eitaa logo
ذره‌بین درشهر
21.7هزار دنبال‌کننده
67هزار عکس
10.9هزار ویدیو
229 فایل
ارتباط با ادمین @Zarrhbin_Admin جهت هماهنگی و درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 وقتی که ، جای را می گیرد....‼️ ⬅️ وقتی روابط جای ضوابط را می گیرد حتی اگر همسرت مدرک هم داشته باشد، می تواند در مشغول به کار شود‼️ ⬅️ وقتی روابط جای ضوابط را می گیرد فرقی نمی کند داشته باشی یا فرقی نمی کند مدرکشان باشد یا هر پنج تا در ادارات مشغول به کار و خدمت می شوند‼️ ⬅️ وقتی روابط جای ضوابط را بگیرد را، در آنِ واحد به معرفی می کنند تا هر جایی که این پسندید و به دلش نشست مشغول به کار شود‼️ ⬅️ وقتی روابط جای ضوابط را می گیرد حتی اگر مدرک درست و حسابی هم نداشته باشد و کارت پایان خدمت هم نداشته باشد، نانش در روغن گوسفند است‼️ ⬅️ وقتی روابط جای ضوابط را می گیرد، برادرها و شوهر خواهر و شوهر خاله همگی در یک نهاد مشغول به کار می شوند‼️ ⬅️ وقتی که روابط جای ضوابط را می گیرد، یک پیش دبستانی می زنند همه خانواده مدرک داشته و نداشته، در آن مشغول به کار می شوند و حقوق می گیرند و بعد از چندی هم سر از آموزش و پرورش و معلّمی در می آورند‼️(آزمون ورودی کیلویی چند⁉️) ⬅️ وقتی روابط جای ضوابط را می گیرد، می توانی از یک کارمند ساده ی بانک حکم ارتقاء بگیری بروی آن بالا بالا ها و در آش تُرش این روابط جلوه گری کنی‼️ ⬅️ وقتی که روابط جای ضوابط را می گیرد، چقدر حکم به شما می آید‼️ ⬅️ وقتی که روابط جای ضوابط می گیرد، دوستت با مدرک دیپلم علوم انسانی با زور باباش مشغول کار در اداره ای می شود، تو حتی بعدِ گرفتن مدرک هم باید دست از پا درازتر فقط حق کُشی ها باشی‼️ ⬅️ وقتی روابط جای ضوابط را می گیرد فرقی نمی کند باشی یا را تقدیم نموده باشی که اینها دیگر جزء نیست فقط حرف اوّل را می زند که اگر لیاقت هم نداشته باشی عجیب تو را می کنند‼️ ⬅️ وقتی که روابط جای ضوابط را می گیرد با دریافت وام های حتی می توانی، هم بزنی‼️(محیط زیست و هوای پاک و منابع طبیعی کیلویی چند⁉️) ⬅️ وقتی که روابط جای ضوابط را می گیرد ابتدا سر کار می روی بعد اگر خواستی و میلت کَشید، تحصیلاتت را ادامه می دهی و جالبه که هم مهم و مطرح نیست‼️ ⬅️ بیچاره آن جوانی که طبق پیش می رود؛ اول مدرک را می گیرد و بعد هم به خدمت مقدّس می رود تا بهانه ای برای به دست ندهد که تازه شروع می شود، آخر کسی نیست به ایشان بگوید آخر چرا برای همه شد و می شود، نوبت که به ما رسید، نمی شود‼️( وقتی که علاوه بر روابط، نژاد برتر هم باشی دیگر نور علا نور است) ⬅️ وقتی روابط جای ضوابط را می گیرد حتی بعد از دوران همچنان می توانی این مملکت باشی‼️( جوان بیکار کیلویی چند⁉️) ⬅️ اِی که شود این روابط که را به فرستاد..... ⬅️ راستی این بود، نتیجه ی و این که روابط جای ضوابط و قانون را بگیرد و هر که دارد برنده ی این داستان شود⁉️ ✅ به ، به ، به ، به و به قسم که این نباید باشد نتیجه ی هزینه هایی که این به پای این دادند.... 🖋 یکی از جمعِ مردم @zarrhbin
🔘 هیچ وقت دیر نیست... 💠 ادامه‌ی داستان مسیر یک مهاجر _ علی بِن صالح نجیب (Ali Ben Salah Najib) 💢 کار در عمیق‌ترین 📌 داستان به درگیری علی و دوستانش برای گرفتن حق نماز برای کارگران مسلمان معدن با کارفرمایان رسید بخوانیم ادامه‌ی ماجرا را... ▫️اواخر آبان بود. در تقسیم کار جدید، علی را به چاهی به عمق ۸۰۹ متر منتقل کردند. چاه ۸۰۹ متری، عمیق‌ترین چاه معدن بود. علی را از دوستانش جدا کردند. او را به چاه عمیقی فرستادند که بی‌شباهت به نبود. در آن عمق، هوا به شدت گرم بود. تخلیه‌ی گازها و آلودگی‌ها و هوارسانی، کار دشواری بود. ▪️سرکارگر، یک مسلمان آفریقایی بود. او به گفت: " حالا این جا هر چه می‌خواهی نماز بخوان! ولی باید روزانه ۱/۵ تن زغال به من تحویل بدهی!" اولین شبی که علی از چاه ۸۰۶ متری بیرون آمد، نیمه مرده بود. او با حالت تهوع شدید و در حالی که استفراغ می‌کرد، به خانه رسید. در خانه، دوستانش به او رسیدگی کردند. ولی همه گفتند این بیهوده است. در آن سال‌ها، جنگ الجزایر با فرانسه برای استقلال شدت داشت. مبارزان مسلمان اولویت‌های دیگری داشتند. ▫️علی می‌گفت اولویتش است. ولی فقط چند نفر بیشتر طرفدار او نشدند. سنّ کم، بی‌سوادی و کم تجربگی سبب شد تا نتواند گروهی را سازماندهی کند. شرایط کار در معدن بسیار نامساعد بود. علی تمام عمرش را در صحرا گذرانده بود. او در بیابان بزرگ شده بود. بیابانی با افق بی‌پایان. علی تا در صحرا بود، هر شب در آسمان دنبال ستاره‌اش می‌گشت. حالا در اعماق زمین موش کور گیر افتاده بود. ▪️اواخر پاییز بود. شب‌ها بلند بود و روزها کوتاه. هوای شمال فرانسه سرد و ابری بود. علی روزها درون چاه بود و شب‌ها هیچ ستاره‌ای را در آسمان نمی‌دید. دیگر نمی‌توانست در آسمان دنبال ستاره‌ی بخت خود باشد. احساس بدی داشت. وقتی به اعماق معدن می‌رفت، احساس می‌کرد دارد به اعماق جهنم می‌رود. راهروهای پیچ در پیچ و تاریک معدن، او را می‌ترساند. بارها در اعماق به حالت استفراغ می‌افتاد. سر درد می‌شد. در آن اعماق، تنهایی مطلق را حس می‌کرد. ▫️در آن جهنم زغال، هیچ‌کس به فکر نماز و استراحت نبود. همه می‌بایست در یک شیفت کاری مقدار معینی زغال تحویل دهند حس می‌کرد باید از این سوراخ عمیق خود را رها کند. هم اتاقی‌‌هایش برای خود تفریحاتی داشتند؛ تفریحاتی که او نمی‌پسندید. تفریحاتی که بیشتر با فرهنگ فرانسه جور بود. نه فرهنگِ و صحرایی او. وقتی از معدن بیرون می‌آمد آن‌قدر خسته بود که درس‌ها را نمی‌فهمید. دیگر به کلاس اکابر نمی‌رفت. او را رنج می‌داد. احساس می‌کرد در سرزمینی است که برای ابتدایی‌ترین و مقدس‌ترین حقوقش باید بجنگد. باید برای نماز خواندن بجنگد. ▪️او یار و یاوری نداشت. یکسالی در این معادن عمیق، زغال استخراج کرد. او نوزده ساله شد. ولی احساس می‌کرد عمرش دارد در این اعماق تمام می‌شود. احساس می‌کرد شصت‌ساله است. معمولاً شیفت کاری معدنکاران هر هفته تغییر می‌کرد. هیچ‌کس برای مدت طولانی در چاهای عمیق کار نمی‌کرد. چهارماه تمام در چاه ۸۰۶ متری کار کرد. تنش تاول می‌زد؛ تاول‌هایی با سوزش زیاد‌. دکتر تشخیص داد که تاول‌ها بر اثر گاز معدن است. به سبب بیماری، قرار شد او را از چاه ۸۰۶ متری منتقل کنند. ▫️بالاخره او را به چاهی با عمق ۳۳۵ متر منتقل کردند. علی سر وقت نمازش را بی‌ سر و صدا می‌خواند، اما دلش می‌خواست از فرانسه برود. چند نفر از آشنایانش گفتند هلندی‌ها به کارگران معدن بیشتر پول می‌دهند‌ علی بخشی از پس‌اندازش را برای مادربزرگش فرستاد. یکساله بود. او برای یکسال تعهد داشت برای معدن کار کند شرایط کار نامناسب بود. علی دچار بیماری پوستی شده بود. ولی علی خوب کار می‌کرد. جوان بود. گزارش‌های سرکارگران معدن، او را به عنوان کارگر فعال و نمونه معرفی می‌کرد. گواهی یکساله‌ی کار را در معدن پادوکاله گرفت. ✅ هفته‌ی آینده با همراه با علی به هلند خواهیم رفت... 📚 شازده حمام، جلد ۴ ✍ @zarrhbin
🔘 هیچ وقت دیر نیست... 💠 ادامه‌ی داستان مسیر یک مهاجر _ علی بِن صالح نجیب (Ali Ben Salah Najib) 💢 کار در عمیق‌ترین 📌 داستان به درگیری علی و دوستانش برای گرفتن حق نماز برای کارگران مسلمان معدن با کارفرمایان رسید بخوانیم ادامه‌ی ماجرا را... ▫️اواخر آبان بود. در تقسیم کار جدید، علی را به چاهی به عمق ۸۰۹ متر منتقل کردند. چاه ۸۰۹ متری، عمیق‌ترین چاه معدن بود. علی را از دوستانش جدا کردند. او را به چاه عمیقی فرستادند که بی‌شباهت به نبود. در آن عمق، هوا به شدت گرم بود. تخلیه‌ی گازها و آلودگی‌ها و هوارسانی، کار دشواری بود. ▪️سرکارگر، یک مسلمان آفریقایی بود. او به گفت: " حالا این جا هر چه می‌خواهی نماز بخوان! ولی باید روزانه ۱/۵ تن زغال به من تحویل بدهی!" اولین شبی که علی از چاه ۸۰۶ متری بیرون آمد، نیمه مرده بود. او با حالت تهوع شدید و در حالی که استفراغ می‌کرد، به خانه رسید. در خانه، دوستانش به او رسیدگی کردند. ولی همه گفتند این بیهوده است. در آن سال‌ها، جنگ الجزایر با فرانسه برای استقلال شدت داشت. مبارزان مسلمان اولویت‌های دیگری داشتند. ▫️علی می‌گفت اولویتش است. ولی فقط چند نفر بیشتر طرفدار او نشدند. سنّ کم، بی‌سوادی و کم تجربگی سبب شد تا نتواند گروهی را سازماندهی کند. شرایط کار در معدن بسیار نامساعد بود. علی تمام عمرش را در صحرا گذرانده بود. او در بیابان بزرگ شده بود. بیابانی با افق بی‌پایان. علی تا در صحرا بود، هر شب در آسمان دنبال ستاره‌اش می‌گشت. حالا در اعماق زمین موش کور گیر افتاده بود. ▪️اواخر پاییز بود. شب‌ها بلند بود و روزها کوتاه. هوای شمال فرانسه سرد و ابری بود. علی روزها درون چاه بود و شب‌ها هیچ ستاره‌ای را در آسمان نمی‌دید. دیگر نمی‌توانست در آسمان دنبال ستاره‌ی بخت خود باشد. احساس بدی داشت. وقتی به اعماق معدن می‌رفت، احساس می‌کرد دارد به اعماق جهنم می‌رود. راهروهای پیچ در پیچ و تاریک معدن، او را می‌ترساند. بارها در اعماق به حالت استفراغ می‌افتاد. سر درد می‌شد. در آن اعماق، تنهایی مطلق را حس می‌کرد. ▫️در آن جهنم زغال، هیچ‌کس به فکر نماز و استراحت نبود. همه می‌بایست در یک شیفت کاری مقدار معینی زغال تحویل دهند حس می‌کرد باید از این سوراخ عمیق خود را رها کند. هم اتاقی‌‌هایش برای خود تفریحاتی داشتند؛ تفریحاتی که او نمی‌پسندید. تفریحاتی که بیشتر با فرهنگ فرانسه جور بود. نه فرهنگِ و صحرایی او. وقتی از معدن بیرون می‌آمد آن‌قدر خسته بود که درس‌ها را نمی‌فهمید. دیگر به کلاس اکابر نمی‌رفت. او را رنج می‌داد. احساس می‌کرد در سرزمینی است که برای ابتدایی‌ترین و مقدس‌ترین حقوقش باید بجنگد. باید برای نماز خواندن بجنگد. ▪️او یار و یاوری نداشت. یکسالی در این معادن عمیق، زغال استخراج کرد. او نوزده ساله شد. ولی احساس می‌کرد عمرش دارد در این اعماق تمام می‌شود. احساس می‌کرد شصت‌ساله است. معمولاً شیفت کاری معدنکاران هر هفته تغییر می‌کرد. هیچ‌کس برای مدت طولانی در چاهای عمیق کار نمی‌کرد. چهارماه تمام در چاه ۸۰۶ متری کار کرد. تنش تاول می‌زد؛ تاول‌هایی با سوزش زیاد‌. دکتر تشخیص داد که تاول‌ها بر اثر گاز معدن است. به سبب بیماری، قرار شد او را از چاه ۸۰۶ متری منتقل کنند. ▫️بالاخره او را به چاهی با عمق ۳۳۵ متر منتقل کردند. علی سر وقت نمازش را بی‌ سر و صدا می‌خواند، اما دلش می‌خواست از فرانسه برود. چند نفر از آشنایانش گفتند هلندی‌ها به کارگران معدن بیشتر پول می‌دهند‌ علی بخشی از پس‌اندازش را برای مادربزرگش فرستاد. یکساله بود. او برای یکسال تعهد داشت برای معدن کار کند شرایط کار نامناسب بود. علی دچار بیماری پوستی شده بود. ولی علی خوب کار می‌کرد. جوان بود. گزارش‌های سرکارگران معدن، او را به عنوان کارگر فعال و نمونه معرفی می‌کرد. گواهی یکساله‌ی کار را در معدن پادوکاله گرفت. ✅ هفته‌ی آینده با همراه با علی به هلند خواهیم رفت... 📚 شازده حمام، جلد ۴ ✍ @zarrhbin