💗 حاج احمد 💗
🌹 #سالروز_شهادت 🚩
💕
🍁
۲۹ آذر ۱۳۹۶
اسوه صبر و استقامت و افتخار بچه های #همدان
از رزمندگان غیور و سلحشور #لشکر_۳۲_انصار_الحسین (ع)
بسیجیِ #حاج_احمد_متوسلیان
یار و غار #علی_چیت_سازیان
#سردار_شهید_حاج_علی_خوش_لفظ 🌹
✔
📬
💠 تیرماه ۱۳۶۰ بود که بچه ها در خط گفتند #حاج_احمد در اینجاست. از هم کلامی با او سیر نمی شدم. مثل همیشه با صلابت و متواضع پرسید: "بحمدالله مرد جنگ شده ای."
گفتم: "هنوز اول راهم. تا مرد شدن فاصلهی زیادی است."
پرسید: "اسمت چی بود؟!"
جواب دادم: #خوش_لفظ ، #علی_خوش_لفظ .
#حاج_احمد گفت: "به واقع خوش لفظ هستی. من به #مریوان برمی گردم. اگر می خواهی، با من بیا."😊
🏷
خجالت کشیدم بگویم دارم به #همدان برمی گردم، اما به هر حال تا #مریوان رفتن با او فرصت مغتنمی بود که نباید از دست می دادم. پریدم پشت تویوتا. گفت: "بیا جلو." کنار راننده نشستم. #حاج_احمد دوباره سر صحبت را باز کرد: "نگفتی توی خط چکار می کردی؟"
گفتم: "اولش کنار قبضه خمپاره بودم. بعدش آموزش دیده بانی دیدم و دیده بان شدم. وقت عملیات هرکار از دستم آمد انجام دادم. آخرش هم به گشت و شناسایی رفتم.👉
🌸
کارهایم را که شمردم، #حاج_احمد فقط گوش می داد؛ امّا اسم گشت و شناسایی را که آوردم، سرش را چرخاند. شاید به قیافه بچه پانزده ساله ای مثل من نمی خورد که عضو تیم گشت و شناسایی باشد. تعجب او از سر انکار نبود، بلکه می خواست انتهای افق اطلاعات و عملیات را نشان بدهد؛ افقی که گام زدن و رسیدن به آن سرمایه اخلاص می خواست و هوش و جسارت و بی ادعایی.
دستش را روی شانه ام انداخت و گفت: "یک بلدچی باید اول خودش را بشناسد، بعد خدای خودش را و بعد مسیر رسیدن به مقصد را. آن وقت می تواند دست دیگران را بگیرد و راه را از چاه نشان بدهد. شاهکلید توفیق در عملیاتها دست بلدچی هاست. آنها باید گردان های پیاده را از دل معبر و میدان مین عبور بدهند و برسانند بالای سر دشمن؛ امّا باید قبل از این کار، با دشمن نَفس مبارزه کنند و از میدان تعلقات بگذرند. آن وقت می توانند گردان ها را آنگونه که باید هدایت کنند و فکر میکنم تو بتوانی بلدچی خوبی باشی، مرد."...
🤗
✔
👈 ادامه دارد...👉
.
.
.
📚 برگرفته از کتاب بسیار جذاب، خواندنی و دوست داشتنی #وقتی_مهتاب_گم_شد / صفحات ۷۲، ۷۳ و ۷۴ 📮
.
.
.
#شادی_روح_شهدا_صلوات
#شهید_علی_خوش_لفظ
#لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#حاجی_متوسلیان
#دفاع_مقدس
🆔 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
👈 #وقتی_مهتاب_گم_شد 📚
✔
🏷
💠 سرم را پایین انداختم. از خط دور شده بودیم و او در مسیر به چند پایگاه سر زد. مسئول یکی از پایگاه ها لب جاده ایستاده بود. بیچاره، با دیدن #حاج_احمد مثل جن زده ها رنگ از رخسارش پرید. #حاجی از تویوتا پایین آمد. جواب سلام او را داد؛ امّا یک سیلی محکم بیخ گوش او خواباند و برگشت. او هم به سمت پایگاه خودش رفت.
پرسیدم: "حاج آقا! خلافی از او سر زده بود؟" #حاج_احمد گفت: "خلاف از این بالاتر که پایگاه و بچه ها را رها کرده و بدون هماهنگی به عقب می رود؟"⚠️
خودم را جمع و جور کردم. یک جورهایی این حرف را به خودم گرفتم. نتوانستم ما فی الضمیرم را پنهان کنم و بی مقدمه گفتم: "من با آقای ناهیدی برای رفتن به عقب هماهنگ کردهام. مأموریت من تمام شده." #حاج_احمد که تا آن لحظه گرفته و درهم بود، لبخند زد و گفت: "همه باید مثل تو باشند پسر خوب."😊
جلوتر که رفتیم یک زن و مرد کُرد لب جاده ایستاده بودند و میخواستند از روستا به #مریوان بروند. #حاجی آن دو را که دید، ایستاد و سوارشان کرد و باز هم من متعجب شدم که اگر این دو نفر مسلّح باشند، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ و #حاجی چه جوری به این آدم ها اطمینان دارد!؟ اگر این دو نفر یک دام و تله باشند که گروهکها سر راه #حاجی گذاشتند چه!؟
غرق در افکار بودم که مرد کُرد با دست به پشت شیشه زد. انگار به مقصد خود رسیده بود. پیاده شد و گفت: #کاک_احمد ! دعاگویت هستم."✋
🤝
به #مریوان رسیدیم. یاد کانکس مرغ افتادم و با خودم گفتم خدا به دادمان برسد؛ امّا آنجا یک آیفا آماده رفتن به #همدان بود. دلم نمیخواست با #حاج_احمد خداحافظی بکنم. تمام وجودم سرشار از پیوند روحی با او و بچههای سپاه_مریوان و نیروهای در خط #دزلی بود. بغض راه گلویم را بست. #حاج_احمد گفت: "برادر #خوش_لفظ ، ما را فراموش نکنی! منتظرت هستم."💞
📚 برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی #وقتی_مهتاب_گم_شد ، صفحه ۷۴ و ۷۵ 📮
📸 معرفی عکس: ظهر روز پنجشنبه دهم دی ۱۳۶۰، بیمارستان مریوان، ۴۸ ساعت پیش از آغاز عملیات برون مرزی محمد رسول الله(ص)
- نشسته روی طاقچه پنجره، از سمت چپ نفر سوم جانباز سرافراز اسلام سردار #شهید_علی_خوش_لفظ
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#حاجی_متوسلیان
#دفاع_مقدس
#لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله
🆔 @yousof_e_moghavemat
#خاطرات_شهدا
#شهید_مهدی_زین_الدین🌹
شاگرد مغازه ی کتاب فروشی بودم. حاج آقا گفت « می خواهیم بریم سفر. تو شب بیا خونه مون بخواب. » بد زمستانی بود. سرد بود. زود خوابیدم. ساعت حدود دو بود. در زدند. فکر کردم خیالاتی شده ام. در را که باز کردم، دیدم آقا مهدی و چند تا از دوستانش از جبهه آمده اند. آن قدر خسته بودند که نرسیده خوابشان برد. هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی شنیدم. انگار کسی ناله می کرد. از پنجره که نگاه کردم، دیدم آقا مهدی توی آن سرمای دمِ صبح، سجاده انداخته توی ایوان و رفته به سجده.
🌹
@yousof_e_moghavemat
#لالههای_آسمونی
🔹بچه هایی که قرار است شهید بشونداز چند روز قبل حرکات و رفتارشان طور دیگری می شود ، البته طوری نیست که من بتوانم تفسیرش کنم ، یعنی قابل بیان نیست بلکه باید با اینها برخورد کرد، باید اینها را دید و عوالم شان را درک کرد .
🔸یکی از همین افراد برادر عزیزمان مهدی خندان بود که من از سه روز قبل تر احساس کردم این برادرمان به انتهای خط رسیده و موعد پروازش نزدیک است، حالاتش، حالات دیگری بود ، چشمهایش اکثراً اشک آلود بود و بیشتر با خدای خودش راز و نیاز می کرد.
🔹وقتی داشتیم می رفتیم عملیات من به وضوح شادابی و نشاط را در چهره مهدی می دیدم . شب حمله، شبی مهتابی بود و وقتی نور مهتاب به چهره مهدی می افتاد نور از سیمای او ساطع می شد . من سه سال با مهدی بودم اما هیچ وقت چهره اش را آن طور نورانی ندیده بودم ، دقیقاً چهره اش توصیفی بود که استاد مطهری شهید داشت «نشاط شهید ، نشاط زنده است.»
🔸وقتی درگیری شروع شد چیزی که اصلاً برای مهدی معنا نداشت ترس و واهمه از دشمن بود. درگیر و دار درگیری وقتی به مهدی نگاه می کردیم پنداری تمام وقت او را با نور پوشانده بود . وقتی هم که درگیری شروع شد تنها چیزی که برای او اهمیت نداشت ترس بود . او با رشادت و شجاعتی عجیب رجز می خواند و بچه ها را به سمت دشمن هدایت می کرد و ...
✍به روایت فرماندهٔگردان مقدادابناسود(علیجزمانی)
#شهید_مهدی_خندان🌷
در تصویر مشخص شده است
@yousof_e_moghavemat
۱۰ سال در انتظار جنازه اصغرم بودم...
اصغر من ۵ سال در جبهه ماند تا اینکه آخرین بار در #شب_یلدا خواهرش او را به خانه شان میهمان دعوت کرد؛
اصغر دانه های هندوانه را با حالت خاصی مثل گلوله پرتاب می کرد و خوش حال بود...
دامادم گفت: اصغر حال دیگری دارد، اجازه ندهید بار دیگر به #جبهه برگردد.
اصغر فردای آن شب رفت و دیگر برنگشت و ۱۰ سال منتظر جنازه اش نشستم تا جنازه ی او را در بیست و یکم ماه رمضان آوردند....
.
#سردار_شهید_اصغر_قصاب_عبدالهی
#لشکرآسمانی۳۱عاشورا
#هلال_لشکر
@yousof_e_moghavemat
راوی :همسر شهید🕊
برای همه سؤال شده بود که چه طور حاجی با اینکه همیشه در خط مقدم جبهه است و جلوی گلوله دشمن، حتی یک خراش کوچک هم برنمیدارد.
تا آنجا که من یادم میآید فقط در عملیات «والفجر چهار» بود که یک ناخنشان پرید.
یک روز من به شوخی این مطلب را به حاجی
گفتم. خندید.
گفت: «اسارت و جانبازی، ایمان زیادی میخواهد که من آن را در خودم نمیبینم.
برای همین از خدا خواستهام شهادت را نصیبم کند؛
آنهم فقط روزی که جزو اولیائش پذیرفته شده باشم.»
بیشتر نیمهشب میآمد و سپیده صبح میرفت.
همیشه،
با وجودی که خستگی از سر و رویش میبارید، سعی میکرد در کارهای عقب افتاده
خانه کمکم کند.
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
درتصویر نفر اول از سمت راست هستند
@yousof_e_moghavemat
ما از آن یوسف به بویی قانعیم، ای باد صبح
بوی پیراهن چو آوردی، زِ اندامش مگو
#اوحدی_مراغه_اى
پ.ن: در گوشه ای از موزه دفاع مقدس در كرمان پیراهن #شهید_علی_ماهانی از رزمندگان سرافراز انقلاب و شهدای دفاع مقدس دیده میشود...
شهید بزرگواری که توسط عمال رژیم پهلوی به اعدام محکوم شده بود در روز اجرای حکم یعنی ۱۲ بهمن سال۱۳۵۷ به همت مردم انقلابی آزاد شد و سرانجام عاشقانه در #عملیات_والفجر_3 به شهادت رسید و پیکر پاکش #مفقود گردید.
سالها بعد هنگامی که به همت گمنامان #تفحص پیدا گردید پیراهنش که تن بیقرار او را در بر گرفته بود سالم از زیر خاک بیرون آمد و اکنون باعث نورانیت این موزه است....
#رفیق_شهید
#شهید_علی_ماهانی
#دفاع_مقدس
@yousof_e_moghavemat
✨کانالی زدیم از ناگفته های شهدا👇
🕊شهیدی که اهل بیت یک هفته براش عزادار بودند😱
🔰شهیدی که بعد از شهادتش به زیارت امامرضا رفت😭😱
🕊شهیدی که از سر بریدهاش صدای السلام علیک یا اباعبدلله بلند شد😰
داستان شهید معروف مدافع حرم که بعد از شهادت، شخص #منکرِ خدا و اهل بیت😓 رو برای #نمازشب بیدار میکرد 😱😱⁉️
✨نـمیخوای بدونی شـهدا چه ستارگانی بودن☺️👇👇
http://eitaa.com/joinchat/650772500Ccb0d7cf400
🌸بگو یـازهـرا← نیت ڪن و وارد شو👆👆
✨سر زینب بہ سلامت سر نوکر بہ درک ...
🕊معبرے باز کرده و کانالے از دلمان بہ سمت شهدا 🌹زده ایم که هر چہ دل میخواهد از دلتنگے هایش بگوید.❣
شاید همین نوشتن ها از دلتنگے هایمان باعث شود تا لیاقت پیدا کنیم جا پاے👣 آنان بگذاریم.💞
📜شمـا دعـوتـیـد بہ ڪانال دلـنوشـتہ هـاۍ خـواهـرانـہ ←خـواهـر🌹 #شهید_محمدحسین_محمدخانی 🌹
🌸قدم حضورتان بر روی چشم
التماس دعا🙏
http://eitaa.com/joinchat/2766733336Cf12cfe6a3c
سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت))
كار به توهين و بد و بيراه گفتن كشيده بود. حاجي خونسرد نشسته بود و بحث ميكرد. ديگر نميتوانستم تحمل كنم. نيمخيز شدم كه وراميني دستم را كشيد و مجبورم كرد بنشينم.
خودمان بوديم توي چادر و حاجي كه توي خودش بود. داشتم فكر ميكردم الآن است كه دستور اخراج آنها را از لشگر بدهد. بلند شد و از چادر رفت بيرون.
دو ركعت نماز خواند. آمد كنارمان نشست و كارهاي لشکر را پيش كشيد. مثل اينكه هيچ اتفاقي نيفتاده بود.
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
نفرسمت راست😍
#لشکر_27
#لشکر_27_محمد_رسول_الله
#روزتان_شهدایی
@yousof_e_moghavemat
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۷۷
🌸 شما بگو: ایشون استاد دانشگاست یا استاد اخلاق؟
#متن_خاطره
تعدادی از دانشجوها رفته بودند پیشِ دکترعباسی و از دکتر شهریاری شکایت کرده و گفته بودند: « دکتر شهریاری خیلی به ما فشـار میاره و درس ایشون واقعاً سنگینه» ...
جلسهی بعد دکتـر اومد کلاس. میتونست بگه حالا که رفتید شکایتِ من رو کردید ، حالتون رو میگیرم؛ اما به جای تلافیکردن؛ اومد و گفت: «معذرت میخواهم اگرکدورتی پیش اومده .» استاد اخلاقی بود دکترشهریاری.
📌خاطرهای از زندگی دانشمند شهید دکتر مجید شهریاری
📚منبع: کتاب شهید علم ، جلد ۱ ، صفحه ۴۶
#دانشمندشهید #شهیددکترمجیدشهریاری #گذشت #تواضع #بخشش #خوشاخلاقی
@yousof_e_moghavemat