوید – اگر نتواند از "" به "زمان باقی" طی طریق کند، دیگر شاعر نیست – او شاعری است که بجای اینکه "تقوی" الهام بخش او باشد "فجور" الهام بخش اوست.   ‌
فردید: به این معنا که امروز جوانان ما آن را بررسی می کنند نیست. به اعتقاد من فلسفه ملازم "" است و برای درک آن باید از گذشت. ‌
فردید: حاصل کارگه کون و مکان اینهمه نیست خوش بیاسای زمانی که "زمان" اینهمه نیست برای حافظ "" اصیل عارفانه است، برای من نیز. ‌
فردید: در مقابل مورفولوژی تاریخی و آرکئولوژی و تعابیری از این قبیل که علمای اجتماع و فلاسفه تاریخ اصطلاح کرده اند باید بگویم من به "اسم شناسی تاریخی" قائلم. "" را خودم اصطلاح می کنم ولی باید در نظر داشت که مساله تلقی اسماء در تصوف نظری اسلام هست چنانکه محی الدین بن عربی در فصوص الحکم هر یک از انبیاء را مظهر اسمی از اسماء دانسته است ، همچنین عبدالرحمن جامی درباره اینکه ادوار تاریخ هر یک مظهر اسمی از است ، به تبع محی الدین می گوید: در این نوبتکده صورت پرستی زند هر کس به نسبت کوس هستی حقیقت را بهر دوری ظهوری است ز اسمی بر جهان افتاده نوری است اگر عالم بیک منوال بودی بسا انوار کان مستور ماندی ‌
فردید: گذشتن از مستلزم تعاطی کلمات است و گرنه ما که زبانمان ویران است و نسبت به معنی و حقیقت کلام و اسم و مسمی و کلمات ، بعد و فاصله زیادی پیدا کرده ایم چطور میتوانیم همه چیز و از جمله گذشته و گذشته و را طرح کنیم . برای من اصالت دارد و لذا می گویم که این زبانست که اقوام ر ا از هم متمایز می کند . وقتی زبان ویران شد تذکر گذشته هم از میان می رود و بهمین جهت اکنون دیگر تذکر نسبت به گذشته – یعنی نه یاد حصولی نسبت به آن – در میان نیست و فراروی خود هم افقی نمی بینیم اما وقتی این تذکر نباشد، پرسش قلبی و حقیقی هم نمی توان کرد. امروز وقتی شرق و گفته میشود معمولا دو قلمرو مختلف جغرافیائی بنظر می آید. لکن شرق جغرافیائی چنان تحت نفوذ تفکر و تمدن غربی قرار دارد که به آسانی نمیتوان نسبت به آنچه اصالة شرقی است تذکر پیدا کرد . البته شرق و غرب ظاهری را می توان به آسانی تمیز داد اما آنچه مهم است باطن شرق است که عجالة یکسره پنهان است و فعلا پرسش این است که حقیقت شرق چیست. آیا ما در وضعی هستیم که بتوانیم چنین پرسشی بکنیم ؟ این پرسش در غرب آغاز شده و در میان ما هم نیاز به پرسش حقیقی مطرح است و همین که پرسش از و حقیقت وجود بهر صورت میشود ، نشانه آنست که ورای پرسش‌های قلابی و قالبی، دردی هست .
فردید: فعلا که از و صحبت می کنیم می توانیم فقط به عنوان سمبل ، این دو لفظ را بپذیریم زیرا جهان امروز ، همین حوالت تاریخی غرب است ، و شرق در خفاست، یعنی وقتی می آید برخلاف آنچه که می گویند نور از شرق می آید، شرق در ظلمت قرار می گیرد و دیگر هرچه هست غرب است . با ظهور یونانیت ، ماه واقعیت طلوع می کند و خورشید غروب، و از آن زمان بر سیر تاریخ ، همواره بیشتر سیر تاریخ مغرب زمین و وِلایت تسلط پیدا می کند اما نباید تصور شود که تاریخ غربی در طی دوهزار سال، مظهر یک اسم بوده است بلکه تاریخ بطور کلی و از جمله تاریخ غرب ، مواقفی دارد. هیدگر می گوید در هر دوره ای از ادوار تاریخی ، حوالت چنانست که حقیقتی تحقق پیدا می کند و تحقق این حقیقت مستلزم خفای حقایق دیگر است. در این ، نوری غلبه می کند و انوار دیگر مورد غفلت قرار می گیرد. متفکر آلمانی این مواقف را مواقف و حقیقت وجود می گوید ، بعبارت دیگر ، در هر دوره ، وجود ظهوری دارد اما وجه تازه وجود ، مستلزم خفاء وجوه دیگریست، حالا اگر را در نظر بگیریم باید ببینیم که هر دوره مظهر کدام اسم بوده یعنی چه اسم مسمی و محتومی حوالت شده و کدام اسماء را نهان کرده است. گفتیم که اسم جدید ناسخ اسم گذشته است و آن را پنهان می کند و اگر بخواهیم بعبارت فلسفی بگوئیم ، اسم جدید در حکم صورت و اسم قدیم در حکم ماده می شود و هر بار که صورت تازه و اسم تازه می آید صورت گذشته واپس زده می شود و حکم ماده برای صورت جدید پیدا می کند. بنابراین در هر دوره ای صورت ، همان اسم غالب است و اسماء گذشته در حکم ماده اند ، پس چنین نیست که صورتهای گذشته از بین برود بلکه دیگر منشاء اثر نیست و از فعلیت خارج می شود و بصورت امر بالقوه در می آید و آن صورتی که غالب است منشاء اثر است. ‌
فردید: لب لباب کتب آسمانی و وحی الهی است. این کتب از زمان فیلون گرفته تا قرون وسطی و دوره جدید ، برمبنای فلسفه "" و در دوره جدید فی المثل توسط اسپینوزا بر مبنای (Subjectivite) به وجوه و انحاء مختلف مورد تفسیر قرار گرفته و خلاصه شده است، لیکن حقیقت آن همچنان محفوظ است و همین حقیقت است که در حکم مادة المواد است و قشرها و صورتهائی که در طول تاریخ به عنوان اسم غالب حوالت بوده آن را نهان کرده است. اکنون اگر این مادة المواد را در مرکز قرار دهیم و دوایری دور آن فرض کنیم، هر دایره نماینده اسمی خواهد بود . هر دایره ای که محیط بر دایره دیگری است در واقع حجابی برای آن دایره است یا بعبارت دیگر دوایر محیط ، دوایر محاط در خود را می پوشانند. به این طریق ملاحظه می شود که آخرین دایره که نماینده دوره تاریخی ماست تا چه حد از مرکز دایره یعنی از شرق، بُعد پیدا کرده و حقیقت شرق تا چه اندازه در پرده های اختفا قرار گرفته است. دوره ای که قبل از همه به شرق صورت تازه ای می دهد و است و اما رسیدگی به حوالتی که با یونانیت شروع شده است بدون توجه به فلسفه های غربی میسر نیست. همینقدر یک تقسیم ساده را ذکر می کنیم و آن این است که که مدار تفکر یونانی بر کسموسانتریسم Cosmocentrisme (مذهب ) یا کسمولوژیسم Cosmologisme (مذهب ) است و حال آنکه بر تفکر قرون وسطی تئولوژیسم Theologisme (مذهب ) و تئوسانتریسم Theocentrisme (مذهب ) و در دوره جدید آنتروپوسانتریسمAnthropocentrisme  (مذهب ) و آنتروپولوژیسم Anthropologisme (مذهب اصالت انسان شناسی) غلبه پیدا می کند. در تفکر یونانی که جهان مطرح است البته خدایان هم هستند اما با بسط و غلبه فلسفه آنچه دنباله پیدا می کند – حتی در قرون وسطی – ملت و دین به معنی حقیقی کلمه نیست بلکه مابعدالطبیعه است. هر دو حوزه تفکر یونانی و قرون وسطائی و همچنین مدار تفکرشان بر "" است اما در تفکر یونانی این "موضوع" جهان است و در قرون وسطی "خدا" موضوع تفکر قرار می گیرد. در دوره جدید بشر از این موضوع اندیشی اعم از اینکه موضوع تفکر جهان یا خدا باشد، می گذرد و خود (من) را موضوع قرار می دهد و این دوره جدید چنانست که به آسانی نمی توان روی از آن برتافت. اما این بدان معنی نیست که در سر سویدای بشر در همه جهان، خواست عمیقی برای گذشت از این اسم و از این خود موضوعی و از این حوالت تاریخی نیست انگارانه نباشد، البته آنچه در سر سویدای بشر برای گذشت از این حوالت وجود دارد خیلی نهان و مجمل است اما جلوی آن را هم نمی توان گرفت. بشر جدید بجائی می رسد که خود را در مقابل خطر می بیند و آنوقت به این تمدن "نه" می گوید . اما این "نه" بخودی خود کافی نیست بلکه باید بتواند از ورای حجابهائی که شرق را نهان کرده نور پنهان را ببیند ، یعنی بدون اینکه بازگشت به گذشته و احساس غربت در مورد آن مطرح باشد ، از ظلمات تاریخ غربی بگذرد تا نور هدایت شرق افق آینده را روشن کند وگرنه بازگشت به عادات و آداب گذشته بی معنی است . ‌
فردید: نهان شدن همان آغاز یونانیت است و با یونان شروع می شود و با آغاز تفکر هم وضع تازه ای پیدا می کند و کتب آسمانی که روح و باطن آن عبارت از شرق است بر مبنای این تفکر، یعنی تفکر متافیزیک که بالذات ورای است مورد تفسیر قرار می گیرد ، یعنی وقتی می آید خدایان هم فرار می کنند و خدا فی المثل در ارسطو و حتی در افلاطون ، "کسموسانتریک" می شود. در هم با اینکه بجای جهان ، خدا موضوعیت پیدا می کند ، تفاسیر کتب آسمانی کم و بیش بر مبنای تفکر یونانی صورت می گیرد چنانکه طوماس آکوئینی فلسفه ارسطو را اساس قرار می دهد  و بر آن مبنا کتاب آسمانی را تفسیر می کند و این به معنی اخص لفظ است. خلاصه اینکه در قرون وسطای مسیحی فلسفه یونان بسیار اهمیت دارد تا  آنجا که در "نئواسکولاستیک" امروز هم سعی بر این است که را با کتب آسمانی آشتی بدهند و در مورد اسلام هم جای پرسش است که چه اسمی حوالت بوده است . اگر به کسانی که در مغرب زمین راجع به اسلام بحث کرده اند توجه کنیم ، می بینیم که آنها بر اساس مابعدالطبیعه خودبنیادانه (Metaphysique subjective) را طرح کرده اند ، معهذا توجه به این بحث ها هم لازم است. ‌
فردید: در هم اسم غلبه دارد منتها تئولوژی را بدو معنی باید در نظر گرفت، یکی ملاقی خدا بودن و دیگر وجود خدا را با دلائل اثبات کردن، تا آنجا که خواسته است خدا را اثبات کند ، لقاء خداوند از سر حضور به تعبیری از هیدگر جایش را به منطق الهی داده است، نمونه این امر هم بحثهای کلامی است که هر چه جلوتر آمده ، مطلق انگاشته شده و اصالت پیدا کرده است تا آنجا که می بینیم علم یعنی علمی که در آن از راه و رسم استنباط احکام گفتگو میشود همواره بیشتر به یک دوره علم منطق یونانی تبدیل می گردد. ‌
فردید: صورت غالب در تمدن کنونی جهان، صورت است و امتیاز میان اقوام مختلف به صورت یا صورتهای تمدن گذشته آنهاست که هم اکنون به ماده تبدیل شده است . آنچه فعلا در همه جهان است هومانیسم غربی است و این هومانیسم که است است و اگر گفتگوئی هم از دین می شود مبنایش همین ادب الدنیای است. ‌