گاهی، آدمهایی را برای اولین بار میبینی که احساس نزدیکی و راحتی میکنی...
آدمهایی که نه در گذشتهات بودهاند و نه اینکه مطمئنی در آیندهات خواهند بود، که لحظههای تکراری زندگیات را خاص میکنند.
آنهایی که میشود روزی چندبار برایشان گفت: خوشحالم که هستی، و خداراشکر که دارمت.
نمیدانی دقیقا چه حسی نسبت به آنها داری! ولی وقتی میروند، انگار چیزی از وجودت را با خود بردهاند...
این آدمها، آمدن و رفتنشان شبیه تغییر فصلهاست! تازه و دلگیر و خاطرهانگیز.
این آدمها یادگاریاند! و حسی را که برایت میبخشند برای همیشه، در خاطرت خواهند ماند...
شبتون به مهر ❤️
یا حق
@zarrhbin
#روز_را_چگونه_آغاز_کنیم
💢او در میان ماست،ناظر بر اعمال ما
✅امام صادق(ع):
امام مهدی در ميان #مردم راه مي رود، در #بازارهايشان رفت و آمد مي كند و روي فرش هايشان گام مي نهد، ولي او را نمي شناسند تا هنگامي كه خداوند اجازه دهد تا خودش را به آنان معرفي كند.
📚بحارالانوار جلد۵۲ صفحه ۱۵۶
صدقه به نیت و نیابت از امام عصر(عج)
👉@zarrhbin
#عکسها_و_خاطرات
🍂 یادش بخیر، زمانِ کودکی که از بد و خوب روزگار هیچ چیز نمی دانستیم و خشتی خام بودیم در حال پخته شدن؛ وقتی برای بازی با بچه ها به خانه ی دایی ولی می رفتیم؛ تازه آموزش و #درس فرا گرفتنها شروع می شد چون خانه ی دایی در کوچه ای بن بست و کوچک قرار داشت، دیوار به دیوار خانه ی مردی از جنسِ #خوبان_روزگار و آن مرد کسی نبود جز #استاد_محمود_ابومحمدی.
🍂 از استاد خاطره های شیرینی در یادها به #یادگار مانده است، که نقل آنها خالی از لطف نیست، استاد ابومحمدی و پدر ما دو تن از پیشکسوتان #خط این دیار بودند و همیشه مسابقات خط که در سطح مدارس شهرستان برگزار می شد استاد ابومحمدی به عنوان #داور بر مسابقات نظارت داشتند و برای منی که پدرم #خطاط بود همیشه این سئوال پیش می آمد که چرا آقای ابومحمدی باید #داور باشد و بابای ما نباشد؟! که روزی این سئوال را از پدر پرسیدم و ایشان با #صداقت همیشگی شان در پاسخم چنین گفتند:" دخترم، آقای ابومحمدی در خطِ #قلم_نی از من استادتَرند و تو نباید ناراحت باشی." که من با شنیدن این جمله ی پدر نه تنها #آرام شدم بلکه افکارم را نیز تصحیح نمودم که اگر آدم ها هم رشته و هم صنف، هم باشند در کنار رقابتهایی که ممکن است خودنمایی کند، #رفاقتهایشان حرف اول را می زند.
🍂 راستی گفتم استاد ابومحمدی همسایه ی دیوار به دیوار خانه ی دایی ولی بود، من در عالم بچگی به سادگی از کنار #زندگی آدم ها عبور نمی کردم، همیشه سعی می کردم از زندگیِ اطرافیانم پندها بگیرم و #درسها بیاموزم. از زندگی استاد، هم نجابت و متانت و سادگی را آموختم و هم مهربانی و محبتِ به #مادر؛ چرا که استاد پسر باوفایی برای مادر بودند و مادر بزرگوارشان همایون خانم یک عمر با ایشان هم خانه بودند و نگاه مادرِ استاد به عروسش همانند نگاه مادر به دختر بود و این نگاهِ متقابل از جانب عروس نیز وجود داشت و این یعنی فداکاری و گذشت برای زیباتر زندگی کردن، این یعنی پسندیده ترین #الگو برای منی که شاید غریبه ای بیش نبودم.
🍂 سال ۷۱ که مادربزرگم از دنیا رفت استاد محمود ابومحمدی برای تسلای دل دوستش، اولین پارچه ی تسلیت این #شهر را با خطی زیبا به تحریر درآورد و آن را درب مسجد کوشکنو نصب نمود و اینچنین خود را در غمِ ما شریک دانست.
🍂 و در پایان چند جمله ای از زبان دکتر #مهدی_ناظمی_اردکانی که در فراق استاد و همسایه اینچنین می نویسد:
برخی را نمی شود فراموش کرد....
برخی را هیچ جایگزینی نیست....
برخی تکرار نمی شوند....
برخی در دل و جانِ آدمی حک می شوند...
دنیا آدم های زیادی را دیده است که بدون آنکه کوچکترین #اثری از خود برجای گذارند، آمده اند و رفته اند، اما مردِ همسایه ی ما، خودش امضا بود؛ مردی که سرمشق عشق می داد و حقیقتاً #استادعشق بود.
او به مانند بسیاری از هنرمندانِ بی ادّعا، #غریبانه در این #دیار زندگی کرد و در میان آدم های توخالی و پرمدعا گم شد....
اما برای او، تربیتِ حتی یک نفر هم کافی است....
نام #محمودابومحمدی، تا ابد در #تاریخ این دیار #ماندگار خواهد ماند...
یاد و نامش گرامی و روحش غریق رحمت حق باد....
📸 و در پایان، ای کاش تا آدم ها حضورشان سبز بود قدرِ وجود نازنین شان را می دانستیم نه زمانی که رخت از این دنیا بربستند تازه #شهر از خواب بیدار شود و به نسلها بگوید که او که بود و چه کرد!!!!!!
@zarrhbin
#دورهمی_اردکانی_ها
🍃 اگر تو چارشمبه ی سُرخی، منم سیزّه ی صفرم.
📝 اگر تو (به سبب نحسی) چهارشنبه سوری هستی، من هم سیزده ی ماهِ صفرم. مترداف این ضرب المثلِ شیرازی که می گوید: اگر تو خَرِ نمیری، منم سگِ بیکارم، ظاهراً خری در حال مرگ بوده ولی نمی مُرده، سگ منتظر بوده تا او را بخورد و به او می گفته: هر چند که تو جان سختی و به این راحتی ها نمی میری ولی من هم کاری ندارم و منتظر می مانم. به عبارت دیگر #شخص به طرف مقابل می فهماند هر چند تو بداخلاق و نحس باشی #من از تو بدترم و #حریف تو هستم!
📚 واژه نامه ی گویشی اردکان
#دکتر_سیدمحمود_طباطبایی_اردکان
📌 پاورقی برای این ضرب المثل ندارم توضیحاتِ #دکتر جامع و کامل است؛ ولی بَضی وقتا بَضی ضرب المثلای لهجه ی شیرین خودون که مُخونَم دِلُم حال میاد:) این یکی از همونا بود، ایشاالله دل شِما هم حال اومده باشه ایشاالله؛)
@zarrhbin
#بابایی، عباس🌷
(۱۳۶۶_۱۳۲۹ه.ش.)
خلبان شهید
✅ #بایایی، از خلبانان برجسته و فداکار #نیروی_هوایی بود. در #قزوین به دنیا آمد. پس از گرفتن دیپلم، از میان دو رشته ی #پزشکی و #خلبانی نیروی هوایی، که در هر دو پذیرفته شده بود، #خلبانی را برگزید و برای آموزش به #آمریکا اعزام شد.
✅ پس از سه سال آموزش دوره های خلبانی، به #ایران بازگشت و در #پایگاه_چهارم_شکاری_دزفول مشغولِ #خدمت شد.
✅ #بابایی، که جوانی #متدین و انقلابی بود و حتّی دوران آموزش در آمریکا، #دیانت او مورد توجه فرماندهانش قرار گرفت، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در پایگاه هشتم شکاری اصفهان، #سرپرست_انجمن_اسلامی شد.
✅ بعد از #کودتای ناموفق #نوژه بر ضد #انقلاب_اسلامی، به سبب اعتمادی که به وی داشتند، او را به #فرماندهی همان پایگاه #منصوب کردند. سپس به ستاد فرمان دهی #نهاجا در #تهران آمد و #معاون_عملیات_نیروی_هوایی شد و در طی #جنگ، خود نیز عملیات جنگی بسیاری انجام داد.
✅ سرانجام، در بهار سال ۱۳۶۶، هنگامی که از عملیات برون مرزی باز می گشت، #هدف گلوله ی تیربار ضد هوایی دشمن قرار گرفت و به #شهادت رسید. هواپیمای او را، کمک خلبان سالم به زمین فرود آورد. مزار #شهیدبابایی در جوار امام زاده سلطان حسین قزوین قرار دارد.
یاد و نامش گرامی، راهش پر رهرو باد
📚 فرهنگ نامه ی نام آوران
( آشنایی با چهره های سرشناس ایران و جهان)
📩 سمیّه خیرزاده اردکان
🍃 و این هم خاطره ای زیبا و #ماندگار از شهید بابایی که خواندنش خالی از لطف نیست.
💠 نگهبان درب فرودگاه اهواز از ورود او به داخل ممانعت کرد، او بدون اهانت به نگهبان، برگشت و در آن گرمای سوزان حدود نیم ساعت روی جدول نشست.
💠 به بنده ی حقیر (مسؤل وقت فرودگاه) اطلاع دادند دم درب مهمان داری؛ رفتم و با کمال تعجب #شهید_عباس_بابایی را دیدم که راحت روی زمین نشسته. پس از سلام، عرض کردم جنابِ #بابایی چرا تو این گرما اینجا نشستی؟
💠 خیلی آرام و متواضع پاسخ داد: این نگهبان بنده ی خدا گفت هواپیما روی باند است. و شما نمی توانی وارد شوی. من هم منتظر ماندم، مانع پرواز نشوم.
💠 در صورتی که #شهیدبابایی فرمانده معاون عملیات وقت نهاجا بودند؛ ایشان نه به نگهبان اهانت کرد، و نه خواستار تنبیه او شد؛ بلکه از من خواست که نگهبان را مورد #تشویق قرار دهم.
🍂 و چقدر این قصّه ها، #غریب شده است....
@zarrhbin