هدایت شده از یک حس خوب
📚💌📚
🌸رمان #تا_پروانگی 🦋 را در کانال #یک_حس_خوب بخوانید...👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
✂️📕💌✂️📙💌✂️📔
#رمان 📚
#تاپروانگی 🦋
#قسمت_پنجاه_هفتم💌
تکیه داده بود به چهارچوب در آشپزخانه و با فکری که هنوز درگیر پیشنهاد ترانه بود به بیبی نگاه میکرد که مشغول آشپزی بود.
_سختتون نیست تو هوای سرد بیاین اینجا؟ کاش آشپزخونه توی حیاط نبود.
_زندگی رو هرجور بگیری همونجور میگذره مادر، من دیگه عادت کردم. اگه همین دو قدم راهم نرم، اگه روزی چار بار آفتاب نخوره به سرم، اگه بخوام مثل بچههام خودمو توی قوطی کبریتای بدون حیاط و باغچه زندونی کنم، که دیگه واویلاست...
_راستم میگین. خانمجان منم شبیه شما حرف میزد.
_خدا رحمتش کنه.
_خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه.
_چرا فوت شد؟ زود تنهاتون گذاشته.
_بیماری قلبی داشت، اما نه اونقدر که ناغافل کارش به سکته برسه.
_بمیرم برای دلت که به این سن هم از مادر یتیمی و هم از پدر... میدونی عمرش به دنیا نبوده وگرنه این همه دکتر و دوا و دارو! خدا که نخواد یه برگ از این درختا به زمین نمیفته.
_بله، درسته.
بیبی نفس عمیقی کشید و سرش را تکان داد، انگار زیرلب دعایی خواند که ریحانه نشنید.
_من بلدم کوکوها رو سرخ کنما، شما حداقل یکم استراحت کنید.
_البته که بلدی! حالا باید دستپخت عروس خانمو بخوریم، اگه به تعریف باشه که شوهرت حسابی برات سنگ تموم گذاشته.
_ارشیا از من تعریف کرده؟
بیبی همانطور که با دست کوکو را قبل از انداختن توی تابه، شکل میداد، خندید و گفت:
_یعنی تعریف نداری؟
_خب آخه... ارشیا ازین کارا نمیکنه معمولا.
_جونش به جونت بنده! منتها مرده و غرورش؛ نمیگه چون شبیه آقاشه. اونم جونش واسه من در میرفت اما اخمش و ایرادگیریش همیشه به راه بود. حالا ارشیام لنگهی اون خدابیامرزه. توام مثل خودمی. صبور و بسازی که با این خلقش کنار میای.
_من آرزومه که شبیه شما باشم، ارشیا هم خوبه یعنی میدونم تو دلش چیزی نیست و پشت چهرهی جدیش دل مهربون داره.
_داره اما تو ازش میترسی.
_من؟!
یکی از کوکوهای توی بشقاب را برداشت و با دست نصف کرد و به ریحانه داد.
_زن که نباید چیز پنهونی داشته باشه از شوهرش، هان؟
کوکو را گرفت و با تعجب جواب داد:
_خب بله... نباید داشته باشه.
_پس استخاره نکن و حرفتو بزن بهش.
_چه حرفی؟
_همون که اینجوری پریشونت کرده و نوک زبونته، همون که خوشیش توی چشمته و غمش به دلت!
سکوت کرد، انگار خود بیبی داشت گرهی کور شدهاش را باز میکرد!
_یعنی میگی من با این گیس سفید نمیفهمم وقتی یه زن حاملهست چه شکلی میشه؟ وقتی ویار میکنه یا دلش بهم میخوره، متوجه نمیشم؟ اون.چه که شما جوونا تو آینه میبینید ما تو خشت خام میبینیم دورت بگردم. نمیدونم چرا خبر به این خوبی رو که باید مژدگونی هم داشته باشه، پهلوی خودت نگه داشتی؟
_همینجوری. خودمم تازه فهمیدم.
_تو بگو یه روز! همونم پشت گوش انداختی، ماشالا سنی ازش گذشتهها. آقاش که به این سن و سال بود ما با بچههامون بزرگ شده بودیم.
دلش را باید میزد به دریا، دهان باز کرد و گفت:
_ارشیا بچه نمیخواد بیبی!
_استغفراله... بیخود کرده هرکی قدر نعمت خدا رو ندونه، میخواد پسر خودم باشه یا هرکی دیگه. حالا لابد دوبار برگشته از سر شکم سیری یه چیزایی گفته ولی هر مردی بچه دوست داره.
_ولی...
_مطمئن باش که بیخودی گفته، همین امروز بهش بگو... باید بگی!
#ادامه_دارد...
#تیموری ✍
#داستان_سریالی 📨
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🆔
💌
برای آرامش جهان کوچکم
هرصبح باید قدم بردارم
و میدانم روزی
به سمت آفتاب
سربلند میکنم...
صبح آخر هفتهتون بخیر باشه♡
#سرصبحے ☀️
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🌹
📚💌📚💌📚
#معرفی_کتاب 📕
#پنجشنبه_فیروزهای 💙
#سارا_عرفانی ✍
📙کتاب پنجشنبه فیروزهای با موضوع زیارت و امام رضا (ع) نوشته شده است و ماجرایش درباره زیارت تعدادی دانشجو است که در قالب اردوی دانشجویی به مشهد میروند.
📗این کتاب از جمله آثار داستانیست که سعی دارند به دور از هر نوع قضاوت، سبکهای مختلف از زندگی انسانی را پیش روی هم قرار داده و مخاطب را به همذاتپنداری با آن وادارند.
📒پنجشنبهء فیروزهای، تجربهای متفاوت از رمان دینی و نمونهای موفق از رمانهایی از این دست که بیانی ظریف و هنرمندانه دارد.
✂️برشی از کتاب
📕به جزوهای که دستش بود اشاره کرد و گفت: «بابا چقدر همه چی رو مینویسی! هر چی نیگاه کردم دیدم کم مونده سرفههای استادم بنویسی.» خندید. پسر هم خندید. نفس عمیقی کشید و گذاشت بوی گرم و شیرین ادکلن تمام ریهاش را پر کند.
📘کتاب پنجشنبه فیروزهای را انتشارات کتاب نیستان، در ۳۷۳ صفحه منتشر کرده است.
#طاقچه 📚
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🆔
🌿
یا اباعبدالله ♡
اصلا حس♡ین
جنس غمش فرق می کند...
#ای_جگر_گوشهی_جانم_غم_تو ♥️
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله ✋🏻
#شب_جمعه_ست_هوایت_نکنم_میمیرم🌿
@yek_hesse_khob 🦋
🌾
💌یا ایّها العَزیز...
جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد...🤍
#نیست_نشان_زندگی_تا_نرسد_نشان_تو 🪴
#صلی_الله_علیک_یا_صاحب_الزمان 🌸
@yek_hesse_khob 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥📽
ولی واقعاً دقت کردین که
بعضی صداها هیچوقت تکراری و خستهکننده نمیشه؟😍
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🆔
♡
#مشکات💫
همه چیز
در زمان بندی خدا اتفاق می افتد...
#یارب_نظر_تو_برنگردد🕊
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🌹
💌
یک فنجون چایی
و سکوت و همهمه در کنار هم،
قشنگی صبحهای پاییز به همینه...
اولین صبح پاییز بخیر باشه الهی🍁
#سرصبحے ☀️
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🌹
🇮🇷
♦️جنگها هر چقدر هم که طولانی باشن، بالاخره یک روز تموم میشن.⚔
🌀مردم به شهرهاشون برمیگردن و خونههاشون رو میسازن.🏡
🔺مینها رو خنثی میکنن و جاش پارک، میدون و فواره میسازن...🎇
🔻بالاخره هم یادشون میره که روزگاری اینجا جنگی بوده،
♦️ولی یک چیزی هست که هیچوقت ساخته نمیشه و جای خالیش رو نمیشه با هیچ بنایی، درختی یا فوارهای پر کرد؛
جای خالی خیلی خالی آدمها...💔
#به_یاد_شهدا ❤️
#هفته_دفاع_مقدس🌹
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🆔
📣♦️📣♦️📣
#خبر 📣
🟡مصاحبه همسر رییس جمهور با رسانه آمریکایی
🟠جمیله علمالهدی همسر رئیس جمهور کشورمان در مصاحبه با رسانه آمریکایی «نیوزویک» تاکید کرد: فرهنگ و رویکرد «خشونت طلبِ» فمینیستی غرب در ایران کارساز نخواهد بود.
▫️زنان در ایران تحت حمایت همه اعضای خانواده هستند و به واسطه حمایتی که از خانواده دریافت میکنند، نقش تعیین کنندهای در جامعه ایفا میکنند.
🔴زنان در ایران برای حقوق خود مبارزه نکردهاند، زیرا از حقوق خود برخوردار هستند و مردان در جامعه ایران حرمت زنان را حفظ کردهاند.
🔺️ارزشهایی که زنان در ایران مستحق آن هستند، از نظر جنبههای اخلاقی، در واقع به قوانین و مقررات تبدیل شدهاند.
⭕️غرب اطلاعات کافی در مورد ایران ندارد؛ آنان زنان ایران را با دید خود مینگرند.
📌روایت غرب در مورد زنان در ایران، موضوعی بسیار سیاسی است.
#بانوی_ایرانی 🇮🇷
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🆔
💟
📌نگاهی بر حضور زنان در دفاع مقدس🧕
💢زمان جنگ زنان شجاع و فداکار هشت سال دوشادوش مردان به دفاع از میهن خود پرداختند.
⭕️آنان در پستهای مختلفی حضور داشتند و دست به فعالیتهایی بینظیری زدند.
🔺زنان شهید: ۶۴۲۸ نفر
🔻زنان رزمنده: ۵۰۰ نفر
🔺زنان جانباز: ۵۷۳۵ نفر
🔻زنان اسیر: ۱۷۱ نفر
🔺زنان امدادگر: ۲۲۸۰۸ نفر
🔻زنان پزشک: ۲۲۷۶ نفر
#بانوی_ایرانی 🇮🇷
#هفته_دفاع_مقدس 🌹
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🆔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
🖤شهادت امام حسن عسکری(ع)
گنبد و گلدستههات دل عالمو میبره
سینهزنهای تو رو خود مهدی میخره
#یامهدی
#یڪ_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🆔
💌
بوی عطر بِه و پرتقال
سرخی دانههای انار
و خشخش برگها
پیشکش پاییزند...
یکشنبهتون پر روزی♡
#سرصبحے ☀️
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🌹
💌📕💌📕💌
#معرفی_کتاب 📚
#حاء_مشدد 📙
#عترت_اسماعیلی✍
#انتشارات_نیستان 🗞
🔴حاء مشدّد با موضوع زندگانی حکیمه خاتون (س) و حدیثه خاتون (س) است. این کتاب داستانی است که از روزهای پرالتهاب بعد از شهادت امام حسن عسگری و آغاز امامت امام زمان (عج)؛ روایت را آغاز میکند و داستانش را با ماجرای تلاش خلیفه وقت برای پیدا کردن امام عصر و به شهادت رساندن ایشان ادامه مییابد.
🟢حاء مشدّد حرفهای تازهای برای مخاطب دارد. این داستان روایت زندگی و زمانه دو امام را مطرح میکند که در میان مردم چندان شناخته شده نیست.
⭕️نویسنده زاویه دید خود را در این داستان هوشمندانه انتخاب کرده است و سعی کرده با پردازش داستانی این رویداد، فصلی تازه در روایت این دوران ارائه کند.
♦️خواندن کتاب حاء مشدد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
📗این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی تاریخی و مذهبی پیشنهاد میکنیم.
#طاقچه 📘
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🆔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🎞
#کلیپ
✂️بهیاد ماندنیترین دیالوگ فیلمهای دفاع مقدس در یک قاب 📺
#هفته_دفاع_مقدس 🇮🇷
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🆔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️📣♦️📣♦️
#خبر 📣
🔴دو بانوی مدالآور ایران در بازیهای آسیایی
♦️مهساجاور: خیلی خوشحالیم که اولین مدال را ما کسب کردیم و باعث شد مردم خوشحال شوند.
♦️زینب نوروزی: این مدال رو تقدیم میکنم به مردم عزیز ایران که با دعاهاشون برای ما انرژی مثبت فرستادند...
#بانوی_ایرانی 🇮🇷
#یڪ_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🆔
هدایت شده از یک حس خوب
📚💌📚
🌸رمان #تا_پروانگی 🦋 را در کانال #یک_حس_خوب بخوانید...👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
✂️📕💌✂️📙💌✂️📔
#رمان 📚
#تاپروانگی 🦋
#قسمت_پنجاه_هشتم💌
سر سفره نشسته و با غذا و فکر و خیالهای آشوبش کلنجار میرفت. کاش واقعا خود بیبی واسطهی گفتن موضوع میشد و خیالش را راحت میکرد. اما واگذار کرده بود به ریحانه و این یعنی که سنگینترین بار دنیا روی شانههایش بود!
_چرا نمیخوری ریحانه جان؟ کوکو دوست نداری مادر؟
_چرا اتفاقا، دستتون درد نکنه میخورم.
_داری فقط نگاهش میکنی آخه. غذا هست تو یخچال، گرم کنم؟
_نه به زحمت نیفتین. خیلی گرسنم نیست.
بیبی بشقاب را جلوتر کشید و گفت:
_گشنه هم که نباشی باز الان باید به خودت بیشتر برسی تا یکم جون بگیری، اینجوری که نمیشه.
و بعد با چشم و ابرو اشاره کرد. این اجبار بود که باعث شد ریحانه دچار استرس بشود. قلبش چیزی حدود هزار تا میزد. ارشیا همچنان با آرامش کوکوها را بدون نان و با چنگال میخورد. بیبی با بسم الله و یکی دوتا آخ از درد زانوانش، بلند شد و گفت:
_برم یه لقمه ازین غذا برا طیبه خانم ببرم. گمونم دیر از مسجد برگشته و چیزی نپخته. تا شما بخورید برگشتم.
انگار با رفتنش موجی از سرما توی اتاق پیچیده بود. صدای تیکتاک ساعت کوکی قدیمی روی طاقچه تنها چیزی بود که میشنید و بعد تاپ و تاپهای قلبش. شاید ارشیا بعد از شنیدن، دیس چینی گل گندمی را از عصبانیت پرت میکرد، شایدم هم نه. مثل وقتهایی که خیلی عصبی بود در را بهم میکوبید و میزد بیرون. حتی ممکنه به او حمله کند. حمله میکرد؟ نه... این کار از او بعید بود. هرچه میشد عیبی نداشت اما دلش میخواست که بخیر بگذرد.
_چیزی شده ریحانه؟ رنگت پریده. خوبی؟
زبانش را روی لبهای خشک شدهاش کشید و گفت:
_نه خوبم.
_جدیدا مدام خوب نیستی. فکر نکن نمیفهمم.
وقت گفتن بود! دو سه تا آیه خواند توی دلش و نذر کرد. نذرهایی که هیچوقت یادش نمیماند. صدایش میلرزید و نگاهش زوم شده بود روی گوجههای حلقهحلقه شدهی گوشهی بشقاب.
_خب... راستش... نمیدونم، خوبم ولی...
_چته ریحانه؟ بیبی چرا بهت چشمک زد؟ کجا رفت الان؟ اگه چیزی هست که باید بدونم خب بگو میشنوم. چرا منو احمق فرض میکنی؟
نباید با سکوتش بیش از این باعث شک و تردیدش میشد.
_چیزی که نشده، یعنی شده... ولی بخدا نمیدونم چجوری بگم.
_چرا؟
_چون میترسم.
_از چی؟
نگاهش کرد، ترسناک نبود. شاید کمی هم مهربان بود حتی...
_قول میدی که عصبی نشی؟
_پیش پیش قول بدم؟
_آخه احتمالش زیاده.
_سعیم رو میکنم.
_ارشیا من... یعنی ما داریم... پوووف.
دست روی پیشانی گذاشت. چشمانش را بست و ادامه داد:
_ما داریم بچهدار میشیم!
چشمانش را میترسید که باز کند. زد روی دور تند گفتن:
_اون موقع که تو بیمارستان بودی فهمیدم یعنی مطمئن شدم. صدبار خواستم بگم ولی نشد! هر دفعه یه اتفاقی افتاد. دعوا و قهر و افخم و... میدونم که حالا توام مثل خودم تعجب کردی ولی خدا شاهده که من از تو بدترم... هنوز تو بهتم. آخه مگه میشه؟ معجزه نباشه پس چیه؟ باورم نمیشه. باورم نمیشه که قراره مادر بشم.
دیگر نتوانست خودش را کنترل کند، بغضش ترکید و زد زیر گریه و هنوز با چشمانی که بسته بود منتظر ریاکشن همسرش بود...
#ادامه_دارد...
#تیموری ✍
#داستان_سریالی 📨
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🆔
💌
بسمالله...
اگر برای ادامه دادن زندگی
دنبال بهانهای؛
چه بهانه و دلیلی بهتر از
وجود خدا؟
فقط کافیه چند لحظه به این فکر کنی که
خدا هستُ خدا هستُ خدا هست... ❤️
صبحتون به شادی...♡
#سرصبحے ☀️
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️🌹♥️🌹♥️
آقا مبارک است ردای امامتت
ای غایب از نظر به فدای امامتت...♡
ما زندهایم از برکات ولایتت
ما عهد بستهایم به پای امامتت...♡
💐عیدتون مبارک💐
#استوری
#آغازامامتحضرتمهدی💚
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🆔
📣♦️📣♦️📣
#خبر 📢
🥉کسب نخستین مدال تاریخ دوچرخه سواری زنان ایران
🏆فرانک پرتوآذر موفق به کسب مدال برنز در بازیهای آسیایی ۲۰۲۲ شد.
♦️پرتوآذر صبح امروز موفق شد در رقابتهای دوچرخهسواری کوهستان در بازیهای آسیایی هانگژو به مدال برنز برسد. این مدال، نخستین مدال تاریخ دوچرخهسواری زنان ایران در بازیهای آسیایی است.
#بانوی_ایرانی 🇮🇷
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🆔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📼🎞🎥
یادت باشه که ما نمیجنگیم
از خونه زندگیمون دفاع میکنیم...
#ای_مهر_تو_در_جانُ_تن❤️
#هفته_دفاع_مقدس🇮🇷
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🆔
♡
#مشکات💫
خدایا
حرام کن بر دل های ما
اندوه دنیا را...
#یارب_نظر_تو_برنگردد🕊
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🌹
هدایت شده از یک حس خوب
📚💌📚
🌸رمان #تا_پروانگی 🦋 را در کانال #یک_حس_خوب بخوانید...👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
✂️📕💌✂️📙💌✂️📔
#رمان 📚
#تاپروانگی 🦋
#قسمت_پنجاه_نهم💌
بغضش ترکید و زد زیر گریه و هنوز با چشمانی که بسته بود منتظر ریاکشن همسرش بود. شاید چند دقیقه گذشت اما هیچ صدایی بلند نشد. فکر کرد شاید میان هقهقش ارشیا با عصبانیت رفته... دستش را برداشت و چشمهایی که از شدت گریه تار شده بود را باز کرد. ارشیا همانجا بود، نشسته بود و نگاهش میکرد. چند باری پلک زد تا بهتر ببیند. احساس کرد صورتش دلخور است. شاید هم نه. میخندید... اما خوبتر که دقت کرد چیزی نفهمید از احساسش.
لب گزید و سرش را پایین انداخت. گفتنیها را گفته بود و حالا باید میشنید. دستمالی به سمتش دراز شد. مضطرب بود ریحانه. دستمال را گرفت و توی دستش مچاله کرد. ارشیا بالاخره به حرف آمد. با صدایی که انگار دو رگه شده بود گفت:
_یادته؟ شرط سر عقدمون رو میگم.
ای وای که حرف گذشتهها را پیش میکشید. نفس ریحانه توی سینهاش حبس شد. دوباره چشمهی اشکش جوشید. سری به تایید تکان داد و همانطور که نگینهای دستبند ظریفش را با دست لرزانش لمس میکرد گفت:
_یادمه اما دکتر گفت... گفت معجزه شده، بیهیچ دوا و درمونی... من، یعنی خب خانمجان که شاهد بود. میترسید کسی بفهمه که من بچهدار نمیشم... بخدا نمیدونم خودمم.
_چرا انقد اشک می ریزی؟ بسه ریحانه.
_ناراحت شدی؟ نه؟
_بله
بله گفتنش محکم بود. ادامه داد:
_بله ناراحتم، اما از تو... چرا پنهون کردی؟ من مگه شوهرت نیستم؟ حتما الانم با زور و تشر بیبی مجبور شدی بگی نه؟
_آخه...
_ریحانه! بهانهچینی نکن لطفا. من انقدر وحشتناکم یعنی؟ انقدر که حتی بترسی رو به روم بشینی و بگی که قراره پدر بشم؟
از تعجب نزدیک بود شاخ در بیاورد! مگر میشد ارشیا و اینهمه آرامش؟ با بهت پرسید:
_اگه تو اون موقعیت میگفتم حتما همه چیز بهم میریخت.
__همین حالام اوضاع خیلی بر وفق مراد نیست اما دلیلی نداره همه چیزو باهم قاطی کنیم. من حتی اگه خودمو میکشتم هم، باز باید خبردار میشدم نه؟
این چه توجیهی بود؟ شانه بالا انداخت و جواب داد:
_من چند ساله که با این توهمات زندگی کردم.
_چه توهمی؟ باورم نمیشه. غول ساختم از خودم تو ذهنت؟ درسته. من بعد از اولین شکست زندگیم تصمیم گرفتم دیگه حتی تشکیل خانواده ندم تا اینکه تو سر راهم قرار گرفتی، بعدم اصلا بخاطر همین ویژگیت، یعنی بچهدار نشدنت بود که خواستم باهات ازدواج کنم. چون خیالم از خیلی چیزا راحت میموند اما حالا از اون روزا چند سال گذشته ریحانه؟ آدما چقدر تغییر میکنن؟ هوم؟
باید میمرد از ذوق نه؟ اما دلشورهای چنگ انداخته بود به جانش. این چهرهی خیلی خوب ارشیا را کمتر دیده بود. یعنی میشد که باهم راه بیفتند توی بازار و لباسهای قدونیمقد و بامزهی بچگانه بخرند؟ محال ممکن بود. خداراشکر اینبار پسند چرم خریدن ارشیا هم غالب نبود. ضعف کرد دلش برای کفشهای کوچک اسپرتی که ترانه نشانش داده بود. هنوز توی خیالهای خوشش چرخ میخورد که ارشیا گفت:
_البته... انقدرم شوکه نشدم.
_چی؟ چطور؟!
_چون قبل از تو، زری خانم بهم گفته بود! همون شبی که رفتی قهر و حالت بهم خورده بود...
انگار یک سطل اب یخ ریختند روی سر ریحانه. وا رفت و دهانش نیمه باز ماند.
_یعنی... یعنی تو میدونستی؟
#ادامه_دارد...
#تیموری ✍
#داستان_سریالی 📨
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🆔
#لایف_استایل📲
🧑💻عصر دیجیتال
⁉️نکات مثبت اینستاگرام
🔴 همونطور که گفتیم اینستاگرام یه اپلیکیشن خیلی پرطرفداره، پس طبیعتا خیلی هم شلوغه.
🟠کاربرد این شلوغی برای چی میتونه خوب باشه؟! کسب و کار.
🟡این یک واقعیته که روزانه میلیونها کسب و کار مجازی در اینستاگرام مشغول درآمدزایی هستن.
🟣جالب اینکه حتی کسانی که شرایط کار حضوری در جامعه رو ندارن، میتونن توی اینستاگرام فعالیت داشته باشند.
🔵از طرفی هم کلی نکات مثبت آموزشی در این فضا آموزش داده میشه.
⚪️محلی برای تبادل اطلاعات و اخبار مهم روز هست.
🟢و میتونه مکانی باشه برای اینکه از احوال هم روزانه خبر بگیرید...
#ادامه_دارد...
#سبک_زندگی_مجازی
#قسمت_هشتم
#عصر_ارتباطات💻
#اینستاگرام📺
#بلاگر #سلبریتی #شاخ_مجازی
#شبکه_های_مجازی📲
#یک_حس_خوب🦋
@yek_hesse_khob 🆔
💟
💎بانوی باشخصیت
مُدگرا بودن خوبه⁉️
⭕️خیلی خوبه که به عنوان یک بانوی باشخصیت، همیشه لباسها و پوشش مناسب و تمیز داشته باشیم.🧕🥿
📌حتی اگر انتخابهامون خیلی روی مُد نباشه!🧥
🤔اگر بهترین مد روز رو هم انتخاب کنیم اما برای ما متناسب و خوب نباشه، درواقع پولمون رو هدر دادیم! 🤷♀
❗️پس روی مد بودن نیست که مهمه،
وجههی مناسب با شخصیت داشتن مهمتره.
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🌹