eitaa logo
ذره‌بین درشهر
21.7هزار دنبال‌کننده
67.1هزار عکس
10.9هزار ویدیو
229 فایل
ارتباط با ادمین @Zarrhbin_Admin جهت هماهنگی و درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 .... 💠و اما در مورد سلول ها، که در انتهای هر سلول یک کاسه توالت و یک دیوار کوتاهی بود که کنار آن قرار داشت و بعد از دیوار یک تخت خواب و کنار تخت، فضایی در حدود یک متر مربع برای نشستن بود و روی در سلول نیز یک سوراخی بود که با در کشویی باز و بسته می شد و نگهبانان از این دریچه، زندانی ها را کنترل می کردند و به آنها غذا می دادند. 💠 یادم هست صبح به ما نون و پنیر دادند اصلاً از گلو پایین نمی رفت و به ما گفته بودند معلوم نیست که چند روز در اینجا باشید. 💠 صبح فردای آن روز فرا رسید و ما را از سلول بیرون آوردند و یک افسری با کاغذی در دست آمد و اسامی نفرات را خواند که این افسر به ما گفت: من در شهر شما خدمت کرده ام و پاسبان بوده ام و شماها به نظر می آیید؛ که ما باز اینجا شک کردیم ولی از نشانی هایی که می داد معلوم بود درست می گوید. 💠 بالاخره قرار شد ما را به ، که در آن زندانی ها به صورت دسته جمعی زندگی می کردند، منتقل کنند؛ که ما به این افسر گفتیم: که را در یک بند جا بده، که او هم قبول کرد و ما را به بند ۳ زندانِ که در انتهای سالن بزرگی بود، منتقل کردند. 💠 سالن طوری بود که در آن سرویس غذاخوری، راهرو سلول ها، قسمت اداری و ملاقاتی در آن قرار داشت، روی دیوار سالن عکس هایی از شاه و اشعار میهنی به صورت تابلو نمایان بود که در یکی از آنها نوشته شده بود. به شهری که هست اندر آن مهر شاه نیابد نیاز اندر آن بوم راه 💠 در طول راهروی سالن درهای فلزی محکم، به صورت کشویی بود که به تعداد زیادی در فاصله های معینی قرار گرفته بود؛ که با قفل های آویز این درها را بسته بودند و انتهای سالن به صورت صلیب بود که هر طرف یک ساختمان دو طبقه که در هر طبقه به صورت پاساژ مستطیل شکلی که در دو طرفش اتاق های خواب زندانیان قرار داشت و انتهای اتاق زندانی ها در داشت که به دستشویی و حمام باز می شد و بالای درب ورودی سرویس ها، تلویزیون نصب شده بود؛ به هر جهت ما را به این بند که در طبقه ی دوم بود هدایت کردند. 💠 طبقه ی زیرین هم به همین صورت ساخته شده بود که به اینها هر کدام یک بند می گفتند کلاً زندان فلاورجان چهار بند داشت که از بقیه ی بندها جدا بود که متاسفانه ما را به بند سیاسیون نبردند و هدف آنها این بود که دانشجویان دستگیر شده که آنها را خطاب می کردند با مذهبیونِ زندانی آشنا نشوند و به قول خودشان گول آنها را نخورند. 💠 کنار هر بندی یک محوطه ای بود به نام که به دیوارهای بلند و سیم های خاردار محدود می شد و در این هواخوری یک دستشویی و وسط آن نیز زمین خط کشی شده و تور والیبال قرار داشت؛ زندانی ها هر روز از ساعت ۸ الی ۱۰ صبح حدود دو ساعت مجبور بودند ساختمان های بند را تخلیه کنند و همگی وارد محوطه ی هواخوری شوند. 💠 قرار شد ما در داخل بند با هرکسی برقرار نکنیم؛ چون شنیده بودیم که بعضی از این زندانی ها، نیستند و مامورِ هستند که می آیند و با اظهار دوستی، می کنند. 💠 ولی یک عدّه ای در این بند آدم های مثبتی بودند مثل بچه های قدری جان اصفهان که حکم داشتند و ما را در گروه خود جای دادند؛ بقیه ی زندانی ها سارق، قاچاقچی بودند و یا زندانی ۶ ماه قتل رانندگی داشتند؛ آنها وقتی فهمیدند ما هستیم روی خوش به ما نشان دادند. 💠 و در بین آنها زندانی های هنرمند هم دیده می شد،که بعضی از آنها با هسته ی خرما تسبیح درست می کردند و بعضی نیز با منجوق، جاسویچی؛ که هر اسمی را که می خواستی با منجوق در جاسویچی می آفریدند و ما از این هنرهای دستی که در زندان تولید می شد به عنوان هدیه و یادگاری برای اقوام می خریدیم. 💠 من و هر وقت درِ هواخوری را باز می کردند با این افرادی که ذکرشان رفت، والیبال بازی می کردیم؛ حسین یک طرف و من هم طرف دیگر با بقیه زندانی ها والیبال بازی می کردیم؛ سپهری هم از کنار زمین نظاره گر بازی ما بود. علاوه بر والیبال، نرمش های مختلفی را نیز انجام می دادیم که رهبری این ورزش بر عهده ی یکی از دانشجویان دانشگاه اصفهان که او نیز قدری جانی بود و همراه رفقایش دستگیر شده بود؛ صورت می گرفت. 💠 آنها برای نرمش، بسیار مرا می کردند و می گفتند: که باید طوری بدنت را آماده کنی که بعد از اگر دوباره به دست ساواک افتادی و آنها از تو خواستند که دولا شوی و از لاستیک پیکان عبور کنی مشکل بدنی نداشته باشی، ما هم به این ورزش و خم شدن های سخت عادت کرده بودیم. ✅ ادامه دارد.... ✍ سمیّه خیرزاده اردکان 📸 تصویری از یکی دیگر از دانشجویان دستگیر شده. @zarrhbin
🍃 .... 💠 پس از همراه پدرم به اتاقی که در اصفهان داشتیم، رفتیم و وسایلم را جمع آوری کردم و راهی شدیم، دوستانی که داخل زندان بودند به ما گفتند: بیرون از زندان هم که شماها را به این طرف و آن طرف می برند مواظب باشید؛ چون ممکن است راننده ی تاکسی هم باشد و از شما اطلاعات بگیرد و دوباره شما را به زندان برگردانند. 💠 با اتوبوس به برگشتیم در حین سه روز دید و بازدید افرادی که اکثراً رفقای پدر و همسایه ها بودند به دیدار ما آمدند؛ از جمله و برادرش که پسر عموهای بنده هستند.(لازم به ذکر است که من دو عمو داشتم که یکی از آنها صحرائی و دیگری صحرائیان بود که در محله ی کوشکنو زندگی می کردند و فامیلیشان با پدر من که برادر آنها بود فرق داشت ما خِبره زاده یا بودیم.) و همچنین آقای نوه ی و نماینده ی فعلیِ اردکان نیز به دیدن من آمدند، از اینجا دوستی ما شدت بیشتری گرفت که هنوز می باشد و اصلاً از هیچکس گِله ای ندارم، چه دانشجویانی که در اصفهان ماندند و درس خواندند و چه افراد مذهبی که در اردکان بودند و به دیدار ما نیامدند، آن روز هرکس از ما به اصطلاح خرابکارها! می کرد، این ذهنیت ایجاد شده بود که به همین جرم گرفتارشان کنند و سری که درد نمی کند چرا دستمال ببندند و حق داشتند که به دیدارمان نیامدند و واقعاً آنها که به دیدار ما آمدند داشتند غیر قابل وصف؛ 💠 و من در این خاطرات از افرادی که نام بردم از صمیم قلب دوستشان دارم، اگر چه آنها شاید متوجه نشوند. 💠 قابل ذکر است از جمع سه نفره ی ما به ۴ ماه حبس با احتساب ۶۸ روز که در زندان به سر بردیم، محکوم شد و علتش هم این بود که او یک برگه ی گزارشی، حاکی از اینکه سنگ به طرف گاردی ها پرتاب کرده است در پرونده اش گذاشته بودند که برای دادگاه مشخص شده بود و حسین را به همین دلیل به ۴ ماه حبس محکوم کردند؛ 💠و از آنجا که زنده یاد در این مدت، به فکر فراهم کردن سند و گذاشتن وثیقه برای ما بودند به شدت قدردانی نموده و از صمیم قلب او و خاندانش را دارم. ✅ ادامه دارد.... ✍ سمیّه خیرزاده اردکان 📸 تصویری از خاطره سازان آن روزها و @zarrhbin
مدعیانی که به نان شب محتاج شده اند... روزگاری؛ اعتماد به نفس کاذب، را تا لبه ی تهدید به «استان شدن» پیش برده بود بی آن که بدانند قوانینی در این کشور وجود دارد که طرح چنین ادعاهایی را تنها به دیده ی استهزاء می نگرد... از آن روزگار پرادعایی گذر کردیم و رسیدیم به روزگارِ تلخ مدعیانی که به نان شب محتاج شده بودند(!) از بعد روی کار آمدن ؛ نماینده ی تام الاختیار در اردکان، به اصطلاح آن چنان کُرک و پرشان ریخت که نگو و نشنو... باید می پذیرفتند که دوران حقارت اردکان شروع شده است و کاری نمی شود کرد تا نوبت رسید به رئیس شورای شهر اردکان شدنِ یکی از کارمندان دفتر نماینده و حالا با رونمایی از گزینه های فرمانداری اردکان می توان گفت؛ دوران حقارت اردکان به اوج خود رسیده است... بین یونان کوچک و این گزینه ها برای فرمانداری اردکان یک رابطه بیشتر وجود ندارد و آن رسیدن به دوران واقع نگری یعنی تن در دادن به پایان شکوه اردکان و اردکانی! رضابردستانی @zarrhbin
📌 آقای ،،،،، آدم ِ این و آن بودن، خواه وزیر باشد یا وکیل، خواه غنی باشد و مشهور...اصلاً خوب نیست اما؛ آدم ِ بودن همزمان که خوب نیست، ذلت ابدی است... جوانی و آینده هنوز می تواند از تو بزرگی ها به یادمان نگاه دارد، به خودت رحم نمی کنی به بزرگی و بزرگواری لحظه ای بیاندیش!/بردستانی @zarrhbin
🔴 ⏪ سؤالاتی که می تواند مطرح شود اما لزوماً نباید پاسخ داده شود: ↖️ سهم در چقدر است؟ ↙️ نقش در آمدن و رفتن و نفع و زیان این اثری گذاری چیست و کدام است؟ ↩️ چگونه و چرا جانشین شد؟! 🔴🔴🔴 آقازادگی یا تخصص؛ پسر (رئیس شورای شهر تهران) در فولاد ارفع اردکان چه می کند؟/رضا بردستانی @zarrhbin
ذره‌بین درشهر
جشنواره ریختن ماست ها در قیمه ها در راه است. مثل ریختن ماست ها در قیمه ها  مثل همین جشنواره ای است
اصلاً هم بد نیست، وقتی نمی توانی میراث اردکان را تمشیت کنی، مجبوری سر مردم را گرم کنی به کبوترهای رها شده در آسمان، اصلا به ما و من چه؛ که مدعی مالکیت آن هستند در حال فروپاشی است، اصلا به من چه خرانق و تاریخ چندهزارساله اش در حال نابودی است عقدا و کوچه پس کوچه های زیبای اردکان به من چه! تبصره: حاج علی، خوبی؟! رو به رشدی؟! راست گفته، هرکه گفته که: فرزندان، سنگ مزار والدین خود هستند..‌. این بود نتیجه ی سال ها پژوهش و انقلابی گری؟ تهش رسیدیم به نمایشگاه کبوتر تزئینی... دستمریزاد! تحلیل نیوز @zarrhbin🕊