eitaa logo
ذره‌بین درشهر
21.6هزار دنبال‌کننده
66.4هزار عکس
10.7هزار ویدیو
228 فایل
ارتباط با ادمین @Zarrhbin_Admin جهت هماهنگی و درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
🔘 قاچاقچی گری...‼️ 🔺تابستان کلاس چهارم به پنجم قرار شد به مغازه ی بقالی حاج رضا، معروف به حاج آقا رضا گر شوهر خاله حسین ص بروم. حاجی رضا علاوه بر کارهای معمول مغازه، هر روز به من پاکت هایی می داد و می گفت توی این پاکت زردچوبه یا دارچین نکوبیده و فلفل یا فلان چیز است و آدرسی را به من می داد و می گفت آن پاکت را ببر به آن محله و به آن خانه بده. من ۱۱_۱۰ ساله بودم و خیلی دقت نمی کردم که داخل پاکت ها چیست. به علاوه آن قدر درباره به ما گفته بود که من تصور آن که سر پاکت را باز کنم، در ذهنم نمی گنجید. 🔺من پاکت ها را به در خانه ها می رساندم. البته منظورم از پاکت، پاکت نامه نیست، پاکت کاغذی بزرگ و در حقیقت نوعی بسته ی کوچک است. آن روزها هنوز نایلون از هیچ نوع آن نبود و پاکت نایلونی هم نبود. فروشگاه ها اجناس خود را در پاکت کاغذی دست ساز یا در کیسه های پارچه ای می گذاشتند. ۴۰ روزی گذشت و من در طول ۴۰ روز حداقل ۹۰ پاکت بین نیم تا ۱/۵ کیلو این طرف و آن طرف بردم. معمولا حاجی رضا "زردچوبه ها" را داخل پاکت می کرد، در آن را محکم می بست. آن پاکت را داخل پاکت دیگری می گذاشت و به من می داد تا به خریداران برسانم. 🔺روزی حاجی رضا پاکتی به من داد که به خیابان ایرانشهر، کوچه گل، منزل آقای ف ببرم. اوّلِ خیابان ایرانشهر یک کارگاه جوشکاری بود. جوش اکسیژن بود، هنوز جوش برقی نیامده بود یا به یزد نیامده بود. من از جوشکاری خوشم آمد. پهلوی جوشکار ایستادم تا جوشکاری را تماشا کنم. تابستان بود و هوای گرم و آتش جوشکاری هم هوای اطراف خود را گرمتر کرده بود. یک مرتبه مرد جوشکار سرش را بالا گرفت و شروع کرد به کردن. گفت: بچه پاکتت را جلو بیار؛ پاکت را جلو بردم و مرد پاکت را بو کرد. گفت: بچه توی این پاکت چیست؟ گفتم: زردچوبه. مرد جوشکار با تعجب گفت: زردچوبه؟ گفتم:بله. 🔺مرد گفت: چه کسی را به تو داده و کجا می بری؟ گفتم: حاج آقا رضا گر به من داده و به منزل حاجی ف می برم. مرد جوشکار پاکت را گرفت و در آن را باز کرد. داخل پاکت، پاکت دیگری بود، در آن را هم باز کرد. مرد جوشکار گفت: درست است، است. آن مرد گفت: بچه این تریاک است نه زردچوبه. بنا کرد به بد و بیراه گفتن به حاجی آقا رضا گر و پسرش. بعد از من پرسید تو پسرِ کی هستی و خانه ات کجاست؟ من اسم و فامیل و آدرس خانه ی خودمان را گفتم، آن مرد مرا شناخت. مرا گذاشت جلو دوچرخه اش و پیش مادرم برد. 🔺به مادرم گفت: خانم مواظب بچه ات باش، بچه ات کجا گذاشتی کار کند؟! پیش حاج آقا رضا گر . مادرم گفت: من به خدا نمی دانستم که آن ها قاچاقچی هستند و بچه مرا به کار تریاک بردن و آوردن وادار می کنند. مادرم تریاک ها را برداشت و آن ها در خانه ی آقا رضا برد، آن ها را داخل راهرو خانه شان جلو پای زن حاجی انداخت و دست مرا گرفت و به خانه رفتیم. من دیگر پیش حاجی آقا رضا نرفتم و قرار شد برای کار کردن به مغازه ی هیچ نروم. 🔺حدود یک هفته قبل از این ماجرا من می خواستم یک برج ایفل با تخته سه لایی درست کنم. از حاجی رضا گر یک جعبه ی چای( جعبه های چای از تخته سه لایی درست شده بود و حدود ۵۰×۵۰×۵۰ بود.) درخواست کردم. حاجی آقا رضا به من گفت: فردا از مادرت ۱۵ ریال بگیر و بیاور و یک جعبه بردار ببر و من پول را از مادرم گرفتم و بردم یک جعبه شکسته گرفتم. چند روز بعد فهمیدم مغازه های دیگر جعبه خالی چای را ۱۲_۱۰ ریال می فروشند. 🔺یعنی مردی که به من تریاک می داد تا این طرف و آن طرف ببرم و از من می خواست مغازه اش را تمیز کنم و تا روزی که جعبه را خواستم، ۳۵ روزی بود که پیش او کار می کردم و حداقل ۶۰ کیلو تریاک برایش جابجا کرده بودم و حتی یک ریال به من مزد نداده بود، گفت اول ۱۵ ریال بیاور و بعد جعبه را ببر. تازه جعبه ۱۰ ریالی را ۱۵ ریال به من داد. خداوند این حاجی را بیامرزد؛ بی خود نبود که می شدند. حاجی رضا تقریبا عمده فروش تریاک بود و پدر همان کسی است که چند سال بعد از او ۱۵۵۰ کیلو تریاک گرفتند. البته باید توجه داشت در آن سالها تازه تریاک قاچاق شده بود. فکر می کنم تریاک از سال ۱۳۳۴ شده بود و کالای قاچاق محسوب می شد و ماجرای ما ۵_۴ سال بعد از قدغن تریاک اتفاق افتاد. یعنی پلیس اگر مرا می گرفت یک پرونده واقعی قاچاق در سن ۱۱_۱۰ سالگی داشتم. شاید بسیاری از شاگرد چنان بوده اند. 📚 از کتاب شازده حمام 📩 سمیّه خیرزاده اردکان 🔹 سه شنبه ها و جمعه ها با پست کتاب همراه ما باشید. @zarrhbin
ذره‌بین درشهر
‍ 📌 آشنایی با مشاهیر و مفاخر ایران و جهان #اشرف‌قندهاری، که مادر جون نامیده میشد... 👇👇👇👇👇👇👇👇 @za
‍ 📌 آشنایی با مشاهیر و مفاخر ایران و جهان ، که مادر جون نامیده میشد... کمتر ایرانی‌ است که نام را نشنیده باشد اما شاید متاسفانه کم‌تر ایرانی‌ باشد که نام «اشرف قندهاری» به گوشش خورده باشد. نام نیکویی که به تعبیر سعدی بهتر از «سرای زرنگار» است. 🖇 (بهادرزاده) در سال ۱۳۰۴ خورشیدی در شهر به دنیا آمد. پدرش «حاج محسن قندهاری» از سرشناس و خوش‌نام بازار بود. اشرف هشت ساله بود که به تهران مهاجرت کردند و او درهفده سالگی ازدواج کرد. 🖇اشرف قندهاری در سال ۱۳۵۲ گروه را به راه انداخت. هم‌اکنون بیش از ۴ هزار بانوی نیکوکار به صورت مستمر در طول ماه با هم همکاری می‌کنند. 🖇زمانی آسایشگاه کهریزک توسط دکتر تاسیس شد، اشرف قندهاری به یاری او شتافت. اشرف قندهاری که به او می‌گفتند کهریزکی که امروزه است اگر بانوی خیری مانند اشرف قندهاری نداشت هرگز به این‌جا نمی‌رسید. 🖇ساعت کهریزک را سال‌ها به عقب برمی‌گردانیم. در یک شب زمستانی که می‌رفت زمهریر هوا شکسته شود و بهار از راه برسد، اشرف قندهاری به رسیدگی می‌کرد. پدر یکی از دانش‌آموزان بمنزل خانم قندهاری می‌رود و می‌گوید که کارگری ساده است که با همسر و پنج فرزند خود زندگی می‌کند. مادرش نیز با آن‌ها زندگی می‌کرد. مادر بدلیل سال‌خوردگی توان خود را نداشت و این امر موجب شده بود که همه از خانه بشوند. اشرف قندهاری با پرس‌وجو نام یک را سراغ می‌گیرد که درمی‌یابد آسایشگاهی حوالی وجود دارد و نشانی آن‌جا را به پدر دانش‌آموز می‌دهد. مرد کارگر روز بعد سراغ اشرف خانم میرود و از او می‌خواهد که همراهاش بیاید. اشرف قندهاری ماجرا را این‌گونه تعریف می‌کند: 🖇صدای آن مرد مدام در گوشم بود. با شوهر و دخترم راه افتادیم و هرچه می‌رفتیم و میپرسیدیم میگفتند همین مسیر را برو تا بمحل برسی! من تا آن روز نه دیده بودم، نه . نمی‌دانستم وقتی کنترل ادرار یا مدفوع ندارند یعنی چه؟ به زمینی هزارمتری رسیدیم . کوهی در حیاط بود و دو اتاق در گوشه‌ای که میگفتند دکتر بیماران و نیازمندان را بآنجا میآورد تا حداقل سرپناهی داشته باشند و غذایی. 🖇او می‌افزاید: آنروز را از یاد نمی‌برم. گوشه‌ای گوسفند میکشتند. گوشه‌ای ماهی پاک میکردند و با آنرا میشستن و بعنوان ماهی شب عید برای مریض‌ها میپختند. بسیار شدیدی پخش بود و تا دست دراز میکردی که آدمهای معلول و سالمند و نیازمند افتاده را بلند کنی شپش از دستت بالا میرفت. مار و عقرب هم در هر گوشه‌ای از اتاق میخزید! 🖇روز بعد اشرف قندهاری به‌ دیدار دکتر حکیم‌زاده میرود. دکتر حکیم‌زاده به او پیشنهاد میکند که بآنجا سروسامانی بدهد. اگر توصیف آنچه خواندید را کنار آنچه امروز درکهریزک میبینید بگذارید به‌ کار بزرگ و توانمندی اشرف قندهاری پی میبرید. یک بنام کهریزک که ۴۸۰هزار مترمربع وسعت دارد که در ۲۲۰هزار مترمربع آن ۲۸بخش برای نگهداری از و مبتلایان مبتلا به بیماری درنظر گرفته شده است. آسایشگاه کهریزک امروز و و دارد. اشرف همه دارایی‌های شخصی و بیش از چهل سال از عمر خودرا وقف امور خیریه کرد. آسایشگاه کهریزک بعنوان یک بطور کامل غیرانتفاعی اداره میشود و کمکهای مردمی وخیرین آنرا سرپا نگهداشته است. دوستداران اشرف قندهاری و معلولان و سالمندان بسیاری به اشرف قندهاری میگفتند . ، در سن ۹۱ سالگی در 4 اسفندماه سال ۱۳۹۵ در تهران درگذشت. روحش شاد و یادش گرامی🖤 @zarrhbin