eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
49.5هزار عکس
36.2هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
.......: برگشت و به سرعت از آسمان منطقه متواري شد. سهرابي يك لحظه گفت: «بارك الله علي تجلايي!... » من تا آن روز تجلايي را نديده بودم. در اين گير و دار آقا مهدي با بي سيم چي اش آمد. اوضاع نابسامان خط را كه ديد، چهره اش عوض شد. رو به بي سيم چي اش گفت: «بي سيم را بده! » بي سيم را از بي سيم چي اش گرفت و انداخت رو كولش. رفت طرف موتور. تجلايي دويد جلويش، ملتمسانه گفت: آقا مهدي! شما نرين، بذارين من برم. گفت: بايد خودم برم بچه‌ها رو بكشم عقب. هندل زد و موتور روشن شد. سوار بر موتور زير باران گلوله و خمپاره به سرعت از خاكريز رد شد و از ديده‌ها پنهان گشت. نگرانش بوديم. نيم ساعت نشده بود كه ديديم آقا مهدي نيروهاي پراكنده را جمع كرده و كشيده عقب و به نيروها سازمان داده است. بچه‌ها اگر جلو مي‌ماندند قتل عام مي‌شدند. به مقر زرهي عراقي هم ضربه زده بودند. اولين نفري كه با آقا مهدي آمد محمدرضا باصر [۷۴] بود. چهره اش همچنان بشاش و متبسم بود. احوالپرسي و خوش و بشي كرديم. عصر همان روز اين محور را تحويل يگان ديگري داديم و رفتيم به سمت اتوبان بصره - العماره. گروهان مصطفي شهبازي رفت طرف اتوبان. ما هم آمديم طرف شهرك حريبه. محور ما از طرف شهرك به شدت تهديد مي‌شد. نيروي چنداني در اطراف شهرك نداشتيم. به دستور آقا جمشيد، من و جعفر داروئيان با چند تا از بچه‌ها چند بار برگشتيم كيسه اي و با خودمان مهمات برديم جلو؛ موشك [ صفحه ۱۵۹] آرپي جي و... گوني گوني كول مي‌كرديم و زير آتش مي‌برديم. آخر سر درد كمر ديگر نگذاشت از جايم تكان بخورم. بچه‌هاي ما، عليرغم همه ي مشكلات و پيچيدگي‌هاي عمليات رسيده بودند به اتوبان. منتهي عكس‌هاي هوايي كه قبل از عمليات براي ما نشان داده بودند دشت بعد از اتوبان چندان واضح نبود. مي‌گفتند احتمال دارد آب باشد. در حالي كه مقر زرهي عراقي‌ها بود. امكانات زرهي فراواني در اينجا بود. مصطفي شهبازي توي بي سيم مي‌گفت: آقا جمشيد! ما پل را گرفته ايم. پس كو اين بچه‌هاي تخريب؟ آقا جمشيد هم مرتب از آقا مهدي گروه تخريب را پيگيري مي‌كرد و او هم مي‌گفت حركت كرده اند. برمي گشت به مصطفي مي‌گفت: تا رسيدن تخريبچي‌ها شما اون طرف پل رو هم پاكسازي كنين. شهبازي گفت: اونجا را هم گرفته ايم فقط منتظر انفجار پليم. چاره اي نبود جز دعوت به صبر و مقاومت. يك آن متوجه شديم كه نيروهاي انبوهي عقب نشيني مي‌كنند. آقا جمشيد گفت كه برو ببين مال كدام يگان هستن؟ رفتم جلوي يكي را گرفتم. گفت مال لشكر نجف هستيم. گفتم: «پس كجا مي‌رين؟ » گفت: «من مجروحم بقيه را نمي دونم. » ديگر نمي شد جلويشان را گرفت. برگشتم ماجرا را به آقاي نظمي گفتم. با جعفر داروئيان وارد شهرك شديم. نيروهاي عراقي مثل مور و ملخ در كوچه پس كوچه‌هاي شهرك مي‌لوليدند. از شدت تيراندازي نمي شد تكان خورد فشار زياد بود و حلقه محاصره [ صفحه ۱۶۰] دشمن لحظه به لحظه تنگتر مي‌شد. از گروهان دولتي تعداد اندكي مانده بودند. برگشتيم كنار دجله و براي خودمان جان پناه گرفتيم. ظهر آقا مهدي آمد. ناراحت و مضطرب بود. گفت: آقا جمشيد! به بچه‌ها بگو مقاومت كنن، از قرارگاه نيرو مياد. نذارين خون بچه‌هاي شهيد هدر بره... آقا مهدي با خودش تعداد اندكي نيرو هم آورده بود. عراق باز هم كنار دجله آتش شديدي ريخت. لشكر نجف را دور زده و چيزي نمانده بود برسند كيسه اي. باران آتش مي‌باريد. رفته رفته خودمان را كشيديم طرف كيسه اي. آقا مهدي مي‌گفت: آقا جمشيد از هر كجاست بايد مقاومت كنيم. بايد تا شب دوام بياريم. يكي دو بار به خودم جرأت دادم به آقا مهدي بگويم كه شما برگردين عقب. بچه‌ها گفتند: «آقا مهدي ناراحته، حرف نزن. » ديگر چيزي نگفتم. آخر سر به آقا جمشيد گفت: از بچه هات بفرست برن نيرو بيارن. من هم پيك آقا جمشيد بودم. برگشت طرف من و گفت: برو از عقب نيرو بيار. بگو آقا مهدي منو فرستاد. گفتم: از كجا؟! گفت: از عقب ديگه. گفتم: آقا جمشيد! من الان تنهايي زير اين آتش كجا برم؟... در حال جر و بحث با آقا جمشيد بودم كه آقا مهدي برگشت پيش ما، رو به من گفت: برادر! رزمنده با فرمانده اش بحث نمي كنه. مي‌گه برو، يعني برو. چهره آقا مهدي برافروخته بود. جرأت نكردم چيزي بگويم. خواستم راه بيفتم كه گفت: تنهايي نرو. آقا جمشيد يكي رو [ صفحه ۱۶۱] باهاش بفرست. جعفر داروئيان همراهم آمد. توي راه كه مي‌رفتيم به جعفر گفتم: اينجا حداقل امن تره، توي راه مارو مي‌زنن. مسير ناهموار بود. بعضي جاها آب گرفتگي بود و بايد براي عبور مي‌رفتي روي سده، داخل نخلستان كيسه اي، پيش از رفتن يك موتورسيكلت پرشي پنهان كرده بودم. گفتم بريم موتور را برداريم سريع تر برسيم. وقتي پيدا كرديم جز خاكستر چيزي از موتور نمانده بود! فقط كليدش سالم بود. يك خاكريزي بود بطول ۳۰۰ - ۴۰۰ متر. عراقي‌ها از پشت خاكريز ما را مي‌زدند. زير بارش آتش دشمن آمديم كه از پل نفر رو عبور كنيم. ديديم پل نيست.
از پل فقط اسكلت آلومينيومي اش بود و روي كائوچوهاي وسطهايش از بس خمپاره و گلوله توپ افتاده بود كائوچوها سوخته بود و فقط زوارهاي آلومينيومي اش بود. از همين زوارها گرفتيم و عين كودك چهار دست و پا از آب گذشتيم. دشمن عقبه ما را به شدت بمباران مي‌كرد. چهار پنج ماشين پر مجروح را زده بودند. دو لول پدافند هوايي كج افتاده بود. هواپيماهاي دشمن وجب به وجب بمب مي‌ريختند. در همان جايي كه قايق‌ها را به آب انداخته بوديم مصطفي مولوي [۷۵] را پيدا كرديم. تا ما را ديد، گفت: پس آقا مهدي كو؟ جنازه آقا مهدي رو چرا نياوردين؟ با تعجب گفتم: آقا مهدي زنده است. با آقا جمشيد و بچه‌ها آن سوي دجله هستن مارو فرستاده كه نيروي كمكي ببريم. https://eitaa.com/zandahlm1357
Part06_حاج قاسم.mp3
8.21M
📖کـــتاب صــوتی ؛« " حـــاج قـــاســم "» 🌴"خـــــاطـــرات خــــودنـوشــت ســردار شهیـــد حـــــاج قــــاسـم ســلیمــانـی « رضــوان الله تعــالـی» 🌴 قــسمــت: ۶ 🎧 🎧 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸
.......: شرافت منزلت حامدان حضرت حق قوله علیه السلام: وَ یُشَرِّفُ بِهِ مَنَازِلَنَا عِنْدَ مَوَاقِفِ الاْءَشْهَادِ، «یَوْمَ تُجْزَی کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ وَ هُمْ لاَ یُظْلَمُونَ». [۳] الشرف: العلو والمکان العالی. و المنازل: المراتب، و منه الحدیث: « اعرفوا منازل الرجال علی قدر روایاتهم عنّا » [۴] . أی مراتبهم فی الکمال و النقصان و المواقف المواضع الذی یقف فیه و الموقف یوم القیامة. ---------- [۳]: ۲ - اقتباس از سوره مبارکه جاثیة، آیه ۲۲. [۴]: ۳ - الکافی، ج ۱، ص ۵۰ ؛ وسائل الشیعة، ج ۲۷، ص ۷۹ ؛ بحارالأنوار، ج ۲، ص ۱۵۰. و الأشهاد: جمع شاهد، و الشاهد: الحاضر کما قیل: الشاهد یری ما لایری الغائب أی الحاضر یعلم ما لایعلم الغائب. و أما الأشهاد بمعنی الشهداء، و هم الأولیاء الهادین و الحکماء الراشدین الذین یشهدون، أی یکونون بأفعال [۱] و أخلاقهم شاهداً، أی حجّة لغیرهم، کما قال تعالی: « لِتَکُونُوا شُهَدَآءَ عَلَی النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیدًا ». [۲] قال مولانا أمیرالمؤمنین علیه السلام: « نحن شهداء اللّه علی خلقه و حجته فی أرضه » [۳]، و الرسول شاهد و حجّة علینا. بالجمله، مفاد فقره دعا آن که حمد می‌نمائیم خدا را که عالی بشود به واسطه آن حمد مراتب ما در موضع حضّار از ملائکه با حضور خلق اولین و آخرین یا نزد حضور اَشهاد یعنی انبیاء و مرسلین فی موقف الاَشهاد، و هو یوم القیامة، یوم « لِتُجْزَی کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ وَ هُمْ لاَ یُظْلَمُونَ [۴] »، «یَوْمَ لا یُغْنِی مَوْلًی عَن مَوْلًی شَیْئًا وَ لا هُمْ یُنصَرُونَ [۵] » یعنی: عالی می‌شود مراتب ما در یومی که جزا داده می‌شود هر نفسی به سبب اعمال و اخلاق مکتسبه خود حسنةً کان أو سیئةً و هُم لایظلمون، و ایشان ظلم کرده نمی شوند به این که جزای عمل مطیع به عاصی داده شود و عقاب عاصی شامل مطیع گردد، و آن روزی است که هیچ مولی و ارباب و مالکی دفاع نکند از مملوک و تابع خودش شی ء را قلیلاً او کثیراً و هم لاینصرون، یعنی و نیستند مالکین که به توسّط مملوکین و تبعه خودشان یاری کرده شوند، «والأمر یومئذ للّه الواحد القهّار». [۶] ---------- [۱]: ۴ - کذا در اصل. [۲]: ۵ - سوره مبارکه بقره، آیه ۱۴۳. [۳]: ۶ - بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۴۴۱. [۴]: ۱ - سوره مبارکه جاثیه، آیه ۲۲. [۵]: ۲ - سوره مبارکه دخان، آیه ۴۱. [۶]: ۳ - اقتباس از سوره مبارکه انفطار، آیه ۱۹. 📚✍ بر صحیفه سجادیه میرزا ابراهیم سبزواری وثوق الحکماء https://eitaa.com/zandahlm1357
.......: خواجه نصیر خواجه نصیر طوسی پس از فتح بغداد به فرماندار حلب نوشت: سال ۶۵۵ وارد بغداد شدیم، بامدادش را بامداد بیچارگان کردیم و فرماندارش را به اطاعت خود خواندیم، چون پیروی نکرد، دستگیر نمودیم. اینک تو را به سوی خود می‌خوانم، اگر به اراده آمدی از نعمت برخوردار می‌شوی وگرنه نیروی تو گرفته خواهد شد. مانند کسی نباش که گلویش را با ناخن خود بفشارد و با دست خود دماغ خود ببرد. والسلام. شیخ بهاء https://eitaa.com/zandahlm1357