eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
282 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
عکسی از بهشت... تمامی عزیزان در این عکس بجز سردار قاسم سلیمانی(پیراهن ابی به تن دارند) به شهادت رسیده اند. Eitta.com/yousof_e_moghavemat
پیراهنی از ستاره بر تن ڪردند  دل را به امید ڪوچ روشن ڪردند آنجا ڪہ شب از رود خروشان تر بود محدوده ے صبح را معیّن ڪردند #حاج_احمد_متوسلیان Eitta.com/yoysof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد .... شهید سید مرتضی دادگر🌷 می گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران..... علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم.... یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه ، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم.... یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه.... تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم.... با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم.... بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد.... شهیدسیدمرتضی‌دادگر... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من.... استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم..... قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند.... با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم.... "این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم.... " گفتم و گریه کردم.... دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... » وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.... هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده... لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم : بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟ وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته .... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد.... جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟ همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.... به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم.... مات مات.... کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.... می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز.....؟ نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم.... شهید سید مرتضی دادگر.... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... وسط بازار ازحال رفتم... Eitta.com/yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗: 🌷 🌷 📢 یکی از خصوصیات مؤمن تحمل، صبر، شکیبایی و استقامت او در زمان هایی است که انسان های عادی نمی توانند در آن مقاطع تحمل داشته باشند. پس یکی از خصوصیات مؤمن این است که در کارهای دشوار تردید نمی کند. در میدان جنگ هم، با توجه به همۀ بدبختی های آن، گرمای هوا، سختی های آن، زخمی و شدن و همۀ معضلات قابل پیش بینی آن، انسان باید پیش بینی یک چیز دیگر را هم بکند و آن این است که ببیند تا چه اندازه خودش را مهیا کرده که به هدف خودش پایبند باشد و در جریان عمل به چه سمتی سوق پیدا خواهد کرد. در این زمینه هم میزان تحمل و استقامت هرکس به این بستگی دارد که او چقدر خودش را ساخته باشد و را از وجود خودش دور کرده باشد و اصلاً چقدر برای نبرد آمادگی داشته باشد. پس این تحمل، بستگی به میزان آن انسانی دارد، که به می آید... 📚 منبع: کتاب ارزشمند ، صفحه ۴۱۴ ، سخنرانی فرمانده ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) ، در فرجام مرحلۀ سوم ، بامداد جمعه ۱ مرداد ۱۳۶۱ در جمع چهل نفری نیروهای گروهان ۳ گردان 📣 ۲۷ ۲۷ ۲۷ ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) ۲۷_محمد_رسول_الله Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
📷 فروردین ۱۳۶۲ ، جبهه جنوب، در حال سخنرانی 📹 منبع تصویر: سایت SarbandeSorkh.ir@yousof_e_moghavemat
پنج نفری سر سفره نشسته بودیم، من گفتم از ما پنج تا، یکیمون خمس این راه میشه، بیاین یک قراری بذاریم هر کس شهید شد اون لحظه آخر که میگن امام حسین (ع) و بقیه اهل بیت میان؛ وقتی اهل بیت رو دید یک کاری کنه که بقیه بفهمن که دیده، بعد از این صحبت قرار بر این شد هر کس شهید شد لبخند بزنه، ما می دونستیم این حقیقت وجود داره و ایمان داشتیم به اینکه اهل بیت اون لحظه آخر تنهامون نمیزارن ولی در حد شوخی بود که این موضوع رو مطرح کردیم. بعد از چند ساعت که برای باز پس ‌گیری و آوردن پیکر شهدا به تل مزار رفتیم وقتی به سنگر آقا مصطفی رسیدم، دیدم مصطفی به صورت روی زمین افتاده، همین که مصطفی رو برگردوندم، دیدم خون تازه از مصطفی روی زمین ریخت انگار همین الان شهید شده ،در همان لحظه دیدم لبخند رو صورت مصطفی ست، اونجا بود که یاد اون شوخی سر سفره افتادم. پیکر مطهر مصطفی رو به پایین تل مزار آوردیم با اینکه خیلی پیکر جا به جا شد، اما هنوز لبخند مصطفی بود. 🌷شهید مصطفی عارفی🌷 راوی: شهید حسین هریری Eitta.com/yousof_e_moghavemat
💙یا رب چه شود زان گل خبر آید 💙آن یار سفر کردهٔ ما از سفر آید #حاج_احمد_متوسلیان Eitta.com/yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همچین دانشجوهایی داشتیم! ✍ جواب کوبنده شهید حسن باقری به استاد دانشگاه👊😏 Eitta.com/yousof_e_moghavemat
💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗 🌷سالروز سردار دلاور و بی ادعای سپاه اسلام 🌷 ✅ 🍃 📷 نفر سمت چپ: 👉 . . . ولادت اسفند ۱۳۳۹ ، شرق ، تحصیلات ابتدایی در دبستان «دانش پرور» و «سعدی» دوران راهنمایی در مقطع دبیرستان در در سال ۱۳۵۹ نقش مؤثر در تظاهرات دانش آموزی علیه رژیم طاغوت راه اندازی در مسجد محل عضویت در و عزیمت به دارای هوش فوق العاده و مغزی متفکر مسئولیت ادوات و به دستور عزیمت به همراه و همراهانش از به و راه اندازی واحد ادوات و توپخانه ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) عزیمت به لبنان به همراه قوای «محمدرسول الله» در خرداد ۱۳۶۱ شرکت در عملیات بزرگ و ایفای نقش مؤثر همچون ، ، ، ، ، ✅ . . آخرین سمت او فرماندهی بود که از بهمن ۱۳۶۰ به آن منصوب شده بود. در عملیات روز ۲۷ بهمن ۱۳۶ ، هدف اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت و به رسید. 🍃 . . . 📚 منبع: کتاب ارزشمند 📨 ❇ ✅ 🍃 ۲۷ ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) ۲۷_محمد_رسول_الله ۲۷ Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
📷 نفر سمت چپ: #شهید_علیرضا_ناهیدی 👉 @yousof_e_moghavemat
🍃 ۲۷ 🍃 ✅ 🌸 ۲۷ بهمن ۱۳۶۴ عملیات ۸ سالروز سردار بزرگوار و دلاور سپاه اسلام جانشین طرح و عملیات ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) (معروف به )👉 . . 👈 دربارۀ 👉 . ولادت: ۱۳۳۷ ، ، روز ۲۸ صفر ادامه تحصیل تا دیپلم شرکت فعال در تظاهرات و راهپیمایی ها علیه طاغوت جزو اولین نفرات اعزامی به غرب و توفیق همرزمی با و مسئولیت واحد تفنگ ۱۰۶ آنقدر با شدید برخورد می کرد که برای سرش جایزه گذاشته بودند. عزیمت از پاوه به جنوب برای تشکیل ۲۷ شرکت در با سمت مسئولیت واحد تفنگ ۱۰۶ مجروحیت در و حضور در خط مقدم با پای شکسته عزیمت به لبنان به همراه قوای (ص) شرکت در همۀ عملیات های ۲۷ تا پایان سال ۱۳۶۱ ازدواج در سال ۱۳۶۱ مجروحیت از ناحیۀ فک و دهان در عملیات سال ۱۳۶۳ تشرف به خانۀ خدا در سال ۱۳۶۴ ✅ . . سرانجام محمد حسن ترابیان در بیست و هفتم بهمن سال ۱۳۶۴ طی عملیات با سمت جانشین معاونت طرح و عملیات ۲۷ محمد رسول الله (ص) و در حالی که مشغول جنگ تن به تن با دو کماندوی بعثی بود، از پشت سر هدف رگبار یک سرباز بعثی که در زیر تانکی پنهان شده بود، قرار گرفت و به شهادت رسید.🍃 . . . ۲۷ ۲۷ ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) ۲۷_محمد_رسول_الله ۲۷ Eitaa.com/yousof_e_moghavemat