eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
356 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
11.2هزار ویدیو
140 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی شب اول ماه رمضان می‌شود، پروردگار مَلَک رضوان را که خازن بهشت است خطاب قرار می‌دهد. پس او می گوید: بلی، گوش به فرمانم. 🌱' پس خداوند به او می‌فرماید: بهشت مرا بیارای و آن را برای روزه‌داران از امّت محمد(ص) زینت کن یعنی اعمال و طاعات را برای بندگان من بیارای و درهای آن را بر روی ایشان مبند، تا وقتی که ماه مبارک رمضانشان سپری گردد. یعنی توفیق اعمال صالح را در این ماه از آن‌ها سلب مکن... 🌱' سپس مالک، خازن جهنم را خطاب می‌کند و او عرض می کند: بلی، گوش به فرمانم. پس می‌فرماید: درهای جهنم را بر روزه‌داران امّت محمد (ص) قفل کن و آن را مگشا تا وقتی که ماه مبارک رمضانشان سپری شود. یعنی زمینهٔ گناه را برای آن‌ها فراهم نیاور... 🌱' سپس پروردگار به جبرائیل خطاب میکند و او نیز می‌گوید: بلی، گوش به فرمانم. و خداوند می‌فرماید: بر زمین فرود آی و پیروان شیطان را از امّت محمد (ص) در بند کش که روزه و ایمان بندگان مرا فاسد و تباه نسازند... -محمدتقی‌فیاض‌بخش؛اسرارماه‌رمضان-✨
کس را به خلوتِ دلِ من جزتو راه نیست این در به روی غیرِ تو پیوسته بسته باد.. 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋🌈🍄☔️ 🌈🦋 🍄 ☔️ 🦋🌈عاشقانه ای شور انگیز را بخوانید 🦋 باقلم شیوای بانو فاطمی🍄🌈 🦋⚡️ رمانی متفاوت با آنچه که تا به حال خوانده اید.❣ روایتی عاشقانه❣مذهبی ، از دختری بد حجاب که بعد از شناخت دلبسته استاد راهش می شود.🌟 💖عشقی پاک که او را از فرش به عرش برساند.🍄🌈 🌟💕بعد از ازدواج عاشقانه ی و کیان ادامه ماجرای زیبا و خواندنی را به زودی در دنبال میکنیم😍💕 😍 رمان زیبای را در کانال زیبای زخمیان عشق دنبال کنید نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️ ☔️🍄🌈🦋☔️ 🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 نهار که تمام شد روبه آن دو کردم _مصدومین گرامی تشریف ببرید تو اتاقهاتون و استراحت کنید تا بیام پانسمانتون رو تعویض کنم. روهام بابت غذا تشکر کرد و به اتاقش رفت ولی کیان همچنان پشت میز نشسته بود .روبه روی اش رفتم _کیانم برو استراحت کن چرا اینجا نشستی؟ _میگم عزیزم،روهام از چیزی ناراحته؟ مثل همیشه نبود. با حرف کیان فکرم پر کشید به لحظه ورودمان به عمارت .زهرا با ناراحتی فقط با من خداحافظی کرد و به ساختمان خودشان رفت.روهام هم ناراحت و عصبی به رفتنش نگاه کرد و عصبانی غرید _مردم عاشق میشن،من احمق هم عاشق شدم. در برابر نگاه متعجبم با قدم های بلند از من دور شد . _خانوم با شمام کجایی؟ با صدای کیان حواسم را جمع کردم _چی؟ _میگم تو میدونی چشه _اره،میشه دلیلش رو نگم؟نمیخوام بهت دروغ بگم _باشه خانوم نمیخواد بگی.فقط نگرانش شدم .میخواستم ببینم اگه کمکی از من برمیاد، کمکش کنم. _ممنونم مهربون جونم.کیان؟ _جان کیان _دو روز دیگه تولد روهامه میخوام جشن تولد بگیرم .البته فقط ما جوونترها _باشه عزیزم ،خیلی هم عالی . _خب آقا پاشو برو استراحت کن منم به کارم برسم _کمک نمیخوای عزیزم _بزرگترین کمکت اینه بری استراحت کنی.زودتر لطفا خندید و از روی صندلی برخواست. قبل از خروج از آشپزخانه بوسه ای روی گونه ام کاشت وبه اتاقش رفت. من هم خودم را مشغول شستن و مرتب کردن آشپزخانه کردم. &ادامه دارد... ☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️ ☔️🍄🌈🦋☔️ 🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 کارهایم که تمام شد به سمت اتاق روهام رفتم باید سردر می‌آوردم که در نبود من بین او و زهرا چه حرفی رد و بدل شده که ناراحت است. پشت در ایستادم و چند ضربه به در زدم _بفرمایید وارد میشوم و در را پشت سرم میبندم. روهام روی تخت دراز کشیده و دستش را روی چشمانش گذاشته _داداشی _هوم _چیزی شده؟ _نه _واسه هیچی انقدر گرفته ای؟نکنه من نامحرمم،هوم؟ _نه _عه،حرف بزن دیگه،باید با قطره چکان ازت حرف بیرون بکشم _روژان به نظرت من چطور آدمیم؟ _تو داداش مهربون منی که تو دنیا تکه _جدی پرسیدم _بگو چی شده؟اصلا من رو که فرستادی دنبال نخود سیاه به زهرا چی گفتی انگار برگشته بود به اون لحظه، که جوابم را نمیداد _روهام با توام _روژان به نظر زهرا، من یک پسر خوشگذرونم که به دخترها فقط به چشم یک اسباب بازی نگاه میکنم . با صدایی که از ناراحتی و بغض دورگه شده بود، ادامه داد _به نظر اون من چیزی از عشق و عاشقی و محبت نمیفهمم که اگه میفهمیدم،حتما قبل اینکه عاشق بنده خدا بشم عاشق خدایی میشدم که بیشتر از همه بهم محبت کرده.هرچی بهش میگم دست خودم نبوده دل باختم بهش با نفرت میگه به چندنفر قبل من دل باختید؟ به چندنفر قبل من قول ازدواج دادید _روها... نمیگذارد حرفم را بزنم _لطفا تنهام بزار.یه امروز رو میخوام فکر کنم. می‌دانم که بیشتر از اینکه از حرف های زهرا ناراحت باشد از گذشته خودش ناراحت است. بی حرف بلند می‌شوم و از اتاق خارج میشوم. دلم هوای گریه دارد.درد روهام را با پوست و استخوانم درک میکنم. دلم میخواست برایش کاری کنم و میدانم که کاری از دستم ساخته نیست و باید به هردو فرصت بدهم. به حرف هایی که زهرا زده فکر میکنم. حق با زهراست. وقتی کسی این همه عشق و محبت خدا را نبیند چطور میتواند ثابت کند که معشوق خوبیست! آنی که از خدا و مهربانی هایش چشم می‌گیرد ممکن است روزی هم از محبوبش چشم بگیرد. روهام همه سالها راه را اشتباه رفته بود. امید داشتم که زهرا و عشقش بتواند او را سر به راه کند. برای رسیدن به معشوق باید جنگید روهام هم برای رسیدن به معشوق باید بیشتر با هوای نفسش بجنگد و قبل از رسیدن به زهرا،به خدای زهرا برسد. &ادامه دارد... ☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
<☘❄️☘❄️☘> ~ بسم‌اللـہ‌الرحمـن‌الرحیــم ~ " إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ " [ ] [ ] نماز روزه همه شما دوستان قبول درگاه حق..!
سَلامٌ عَلى قَلبِ زَينَبَ الصَّبور
{بسم الله الرحمن الرحیم...