🔘 دلگرمی دلهای یخزده
#شهربانو 🍃
📌 به نامِ #حضرتدوست، قبل از شروع داستان، خوب است بدانیم که هر قسمت از داستانِ "دلگرمی دلهای یخزده" به نام شخصیتی از قصه نام گذاری شده است، که هفتههای قبل داستانِ "مهری" را به پایان رساندیم از این هفته داستان "شهربانو" مادربزرگِ مهری را #باهم شروع میکنیم.
🍃 شهربانو بیشتر مواقع سر کوچه مینشست. او پیرزن نسبتاً قدبلندی بود. اواخر عمرش اندکی خمیده شده بود. صورتش کمی چین و چروک داشت. ۸۸ سال داشت ولی ۷۰_۶۵ ساله به نظر میرسید.
🍂 گونههایش سرخ بود. مادرم میگوید شهربانو همیشه سُرخاب و سفیداب میکرد، همیشه تمیز بود. پیراهنی با گلهای درشت قرمز و یا نارنجی میپوشید.
🍃 گاهی بدون چادرنماز، سرِ کوچه مینشست، روگیری نداشت. همیشه چارقدی با گلهای رنگی و با زمینهی سفید سر میکرد آن را زیر گلو گِره نمیزد و فقط روی سرش میانداخت.
🍂 همیشه زیرشلواریِ رنگی میپوشید. گیوهی زنانهی گلدار به پا داشت. میگفتند رویهی گیوهاش را خودش میبافد. دستهای بلند و کشیده و تمیزی داشت. چهرهاش نورانی بود. شهربانو به خاطر حرفها و #طرز_تفکرش، متفاوت از دیگران بود.
🍃 تنها زن محلهی ما بود که #روزنامه میخواند. اگر زنهای دیگر روزنامهخوان بودند، من نمیدانم. هر روز عصر روزنامهاش را سرِ کوچه میآورد و آنجا میخواند. عینک نمیزد؛ تا آخر هم عینک لازم نداشت.
🍂 شهربانو به دخترهای همسایه میگفت گوش به حرف پدر و مادرشان ندهند و برای خودشان زندگی کنند. به آنها میگفت مدرسه بروند و #درس_بخوانند. خدا نکند برادری در کار خواهرش دخالت میکرد. اگر شهربانو، میفهمید، او را حسابی نصیحت میکرد و میگفت: "شما مردها به درد هیچکاری نمیخورید. آدمهای بیخودی هستید. فقط بلد هستید زنها را اذیت کنید."
🍃 شهربانو با عروسش رقیّه هم اختلاف نظر جدی داشت. رقیه با شهربانو دعوا داشت. شهربانو میگفت:" مردها دشمن ما #زنها هستند، همین کافی نیست؟ چرا ما زنها خودمان را اذیت میکنیم؟ چرا حقّ خودمان را ضایع میکنیم؟ چرا حرفهای مردها را در مورد خودمان قبول میکنیم؟"
🍂 شهربانو به رقیه میگفت:" تو حقِّ دخترهایت را ضایع کردهای که اجازه نمیدهی آنها به #مدرسه بروند." فکرش را بکنید! حالا(۱۳۹۴) هم که آمار قبولیِ #دخترها در کنکور بیشتر از پسرهاست. ما مردها سهمیهی دخترها را در کنکور کم میکنیم. تازه بعضی از زنها هم از این کار حمایت میکنند.
🍃 ما مردها میترسیم که درصد زنهای باسواد زیاد شود. میترسیم، حکومت و قدرت به دست زنها بیفتد. #زنها در دنیا نشان دادهاند بهتر از مردها حکومت میکنند. مردها از زنها میترسند. در همهی صحنهها از علم و دانش و هنر و سیاست آنها را رقیبِ خود میدانند، هر کجا زنها به طور جدی وارد عمل شدهاند، مردها عقبنشینی کردهاند ؛)
👇👇👇👇
❌❌❌❌❌
📛اشتباهاتی فاجعهآمیز و جبران ناپذیر
کوچه جنب مدرسه طالقانی خیابان امام رضا، هر روز شاهد خودروهایی هستیم که جهت گاز گیری از سیلندرهای گاز به طور خطر ناکی استفاده میکنند!!!!
در این تصویر یک جرقه باعث بروز چه حادثه ای خواهد شد 🤦♂
مسئولینمربوطه؛ تا قبل از بروز هرگونه حادثه ای لطفا پیشگیری کنید 🙏
#سیلندر_گاز
#بی_احتیاطی
#فاجعه
#مدرسه
#منازل_مسکونی
#عابرین_پیاده_سواره
#مسئولین_مربوطه
@zarrhbin
🔘 هیچ وقت دیر نیست...
💠 ادامهی داستان مسیر یک مهاجر _ علی بِن صالح نجیب
(Ali Ben Salah Najib)
🍃 #علی_به_مدرسه_میرود
▫️آن روز #علی الاغش را میراند. الاغی که بارش مَشک دوغ بود. علی دوغها را به دهکده میبرد. او هر بار که به #دهکده میآمد به خانهی خالهاش میرفت. آبی و نانی میخورد و راهی چادرها میشد. علی همیشه پابرهنه بود. کف پاهایش ضخیم و پینه بسته مثل کف پای شتر بود. سنگلاخها، شنها و خارهای صحرا پوست کف پای او را از شکل طبیعیاش خارج کرده بودند.
▪️#علی با الاغش وارد دهکده شد. بارها این کار را کرده بود. دوغها را به مغازهدار تحویل میداد و چند ساعتی در دهکده میماند. آن روز مثل همیشه الاغ را میراند. جلوِ #مدرسه رسید. بچهها تعطیل شده بودند. کوچه شلوغ بود. الاغ بیچاره از ازدحام و سر و صدای زیاد بچهها رَم کرد. مَشکهای دوغ روی زمین افتاد. یک از مَشکها پاره شد و دوغها کوچه را سفیدپوش کرد. خاکهای کوچه با دوغ در هم آمیخت و گِل سفیدرنگی درست شد. پاهای علی گلآلود شد. حیران و مات مانده بود.
▫️بچهها دورش جمع شدند. چون علی را میشناختند، کمک کردند تا مَشک دیگرش را از زمین بردارد. آنها مواظب بودند تا کفشهایشان گِلآلود نشود. محصلها به #زبانفرانسه از علی چیزهایی را میپرسیدند و او #عربی پاسخ میداد. نمیتوانست به زبان فرانسه خوب حرف بزند، اما معنای جملات را میفهمید. علی غمگین بود. میدانست پدربزرگش به پول دوغها نیاز دارد. چند روز بود که مادربزرگش هم بیمار بود.
▪️#بچهها، علی و الاغش را دوره کرده بودند. پاهای علی به گِل آغشته بود. گِلی که با دوغ و خاک کوچه درست شده بود. یکی از معلمهای مدرسه به نام "بِنجلال" از راه رسید. #علی را میشناخت و با او نسبت فامیلی داشت. برادرشوهر خالهاش بود. بِنجلال به علی کمک کرد تا مَشک دوغش را روی الاغ ببندد. علی مَشک پاره را از زمین برداشت. بیاختیار آن را تکان داد. دوغ و گِل به سر و روی معلم پاشیده شد. صدای انفجار خندهی بچهها به آسمان بلند شد. معلم هم خندید. خندهای آمیخته با ناراحتی.
▫️#معلم با لباس گِلآلود، علی و الاغش را همراهی کرد. مَشک دوغ را تحویل مغازهدار دادند. بِنجلال علی را به خانهی خودش برد. برای اولینبار بود که #علی به خانهی بِنجلال میرفت. خانهی یک معلم. زن بِنجلال به علی کمک کرد تا پاهایش را بشوید. علی میخواست به خانهی خالهاش برود. بِنجلال مانع شد و گفت ناهار آماده است. علی با بِنجلال و بچههایش سر میز نشستند. این اولین بار بود که علی روی صندلی مینشست.
▪️بِنجلال چهار بچه داشت. همه محصّل بودند. دور میز همه فرانسه حرف میزدند. #علی گوش میداد. او نمیتوانست مثل آنها فرانسه صحبت کند. خالهها و دائی علی و بچههایشان در خانه عربی حرف میزدند. اما بِنجلال با همسر و فرزندانش به زبان فرانسه حرف میزد. بِنجلال تحصیلکردهی فامیل بود. خانوادهی بِنجلال با قاشق و چنگال غذا میخوردند. اولین بار بود که علی از قاشق و چنگال استفاده میکرد.
▫️الاغ بیزبان گوشهی حیاطِ بِنجلال ایستاده بود و آرامآرام علف میجوید. بِنجلال در یک خانهی روستایی زندگی میکرد. چند رأس بز داشت و یک طویله. بِنجلال از #علی پرسید: "دوست داری درس بخوانی؟" چشمان علی از خوشحالی برق زد. پاسخ داد: "بله ولی چطوری؟" #معلم گفت: "امروز به چادرها برو، اما تا چند روز دیگر حتماً به روستا برگرد و به مدرسه بیا. من ترتیب ثبت نامت را میدهم."
👇👇👇👇
▪️بعد از ناهار #علی به طرف چادرها حرکت کرد. گاهی بر پشت الاغ مینشست و گاهی آن را دنبال میکرد. علی در فکر بود؛ در فکر درسخواندن و البته دوری از پدربزرگ و مادربزرگ. در فکر تأمين مخارج تحصیل. شب به چادرها رسید. علی به مادربزرگش گفت میخواهد به #مدرسه برود. پدربزرگش گفت: "با کدام پول؟"
▫️#علی گفت: بِنجلال گفته است کمکش میکند. مادربزرگ، پدربزرگ را راضی کرد که علی به مدرسه برود. مادربزرگ گفت: "در این بیابانها علی قربانی ما میشود. بگذار از چادرها برود." پدربزرگ پاسخ داد: "اما بدون علی چرخ زندگی نمیچرخد!" سرانجام، مادربزرگ شوهرش را راضی کرد.چند روز بعد #علی، نوجوان سیزده ساله، راهی روستا و مدرسه شد.
▪️ او با پای برهنه و یک لباس عربی بلند، قدم به حیاطِ مدرسه گذاشت. #شناسنامه نداشت. مدیر گفت: "علی شناسنامه ندارد و سنش خیلی بیشتر از بچههای کلاس اول است." بِنجلال مدیر را راضی کرد که علی ثبتنام شود. او خودش برای علی شناسنامه گرفت. برای گرفتن شناسنامه باید علی همراه با پدربزرگش و بِنجلال به شهر میرفتند. شهر که چه عرض کنم. شهرکی با دو سه هزار نفر جمعیت.
▫️بِنجلال به صحرا رفت. پدربزرگ علی را روی شتر همسایه سوار کرد. دو شبانهروز راه رفتند تا به شهر "آسّا"(assa) رسیدند. علی در اتاق مسافرخانه ماند. بِنجلال و پدربزرگ علی به اداره ثبت احوال رفتند. کارمند ثبت احوال برای #علی شناسنامه صادر کرد. بچهای هفت ساله را به جای علی به ادارهی صدور شناسنامه بردند سنّ علی را در شناسنامه ۷ سال نوشتند. البته بِنجلال چیزکی تقدیم کارمند کرد. هدیه و #رشوه در سراسر دنیا کارساز است. ادارات کشور مراکش، مستعمرهی فرانسه، هم از این ماجرا استثنا نبود.
▪️علی سیزدهساله با شناسنامهی هفتساله وارد مدرسه شد. تاریخ رسمی تولد علی در شناسنامه ۱۹۴۹ درج شد. در صورتی که او به احتمال زیاد در سال ۱۹۴۲ به دنیا آمده بود. #علی به سرعت درسها را فرا میگرفت. انگیزهی بالایی برای درسخواندن داشت. یک بچهی سیزدهسالهی بیابانگرد بزچران و زحمتکش، در درس خواندن هم، کاری و سختکوش است. علی در روستا جای ثابتی نداشت. چند روز را در خانهی این خاله و چند روز در خانهی آن خاله زندگی میکرد. گاه یک هفته در خانهی دائی بود.
▫️علی چند ماه در روستا ماند و درس خواند. حالا فرانسه را به خوبی حرف میزد. تمام درسخواندهها #فرانسوی حرف میزدند. حرفزدن به زبان فرانسه مُد و نشانهی باسوادی بود. دلیل مهم بودن بود. دلیل استخدام در ادارات دولتی بود. بِنجلال در درسها به علی کمک میکرد. علی زرنگ و پرتلاش بود. در مسابقات دوچرخهسواری دهکده اول شد. او دوچرخه نداشت. یکی از #معلمها دوچرخهاش را به او قرض داد. علی ظرف چند روز از همه بهتر دوچرخهسواری میکرد.
▪️او در تمام مدت با پای برهنه به مدرسه میرفت. البته، جز او بچههای پابرهنهی دیگری هم در مدرسه بودند. چند ماه بعد، علی برای دیدن پدربزرگ و مادربزرگش به صحرا بازگشت. پاهای پدربزرگش عملاً فلج شده بود. #پیرمرد خود را روی خاک میکشید. #مادربزرگ هم مریض احوال بود. پسر همسایه بزها را میچراند. او مزد میگرفت. عملاً محصولی برای پدربزرگش نمیماند. علی نتوانست وضعیت پدربزرگ و مادربزرگ را تحمل و آنها را به حال خود رها کند. از این رو، دیگر به روستا و مدرسه بازنگشت. دوباره بزچرانی را شروع کرد و سه سال مشغول آن شد.
✅ قصهی زندگی علی بِن صالح نجیب را در #ذرهبین دنبال کنید.
📚 شازده حمام، جلد ۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلی_یزدی
@zarrhbin
#شورا_آنلاین
در جلسه هم اکنون شورا موافقت شد
تا
زمینی که جهت احداث پارک بانوان به شهرداری اردکان واگذارشده به ۴ کاربری مفید تبدیل شود ؛
#پارکبانوان
#پاسگاهانتظامی
#مدرسه
و
#دانشگاهطبسنتی
❌❌❌
پن: سنگ بزرگ نشونه نزدنه
از ما گفتن بود😉
#سیتیسنتر
@zarrhbin
🔘 هیچ وقت دیر نیست...
💠 ادامهی داستان مسیر یک مهاجر _ علی بِن صالح نجیب
(Ali Ben Salah Najib)
🍃 علی #مدرسه را ترک میکند.
📌قصهی علی به اینجا رسید که او توانست با کمک بِنجلال در مدرسه ثبتنام کند و با موفقیت درسها و زبان فرانسه را یاد بگیرد ولی زمانی که برای سرزدن به پدربزرگ و مادربزرگ به چادرها بازگشت با پدربزرگی که توان راه رفتن نداشت و مادربزرگی که مریض شده بود روبرو شد، باهم بخوانیم ادامهی قصهی #علی را...
▫️بِنجلال چند بار پیغام فرستاد تا علی به روستا بیاید و ادامه تحصیل دهد، اما او نمیتوانست پدربزرگ و مادربزرگش را با آن حال زار و نزاری که داشتند، در صحرا رها کند. #پدربزرگ روز به روز حالش بدتر میشد. سرانجام خالهها و دائیهای علی به چادر آمدند. قرار شد پدربزرگ و مادربزرگ را به #روستا ببرند. بزها را یکجا فروختند. فروش بزها، پایان یک عمر چادرنشینی بود. پایان نسلها #چادرنشینی بود.
▪️#علی که حالا شانزده سال داشت، به روستا رفت. او در روستا کار میکرد؛ کارهای سنگین و سبک مختلف. توان مالی لازم را برای ادامهی #تحصیل نداشت. به علاوه باید کمک خرج پدربزرگ و مادربزرگ هم میبود. روستا چند گله بز داشت. علی، چوپانی یکی از گلهها را قبول کرد و چوپان گلهی مردم شد. حالا در آستانهی هفدهسالگی قرار داشت. اما خودش دقیقاً نمیدانست چند سال دارد. فقط میدانست سال تولدش را در شناسنامه ۱۹۴۹ درج کردهاند.
▫️چند کلمه نوشتن و خواندن به زبان فرانسه را هم که آموخته بود، از یادش رفته بود. با وجود این میتوانست به #زبانفرانسه صحبت کند. او صبح گله را به صحرا میبرد و غروب آن را به روستا بر میگرداند. وقتی در روستا بود، سعی میکرد با کسانی که فرانسه میدانند صحبت کند تا زبان فرانسه را خوب یاد بگیرد. او گرچه سواد نداشت، حرف زدن به #زبانفرانسه را خوب یاد گرفت.
▪️سال ۱۹۵۶ سال مهمی بود. #سال_استقلال_مراکش و جدایی از استعمار فرانسه بود. تعداد زیادی به فرانسه مهاجرت میکردند. بارها دوستان علی به او پیشنهاد دادند با آنها به فرانسه بروند. تا سال ۱۹۵۹ #علی پاسخ منفی به دوستانش میداد. اوایل تابستان ۱۹۵۹ چند نفر از آشنایان علی عازم فرانسه بودند. حتی از محلهی پدربزرگ علی هم جوانی به فرانسه میرفت. در دل علی هم وسوسهی رفتن به فرانسه افتاد، ولی چگونه میتوان به این آرزو رسید؟ او ترس عجیبی از مسافرت به فرانسه داشت.
▫️در تمام عمرش فقط یک بار به شهر رفته بود، آن هم برای دریافت شناسنامه. اما همان یک بار هم به او گفته بودند در اتاقی بماند او را به ادارهی ثبت احوال نبرده بودند. اولین تصور علی از #شهر، زندانی شدن در اتاق مسافرخانه، تقلّب و رشوه دادن بود. بزرگترین جایی که #علی در تمام عمرش دیده بود، چند روستای اطراف چادرها و آن شهرک دوهزارنفری بود. طولانیترین مسافرتی که او رفته بود، جایی در پنجاه کیلومتری روستا بود. با این تصورات، چگونه میتوانست به فرانسه برود؟
📚 شازده حمام، جلد ۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلی_یزدی
@zarrhbin
📣#مدرسه|جدول پخش مدرسه تلویزیونی ۱ مهر
شبکه آموزش
فنی و حرفه ای و کاردانش:
🔺ساعت٨ تا ٨:٣٠ حسابداری صنعتی پایه ١٠ رشته حسابداری شاخه کاردانش
🔺ساعت٨:٣٠ تا٩ مبلمان مسکونی پایه١٢ رشته صنایع چوب شاخه فنی و حرفه ای
🔺ساعت ٩ تا ٩:٣٠حسابداری اموال و انبار پایه١١ رشته حسابداری شاخه فنی و حرفه ای
🔺ساعت ٢٠:۵٠ تا٢١:١۵ متره و برآورد پایه١٢ رشته معماریشاخه فنی و حرفه ای
🔺ساعت ٢١:١۵ تا٢١:۵٠ سواد بصری پایه١٠ رشته فتوگرافیک پایه١٠ شاخه فنی و حرفه ای
۶ پایه ابتدایی:
🔺ساعت ١٠:۴۵ تا ١١:١٠فارسی و نگارش پایه اول
🔺ساعت ١١:١٠ تا١١:٣۵ فارسی و نگارش پایه دوم
🔺ساعت١١:٣۵ تا١٢ مطالعات و مهارتهای اجتماعی پایه سوم
🔺ساعت١٢ تا١٢:٢۵بازی و ریاضی پایه چهارم
🔺ساعت١٢:٢۵ تا١٢:۵٠ فارسی و نگارش پایه پنجم
🔺ساعت١٣:١۵ تا١٣:۴۵ مطالعات و مهارتهای اجتماعی پایه ششم
متوسطه اول:
🔺ساعت ١۴:٣٠ تا١۵:٠٠ علوم تجربی ( فصل دوم ) پایه هفتم
🔺ساعت ١۵:٠٠ تا١۵:٣٠ علوم تجربی ( فصل دوم ) پایه هشتم
🔺ساعت ١۵:٣٠ تا ١۶علوم تجربی ( فصل اول ) پایه نهم
دوره آموزش مجازی متوسطه :
🔺ساعت ١۶ تا ١۶:٣٠ :انجام پروژه عملی با پاورپوینت -۶
متوسطه دوم :
🔺 ساعت ١۶:٣٠ تا١٧ زیست شناسی ٢ پایه١١- رشته علوم تجربی
🔺 ساعت ١٧ تا ١٧:٣٠ زیست شناسی٣ پایه١٢ دوازدهم رشته علوم تجربی
🔺 ساعت ١٧:٣٠ تا١٨ شیمی٢ پایه یازدهم رشته علوم تجربی و ریاضی فیزیک
🔺 ساعت ٢٠تا٢:٢۵ ریاضی پایه١٠ رشته ریاضی فیزیک و علوم تجربی
🔺 ساعت٢٠:٢۵ تا٢:۵٠ فیزیک ٣ پایه دوازدهم رشته علوم تجربی و ریاضی فیزیک
شبکه ۴
🔺ساعت۷:۳۰درس جامعه شناسی ۳پایه۱۲رشته ادبیات و علوم انسانی و علوم ومعارف اسلامی.
🔺ساعت۸ درس زبان خارجی۲پایه۱۱ مشترک تمام رشته ها .
🔺ساعت۸:۳۰درس ریاضی آمار۲پایه۱۱رشته ادبیات و علوم انسانی و علوم ومعارف اسلامی.
🔺ساعت۱۰:۱۵درس جامعه شناسی۲ پایه۱۱ رشته ادبیات و علوم انسانی و علوم ومعارف اسلامی.
🔺ساعت۱۰:۴۵درس جغرافیای ایران پایه۱۰ مشترک تمام رشته ها.
🔺ساعت۱۱:۱۵درس جامعه شناسی ۱پایه۱۰ مشترک تمامی رشته ها.
🔺ساعت۱۱:۴۵درس زبان خارجی۳ پایه۱۲تمامی رشته ها.
🔺ساعت۱۲:۱۵درس حسابان۲ پایه۱۲ رشته ریاضی فیزیک.
🔺ساعت۱۲:۴۵درس هندسه ۲پایه۱۱رشته ریاضی فیزیک.
🔺ساعت۱۳:۱۵درس حسابان۲ پایه۱۲ رشته ریاضی فیزیک.
شبکه قران ومعارف اسلامی
🔺ساعت۱۵درس علوم و معارف قرآنی ۲ پایه ۱۱رشته علوم و معارف قرآنی.
🔺ساعت۱۵:۳۰درس تاریخ اسلام ۳پایه ۱۲رشته علوم و معارف قرآنی
🔺ساعت۱۶درس احکام ۳ پایه ۱۲رشته علوم و معارف اسلامی.
🔺ساعت۱۶:۳۰درس پیام های ٱسمانی پایه هشتم متوسطه اول
@zarrhbin
📣 #مدرسه|جدول زمانی آموزش تلویزیونی دانشآموزان در روز شنبه ۱۲ مهر
شبکه آموزش
🔺آموزش درس تربیتبدنی ساعت ۷:۴۵ تا ۸
فنی و حرفهای و کاردانش
🔺ساعت ٨ تا ۸:۳۰ کارگاه خوشنویسی - مشترک همه پایهها- شاخه کاردانش و فنی و حرفهای
🔺ساعت ۸:۳۰ تا ٩ آموزش نرم افزار -اتوکد / جلسه اول / فنیوحرفهای
🔺ساعت ۹ تا ۹:۳۰ طراحی چهره / رشته چهره سازی -جلسه ۲ -پایه ۱۰ - شاخه فنیوحرفهای
🔺ساعت ۲۰:۵۰ تا ۲۱:۱۵ عملیات تکمیلی - پایه ۱۲ -رشته تربیت بدنی -شاخه فنیوحرفهای
🔺ساعت ۲۱:۱۵ تا ۲۱:۵۰ دانش فنی ماشین ابزار - رشته ماشین ابزار- پایه ۱۲ - شاخه فنیوحرفهای
ابتدایی
🔺ساعت ۱۰:۳۰ تا ١١:۰٠ فارسی و نگارش پایه اول
🔺ساعت ١١:۰٠ تا ۱۱:۳۰ بازی و ریاضی پایه دوم
🔺ساعت ۱۱:۳۰ تا ۱۲:۱۰ علوم تجربی و تفکر پایه سوم
🔺ساعت ۱۲:۱۰ تا ۱۲:۴۰ بازی و ریاضی پایه چهارم
🔺ساعت ۱۲:۴۰ تا ۱۳:۱۰ فارسی و نگارش پایه پنجم
🔺ساعت ۱۳:۱۰ تا ۱۳:۴۰ علوم تجربی و تفکر پایه ششم
متوسطه اول
🔺ساعت ۱۴:۳۰ تا ۱۵:۰۰ زبان انگلیسی- مقدماتی ۳ پایه هفتم
🔺ساعت ١۵:٠٠ تا ١۵:٣٠ زبان انگلیسی-تمرینهای درس ۱ پایه هشتم
🔺ساعت ١۵:٣٠ تا ١۶ زبان انگلیسی- لغات درس یک پایه نهم
دوره آموزش مجازی متوسطه
🔺ساعت ١۶ تا ١۶:٣٠ تولید محتوای الکترونیک- آموزش نرم افزار تبدیل فرمت
متوسطه دوم
🔺ساعت ١۶:٣٠ تا ١٧ زیست شناسی ۳ - پایه ۱۲- علوم تجربی
🔺ساعت ١٧ تا ۱۷:۳۰ زیست شناسی ۲ - پایه ۱۱- علوم تجربی
🔺ساعت ۱۷:۳۰ تا ١٨ فیزیک ۱ - پایه ۱۰- رشته علوم تجربی
🔺ساعت ٢٠تا ٢۰:٢۵ هویت اجتماعی / درس دوم - پایه ۱۲- رشته علوم تجربی و ریاضی فیزیک
🔺ساعت ٢٠:٢۵ تا ٢۰:۵٠ ریاضی / درس ترکیب توابع - پایه ۱۰ - رشته علوم تجربی
شبکه ۴
🔺ساعت ۷:۳۰ درس عربی زبان قرآن ۱ پایه ۱۰ رشته ادبیات و علوم انسانی
🔺ساعت ۸ درس ریاضی آمار ۱ پایه ۱۰ رشته ادبیات و علوم انسانی و علوم و معارف اسلامی
🔺ساعت ۸:۳۰ درس عربی زبان قرآن ۲ پایه ۱۱ ادبیات و علوم انسانی
🔺ساعت ۱۰:۱۵ درس عربی زبان قرآن ۳ پایه ۱۲ رشته ادبیات و علوم انسانی
🔺ساعت ۱۰:۴۵ درس دین و زندگی ۲ پایه ۱۱ رشته ادبیات و علوم انسانی.
🔺ساعت ۱۱:۱۵ درس عربی زبان قرآن ۳ پایه ۱۲ رشته ادبیات و علوم انسانی
🔺ساعت ۱۱:۴۵ درس زبان خارجی ۱ پایه ۱۰ مشترک تمام رشتهها
🔺ساعت ۱۲:۱۵ درس فیزیک ۳ پایه ۱۲ رشته ریاضی فیزیک
🔺ساعت ۱۲:۴۵ درس حسابان ۱ پایه ۱۱ رشته ریاضی فیزیک
🔺ساعت ۱۳:۱۵ درس فیزیک ۳ پایه ۱۲ رشته ریاضی فیزیک
شبکه قرآن و معارف اسلامی
🔺ساعت ۱۵ درس علوم و معارف قرآنی ۱ پایه ۱۰ رشته علوم و معارف اسلامی
🔺ساعت ۱۵:۳۰ درس دین و زندگی ۳ پایه ۱۲ رشته تجربی و ریاضی
🔺ساعت ۱۶ درس علوم و معارف قرآنی ۳ پایه ۱۲ رشته علوم و معارف
🔺ساعت ۱۶:۳۰ درس آموزش قرآن پایه ۷ متوسطه دوره اول
@zarrhbin
#آنچه_شما_فرستادهاید
سلام عرض میکنم خدمت آقای طاهری مدیر کانال خوب و مردمی ذره بین
آقای طاهری منم گلایه دارم از معلمین دلسوز😏 شهرمون
معلم عزیزی ک شما توی خونه نشستی و ی فیلم یا ویس میگیری میفرستی برای دانش آموزان چندتا مدرسه یا شایدم همین فیلم هم از معلمهای شهرهای دیگه میگیری و زحمت فیلم گرفتن هم ب خودت نمیدی حداقل ی زحمت ب خودت بده و دم امتحانات اشکالات دانش آموزانت رو برطرف کن!!بعضیاشون ک ماشالله پی وی همه بچها رو مسدود کردن بعضیاشونم ک اصلأ جواب نمیدن چ پیام چ تماس!!بعضیاشونم ک زحمت میکشن وجواب میدن جوابشون اینه:من ک ی بار گفتم برو دوباره ویس رو گوش بده تا بفهمی!!تازه یکیشون ب یکی از بچها گفته بیا کلاس خصوصی من چشششم جناب حتمأ تو این اوضاع همه چی روهم کلاسی خصوصی هم میفرستیم پسرمونو!سه میلیون و نیم شهریه مدرسه دادیم ک باز کلاس خصوصی هم پسرامونو رو بیاریم؟؟؟این انصافه؟کاش مدیران مدارس بیشتر رو کار وتدریس معلمهاشون نظارت داشتن.
#ریاضی نهم
#پیامهای نهم
#مدرسه غیرانتفاعی
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
📌 آشنایی با مشاهیر و مفاخر ایران و جهان #اشرفقندهاری، که مادر جون نامیده میشد... 👇👇👇👇👇👇👇👇 @za
📌 آشنایی با مشاهیر و مفاخر ایران و جهان
#اشرفقندهاری، که مادر جون نامیده میشد...
کمتر ایرانی است که نام #آسایشگاهکهریزک را نشنیده باشد اما شاید متاسفانه کمتر ایرانی باشد که نام «اشرف قندهاری» به گوشش خورده باشد. نام نیکویی که به تعبیر سعدی بهتر از «سرای زرنگار» است.
🖇 #اشرفقندهاری (بهادرزاده) در سال ۱۳۰۴ خورشیدی در شهر #مشهد به دنیا آمد. پدرش «حاج محسن قندهاری» از #تاجران سرشناس و خوشنام بازار بود. اشرف هشت ساله بود که به تهران مهاجرت کردند و او درهفده سالگی ازدواج کرد.
🖇اشرف قندهاری در سال ۱۳۵۲ گروه #بانواننیکوکار را به راه انداخت.
هماکنون بیش از ۴ هزار بانوی نیکوکار به صورت مستمر در طول ماه با هم همکاری میکنند.
🖇زمانی آسایشگاه کهریزک توسط دکتر #محمدرضاحکیمزاده تاسیس شد، اشرف قندهاری به یاری او شتافت.
اشرف قندهاری که به او #مادرجون میگفتند
کهریزکی که امروزه #کهریزک است اگر بانوی خیری مانند اشرف قندهاری نداشت هرگز به اینجا نمیرسید.
🖇ساعت کهریزک را سالها به عقب برمیگردانیم.
در یک شب زمستانی که میرفت زمهریر هوا شکسته شود و بهار از راه برسد، اشرف قندهاری به #دانشآموزاننیازمند رسیدگی میکرد. پدر یکی از دانشآموزان بمنزل خانم قندهاری میرود و میگوید که کارگری ساده است که با همسر و پنج فرزند خود زندگی میکند. مادرش نیز با آنها زندگی میکرد. مادر بدلیل سالخوردگی توان #کنترل خود را نداشت و این امر موجب شده بود که همه از خانه #گریزان بشوند. اشرف قندهاری با پرسوجو نام یک #آسایشگاه را سراغ میگیرد که درمییابد آسایشگاهی حوالی #کویرنمکقم وجود دارد و نشانی آنجا را به پدر دانشآموز میدهد. مرد کارگر روز بعد سراغ اشرف خانم میرود و از او میخواهد که همراهاش بیاید. اشرف قندهاری ماجرا را اینگونه تعریف میکند:
🖇صدای آن مرد مدام در گوشم بود. با شوهر و دخترم راه افتادیم و هرچه میرفتیم و میپرسیدیم میگفتند همین مسیر را برو تا بمحل #بو برسی! من تا آن روز نه #معلول دیده بودم، نه #سالمند . نمیدانستم وقتی کنترل ادرار یا مدفوع ندارند یعنی چه؟
به زمینی هزارمتری رسیدیم . کوهی #زباله در حیاط بود و دو اتاق #خرابه در گوشهای که میگفتند دکتر #حکیمزاده بیماران و نیازمندان را بآنجا میآورد تا حداقل سرپناهی داشته باشند و غذایی.
🖇او میافزاید: آنروز را از یاد نمیبرم. گوشهای گوسفند میکشتند. گوشهای ماهی پاک میکردند و با #آبکثیفچاه آنرا میشستن و بعنوان ماهی شب عید برای مریضها میپختند. #بویتعفن بسیار شدیدی پخش بود و تا دست دراز میکردی که آدمهای معلول و سالمند و نیازمند افتاده را بلند کنی شپش از دستت بالا میرفت. مار و عقرب هم در هر گوشهای از اتاق میخزید!
🖇روز بعد اشرف قندهاری به دیدار دکتر حکیمزاده میرود. دکتر حکیمزاده به او پیشنهاد میکند که بآنجا سروسامانی بدهد. اگر توصیف آنچه خواندید را کنار آنچه امروز درکهریزک میبینید بگذارید به کار بزرگ و توانمندی اشرف قندهاری پی میبرید.
یک #شهر بنام کهریزک که ۴۸۰هزار مترمربع وسعت دارد که در ۲۲۰هزار مترمربع آن ۲۸بخش برای نگهداری از #سالمندان و مبتلایان مبتلا به بیماری #اماس درنظر گرفته شده است.
آسایشگاه کهریزک امروز #فروشگاه و #بیمارستان و #مدرسه دارد.
اشرف همه داراییهای شخصی و بیش از چهل سال از عمر خودرا وقف امور خیریه کرد.
آسایشگاه کهریزک بعنوان یک #موسسهخوشنام بطور کامل غیرانتفاعی اداره میشود و کمکهای مردمی وخیرین آنرا سرپا نگهداشته است.
دوستداران اشرف قندهاری و معلولان و سالمندان بسیاری به اشرف قندهاری #مادرجون میگفتند .
#اشرفقندهاری،
در سن ۹۱ سالگی در 4 اسفندماه سال ۱۳۹۵ در تهران درگذشت.
روحش شاد و یادش گرامی🖤
@zarrhbin
🔺 خواستم بگم همچنان هوای #ناسالمی داریم
#دانشآموزان
#مدرسه
#کلاس
#کرونا
#روزه
#ماسک
#هوایآلوده
@zarrhbin
❌❌
❌ دستگیری سارقان با بیش از ۲۵ فقره سرقت در اردکان !!!!
🔺سرقت از اماکن خصوصی چون #مسجد و #مدرسه و #منازلنیمهساز
✍ سارقین وقاحت رو از حد گذروندند ،کاش قوانین بازدارندهای اعمال شود تا درس عبرت باشد
@zarrhbin🕊