eitaa logo
ذره‌بین درشهر
17.3هزار دنبال‌کننده
60.2هزار عکس
9.3هزار ویدیو
187 فایل
آیدی جهت هماهنگی درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
💕هرشب _یک حدیث💕 پیامبر خدا (ص): ‌ 🔴 کسى كه غيبتى را از برادرش در مجلسى بشنود و ردّ كند، خداوند درب هزار شر دنيوى واخروى را بروى او مى بندد، واگر ردنكند وخوشش بيايد، گناه او همانند گناه كننده است. ‌ 📚 وسائل الشيعه 8: 607 ح 5🍃 ‌ 👉 @zarrhbin
گاهی، آدم‌هایی را برای اولین بار می‌بینی که احساس نزدیکی و راحتی می‌کنی... آدم‌هایی که نه در گذشته‌ات بوده‌اند و نه اینکه مطمئنی در آینده‌ات خواهند بود، که لحظه‌های تکراری زندگی‌ات را خاص می‌کنند. آن‌هایی که می‌شود روزی چندبار برایشان گفت: خوشحالم که هستی، و خداراشکر که دارمت. نمی‌دانی دقیقا چه حسی نسبت به آن‌ها داری! ولی وقتی می‌روند، انگار چیزی از وجودت را با خود برده‌اند... این آدم‌ها، آمدن و رفتنشان شبیه تغییر فصل‌هاست! تازه و دلگیر و خاطره‌انگیز. این آدم‌ها یادگاری‌اند! و حسی را که برایت می‌بخشند برای همیشه، در خاطرت خواهند ماند... شبتون به مهر ❤️ یا حق @zarrhbin
صبح نفسش حق است به هر بهانه بیدارت می کند که روز تازه را شروع کنی به نوری عطر چای و صبحانه ای صدای گنجشکی هر چه هست زندگی زیباست امروزتون سرشار از عشق و شادمانی سلام صبح آدینه تون بخیر 👉@zarrhbin
💢او در میان‌ ماست،ناظر بر اعمال ما ✅امام صادق(ع): امام مهدی در ميان راه مي رود، در رفت و آمد مي كند و روي فرش هايشان گام مي نهد، ولي او را نمي شناسند تا هنگامي كه خداوند اجازه دهد تا خودش را به آنان معرفي كند. 📚بحارالانوار جلد۵۲ صفحه ۱۵۶ صدقه به نیت و نیابت از امام عصر(عج) 👉@zarrhbin
🍃 اندیشه های ناب.‌.. 💠 مسئولیت آگاهان...⁉️ ✅ از مردمِ عهد که بیاموزند، تا آنکه از عهد گرفت، دهند. 📚 نهج البلاغه، حکمت ۴۷۸ @zarrhbin
⚫️دکتر‌ محمدعلی فرزان؛ پزشک حاذق و خیر اردکانی در سن ۸۴ سالگی دار فانی را وداع گفت ▪️وی پس از فوت فرزندش در سانحه اتوبوس تهران-قم اقدام به تاسیس بیمارستانی با نام مسعود فرزان در اردکان کرد. روحش شاد و یادش تا ابد گرامی @zarrhbin
🍂 یادش بخیر، زمانِ کودکی که از بد و خوب روزگار هیچ چیز نمی دانستیم و خشتی خام بودیم در حال پخته شدن؛ وقتی برای بازی با بچه ها به خانه ی دایی ولی می رفتیم؛ تازه آموزش و فرا گرفتنها شروع می شد چون خانه ی دایی در کوچه ای بن بست و کوچک قرار داشت، دیوار به دیوار خانه ی مردی از جنسِ و آن مرد کسی نبود جز . 🍂 از استاد خاطره های شیرینی در یادها به مانده است، که نقل آنها خالی از لطف نیست، استاد ابومحمدی و پدر ما دو تن از پیشکسوتان این دیار بودند و همیشه مسابقات خط که در سطح مدارس شهرستان برگزار می شد استاد ابومحمدی به عنوان بر مسابقات نظارت داشتند و برای منی که پدرم بود همیشه این سئوال پیش می آمد که چرا آقای ابومحمدی باید باشد و بابای ما نباشد؟! که روزی این سئوال را از پدر پرسیدم و ایشان با همیشگی شان در پاسخم چنین گفتند:" دخترم، آقای ابومحمدی در خطِ از من استادتَرند و تو نباید ناراحت باشی." که من با شنیدن این جمله ی پدر نه تنها شدم بلکه افکارم را نیز تصحیح نمودم که اگر آدم ها هم رشته و هم صنف، هم باشند در کنار رقابتهایی که ممکن است خودنمایی کند، حرف اول را می زند. 🍂 راستی گفتم استاد ابومحمدی همسایه ی دیوار به دیوار خانه ی دایی ولی بود، من در عالم بچگی به سادگی از کنار آدم ها عبور نمی کردم، همیشه سعی می کردم از زندگیِ اطرافیانم پندها بگیرم و بیاموزم. از زندگی استاد، هم نجابت و متانت و سادگی را آموختم و هم مهربانی و محبتِ به ؛ چرا که استاد پسر باوفایی برای مادر بودند و مادر بزرگوارشان همایون خانم یک عمر با ایشان هم خانه بودند و نگاه مادرِ استاد به عروسش همانند نگاه مادر به دختر بود و این نگاهِ متقابل از جانب عروس نیز وجود داشت و این یعنی فداکاری و گذشت برای زیباتر زندگی کردن، این یعنی پسندیده ترین برای منی که شاید غریبه ای بیش نبودم. 🍂 سال ۷۱ که مادربزرگم از دنیا رفت استاد محمود ابومحمدی برای تسلای دل دوستش، اولین پارچه ی تسلیت این را با خطی زیبا به تحریر درآورد و آن را درب مسجد کوشکنو نصب نمود و اینچنین خود را در غمِ ما شریک دانست. 🍂 و در پایان چند جمله ای از زبان دکتر که در فراق استاد و همسایه اینچنین می نویسد: برخی را نمی شود فراموش کرد.... برخی را هیچ جایگزینی نیست.... برخی تکرار نمی شوند.... برخی در دل و جانِ آدمی حک می شوند... دنیا آدم های زیادی را دیده است که بدون آنکه کوچکترین از خود برجای گذارند، آمده اند و رفته اند، اما مردِ همسایه ی ما، خودش امضا بود؛ مردی که سرمشق عشق می داد و حقیقتاً بود. او به مانند بسیاری از هنرمندانِ بی ادّعا، در این زندگی کرد و در میان آدم های توخالی و پرمدعا گم شد.... اما برای او، تربیتِ حتی یک نفر هم کافی است.... نام ، تا ابد در این دیار خواهد ماند... یاد و نامش گرامی و روحش غریق رحمت حق باد.... 📸 و در پایان، ای کاش تا آدم ها حضورشان سبز بود قدرِ‌ وجود نازنین شان را می دانستیم نه زمانی که رخت از این دنیا بربستند تازه از خواب بیدار شود و به نسلها بگوید که او که بود و چه کرد!!!!!! @zarrhbin
🍃 اگر تو چارشمبه ی سُرخی، منم سیزّه ی صفرم. 📝 اگر تو (به سبب نحسی) چهارشنبه سوری هستی، من هم سیزده ی ماهِ صفرم. مترداف این ضرب المثلِ شیرازی که می گوید: اگر تو خَرِ نمیری، منم سگِ بیکارم، ظاهراً خری در حال مرگ بوده ولی نمی مُرده، سگ منتظر بوده تا او را بخورد و به او می گفته: هر چند که تو جان سختی و به این راحتی ها نمی میری ولی من هم کاری ندارم و منتظر می مانم. به عبارت دیگر به طرف مقابل می فهماند هر چند تو بداخلاق و نحس باشی از تو بدترم و تو هستم! 📚 واژه نامه ی گویشی اردکان 📌 پاورقی برای این ضرب المثل ندارم توضیحاتِ جامع و کامل است؛ ولی بَضی وقتا بَضی ضرب المثلای لهجه ی شیرین خودون که مُخونَم دِلُم حال میاد:) این یکی از همونا بود، ایشاالله دل شِما هم حال اومده باشه ایشاالله؛) @zarrhbin
، عباس🌷 (۱۳۶۶_۱۳۲۹ه.ش.) خلبان شهید ✅ ، از خلبانان برجسته و فداکار بود. در به دنیا آمد. پس از گرفتن دیپلم، از میان دو رشته ی و نیروی هوایی، که در هر دو پذیرفته شده بود، را برگزید و برای آموزش به اعزام شد. ✅ پس از سه سال آموزش دوره های خلبانی، به بازگشت و در مشغولِ شد. ✅ ، که جوانی و انقلابی بود و حتّی دوران آموزش در آمریکا، او مورد توجه فرماندهانش قرار گرفت، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در پایگاه هشتم شکاری اصفهان، شد. ✅ بعد از ناموفق بر ضد ، به سبب اعتمادی که به وی داشتند، او را به همان پایگاه کردند. سپس به ستاد فرمان دهی در آمد و شد و در طی ، خود نیز عملیات جنگی بسیاری انجام داد. ✅ سرانجام، در بهار سال ۱۳۶۶، هنگامی که از عملیات برون مرزی باز می گشت، گلوله ی تیربار ضد هوایی دشمن قرار گرفت و به رسید. هواپیمای او را، کمک خلبان سالم به زمین فرود آورد. مزار در جوار امام زاده سلطان حسین قزوین قرار دارد. یاد و نامش گرامی، راهش پر رهرو باد 📚 فرهنگ نامه ی نام آوران ( آشنایی با چهره های سرشناس ایران و جهان) 📩 سمیّه خیرزاده اردکان 🍃 و این هم خاطره ای زیبا و از شهید بابایی که خواندنش خالی از لطف نیست. 💠 نگهبان درب فرودگاه اهواز از ورود او به داخل ممانعت کرد، او بدون اهانت به نگهبان، برگشت و در آن گرمای سوزان حدود نیم ساعت روی جدول نشست. 💠 به بنده ی حقیر (مسؤل وقت فرودگاه) اطلاع دادند دم درب مهمان داری؛ رفتم و با کمال تعجب را دیدم که راحت روی زمین نشسته. پس از سلام، عرض کردم جنابِ چرا تو این گرما اینجا نشستی؟ 💠 خیلی آرام و متواضع پاسخ داد: این نگهبان بنده ی خدا گفت هواپیما روی باند است. و شما نمی توانی وارد شوی. من هم منتظر ماندم، مانع پرواز نشوم. 💠 در صورتی که فرمانده معاون عملیات وقت نهاجا بودند؛ ایشان نه به نگهبان اهانت کرد، و نه خواستار تنبیه او شد؛ بلکه از من خواست که نگهبان را مورد قرار دهم. 🍂 و چقدر این قصّه ها، شده است.... @zarrhbin