🔘 نذر #ابوالفضل توسط بی بی صغری...
▫️قصّه ی هفته ی گذشته را اگر دنبال کرده باشید #پیش_نماز محلّه بالای منبر رفت و گفت: ایّها الناس! ای پول دارهای محلّه، بی بی صغری نذری کرده، #زرتشتی، #کلیمی و #سنی در آن شریک شده اند. زن های فقیر محلّه قند و چای می دهند. شما که #شیعه ی علی(ع) و #نوکر ابوالفضل العبّاس (ع) هستید چه کار کرده اید؟ ⬅️ حال بخوانیم بقیه ی داستان را از زبان خود #دکترپاپلی
▪️ لازم است که فقط یک خاطره از #پیش_نماز محله ی ما که اجازه داد همه ی مردم از ادیان و مذاهب مختلف در سفره ی #ابوالفضل_العباس_ع شرکت کنند و حتی یکبار نگفت چرا سفره ی ابوالفضل را در خانه زرتشتی پهن کرده اید و در حسینیه محله نینداخته اید، بگویم.
▫️حدود یکی دوسال قبل از نذر بی بی صغری، عده ای #دامدارچادرنشین در محوطه ی بازی که بعدها اولین هنرستان یزد روی زمین آن ساخته شد، چادر زده بودند و گوسفندهایشان هم در زمین های درو شده اطراف شهر چرا می کردند.
▪️بعد از نماز صبح آقای #پیش_نماز محل در مسجد مسئله می گفت و بعد از مسئله می گفت: ای #مردم، ای کاسب کارها، ای مسگرها، ای قلعگرها، مواظب باشید این چادرنشین ها #کلاه سرشما نگذارند. دیگر #هیچ نمی گفت و از #منبر پایین می آمد و به خانه می رفت؛ این مطالب را چند روزی #تکرار کرد.
▫️اُستاد قاسم سفید گر که شاگرد قلعگری(قلنگری) بود و مرد ساده دل و رکی بود بلند گفت: #آشیخ معلوم است که چی می خواهی بگویی؟ چند روز است به این #کاسبها می گویی که این #چادرنشین_های_ساده_دل، کلاه سرتان نگذارند. این کاسب کارهای محلّه ی ما از همه #کلک_تر و حقه بازتر هستند. آقا مهدی بقال #دوغ آن ها را که می خرد، #کم_وزن می کند و #آردی که به آنها می فروشد #زیاد_وزن می کند. آقا رضا عطار، تریاک #تقلبی به آنها می فروشد.
(تریاک از سال ۱۳۳۴ قدغن شد و تا چند سال بعد از این از طرف ماموران برخورد جدی با آن نمی شد. اکثر ماموران شهربانی خود تریاکی شیره ای خراب بودند.) استاد قاسم ادامه داد: استادکار من گفته است دیگ هایشان را که سفید می کنی زیاد #قلع به کار نبر. حاجی سیف الله دوتا از گوسفندهایشان را #دوا داده و مریض کرده و بعد #مفت از آنها خریده است. #همه دارند سر این بیچاره ها #کلاه می گذارند؛ تو آشیخ چند روز صبح هی می گویی این چادرنشین ها سر #شما کاسب کارها کلاه نگذارند.
▫️آشیخ گفت: استاد قاسم خدا #خیرت بدهد که همیشه مایه ی خیری. من هم این حرف ها که تو زدی و درباره ی کاسب کارها گفتی از بعضی #مومنین شنیدم و می دانم. به همین خاطر برای دوستانم #نگران شدم. خواستم بگویم که ای مردم #آخرت خودتان را به یک من روغن و یک من آرد و ۲ مثقال تریاک و ۲ تا گوسفند به این #چادرنشین_ها نفروشید. آن ها سر #پل_صراط جلو شما را می گیرند. آن جا متوجه می شوید که این، آنها هستند که برنده اند نه شما. عملا آنها با #سادگی خود دارند سر شما کلک ها، #کلاه می گذارند. استاد قاسم خواست حرفی بزند؛ آقای #پیش_نماز گفت: اگر در خانه کس است یک حرف بس است. والسلام و از منبر پایین آمد.
✅ و در ادامه دکتر اینگونه قصه را به پایان می برد.... در هر صورت آنچه در آن سالها می گذشت با آن چه امروز در جریان است حداقل ۴۰۰۰ سال فاصله زمانی دارد. خیلی #سریع از عصر کشاورزی وارد عصر صنعتی و فراصنعتی شدیم، عصر #صفا و صمیمیت های ساده، عصر قول و قرار به #عصر چک و سفته، عصر #آرامش به #عصر عجله و شتاب، عصر #تساهل و تسامح و زندگی مسالمت آمیزِ یهود، نصارا، سنی و شیعه، زرتشتی، کولی، کُرد و بلوچ حول محور #ایران و #ابوالفضل_العباس، عصر سفره ی نذری ابوالفضل توسط بی بی صغری همه گذشت. ما در عصری #بزرگ شدیم که در مدرسه ها #وطن_پرستی، از #روضه_ها عشق به #اسلام و علی و فاطمه و امامان، از زورخانه ها #جوانمردی و رشادت، و پایبندی به اصول را از #شعرا و #عرفا آموختیم. #بچّه ی من از #اجتماع چه می آموزد؟! باید از #خودش بپرسیم.
📚 شازده حمام/ دکتر محمد حسین پاپلی یزدی
📩 سمیّه خیرزاده اردکان
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
بلاتکلیفی قهرمان آسیا برای حضور در لیگ برتر والیبال / امید های خاتم اردکان کمرنگ تر ازقبل/ایسنا @za
🔴 قابل توجّه....
🏐 وقتی #ما می گوییم هیچ امری در این شهر به صورت مداوم و ریشه ای تداوم پیدا نمی کند و همه ی امور و همه ی کارها به صورت مقطعی می باشد، عده ای از بزگواران به گوشه ی لباسشان بر می خورد، که اینچنین نیست!!!
🏐 ماشاءالله ما این همه #صنعت در این شهر خراب شده داریم! یکی از آنها به خاطر رضای خدا، نه برای رضای #مردم، که گردن این مردم در برابر آقایان و #مسئولین از مو هم باریکتر است، اسپانسری تیم #والیبال_اردکان را در لیگ برتر والیبال #کشور قبول کند حال هر چه که می خواهند نام این تیم بگذارند و فقط اجازه بدهند که #حضور پررنگ باشد و این تجربه ی شیرین و شادی مشروع #تکرار شود و این #حق را از #مردمان_نجیب_شهر نگیرید.
👈 ما گفتیم، نگید نگفتیم.....
🖋 هوادارِ مردم
@zarrhbin
#عکسها_و_خاطرات
🍃 یادش بخیر همیشه که با آغ بابا می رفتیم تا به کُرتهای #پسته سری بزنیم، او می گفت: مواظب مَره های درختان باشید سر مرا بشکنید شاخه های درختان را نشکنید! که ما در عالم بچگی به حرفهای پدربزرگ می خندیدیم و می گفتیم"آغ بابا چه گفایی مِزَنه!!" ولی او این حرف را با صداقت خاصی می گفت که محال بود به حرفش گوش نکنیم، و به خاطر مهربانی هایش، به درختان #احترامی می گذاشتیم غیرقابل تصور؛
🍃 آغ بابا علاوه بر درخت پسته، #روناس و خیار هم می کاشت عجب خیارهای (خربزه های) شیرینی بود که طعم خوش مزه ی آن خیارها دیگر در این #شهر تکرار نشد؛ قابل توجه اینکه هنگام کاشت خیار، دَسَّمبول هم می کاشتن، که دَسّمبول شبیه طالبی های کوچکی بود که بوی خوبی داشت و از بوییدن آن سیر نمی شدی؛ تا یادم نرفته، اون روزا تخم مرغ های صبح عید را با روناس #رنگ می کردند نه با رنگهای مصنوعی توی بازار؛
🍃 اصلاََ اون روزا هر چیزی #برکت خاصی داشت؛ از #انار برای شما نگفتم، وقتی که آبان ماه می رسید رونق خاصی در بین باغ دارها برپا می شد و همه ی اهل خانه برای برداشت این میوه ی بهشتی راهی #باغها می شدند و به هم کمک می کردند؛ و شاید برداشت #انار یکی از کارهای سخت بود چون شاخه های این درخت به دستان کسی رحم نمی کرد و خراش برداشتن پوست دست روی شاخَش بود و گاهی هم پیش می آمد که چشم نیز آسیب می دید اما هنگامی که #لبخند انار را می دیدی جراحتها از یادت می رفت؛ و برداشت این #میوه از یک طرف و رونق دانه کردن و رب پختنش از طرف دیگر،
🍃 راستی اون روزا انارهایی که چهارتا، چهارتا روی شاخه ها در جوار هم بودند حکم وسیله ای تزئیناتی را داشتند! که خانه های کشاورزان را رنگ و لعاب خاصی می بخشیدند و من همیشه این زیبایی هایی را که در عین سادگی بودند، می پرستیدم و دوست داشتم؛ زیرا نسل پدربزرگ ها و مادربزرگ های ما از حداقل امکانات، حداکثر استفاده را می بردند و خود را از زیبایی های طبیعت محروم نمی کردند و از آن لذّت ویژه ای می بردند؛ که شاید این قصه ها و روایت ها برای نسل جدید #غیرقابل فهم و غیر قابل تصور باشد.
🍃 آن نسل تکرار نشدنی، در پوششان نیز قابل ستایش هستند و نجابت خاصی در این پوشش نهفته، و اگر امروز از کوچه پس کوچه های شهر مخصوصاََ #بافت_قدیم عبور کنی ، بی ادعاهای روزگار را خواهی دید که حتی با دیدنشان آرامش و انرژی خاصی خواهی گرفت، آرامشی مطلوب که فارغ از دغدغه های زمان من و توست، انگار این #نسل، جنس باورشان با جنس باورهای من و تو فرق می کند و شاید به خاطر همین #باورهاست که #آرامش از وجودشان لبریز است؛
🍃 #حیف که دیگر #تکرار نمی شوند... پس قدرشان را بدانیم و ساده از کنار آنها نگذریم و یادگاری هایشان که همان درختان پسته ی شهرمان هستند را با جان و #دل نگه داریم و فراموش نکنیم این درختان فیلترهای #طبیعی تصفیه ی هوای این شهر صنعت زده هستند.
📸 عکسها بهانه ای هستند #شیرین برای نوشتن و یاد و نام آقا سید جلال میرحسینی و آقا ابراهیم چادرکافور بخیر، که حضورشان در این #عکس، نجابت و متانت و سادگی و بزرگواریِ نسلشان را به یاد من و تو می آورد.
@zarrhbin
✅ #یلدای_طولانی_سال....
💠 یلدای طولانی سال، #بهترین مجال برای نیم نگاهی کوتاه به لحظه هاست؛ لحظه هایی که در سرعت عبور خلاصه می شوند و می گذرند و این گذشتن #زیباترین_پیام برای #زیبازیستن ماست؛ زیرا شیرینی در #کنارهم بودنِ لبخندهای امروز، هزار بار بهتر است از اشکِ #حسرت ریختن در مزارِ جدایی های فرداست.
💠 #یلدا بهانه ای است؛ بهانه ای، تا ما از فرمان کانال های پر پیچ و خم سیم های ارتباطالت بگذریم و لحظه هایِ #قشنگ باهم بودن را به هیجان سریال های زندگی شیشه ای بدل کنیم.
💠 #یلدا، بهانه ای است تا پندها و تجربه های ارزشمند پدربزرگ ها و مادربزرگ هایی را که در پس وقت نداشتن ها و بی حوصلگی هایِ کوچک ترها مدفون مانده اند، زنده کنیم.
💠 #یلدا مجالی است برای #تکرار هر آنچه روزگاری، سرمشق خوبی هایمان بوده اند و امروز بر روی طاقچه ی #عادت_هایمان غبار می گیرند و فراموش می شوند.
💠 مجالی است برای #دیدن عزیزانی که تصویر و صدایشان در پس مشغله های زندگی رنگ باخته اند، مجالی است برای نشستنِ #لبخند بر لبانِ کودکان، در آغوش پر مهر بزرگ ترها.
💠 #یلدا مجالی است برای #من، مجالی برای #تو، تا همگی لحظه هایِ #شیرین باهم بودن را #تجربه کنیم
🌹همراهان عزیز و محترم، یلداتون به شیرینی قاچ های هندوانه....💚
🍉🍉🍉🍉
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
#عکسها و خاطرات 👇👇👇 @zarrhbin
#عکسها_و_خاطرات
🍃 یادش بخیر اون روزا، دهه ی شصت، کوچه ی خراسانی، وقتی که از مدرسه به طرف خانه روانه می شدم محال بود در مسیر، سری به خانه ی #ننه_خانم نزنم، ننه درون چاله مشغول بافتن کار بود و صدای رادیوی کوچک سیاه رنگش که به میخی آویزان کرده بود، همدم و همراه همیشگی او، جالب است بدانید همیشه موج رادیواش روی رادیو یزد تنظیم شده بود و وقتی قرار بود #آقای_کلاهدوزان گزارش روزانه ی خود را از #اردکان بدهد به من می گفت: "صداش را بلند کن تا ببینیم #آسیداکبر امروز چه خبری داره..." صدای گرم آقای کلاهدوزان در آن روزها از ماندگارترین طنین ها بود، چون پیشرفت تکنولوژی و رسانه های سمعی و بصری به شکل کنونی نشده بود.
🍃 دهه ی شصت، آموزش و پرورش بود و یک عکاس بزرگ به نام آقای #کلاهدوزان و هنگامی که حضورشان در مدرسه ی ما سبز می شد #شادی_خاصی، مهمانِ دلِ بچه ها می شد، چون آن زمان مثل الان نبود که همه یک دوربین در دستشان باشد؛ واقعاً وجود آقای کلاهدوزان بزرگترین #غنیمت بود.
🍃 از آقای کلاهدوزان به مناسبتهای مختلف برای گرفتن عکس به مدارس دعوت می کردند که مهمترینش #جشن_تکلیف بود، یکبار که ایشان برای گرفتن عکس به مدرسه ی ما آمده بود من نیز به عنوان یکی از رتبه آوران درسی در صف دواطلبانِ گرفتنِ عکس بودم که آن روز جشن تکلیف نیز در مدرسه ی ما برگزار شد و من هم برای اینکه تنوعی در ظاهر داده باشم مقنعه ی یک از بچه های کلاس سوم که شکوفه های صورتی روی آن دوخته شده بود را گرفتم و با آن عکسِ #یادگاری گرفتم.
🍃 روزی که عکس ها چاپ شد و خانم مربی در حال نصب عکسها روی تابلو اعلانات بود (چون ابتدای امر آقای کلاهدوزان از هر عکسی یک دانه چاپ می کردند و به مدارس می فرستادند تا آمار متاقضی عکسها را جمع کنند و بعد اقدام به چاپ مجدد می نمودند.) که ناگهان خانم مربی مرا صدا زد و گفت:"سمیّه از تو توقع نداشتم جلوی دوربین آقای کلاهدوزان فُکُل در بِندازی! حالا بیا عکست را بگیر چون نیازی نیست اینجا نصب بشه(چون تکی بود) و دیگه #تکرار نشه." ما که همیشه برایمان مهم بود الکی قضاوت نشویم، قضیه ی گرفتن مقنعه از کلاس سومی ها را برای مربی تعریف کردیم و علت در آمدن زلفها را گشادی مقنعه ی حمیده دانستیم، اما از خدا پنهان نیست از شما هم پنهان نباشد به خاطر احترامی که برای معلمم قائل بودم و از صمیم دل او را دوست داشته و دوست دارم دیگر فُکُل در انداختن تکرار نشد :))
🍃 راستی عکس گرفتن از #دخترا، حداقل در زمان ما فقط در مقطع دبستان صورت می گرفت و بعد که وارد راهنمایی و دبیرستان می شدیم به خاطر اینکه حوریه ی بهشتی!!! بودیم، عکاسی قدغن می شد و دیگر چنین اتفاق شیرینی به وقوع نمی پیوست، فقط اگر خدا توفیق می داد و با دوستانت به مقطع #دانشگاه پا می گذاشتی، آن زمان آزاد بودی که این قید و بندها را بشکنی و با هم عکسی به #یادگاری بگیری که آن هم باز مربوط می شد به ظرفیت و ذوقی که گاهی وقتها دوستان به خرج می دادند و تو از صدقه سری و ذوق آنها به فیض می رسیدی!!!
🍃 راستی وقتی برای تهیه ی گزارش به جایی دعوت می شدیم، محال بود رُخ زیبا و نجیب آقای کلاهدوزان را زیارت نکنیم و همیشه برای من جای سئوال بود چرا ایشان با این سن و سال هنوز در تهیه ی خبر پشتکاری دارند حیرت آور و ستودنی؟!
🍃 که این تلنگرِ ذهن را از خانم دشتی که همیشه همراه و همگام #آقای_کلاهدوزان بوده و هستند پرسیدم؛ که مژگان در جوابم گفت: "اگر جایی در اردکان خبری باشد و من به آقای کلاهدوزان خبر ندهم ایشان ناراحت می شوند به همین دلیل حضور ما برای تهیه ی خبر در اکثر موارد، از قبل هماهنگ شده است." که من با شنیدن حرفهای مژگان با خود گفتم ای کاش تمام آدم ها در هر حوزه ای که مشغول به کار و فعالیت هستند #تعهد و وجدان کاری شان مثل آقای کلاهدوزان بود و برای گره گشایی از کار خلق هیچوقت خود را باز نشسته فرض نمی کردند.
🍃 آقای کلاهدوزان همیشه نمایندگی روزنامه #اطلاعات را در اردکان داشتند راستی اگر از چهارراه سعدی عبور کردید تقاطع شهید رجایی و سعدی تابلو نمایندگی روزنامه ی اطلاعات هنوز سر در مغازه نصب است.
📸 خالق این عکس نیز آقای کلاهدوزان است که در سال ۱۳۷۱ در مراسم تجلیل از فرزندان فرهنگیان به #یادگاری گرفته شد و بزرگواران حاضر در این تصویر عبارتند از آقای ترابی رئیس وقت آموزش و پرورش، آقای کربلایی فرماندار وقت و آقای آثاری رئیس وقت کمیته ی امداد امام خمینی و همچنین آقای بنی هاشمی و مرحوم آقای صادقی فیروزآبادی.
#یاحق....
@zarrhbin
رنج کشیده ی دوران❣
🍃 گاهی چشم های ما از دیدن واقعیتهایی که در زیر پوست شهرمان می گذرد غافل می شود.
🍃 روزی از روزهای خدا بود که برای انجام کاری به مرکز شهر رفته بودم، هنگام پارک ماشین کنار خیابان متوجه ی #پیرزنی شدم که در حدود ۸۰ یا ۹۰ سال سن داشت؛ چادر کهنه و رنگ و رو رفته ای به سر، دمپای پاره ای به پا و عصایی نیز زیر بغل و یک پاکت پر از #دارو نیز در دست، با حالتی بسیار #افسرده و ناراحت، که حتی اشک نیز در #چشمانش حلقه زده بود برای ماشینهایی که از مقابلش می گذشتند دست بالا می کرد تا شاید کسی برای #رضای خدا او را به مقصدش برساند، اما متاسفانه همه از کنار او، بدون آنکه #وجدانشان را درگیر کنند، می گذشتند.
🍃 من با دیدن این #صحنه پس از اتمام کارم، خودم را به او رساندم و از او خواستم تا سوار ماشینم شود از خدا پنهان نیست از شما هم پنهان نباشد نذر کرده بودم اگر راننده ی خِبره ای شدم تا آنجا که در توانم است زنانی که در مسیرم برای رفتن به مقصدی دست بالا می کنند حتماً توقف کنم و آنها را به مقصدشان برسانم؛ جالب است هر کدام از آدم هایی که من به مقصد رسانده ام قصّه ای داشته اند جالب و شنیدنی، چون خیلی پیش می آمد، بدون اینکه از آنها بخواهم؛ خود سفره ی دلشان را برایم باز می کردند. (ولی خانواده به خاطر اینکه امروز اردکان شهر هفتاد و دو ملت شده است مرا از این کار نهی کرده اند ولی من همچنان توچین شده نذرم را اَدا می کنم :)؛)
🍃 بگذریم... #مادربزرگ قصه ی ما دل پری از روزگار داشت بدون اینکه از او چیزی بپرسم خودش شروع کرد به #درددل کردن. او گفت: #مادری هستم که از مال دنیا دو #دختر دارم. امروز مجبور شدم برای بیماری که از آن رنج می برم به پزشک مراجعه کنم. بعد از اینکه داروهایم را از داروخانه گرفتم منتظر ایستادم تا کسی مرا به خانه ی دخترم برساند.
🍃 بی بی قصه ی ما از #دنیا و اهلش گله های زیادی داشت و با بغضی که گلویش را می فشرد از نامهربانی های #اولاد گفت؛ از اینکه با او مانند یک غریبه رفتار می کنند. از اینکه غذای مانده ی چند روز پیش را گرم کرده و با عصبانیت جلوی او می گذارند و به او می گویند: "می خوای بخور نمی خوای نخور!!" از اینکه فرزندانش هفته ها می آید و می رود و از او #یادی نمی کنند.
🍃 از اینکه فرزندان آدم فکر می کنند پیری و درماندگی تنها برای پدران و مادرانشان است. از اینکه به علت ترس از #تنهایی باید به خانه ی دخترانش پناه ببرد و گوشه ی خانه ی آنها بنشیند تا شاید کسی او را نه به عنوان #مادر بلکه به عنوان فرد بیچاره ای که از #روزگار درمانده است قبول کنند و محلش بگذارند.
🍃 #مادری که با این کهولت سن خود را به پزشک می رساند تا مبادا فرزندانش برای بردن یا نبردن او به مطب، با یکدیگر #دعوا نکنند و درگیر نشوند. #مادرپیری که از این می نالید که حتی دخترانش در برخورد با او در بعضی موارد، الفاظ رکیکی به کار می برند که حتی شایسته نیست یک فرزند و یا یک مسلمان آن را به نوکرِ خود بگوید چه برسد به #مادر....
🍃 و ای کاش ما آدم ها قدر داشته هایمان را بیشتر می دانستیم نه آن زمان که از دستشان می دهیم تازه به این فکر می افتیم که چه #نعمتی را از دست داده ایم و ای کاش برای چند دقیقه هم شده، چندین بار کلمه ی #مادر، تنها این کلمه ی زیبا را با خود #تکرار کنیم تا بفهمیم، این کلمه ی #مقدس چه بار معنایی و احساسیِ زیبایی به همراه دارد. و در پایان بدانیم "مادر جلوه ی حق است، رضایت خداست، باید خدا را راضی نگه داشت."
✍ سمیّه خیرزاده اردکان
@zarrhbin
#خرداد_امتحان_انتخاب...🍃
صدايِ پایِ #خرداد را كه میشنوم، چهار ستونِ بدنم میلرزد...
اصلاً از بچگي هم اين خردادِ لعنتی را دوست نداشتم...
"خرداد" ماهِ امتحانات بود...
من از امتحان پس دادن میترسيدم...
"خرداد" ماهِ #انتخابات بود...
و حتي يك بار ماهِ انتخابِ من هم بود...
در خرداد انتخابش كردم
با او بهترين دوران #جوانیام را گذراندم
با او آسايش داشتم
با او هميشه لبخند داشتم
با او معناي عزتِ نفس را فهميدم
گذشت و گذشت...
و در خردادِ ديگر از من گرفتندش...
ديگر نديدمش
#نامش بود همه جا، اما خودش نه...
حتي تصويرش را هم ديگر نداشتم
راستی...
محلهای كه من در آنجا بزرگ شدهام #سید_خندان بود
#تکرار میكنم...
"سيدِ خندان"💚
#سالروزحماسهیدومخردادگرامیباد🌺
@zarrhbin
جناب شهردار به اتفاق تنی چند از اعضای شورای شهر از پروژه های عمرانی ، #تکرار میکنم
#پروژه هایعمرانی بازدید داشتند
حالا این پروژه های مهم چه بوده است ؟!!!
🔺دوتا پارک و آسفالت خیابون و رینگ شهری و آزادسازی 🤦♂
که این دوستان در تصویر برای بازدیدش به صف شدند و وقت گذاشتند !!
بماند که پروژه سلطان العلما ، سیتی سنتر ، سینما امید ، ساختمانمخابرات ، زائرسرای مشهد و دیگر پروژه های بزرگ شهر ول معطل مانده اند 🤔
از قدیم گفتند آدمهای بزرگ کارهای بزرگ انجام میدهند و آدمهای کوچک به کارهای کوچک دل خوش میکنند
حالا حکایت شهردار جهادی و شورای انقلابیست
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
🔴🔴 🔺گل بود به سبزه نیز آراسته شد!!! بعد از سه روز که دادههای ایستگاه روی یک عدد قفل بود و بارها م
🔴🔴
🔺بعد از دوماه و اندی که دادههای ایستگاه ترکآباد و اشکذر از دسترس خارج شده ، اداره کل محیط زیست استان بازهم امروز اطلاعیه ماههای قبلی خود را بدون کوچکترین تغییری #تکرار کرد
این چه نقصی است که بعد از چند ماه هنوز رفع عیب نشده
و
اینکه چرا در مورد دادههای ایستگاه #اردکانمحیطزیست که حساسیت قبل روی ذرات ندارد و دادهها با هوای شهر مغایرت دارد وجدیدا از دسترس هم خارج شده توضیحی ندادهاند جای تعجب دارد !!!!!!!
آقایون ادارهکل در مورد نتیجه مطالعات آلایندگی دشت اردکان_یزد (سیاهه انتشار) نظری ندارند؟؟؟
اگر به جمع بندی رسیدهاید بیصبرانه منتظر اعلام رسمی و کارشناسی نتایج هستیم
@zarrhbin🕊