eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
287 دنبال‌کننده
17.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
💎 در آخرین لحظات زندگی: 🌹ای دست های من ! قوی و دقیق باشید. 🌹ای چشمان من ! تیزبین باشید. 🌹 ای قلب من ! این لحظات آخرین را تحمل كن. به شما قول می دهم كه پس از چند لحظه همه شما در استراحتی عمیق و ابدی آرامش خود را برای همیشه بیابید. 🌹 من چند لحظه بعد به شما آرامش می دهم؛ آرامشی ابدی. @yousof_e_moghavemat
📆 ۶ تیر ۱۳۶۰ -سوء قصد به جان حضرت آیت ‏اللَّه خامنه‏ای امام جمعه تهران در مسجد ابوذر(واقع در جنوب شهر تهران) 🔹آمریکا دست به جنایت تازه ای زد /روزی که ملت ایران را در ترورکردند @yousof_e_moghavemat
رزمندگان اسلام در منطقه عملیاتی *بیت المقدس7* سال 1367 ( آخرین عملیات دفاع مقدس در منطقه جنوب ) در حال انتقال اسرای عراقی @yousof_e_moghavemat
🌹وقتی برف می بارید، پارو به دست راهی پشت‌بام می شد و ساعت های متوالی پایین نمی آمد. 🌹بعدها از همسایه ها شنیدم که می گفتند: «آقای چهارمحالی برف همه‌ی پشت بام هایی را که به بام خانه اش راه دارد، پارو می کرد». ✍راوی:همسر شهید @yousof_e_moghavemat
8.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 که رهبر معظم انقلاب برای او درخواست خواندن فاتحه کرد... این شهید عزیز؛ در حین سخنرانی روشنگرانه برای مسلمانان آمریکا، با پانزده گلوله ترور شد @yousof_e_moghavemat
💢 دیوارنگاره جدید میدان ولیعصر(عج) با عنوان "عاشق شوید" با تصویری از و یارانش @yousof_e_moghavemat
🌺عن الامام الْجَواد عليه السلام: 《اَلدّينُ عِزٌّ وَالْعِلمُ كَنزٌ وَالصَّمْتُ نُورٌ وَغايَةُ الزُّهدِ ألوَرَعُ وَلاهَدْمَ لِلدّينِ مِثْلُ الْبِدَعَ وَلااَفسَدَ لِلرَّجُلِ مِنَ الطـَّمَعِ وَبِالرّاعى تَصْلِحُ الرَّعِيـَّةُ وَبِالدُّعاءِ تُصْرَفُ الْبَلِيَّةُ》 دين سرفرازى است، و دانش، گنج است، و سكوت نور است، و نهايت زهد، پاكدامنى است، و هيچ چيز مثل بدعت، دين را از بين نمى برد، و هيچ چيز مثل طمع، مرد را تباه نمى كند، و به واسطه رؤساء مردم هم اصلاح مى شوند، و بلا به وسيله دعا بر طرف مى‌گردد🌺 الفصول المهمه ،ص۲۷۴ مسندامام جواد ،ص۲۴۶ @yousof_e_moghavemat
࿐᪥•💞﷽💞•᪥࿐ ☘ «...نشست پشت تویوتا. خسته بود. به ساعتش نگاه کرد. یک ساعتی تا جلسه‌ی قرارگاه مانده بود. آرام پیاده شد و نگاهی به چادر انداخت. همه خواب بودند. آرام و بی‌صدا ظرف‌ها را جمع کرد و برد کنار منبع. شست، دسته کرد و گذاشت توی چادر. لباس‌های کثیف گوشه‌ی چادر را هم جمع کرد و ریخت توی تشت و برد کنار منبع؛ شست و آویزان کرد روی بند. وضویش را هم گرفت و رفت جلسه‌ی قرارگاه. وقتی شب برگشت، بچه‌ها از خجالت سرشان پایین بود و رویشان نمی‌شد توی چشمهای محمدرضا نگاه کنند...» ( نفر اول از راست «شهید کارور») 👈 برگرفته از کتاب ارزشمند و خواندنی «گمشده مجنون»، صفحه‌ی ۲۸۶ با تخلیص و اختصار. @yousof_e_moghavemat