eitaa logo
ذره‌بین درشهر
21.7هزار دنبال‌کننده
67هزار عکس
10.8هزار ویدیو
229 فایل
ارتباط با ادمین @Zarrhbin_Admin جهت هماهنگی و درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 اندیشه های ناب... 💠 راه درمان روان.... ✅ همانا این همانند بدنها می شوند، پس برای دلها، سخنان زیبای را بجویید. 📚 نهج البلاغه، حکمت ۹۱ @zarrhbin
رنج کشیده ی دوران❣ 🍃 گاهی چشم های ما از دیدن واقعیتهایی که در زیر پوست شهرمان می گذرد غافل می شود. 🍃 روزی از روزهای خدا بود که برای انجام کاری به مرکز شهر رفته بودم، هنگام پارک ماشین کنار خیابان متوجه ی شدم که در حدود ۸۰ یا ۹۰ سال سن داشت؛ چادر کهنه و رنگ و رو رفته ای به سر، دمپای پاره ای به پا و عصایی نیز زیر بغل و یک پاکت پر از نیز در دست، با حالتی بسیار و ناراحت، که حتی اشک نیز در حلقه زده بود برای ماشینهایی که از مقابلش می گذشتند دست بالا می کرد تا شاید کسی برای خدا او را به مقصدش برساند، اما متاسفانه همه از کنار او، بدون آنکه را درگیر کنند، می گذشتند. 🍃 من با دیدن این پس از اتمام کارم، خودم را به او رساندم و از او خواستم تا سوار ماشینم شود از خدا پنهان نیست از شما هم پنهان نباشد نذر کرده بودم اگر راننده ی خِبره ای شدم تا آنجا که در توانم است زنانی که در مسیرم برای رفتن به مقصدی دست بالا می کنند حتماً توقف کنم و آنها را به مقصدشان برسانم؛ جالب است هر کدام از آدم هایی که من به مقصد رسانده ام قصّه ای داشته اند جالب و شنیدنی، چون خیلی پیش می آمد، بدون اینکه از آنها بخواهم؛ خود سفره ی دلشان را برایم باز می کردند. (ولی خانواده به خاطر اینکه امروز اردکان شهر هفتاد و دو ملت شده است مرا از این کار نهی کرده اند ولی من همچنان توچین شده نذرم را اَدا می کنم :)؛) 🍃 بگذریم... قصه ی ما دل پری از روزگار داشت بدون اینکه از او چیزی بپرسم خودش شروع کرد به کردن. او گفت: هستم که از مال دنیا دو دارم. امروز مجبور شدم برای بیماری که از آن رنج می برم به پزشک مراجعه کنم. بعد از اینکه داروهایم را از داروخانه گرفتم منتظر ایستادم تا کسی مرا به خانه ی دخترم برساند. 🍃 بی بی قصه ی ما از و اهلش گله های زیادی داشت و با بغضی که گلویش را می فشرد از نامهربانی های گفت؛ از اینکه با او مانند یک غریبه رفتار می کنند. از اینکه غذای مانده ی چند روز پیش را گرم کرده و با عصبانیت جلوی او می گذارند و به او می گویند: "می خوای بخور نمی خوای نخور!!" از اینکه فرزندانش هفته ها می آید و می رود و از او نمی کنند. 🍃 از اینکه فرزندان آدم فکر می کنند پیری و درماندگی تنها برای پدران و مادرانشان است. از اینکه به علت ترس از باید به خانه ی دخترانش پناه ببرد و گوشه ی خانه ی آنها بنشیند تا شاید کسی او را نه به عنوان بلکه به عنوان فرد بیچاره ای که از درمانده است قبول کنند و محلش بگذارند. 🍃 که با این کهولت سن خود را به پزشک می رساند تا مبادا فرزندانش برای بردن یا نبردن او به مطب، با یکدیگر نکنند و درگیر نشوند. که از این می نالید که حتی دخترانش در برخورد با او در بعضی موارد، الفاظ رکیکی به کار می برند که حتی شایسته نیست یک فرزند و یا یک مسلمان آن را به نوکرِ خود بگوید چه برسد به .... 🍃 و ای کاش ما آدم ها قدر داشته هایمان را بیشتر می دانستیم نه آن زمان که از دستشان می دهیم تازه به این فکر می افتیم که چه را از دست داده ایم و ای کاش برای چند دقیقه هم شده، چندین بار کلمه ی ، تنها این کلمه ی زیبا را با خود کنیم تا بفهمیم، این کلمه ی چه بار معنایی و احساسیِ زیبایی به همراه دارد. و در پایان بدانیم "مادر جلوه ی حق است، رضایت خداست، باید خدا را راضی نگه داشت." ✍ سمیّه خیرزاده اردکان @zarrhbin
🍃 یکی از سنت های زیبا و پسندیده ی ما ایرانی ها که از عهد قدیم برایمان به یادگار مانده، است که ما را بر آن می دارد تا با تغییر و تحول و زنده شدن زمین، همگام و همراه شویم و دستی بر سر و روی زندگی هایمان بکشیم تا در زنده نگه داشتن این رسم دیرین همچنان نقش آفرینی کنیم. 🍃 از جمله ی اموری است که در اسفندماه به یُمن قدم های بهار، باید انجام شود و جالب است که همکاری خانواده ها در این امر خطیر بیش از همیشه به نمایش گذاشته می شود و به قول معروف هر یک از اعضای خانواده باید گوشه ای از کار را بگیرند تا فشار بیش از حد بر وارد نشود. 🍃 راستی تمیز کردن شیشه مهارت خاصی را می طلبد که خداوند آن را در وجود من به ودیعه نهاده است :) و باید بدانیم تمیز کردن شیشه به همین سادگی ها نیست! و در بالا رفتن از چهارپایه و عدمِ ترس از ارتفاع باید سابقه ی خوبی داشته باشید. زیرا تمیزکردن لوستر و پنکه نیز به آن اضافه می شود. 🍃 و از مواد اولیه ی تمیز کردنِ شیشه، روزنامه های باطله است که دسته ای از آن را جلوی خود تلنبار می کردیم تا با کمبود امکانات روبرو نشویم ؛) 🍃 روزنامه های تاریخ گذشته که به این امر اختصاص می یافت تازه عطش ما را برای خواندن و بالا می برد و از خدا پنهان نیست از شما هم پنهان نباشد هر گاه روزنامه ای به دستمان می رسید صاف می رفتیم سر وقت صفحه ی حوادث که باز از شما پنهان نباشد که با این رویه ی مطالعه ی ما سخت مخالف بود و می گفت: روزنامه این همه مطالب آموزنده و اطلاعات عمومی دارد آن وقت تو باید قسمت هیجانی و به نوعی دلگیرش را انتخاب کنی! 🍃 خدایی، با این تَشَر بابا و بعد هم تجربه ی حوادث تلخ که خدا قسمتِ دشمن ما هم نکند؛ زیرا آدمی را چنان می کند که و عالم و آدم برایش مفهومی ندارد. (تا این حد افسردگی غیرقابل تحمل است.) تصمیم گرفتم از صرف نظر کنم و بروم سراغ صفحات اجتماعی و سیاسی و ورزشی روزنامه ها که خیلی جالب تر از صفحه ی حوادث بود. 🍃 خلاصه، مطالعه ی روزنامه ها از یک طرف و به تاخیر افتادن تمیزی شیشه ها از طرف دیگر، زمان بیشتری را می طلبید تا خانه تکانده شود و در این بین، تنها دلی که جوشانده می شد دلِ نازکِ بود زیرا بقیه ی اعضای خانواده ی ما می گفتند: چه خانه را بتکانیم و چه نتکانیم ، تحویل خواهد شد و این کلام قصار همانا و ناراحت شدن مادر همانا، بنابراین تمام عزمم را جزم می کردم تا در روایت تکاندن خانه، قصه، من باشم.( حالا شاید بگویید بهتر نبود "کُزِت" عنوان می کردی؟ که باز قصه ی مرد عنکبوتی بودن یک ، خود خاطره ی مفصلی دارد که بعدها نقل خواهم کرد.) 🍃 تکاندن کاشانه ی مرغ و خروسها نیز جزء جدایی ناپذیرِ "خانه تکانی" خانه ی ما بود که در این امر قرعه به نام برادرها می افتاد و می بایستی زِل ها را جمع کرده و آنها را به کُرت (باغچه) منتقل نمایند که باز صد رحمت به بالارفتن از چهارپایه :) 🍃و مخلص کلام اینکه چه خانه ها را بتکانیم و چه نتکانیم خواهد آمد فقط یادمان نرود قبل از تکاندن خانه ی سنگ و گِلی از تکاندن ، از تمام بغض ها و کینه ها و دلخوری ها غافل نشویم و بدانیم اگر این خانه جایگاه باشد دیگر غم و غصه ی دنیا در آن راه و جایگاهی نخواهد داشت. 🌺 @zarrhbin
✍حضرت‌ امام صادق (ع) : ✨به دوستى آدم تكيه مكن... در زمانى كه كاملاً به او دارى، مى گذارد و در اوج با او، از تو مى بُرد! 📚 تحف العقول، ص۳۱۶ @zarrhbin
✍امام صادق علیه السلام: ✨به دوستی آدم اعتماد مکن… آدم افسرده در زمانی که کاملا به او اعتماد داری، تنهایت می گذارد و در اوج ارتباطت با او ، از تو می بُرد. 📚میزان الحکمه/ ج6/ص90 @zarrhbin