🔴 وقتی که #روابط، جای #ضوابط را می گیرد....‼️
⬅️ وقتی روابط جای ضوابط را می گیرد حتی اگر همسرت مدرک #حوزه هم داشته باشد، می تواند در #دانشگاه مشغول به کار شود‼️
⬅️ وقتی روابط جای ضوابط را می گیرد فرقی نمی کند #پسر داشته باشی یا #دختر فرقی نمی کند مدرکشان #دیپلم باشد یا #لیسانس هر پنج تا #دخترت در ادارات #دولتی مشغول به کار و خدمت می شوند‼️
⬅️ وقتی روابط جای ضوابط را بگیرد #آقایی را، در آنِ واحد به #سه_جا معرفی می کنند تا هر جایی که این #آقا پسندید و به دلش نشست مشغول به کار شود‼️
⬅️ وقتی روابط جای ضوابط را می گیرد حتی اگر #پسرت مدرک درست و حسابی هم نداشته باشد و کارت پایان خدمت هم نداشته باشد، نانش در روغن گوسفند است‼️
⬅️ وقتی روابط جای ضوابط را می گیرد، برادرها و شوهر خواهر و شوهر خاله همگی در یک نهاد مشغول به کار می شوند‼️
⬅️ وقتی که روابط جای ضوابط را می گیرد، یک پیش دبستانی می زنند همه #زنهای خانواده مدرک داشته و نداشته، در آن مشغول به کار می شوند و حقوق می گیرند و بعد از چندی هم سر از آموزش و پرورش و معلّمی در می آورند‼️(آزمون ورودی کیلویی چند⁉️)
⬅️ وقتی روابط جای ضوابط را می گیرد، می توانی از یک کارمند ساده ی بانک حکم ارتقاء بگیری بروی آن بالا بالا ها و در آش تُرش این روابط #عجیب جلوه گری کنی‼️
⬅️ وقتی که روابط جای ضوابط را می گیرد، چقدر حکم #ریاست به شما می آید‼️
⬅️ وقتی که روابط جای ضوابط می گیرد، دوستت با مدرک دیپلم علوم انسانی با زور باباش مشغول کار در اداره ای می شود، تو حتی بعدِ گرفتن مدرک هم باید دست از پا درازتر فقط #نظاره_گر حق کُشی ها باشی‼️
⬅️ وقتی روابط جای ضوابط را می گیرد فرقی نمی کند #انقلابی باشی یا #شهیدی را تقدیم نموده باشی که اینها دیگر جزء #اولویتها نیست فقط #روابط حرف اوّل را می زند که اگر لیاقت هم نداشته باشی عجیب تو را #لیاقت_دار می کنند‼️
⬅️ وقتی که روابط جای ضوابط را می گیرد با دریافت وام های #کلان حتی می توانی، #کارخانه هم بزنی‼️(محیط زیست و هوای پاک و منابع طبیعی کیلویی چند⁉️)
⬅️ وقتی که روابط جای ضوابط را می گیرد ابتدا سر کار می روی بعد اگر خواستی و میلت کَشید، تحصیلاتت را ادامه می دهی و جالبه که #جنسیت هم مهم و مطرح نیست‼️
⬅️ بیچاره آن جوانی که طبق #ضوابط پیش می رود؛ اول مدرک #دانشگاهیش را می گیرد و بعد هم به خدمت مقدّس #سربازی می رود تا بهانه ای برای #کار به دست #آقایان ندهد که تازه #بهانه_ها شروع می شود، آخر کسی نیست به ایشان بگوید آخر #بی_انصاف چرا برای همه شد و می شود، نوبت که به ما رسید، نمی شود‼️( وقتی که علاوه بر روابط، نژاد برتر هم باشی دیگر نور علا نور است)
⬅️ وقتی روابط جای ضوابط را می گیرد حتی بعد از دوران #بازنشستگی همچنان می توانی #حقوق_بگیر این مملکت #بینوا باشی‼️( جوان بیکار کیلویی چند⁉️)
⬅️ اِی که #بی_صاحب شود این روابط که #شایسته_سالاری را به #حاشیه فرستاد.....
⬅️ راستی این بود، نتیجه ی #انقلاب و #دفاع_مقدس این #مردم که روابط جای ضوابط و قانون را بگیرد و هر که #زور دارد برنده ی این داستان شود⁉️
✅ به #پیر ، به #پیغمبر ، به #شرافت ، به #آزادگی و به #مسلمانی قسم که این نباید باشد نتیجه ی هزینه هایی که این #مردم_بزرگوار به پای این #کشور دادند....
🖋 یکی از جمعِ مردم
@zarrhbin
🔘 هیچ وقت دیر نیست...
💠 ادامهی داستان مسیر یک مهاجر _ علی بِن صالح نجیب
(Ali Ben Salah Najib)
💢 کار در عمیقترین #معدن
📌 داستان به درگیری علی و دوستانش برای گرفتن حق نماز برای کارگران مسلمان معدن با کارفرمایان رسید بخوانیم ادامهی ماجرا را...
▫️اواخر آبان بود. در تقسیم کار جدید، علی را به چاهی به عمق ۸۰۹ متر منتقل کردند. چاه ۸۰۹ متری، عمیقترین چاه معدن بود. علی را از دوستانش جدا کردند. او را به چاه عمیقی فرستادند که بیشباهت به #چاه_جهنم نبود. در آن عمق، هوا به شدت گرم بود. تخلیهی گازها و آلودگیها و هوارسانی، کار دشواری بود.
▪️سرکارگر، یک مسلمان آفریقایی بود. او به #علی گفت: " حالا این جا هر چه میخواهی نماز بخوان! ولی باید روزانه ۱/۵ تن زغال به من تحویل بدهی!" اولین شبی که علی از چاه ۸۰۶ متری بیرون آمد، نیمه مرده بود. او با حالت تهوع شدید و در حالی که استفراغ میکرد، به خانه رسید. در خانه، دوستانش به او رسیدگی کردند. ولی همه گفتند این #مبارزه بیهوده است. در آن سالها، جنگ الجزایر با فرانسه برای استقلال شدت داشت. مبارزان مسلمان اولویتهای دیگری داشتند.
▫️علی میگفت اولویتش #نماز است. ولی فقط چند نفر بیشتر طرفدار او نشدند. سنّ کم، بیسوادی و کم تجربگی سبب شد تا نتواند گروهی را سازماندهی کند. شرایط کار در معدن بسیار نامساعد بود. علی تمام عمرش را در صحرا گذرانده بود. او در بیابان بزرگ شده بود. بیابانی با افق بیپایان. علی تا در صحرا بود، هر شب در آسمان دنبال ستارهاش میگشت. حالا در اعماق زمین موش کور گیر افتاده بود.
▪️اواخر پاییز بود. شبها بلند بود و روزها کوتاه. هوای شمال فرانسه سرد و ابری بود. علی روزها درون چاه بود و شبها هیچ ستارهای را در آسمان نمیدید. دیگر نمیتوانست در آسمان دنبال ستارهی بخت خود باشد. احساس بدی داشت. وقتی به اعماق معدن میرفت، احساس میکرد دارد به اعماق جهنم میرود. راهروهای پیچ در پیچ و تاریک معدن، او را میترساند. بارها در اعماق به حالت استفراغ میافتاد. سر درد میشد. در آن اعماق، تنهایی مطلق را حس میکرد.
▫️در آن جهنم زغال، هیچکس به فکر نماز و استراحت نبود. همه میبایست در یک شیفت کاری مقدار معینی زغال تحویل دهند حس میکرد باید از این سوراخ عمیق خود را رها کند. هم اتاقیهایش برای خود تفریحاتی داشتند؛ تفریحاتی که او نمیپسندید. تفریحاتی که بیشتر با فرهنگ فرانسه جور بود. نه فرهنگِ #مسلمانی و صحرایی او. وقتی از معدن بیرون میآمد آنقدر خسته بود که درسها را نمیفهمید. دیگر به کلاس اکابر نمیرفت. #بیسوادی او را رنج میداد. احساس میکرد در سرزمینی است که برای ابتداییترین و مقدسترین حقوقش باید بجنگد. باید برای نماز خواندن بجنگد.
▪️او یار و یاوری نداشت. یکسالی در این معادن عمیق، زغال استخراج کرد. او نوزده ساله شد. ولی احساس میکرد عمرش دارد در این اعماق تمام میشود. احساس میکرد شصتساله است. معمولاً شیفت کاری معدنکاران هر هفته تغییر میکرد. هیچکس برای مدت طولانی در چاهای عمیق کار نمیکرد. چهارماه تمام #علی در چاه ۸۰۶ متری کار کرد. تنش تاول میزد؛ تاولهایی با سوزش زیاد. دکتر تشخیص داد که تاولها بر اثر گاز معدن است. به سبب بیماری، قرار شد او را از چاه ۸۰۶ متری منتقل کنند.
▫️بالاخره او را به چاهی با عمق ۳۳۵ متر منتقل کردند. علی سر وقت نمازش را بی سر و صدا میخواند، اما دلش میخواست از فرانسه برود. چند نفر از آشنایانش گفتند هلندیها به کارگران معدن بیشتر پول میدهند علی بخشی از پساندازش را برای مادربزرگش فرستاد. #قراردادش یکساله بود. او برای یکسال تعهد داشت برای معدن کار کند شرایط کار نامناسب بود. علی دچار بیماری پوستی شده بود. ولی علی خوب کار میکرد. جوان بود. گزارشهای سرکارگران معدن، او را به عنوان کارگر فعال و نمونه معرفی میکرد. #علی گواهی یکسالهی کار را در معدن پادوکاله گرفت.
✅ هفتهی آینده با #ذرهبین همراه با علی به هلند خواهیم رفت...
📚 شازده حمام، جلد ۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلی_یزدی
@zarrhbin
🔘 هیچ وقت دیر نیست...
💠 ادامهی داستان مسیر یک مهاجر _ علی بِن صالح نجیب
(Ali Ben Salah Najib)
💢 کار در عمیقترین #معدن
📌 داستان به درگیری علی و دوستانش برای گرفتن حق نماز برای کارگران مسلمان معدن با کارفرمایان رسید بخوانیم ادامهی ماجرا را...
▫️اواخر آبان بود. در تقسیم کار جدید، علی را به چاهی به عمق ۸۰۹ متر منتقل کردند. چاه ۸۰۹ متری، عمیقترین چاه معدن بود. علی را از دوستانش جدا کردند. او را به چاه عمیقی فرستادند که بیشباهت به #چاه_جهنم نبود. در آن عمق، هوا به شدت گرم بود. تخلیهی گازها و آلودگیها و هوارسانی، کار دشواری بود.
▪️سرکارگر، یک مسلمان آفریقایی بود. او به #علی گفت: " حالا این جا هر چه میخواهی نماز بخوان! ولی باید روزانه ۱/۵ تن زغال به من تحویل بدهی!" اولین شبی که علی از چاه ۸۰۶ متری بیرون آمد، نیمه مرده بود. او با حالت تهوع شدید و در حالی که استفراغ میکرد، به خانه رسید. در خانه، دوستانش به او رسیدگی کردند. ولی همه گفتند این #مبارزه بیهوده است. در آن سالها، جنگ الجزایر با فرانسه برای استقلال شدت داشت. مبارزان مسلمان اولویتهای دیگری داشتند.
▫️علی میگفت اولویتش #نماز است. ولی فقط چند نفر بیشتر طرفدار او نشدند. سنّ کم، بیسوادی و کم تجربگی سبب شد تا نتواند گروهی را سازماندهی کند. شرایط کار در معدن بسیار نامساعد بود. علی تمام عمرش را در صحرا گذرانده بود. او در بیابان بزرگ شده بود. بیابانی با افق بیپایان. علی تا در صحرا بود، هر شب در آسمان دنبال ستارهاش میگشت. حالا در اعماق زمین موش کور گیر افتاده بود.
▪️اواخر پاییز بود. شبها بلند بود و روزها کوتاه. هوای شمال فرانسه سرد و ابری بود. علی روزها درون چاه بود و شبها هیچ ستارهای را در آسمان نمیدید. دیگر نمیتوانست در آسمان دنبال ستارهی بخت خود باشد. احساس بدی داشت. وقتی به اعماق معدن میرفت، احساس میکرد دارد به اعماق جهنم میرود. راهروهای پیچ در پیچ و تاریک معدن، او را میترساند. بارها در اعماق به حالت استفراغ میافتاد. سر درد میشد. در آن اعماق، تنهایی مطلق را حس میکرد.
▫️در آن جهنم زغال، هیچکس به فکر نماز و استراحت نبود. همه میبایست در یک شیفت کاری مقدار معینی زغال تحویل دهند حس میکرد باید از این سوراخ عمیق خود را رها کند. هم اتاقیهایش برای خود تفریحاتی داشتند؛ تفریحاتی که او نمیپسندید. تفریحاتی که بیشتر با فرهنگ فرانسه جور بود. نه فرهنگِ #مسلمانی و صحرایی او. وقتی از معدن بیرون میآمد آنقدر خسته بود که درسها را نمیفهمید. دیگر به کلاس اکابر نمیرفت. #بیسوادی او را رنج میداد. احساس میکرد در سرزمینی است که برای ابتداییترین و مقدسترین حقوقش باید بجنگد. باید برای نماز خواندن بجنگد.
▪️او یار و یاوری نداشت. یکسالی در این معادن عمیق، زغال استخراج کرد. او نوزده ساله شد. ولی احساس میکرد عمرش دارد در این اعماق تمام میشود. احساس میکرد شصتساله است. معمولاً شیفت کاری معدنکاران هر هفته تغییر میکرد. هیچکس برای مدت طولانی در چاهای عمیق کار نمیکرد. چهارماه تمام #علی در چاه ۸۰۶ متری کار کرد. تنش تاول میزد؛ تاولهایی با سوزش زیاد. دکتر تشخیص داد که تاولها بر اثر گاز معدن است. به سبب بیماری، قرار شد او را از چاه ۸۰۶ متری منتقل کنند.
▫️بالاخره او را به چاهی با عمق ۳۳۵ متر منتقل کردند. علی سر وقت نمازش را بی سر و صدا میخواند، اما دلش میخواست از فرانسه برود. چند نفر از آشنایانش گفتند هلندیها به کارگران معدن بیشتر پول میدهند علی بخشی از پساندازش را برای مادربزرگش فرستاد. #قراردادش یکساله بود. او برای یکسال تعهد داشت برای معدن کار کند شرایط کار نامناسب بود. علی دچار بیماری پوستی شده بود. ولی علی خوب کار میکرد. جوان بود. گزارشهای سرکارگران معدن، او را به عنوان کارگر فعال و نمونه معرفی میکرد. #علی گواهی یکسالهی کار را در معدن پادوکاله گرفت.
✅ هفتهی آینده با #ذرهبین همراه با علی به هلند خواهیم رفت...
📚 شازده حمام، جلد ۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلی_یزدی
@zarrhbin