#وا_کنی_در_کوههای_کافرسر
✅بخش دوم
سلام.
وقتی برسیم گیشنجویی سر ، یک دره عمیق جلویمان به، وقتی به دقت نقاه کِردی،ته دره یک چشمه داشت و ده بیست تا گووء دبین چمنی سر چرین،آنوره دره امتداد همین سلسله کوههای البرز و سیاکوهی چکل ها اه ،
اوما از سینه کش این ارتفاعات بسمت شرق حرکت کردیم ، اینقدر که از سربالایی راه بیامی بیم ، دیممان (صورت ) حسابی عرق بکردی به،اما ایسا راهمان هموار (هم سطح ) به ، نسیم خانِکی دیممان خورد ، علف هایی که گوتن آهوی علوف ، ساقه هاشان شلاله (می رقصید)کشی ،همه با هم گاهی سرشانا بطرف شرق ، گاهی بطرف جنوب خم کردن ، بوته های تلودار(خار دار) یک نوع دازه که مثل نیم کره ای واری (مثل) زمینی سر ،دچسبی بین ، پر از گلهای قشنگی بین.
مون دایی میر محسنا بگوتم کافر سر کجا اه!!!؟
با دست نشانُم بدا ، اونان گردنه ای سر،جایی به که راحت مشاست از اینانوری کوه بشین دامنه کافرسر ، مون و آقا سید حسین از اونجه ای منظره ها خیلی لذت بردیم ،بعضی از چقول ها که جوجه هاشانی واسری ملخ و حشراتا بِگِتی بین و با نوکشان بطرف لانشان حمل کردن ، اونا را با چشممان تعقیب کردیم تا ناپدید بَبِن .
یک نوع بلبل زرشک داری سر هومشست ،خیلی بهتر از قناری زرد خواند ، یکی دیگر از بلبلها آن ورتر،جوآبشا دا، این خواند ، اون خواند ، وقتی فر گتن ، جاشانا عوض هاکنن ، رنگ سیاه و سفید پرشان تُماشایی به .
خدایا چه طبیعت زیبایی خلق هاکردی ، شاید ذهن اوما اینقدر طبیعت و صحرا را قشنگ و کارتنی و باصفا وینه ، همه چیز وسیع ، همه صداها را خوجیر ، همه سقف ها بلند ، همه آدمها خوب ، همه حیوانات اومئی دوست ، اینجان مثل بهشت اه....
بعدها که فیلم های کارتنی آنشرلیا با وچا نقاه کردیم یاد آن روزها دمکفتیم ، یک وقتی فکر کردیم دریم آسمانی سر راه شیم ، و متانیم همه چیزا را خوجیر بینیم .
@zadgahamtuyehdarvar
وقتی خاله سکینه دی همسر و وچاش درن شن صحرا #وا کِنی ، مثل اینکه دلش طاقت نِمدا خانه هوشینه و منتظرشان بو ، چه راحت با آنها راه هومکفت .
وقتی دامنه کوه کافر سر برسیم ، یک نفس راحتی بکشیم دلم خواست دستما دو طرف واج هاکنم ، دور بزنم و بلند بلند خدا را شکر بکنم ، دایی میرمحسن بیامه مونی پیش #وا را نشانم بدا ، یکی دوتا #وایی بوته را با دستش جمعِ کرد و یک پیچ دا ، قشنگ جدا به .
مونی ایج یک وا پیدا بکردم ، بشیُم بکندم ، خیلی ذوق بکردی بیوم ، مردا دبین #واکنی ، اما یکدفه بدیوم یک دود بلند بَبی.
نقاه هاکردم خاله سکینه یک جرداری پیش آتش روشن هاکردی به و کتریا واشتی به اجاق سنگی سر تا چای درست هاکنه ، مون بدیم #وا کنی مثل متکا چینی اه .
باید چشمت اونا را پیدا بکنه ، بشی سراغش ، آقا سید حسین ایج یک ور دبه #وا کند، با دستم علامت هادام بیامه مونی نزدیکی ، یکخورده از چرش حساب برد ، تا نگویه وازیگوشه ، یک صدای جدیدی بگوشمان بخورد ، چکل های سر دنبال صدا گِردیم ، سید حسین پرنده ها را مونا نشان بدا، #کوک_تری، کوک تری ، یک پرنده شبیه کبک ، اما بزرگتر کمی کوچکتر از بوقلون ، مارشان جلو بسمت قلعه کوه در حرکت به ، و چندتا جوجه دنبالش روی سنگها ورجه وورجه کردن ، صداشان در تمام کوه دپیچده به .
چشممان دنبال کوتری دبه ، آقا میر محسن بگوت : تا ایسا کوک تری ندین؟ مونی ایج از روی سادگی بگوتم دایی این اولین باره که کوک تریا وینم ، بگوت دنبال دنوکفی ، اینا ایج پرنده خدا اِن...
خاله سکینه همه را صدا هاکرد ، صبحانه حاضره، بییِین خستگی تانا بیگیرین ، یک پرنده کشکویی ایج بیامیبه نزدیک همین جرداری پیش، دبه نکر نکر کرد ، مثل اینکه یک رفیق دیگه پیدا بکردیم ، تو دلم بگوتم بین این حیوان صحرایی دله ایج آدومایی دنبال دره ،شاید ایج از روستا دنبالمان بیامی ...
ادامه دارد ...
*⃣*⃣*⃣*⃣*⃣
#حاج_رحیم_رستمیان
۲۳ مهر ۹۶
#کانال_زادگاهم_تویه_دروار
@zadgahamtuyehdarvar