ذرهبین درشهر
💢خاتم اردکان قهرمان باشگاههای آسیا تیم والیبال خاتم اردكان توانست با اقتدار آتروی قزاقستان را ۳ بر
🌹🍃 قهرمانی تیم والیبال #خاتم_اردکان بر تمام مردمان خوب ایران به ویژه همشهریان صبور و نجیب و عزیزمان تبریک و تهنیت....
نکته ی قابل توجهی که نمی توان از کنار آن به سادگی گذشت این است که تجربه یِ سربلندیِ #شیرین تیم والیبال خاتم اردکان این نکته را به همگان یادآوری می کند که #اردکانیها در همه ی زمینه ها اعم از ورزشی و علمی و حتی اجتماعی و فرهنگی و.... حرفهای زیادی برای گفتن دارند و تنها عاملی که در این میان بعضی وقتها برای بعضی رشته ها و فعالیتها میدان را خالی می کند، حمایت همه جانبه ی #مسئولین و رعایت مبنای #عدالت است، که اگر #دلگرمی به معنای واقعی کلمه وجود داشته باشد #اردکانیها، در همه زمینه ها و رشته ها حرفهای زیادی برای گفتن دارند و قهرمانی #والیبال اردکان در آسیا اهمیت این موضوع را به #همگان ثابت نمود و اینکه ما می توانیم با سرمایه گذاری و صرف وقت و هزینه و حتی از خودگذشتگی ها سکوهای قهرمانی را فتح کنیم.
📌 به اُمید آن روزی که با سرمایه گذاری منطقی و حساب شده، اعضای تیم های ورزشی اردکان، از میان #فرزندان پرشور و جویای نام خودِ #اردکان انتخاب شده چرا که #سرمایه_های_انسانی ما کمتر از #ثروتی که بر روی آن خوابیده ایم، نیست، فقط باید چشمها را شست و جور دیگر دید.
🖋 یکی از جمعِ مردم
@zarrhbin
#عکسها_و_خاطرات
🍃 یادش بخیر همیشه که با آغ بابا می رفتیم تا به کُرتهای #پسته سری بزنیم، او می گفت: مواظب مَره های درختان باشید سر مرا بشکنید شاخه های درختان را نشکنید! که ما در عالم بچگی به حرفهای پدربزرگ می خندیدیم و می گفتیم"آغ بابا چه گفایی مِزَنه!!" ولی او این حرف را با صداقت خاصی می گفت که محال بود به حرفش گوش نکنیم، و به خاطر مهربانی هایش، به درختان #احترامی می گذاشتیم غیرقابل تصور؛
🍃 آغ بابا علاوه بر درخت پسته، #روناس و خیار هم می کاشت عجب خیارهای (خربزه های) شیرینی بود که طعم خوش مزه ی آن خیارها دیگر در این #شهر تکرار نشد؛ قابل توجه اینکه هنگام کاشت خیار، دَسَّمبول هم می کاشتن، که دَسّمبول شبیه طالبی های کوچکی بود که بوی خوبی داشت و از بوییدن آن سیر نمی شدی؛ تا یادم نرفته، اون روزا تخم مرغ های صبح عید را با روناس #رنگ می کردند نه با رنگهای مصنوعی توی بازار؛
🍃 اصلاََ اون روزا هر چیزی #برکت خاصی داشت؛ از #انار برای شما نگفتم، وقتی که آبان ماه می رسید رونق خاصی در بین باغ دارها برپا می شد و همه ی اهل خانه برای برداشت این میوه ی بهشتی راهی #باغها می شدند و به هم کمک می کردند؛ و شاید برداشت #انار یکی از کارهای سخت بود چون شاخه های این درخت به دستان کسی رحم نمی کرد و خراش برداشتن پوست دست روی شاخَش بود و گاهی هم پیش می آمد که چشم نیز آسیب می دید اما هنگامی که #لبخند انار را می دیدی جراحتها از یادت می رفت؛ و برداشت این #میوه از یک طرف و رونق دانه کردن و رب پختنش از طرف دیگر،
🍃 راستی اون روزا انارهایی که چهارتا، چهارتا روی شاخه ها در جوار هم بودند حکم وسیله ای تزئیناتی را داشتند! که خانه های کشاورزان را رنگ و لعاب خاصی می بخشیدند و من همیشه این زیبایی هایی را که در عین سادگی بودند، می پرستیدم و دوست داشتم؛ زیرا نسل پدربزرگ ها و مادربزرگ های ما از حداقل امکانات، حداکثر استفاده را می بردند و خود را از زیبایی های طبیعت محروم نمی کردند و از آن لذّت ویژه ای می بردند؛ که شاید این قصه ها و روایت ها برای نسل جدید #غیرقابل فهم و غیر قابل تصور باشد.
🍃 آن نسل تکرار نشدنی، در پوششان نیز قابل ستایش هستند و نجابت خاصی در این پوشش نهفته، و اگر امروز از کوچه پس کوچه های شهر مخصوصاََ #بافت_قدیم عبور کنی ، بی ادعاهای روزگار را خواهی دید که حتی با دیدنشان آرامش و انرژی خاصی خواهی گرفت، آرامشی مطلوب که فارغ از دغدغه های زمان من و توست، انگار این #نسل، جنس باورشان با جنس باورهای من و تو فرق می کند و شاید به خاطر همین #باورهاست که #آرامش از وجودشان لبریز است؛
🍃 #حیف که دیگر #تکرار نمی شوند... پس قدرشان را بدانیم و ساده از کنار آنها نگذریم و یادگاری هایشان که همان درختان پسته ی شهرمان هستند را با جان و #دل نگه داریم و فراموش نکنیم این درختان فیلترهای #طبیعی تصفیه ی هوای این شهر صنعت زده هستند.
📸 عکسها بهانه ای هستند #شیرین برای نوشتن و یاد و نام آقا سید جلال میرحسینی و آقا ابراهیم چادرکافور بخیر، که حضورشان در این #عکس، نجابت و متانت و سادگی و بزرگواریِ نسلشان را به یاد من و تو می آورد.
@zarrhbin
🍃 چند کلامی مهر آمیز با شما مخاطب های #خاص کانال ذره بین در شهر
💠 بدون مقدمه، بنده به عنوان فرد کوچکی از جامعه ی #بافرهنگ اردکان، که خداوند #قلم را به دستش به امانت سپرده است، هرگز ادعایی نداشته و ندارم اما #بازخورد مطالبم در اجتماع نه تنها برایم مهم بوده بلکه آن را راهنما و راهگشا برای ادامه ی مسیر می دانم، و باید بدانیم که بعضی از این بازخوردها چنان #تلخ بوده است که هرگز از ضمیر ناخودآگاه آدمی بیرون نخواهد رفت! و گاهی چنان #شیرین، که حلاوتش تا ابد ماندگار خواهد ماند.
💠 و اینجانب از زمانی که #قلم به دست گرفتم و خطوطی را به یادگار نگاشتم، از نشریات مکتوبی چون "آیینه" بگیر تا "مروت"، از دنیای وبلاگ نویسی بگیر تا حضور در سایتی چون "شهروند" اردکان و چه امروز که در کانال تلگرامی #ذره_بین_در_شهر بنا به علاقه مشغول به #فعالیت هستم؛ دیروز شاهد زیباترین #بازخورد، بعد از منعکس شدن پستِ #عکسها_و_خاطرات در کانال ذره بین در شهر بودم که دوستی پیام فرستاد که برادزاده ام در #آمریکا مشغول به #تحصیل هست که بعد از دیدن این پست و مطالعه ی آن، که خیلی هم به دلش نشسته، آن را برای پدرش که در شهرکرد ساکن است می فرستد و از پدر می خواهد که آن را #مطالعه نماید که پدربزرگوار بعد از خواندن این پست، که ردپایی از گذشته های روشن و زیبایش را در آن یافت می کند به عضویت کانال می پیوندد.
💠 و چه پسندیده و دلچسب است که #ما اردکانی ها در هر کجای این دنیا که باشیم حتی در خارج از مرزهای جغرافیایی این کشور، عِرق به زادگاهمان را از یاد نبرده و نمی بریم و #اصالتمان، ما را بر آن می دارد تا یادمان نرود که #ریشه در کدام آب و خاک داریم و قلب مان به عشق کدام #دیار در سینه می تپد که حتی در آن سوی مرزها، سرزمین مادری مان را از یاد نبرده و فراموش نخواهیم کرد؛ که این #احساس زیبا نه تنها قابل ستایش است بلکه هزاران آفرین دارد.
💠 و این امر تداعی کننده ی قدرت #رسانه در دنیای امروز است که انسانهایی که دارای پیشینه ی تاریخی مشترک هستند را فراتر از #مرزها که قرارددادهای بشری می باشند، منسجم و متحد نگه می دارد و از آن، #مایی که زیباترین ضمیر، در ادبیات فارسی #ایران زمین است را شکل می دهند.
🍃 و در پایان
ارادتمند تمام #اردکانی_های نجیب و اصیل در هر کجای این پهنه ی گیتی که هستید، امیدواریم آوازه ی خوشی هایتان گوش های فلک را کَر نماید.
#و_من_الله_التوفیق
✍ سمیّه خیرزاده اردکان
@zarrhbin
#عکسها_و_خاطرات
📖 ده، دوازده سال بیشتر نداشتم که سَرک کشیدن به کتابهای کتابخانه ی بابا شده بود برایم سرگرمی، و شاید اوّلین کتابی که از کتابخانه ی منزلمان برای خواندن انتخاب کردم کتاب "ایسم های غربی" که فکر کنم متعلق به #دکترشریعتی بود، زیرا خیلی کنجکاو بودم، شما بگو فضول:) تا ببینم بنیانگذارهای این مکاتب فکری چه کسانی بودند و حرف حسابشان چه بوده است؟! مکاتبی چون مارکسیسم، کمونیسم و نیهلیسم و .... که توی آن سن و سال شاید این مباحث #سنگین بود ولی به اندازه ی رفع عطش باید نوشید!
📚 دایی رضا که همیشه مُشوِّق خوبی برای بچّه های فامیل محسوب می شد، وقتی مرا دید که دارم آن #کتاب را می خوانم، به من گفت:"بچّه تو از این کتاب هیچی مِفَهمی؟!" که من هم با صداقت خاص آن دوران گفتم:"دایی چیزِ بهتری سراغ داری؟! بده بُخونَم." که آن روز دایی به بازار رفت و از کتابفروشی #پارس مرحوم سلطانی چند جلد کتاب جلال آل احمد برایمان خریداری کرد؛ آخر کتابهای او متعلّق به همه ی خواهرزاده ها و برادزاده هایش بود که هنوز من مزه ی "داستان های آسمانیِ" #جلال از یادم نرفته.
📖 ناگفته نماند، دایی رضا یک بار پیشنهاد نام نویسی در انتخابات شورای شهر را هم به من داد! و گفت: "نَمُخی تو هم اسم بنویسی؟!" که در جواب او گفتم: "دایی، ما را گرفتی؟! تو دگه ما رو نَخَندون..." که او گفت: "ولی من دارم جِدّی مِگَم..." (ببین فدات شم، دادنِ انرژی مثبت و بالا بردن حس اعتماد به نفس تا این حد بود:)
📚 جالب است بدانید؛ همیشه برای مرتب کردن و تمیز کردن اتاق دایی رضا #داوطلب بودم شاید تنها دلیلش هم، کتابخانه ی کوچکی بود که دایی داشت و اینکه #کیفیت_موضوعی کتابهای او با کتابخانه ی تخصصی پدر فرق می کرد کتابخانه ی دایی رضا با ذائقه ی ما بچّه ها همخوانیِ بیشتری داشت بنابراین اتاقی که شاید مرتب کردنش نیم ساعت بیشتر طول نمی کشید، برای دیدن کتابها و حتی سیر در روزنامه های کیهان ورزشی، ساعتها به طول می انجامید تا جایی که کاسه ی صبر نَنه زری لبریز می شد و صدا می زد: " سُمِیّه، نَنه داری چِکار مُکنی؟! سامون کِردَنِ یکی اتاق خو اِقه کاری نداره!" که من با خنده مُگُفتم:" مُخوام اتاق دایی برق بِزَنه!!"
📖 مغازه ی پدر هم که قبلاًها کنار #کانون_مدرس بود و پاتوقی محسوب می شد برای دوستانِ دایی، که شده بودند دوستان مشترک پدر و دایی، که همه ی آنها نیز در حوزه ی #کتاب دستی بر آتش داشتند و حکم ساقی؛ پدر با هنری که داشته و دارد همیشه در بعضی از کارهای کانون که نیاز به #خوشنویسی داشت به خانم ناظمی مدیریت وقت کانون مدرس، کمک می کرد و به این واسطه، هر از گاهی، از آنجا نیز برایمان کتاب می آورد مثل کتاب "قصه های خوب، برای بچه های خوب" استاد #مهدی_آذریزدی که یادگاری بود از کانون شهید مدرس.
📚 خلاصه اینکه محیط و خانواده و #دوستان در کتابخوان شدن و بالا بردنِ حس اعتماد به نفسِ افراد نقشی #غیرقابل_انکار دارند و نمی توان این موضوع را نادیده گرفت و از کنار آن به سادگی گذشت و هنوز بعد از گذشت آن سالها دیوانِ شهریار دایی رضا، کتابهایِ "پرواز ارواح" و "جمهوری مقدّس" آقای اشرف پور، "قصه های خوب، برای بچه های خوب" خانم ناظمی توی کتابخانه ی خانه ی ما یافت می شوند، تا یادم نرفته اگر کتابی از کسی به #امانت گرفتید حتماً به صاحبش برگردانید؛ مثل ماها خوابتون سنگین نباشه؛)
📸 عکس ها بهانه ای هستند #شیرین برای نوشتن؛ و حُسن ختام اینکه در #زندگی به من یاد دادند که به آدمها #وابسته نشوم امّا فراموش کردنِ آنها را، کسی به من #یاد نداد؛ یادش بخیر، گذشت، ولی #زیبا و پربار گذشت.
#یاحق....
@zarrhbin
✅ #یلدای_طولانی_سال....
💠 یلدای طولانی سال، #بهترین مجال برای نیم نگاهی کوتاه به لحظه هاست؛ لحظه هایی که در سرعت عبور خلاصه می شوند و می گذرند و این گذشتن #زیباترین_پیام برای #زیبازیستن ماست؛ زیرا شیرینی در #کنارهم بودنِ لبخندهای امروز، هزار بار بهتر است از اشکِ #حسرت ریختن در مزارِ جدایی های فرداست.
💠 #یلدا بهانه ای است؛ بهانه ای، تا ما از فرمان کانال های پر پیچ و خم سیم های ارتباطالت بگذریم و لحظه هایِ #قشنگ باهم بودن را به هیجان سریال های زندگی شیشه ای بدل کنیم.
💠 #یلدا، بهانه ای است تا پندها و تجربه های ارزشمند پدربزرگ ها و مادربزرگ هایی را که در پس وقت نداشتن ها و بی حوصلگی هایِ کوچک ترها مدفون مانده اند، زنده کنیم.
💠 #یلدا مجالی است برای #تکرار هر آنچه روزگاری، سرمشق خوبی هایمان بوده اند و امروز بر روی طاقچه ی #عادت_هایمان غبار می گیرند و فراموش می شوند.
💠 مجالی است برای #دیدن عزیزانی که تصویر و صدایشان در پس مشغله های زندگی رنگ باخته اند، مجالی است برای نشستنِ #لبخند بر لبانِ کودکان، در آغوش پر مهر بزرگ ترها.
💠 #یلدا مجالی است برای #من، مجالی برای #تو، تا همگی لحظه هایِ #شیرین باهم بودن را #تجربه کنیم
🌹همراهان عزیز و محترم، یلداتون به شیرینی قاچ های هندوانه....💚
🍉🍉🍉🍉
@zarrhbin