با سلام و تبریک عید بزرگ نیمه شعبان.
این روزها جشن های زیادی در سراسر شهر برگزار می شود. بسیاری از این جشن ها خوب و "قابل قبول" است. ولی متاسفانه در موارد متعددی کارهایی انجام می شود #مخالف_شرع که به هیچ وجه در شان امام زمان نیست.
موسیقی های تند و رقص و پایکوبی از این موارد است. انسان وقتی این ها را می بیند و سکوت مسؤولان امر و مردم بیشتر به یاد #غربت امام زمان می افتد.
مگر ما "ستاد ساماندهی جشن های نیمه شعبان" نداریم؟از قرار معلوم هر سال جلسه هم تشکیل می دهند ولی آقایان چه می کنند؟ همین که تدابیری اندیشیده شود که ترافیک نشود کافیست؟ در این ستاد را باید گِل گرفت!
ارسالی
@zarrhbin
👈 پروژه ی #پردیسان اردکان در چه مراحلی از پیشرفت کار قرار داد⁉️
⬅️ هر از چندگاهی به فاصله های زمانی مثلا #شش_ماه یکبار خبری از پروژه های نیمه تمام در کانالهای خبری شهرستان به #مردم ارائه می شود که به قول دلسوزان جامعه اعلام این #خبرها به نوعی رفع تکلیف از حوزه ی فعالیت افرادی است که مسئولیتی را برعهده دارند‼️ اما #جالب اینجاست که برای تکمیل یک پروژه در شهر ما علاوه بر #صبر_ایوب مردم باید #عمر_نوح نیز داشته باشند، شاید آن زمان است که خبر اِتمام پروژه ای گوش هایشان را نوازش دهد‼️( #گنج_قارون، شهرِ ما الحمدالله زیاد دارد البته اگر اولویتها را از یاد نبرده و درست و به جا خرج و هزینه شود.)
⬅️ هنوز مدت زمان زیادی از این #خبر در فضای مجازی (حقیقی) نگذشته است که #نماینده_مردم_اردکان در نشست با اساتید دانشکده ی معماری #دانشگاه_شهید_بهشتی در خصوص ساماندهی بافت تاریخی اردکان و قنات های موجود در منطقه، همچنین مقدمات لازم برای امکان #ثبت_جهانی آن در #یونسکو، نظرات تخصصی آنان را جویا شدند‼️
⬅️ بعد از مطالعه ی این #خبرها این سئوال برای #مخاطب پیش می آید که به صِرف جویا شدن از #نظرات_متخصصان بدون فعالیت خاصی، آیا آب از آب تکان خورده است⁉️ یا همچنان #قفلها محکم تر از #اقدامات است‼️
⬅️ برای تکمیل پروژه ی #پردیسان چند #دهه نیاز است و چه کسی پاسخگوی #مردم است⁉️ آیا بقیه ی پروژه ها در این #شهر برای تکمیل شدن، قرار است همانندِ #پردیسان سالها به طول انجامد⁉️ برای شروع و تکمیل #مجتمع_تفریحی_ورزشی_رفاهی_چادرملو، چه باید کرد⁉️ آیا در #قدم_اول ساختِ این #مجتمع ، که تغییر کاربری زمین مربوطه است #مردم باید منتظر باشند تا ببینند آقایان در میدان #بازیهای_سیاسی، چه سرنوشتی را برای #شهر رقم می زنند⁉️ قابل توجه اینکه امروز مسئولان نباید از نسل #مطالبه_گر فضای رسانه ای اردکان غافل شوند، زیرا آنها به دور از هیاهو و جنجال های سیاسی #حق_مردم را مطالبه خواهند کرد و تریبونِ نداشته ی آنها خواهند بود و اجازه نخواهند داد که #خبرها در حد #تیتر باقی بمانند.
⬅️ و امیدواریم مجتمع فرهنگی، ورزشی و رفاهی چادرملو مسیر #پردیسان را در پیش نگیرد، که هر روز دایه ای دلسوزتر از مادر سرپرستی آن را برعهده می گیرد‼️اما دریغ و درد که این #مادر هم نمی تواند آن را به #سرانجام برساند و متاسفانه هنوز اندر خَمِ یک کوچه است و باز متاسفانه، #بافت_قدیم به جای اینکه نفسی تازه کند به بوته ی #فراموشی سپرده شده است‼️
⬅️ و کلام آخر اینکه در مورد ساخت مجتمع تفریحی، ورزشی و رفاهی چادرملو هیچ اهمال و سستی از جانب #مسئولین_اردکان پذیرفته نیست، همان #آقایانی که وقتی مردم گِله می کنند از #صنعتی شدن #شهر، به جای دلجویی و نشان دادن اُفق های روشن، از آنها می خواهند شهر محل سکونتشان را تغییر دهند و #عوض کنند‼️ برادر عزیز برای همه که این امکان وجود ندارد که ساکن #پایتخت و شهرهای بزرگ کشور شوند!! و حتی اگر امکانش هم وجود داشته باشد عِرقِ به #زادگاه مانع می شود، پس از ما نخواهید که #اردکان_عزیز را به فراموشی بسپاریم و راهی دیار #غربت شویم، اما شما مسئول محترم می توانید با استفاده از اختیارات و #قدرتی که مردم با آرای خود بر دوش شما نهاده اند از درآمدهای #صنعت این شهر به نفع #آبادانی و ایجاد #زیرساختهای_کاملتر برای به چشم نیامدن #توسعه_نامتوازن، بهتر استفاده کنید.
📌 و بدانید که ما در #کانال_ذره_بین ، لالایی برای #کسی نمی خوانیم پس سعی کنید #خوابتان نبرد و در مقابل #مردم پاسخگو باشید، و برای احداث مجتمع تفریحی، ورزشی و رفاهی،هم به قول معروف، #لطفا تا تنور #داغ است #نان را به سینه ی آن #بچسبانید و به خاطر مردم #بهانه به دست کسی ندهید و آن را به تاخیر نیندازید.(گفتیم، نگید نگفتیم...)
🖋 یکی از جمعِ مردم
@zarrhbin
🍃 اندیشه های ناب...
💠 مجهول ماندن....⁉️
✅ #مجهول_ماندن، رنج بزرگ روح آدمی است. یک #روح هر چه #زیباتر است و هر چه #داراتر، به #آشنا نیازمندتر است. #عارفان ما که می گویند: "عشق و حسن، در ازل، باهم پیمان بسته اند"، از این جاست. این فلسفه ی #شرقی آفرینش است حتی #خداوند نیز دوست دارد که #بشناسندش؛ نمی خواهد که #مجهول بماند. مجهول ماندن است که احساس #تنهایی را پدید می آورد و درد بیگانگی و #غربت را.
هر انسان، #کتابی است چشم به راه #خواننده_اش.
#اسلام، چه خوب در فلسفه ی #خلقت، #معرفت را جانشین #عشق کرده است، که تصوف شرقی از آن سخن می گوید.
#آشنایی، نیاز انسان است، کار روح است. اگر کسی به آدم، پی برد، آن منِ صمیمی و ناب و پنهانیِ ما را بفهمد، احساس خویشاوندی و آشنایی ای کتمان ناپذیر در #ما پدید می آورد که #وصف_ناپذیر است. تنها در این حالت است که یک #روح، می بیند که در این دنیا دونفر است، چند نفر است؛ #تنها نیست. و این #توفیقی است که حتی #خدای بزرگ و توانا را #شاد می کند.
📚 کویریات
#دکتر_علی_شریعتی
@zarrhbin
📌 "امید ابوالحسنی"
💠 فرهنگ 《 سبیل گرو گذاشتن》
✍بخوانید ادامه داستان پرماجرای مهاجرت امید...
💭امید برادر را برداشت و راهی #تهران شد. مرد قاچاقچی گفته بود امید خودش را در فرودگاه تهران ، ترک اهل ترکیه معرفی کند. #پاسپورت مال ترکیه بود؛ یعنی ایرانی نبود. قاچاقچی از امید خواست به هیچ عنوان در فرودگاه تهران خودش را ایرانی معرفی نکند و به ماموران بگوید فارسی نمیداند. در فرودگاه مشکلی پیش نیامد. کار قاچاقچی حرف نداشت ! کار جعل اسناد کامل بود . پاسپورت معرکه بود ! امید و برادرش سوار هواپیما شدند . وقتی امید روی صندلی هواپیما نشست ، دلهرهاش فروکش کرد . قاچاقچی کارش را عالی انجام داده بود. این که پاسپورتها جعلی بود یا دزدی ، امید نمیدانست . در فرودگاه وین اتریش ترانزیت شدند؛ یعنی پلیس اتریش هم متوجه پاسپورتهای تقلبی نشد . قاچاقچی به امید گفته بود بعد از وین باید پاسپورتها را نابود کند و در ورود به #اسلو باید بگوید پاسپورت ندارد. امید در ارومیه فقط یک کلمه بلد بود Refogie. یکی از دوستان امید در جریان کارش بود. میدانست امید راهی نروژ است. میخواست به او خدمت کند. از این رو ، به امید گفت برای اینکه نروژیها پناهندگیاش را قبول کنند ، باید خودش را #سیاسی معرفی کند.
💭او نامهای جعلی به امید داد؛ نامهای که بالایش آرم #وزارتاطلاعات بود . نامه نشان میداد که امید عضو یکی از احزاب مخالف جمهوری اسلامی است. طبق این نامه، او تحت تعقیب وزارت اطلاعات بود. در بدو ورود به نروژ ، امید کلمه Refogie را گفت . وضع ایوب خود کمککننده بود . پلیس برای امید مترجمی آورد. امید و ایوب را به #اردوگاهی در اطراف اسلو بردند. امید باید در اردوگاه میماند تا وضعیت پناهندگی خود و برادرش مشخص میشد . کردهای مقیم اسلو کمک کردند. او آدرس چند نفر را داشت . وابستگی قومی در خارج ، بهتر از ارومیه کار میکرد.
💭حدود ۴۵ روز بعد ، مادر و خواهر امید هم وارد نروژ شدند. پاسپورت آنها هم حرف نداشت. ماموران فرودگاه تهران و وین در اتریش نتوانستند تشخیص دهند که پاسپورتها #جعلی است. مادر و دختر به اسلو رسیدند. آنها را هم به اردوگاه بردند. خانواده کامل شد. نزدیک به دو ماه بود که چهارنفر با هم بودند. مادر و دختر و پسر به سختی مشغول #آموختنزبان بودند.
💭روزی مسئولان اردوگاه امید را خواستند . اعلام کردند نامهای که او به پلیس ارائه داده ، #تقلبی است. نامه اداره اطلاعات را میگویم. معلوم نبود پلیس نروژ از کجا فهمیده بود نامه تقلبی است. امید را از اعضای خانوادهاش جدا کردند و به اردوگاهی دیگر فرستادند. اردوگاهی وسط جنگل . در نزدیکی شهر MOSS. مادرش ضجهها زد و خواهرش گریهها کرد . ایوب فهمیده بود که برادرش را از او جدا میکنند. در دلش آشوبی به پا شده بود ، اما نمیتوانست احساساتش را بیان کند .
💭یک مادر همراه با دختری جوان و فرزندی معلول ، در گوشهای از این جهان پهناور تنها شدند ، بدون دانستن زبان نروژی یا انگلیسی . بدون پول . بدون پاسپورت . آنها به مفهوم واقعی تنها شدند . مرد و حامیشان را از آنها جدا کردند . نه راه پیش بود نه راه پس . مادرش بر سرش میزد و خواهرش خون میگریست . اما مجریان قانون نروژ اینها را نمیفهمیدند . امید صدبار به آن #دوستنادان ناسزا گفت . آن کاغذ جعلی به چه کاری میآمد؟ به کار جدایی . فراق .
💭مادر که روزگاری خود را در کرمان ، غریب میدانست ، حالا معنای واقعی #غربت را میفهمید. هماردوییها ، به او دلداری میدادند . خوشبختانه در اردو چند نفر کُرد عراقی و ترکیهای بودند.
مادر نگران سرنوشت پسرش بود . از سرنوشت دخترش میترسید و به سرنوشت پسر معلولش فکر میکرد.
روزهایی را میدید که هرگز در تصورش هم نمیگنجید. روزهای فراق! روزهای دلهره و روزهای ترس! روزهایی کوتاه که هرروز کوتاهتر میشد. روزهایی سرد که هرروز سردتر میشد. روزهای تلخِ ناامیدی . هرلحظه به برادران ناتنیاش نفرین میفرستاد و هر دم از خداوند و پیامبرانش یاری میطلبید.
💭کمپ یا اردوگاه MOSS شبیه زندان بود. عملا خلافکاران را به آنجا میفرستادند. کمپ در جنگل واقع بود و تا شهر نزدیک به چهل کیلومتر فاصله داشت. امید ، #امیدش را از دست نداد. تمام مدت زبان میخواند . زبان سخت و مشکل نروژی را . شش ماه در انتظار پروندهاش بود . مادرش هرروز به مسئولان کمپ مراجعه میکرد . هرروز اشک میریخت . او امیدش را میخواست . پول کافی نداشت . مختصر پولی که آورده بود ، تمام شده بود. در اردوگاه خورد و خوراک میدادند به اضافهی ماهانه سیصد کرون پول نقد ، با این پول مادر نمیتوانست یک موبایل بخرد و با پسرش در ارتباط باشد. لباسهایشان اصلا برای زمستان نروژ مناسب نبود . زن در روزهای سرد زمستان پتو دور خودش میپیچید و چشم انتظار امیدش ، ساعتها مقابل در اتاق مینشست
👇👇👇
و سلام بر #یادگار_کربلا!
و تمام غصهها و...
روضهها و...
اشکهای بیپایانش
در مصبیت عظیم #عاشورا...
#غربت یعنی ..
بازمانده عاشورا باشد
امام شیعیان باشد
اما روز شهادتش
زائری نداشته باشد ...
#شهادت_امام_محمد_باقر(ع)🥀
#تسلیت_باد🏴
♨️ @zarrhbin