eitaa logo
ذره‌بین درشهر
21.6هزار دنبال‌کننده
66.5هزار عکس
10.7هزار ویدیو
228 فایل
ارتباط با ادمین @Zarrhbin_Admin جهت هماهنگی و درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹برخوردِ مردم با تکنولوژی ها...‼️ ▫️صحبت از نوشتن مشق با خودکار بود. چقدر بچّه ها چون با مشق می نوشتند از دست معلّم ها خوردند یا نمره منفی گرفتند. خودکار در دهه ۱۳۳۰ در یزد مثل کامپیوتر در دهه ی ۸۰ _۱۳۷۰ بود. بچّه ها از معلّم ها و آموزش و پرورش جلوتر بودند. ▫️همانطور که حالا در اکثر شهرهای بزرگ کشور و بخصوص در تهران بچّه ها از نظر کاربری کامپیوتر، شناخت نرم افزارها و استفاده از اینترنت از معلّم ها و آموزش و پرورش جلوتر هستند. آموزش و پرورش همیشه از دانش آموزان عقب تر بوده است. در مواردی که آموزش و پرورش خود وسیله ای برای اجرای بعضی اهداف دولت بوده است، مثل همان اهدای شیرخشک یا نفتی کردن بخاری ها. در هر صورت آموزش و پرورش که خود یک ابزار مدرنیزاسیون و نوسازی است در کشور ما، در اکثر موارد خود عقب تر از جامعه حرکت کرده است. ▫️ در شرایط فعلی فشار اقتصادی روی معلّمین، موجب شده است که شان معلّم نزد دانش آموز شکسته شود. دبیری که تاکسی سرویس امثال شاگرد خودش است کجا می تواند پدر روحانی او باشد؟ ▫️اصولا برخورد مردم با تکنولوژی های جدید بسیار جالب است. من به یاد دارم که وقتی آمد و مردم در روضه خوانی خواستند استفاده کنند برخی منبری ها آن را می دانستند و استفاده از آن را نمی شمردند. به یاد دارم(حدود سال های۳۵_۱۳۳۳) تازه خواستند بلندگو را در حسینیه ی پشت باغ به کار گیرند یکی از وعاظ(منبری ها) ۷۰ ساله، سخت مخالف بود. چون حسینیه ی بزرگ بود و حدود ۲۵۰۰ نفر در روضه شرکت می کردند و صدای آن واعظ به همه ی حسینیه نمی رسید شخصی وسط حسینیه حرف های آقا را تکرار می کرد. ولی همان واعظ سال ها استفاده از بلندگو را حرام می دانست. گویا اوّلین منبری سرشناسی که را به استفاده کرده است واعظ مشهور بود. ▫️وقتی داشت عمومی می شد آشیخ علی پسر حاج شیخ غلام رضا قفیه خراسانی رادیو را می دانست نه این که حرف های رادیو را حرام بداند اصلا خودِ را حرام می دانست. برخی از طرفدارانش معتقد بودند که اگر رادیوی مغازه ها را خُرد و خمیر کنند جای آن ها در بهشت خواهد بود. فقط پلیس و دادگستری و به خصوص مخالفت عموم مردم توانست جلو آن ها را بگیرد. ▫️همین افراد و همفکران آنها وقتی آمد استفاده آن را اعلام کردند. سالها پس از تلویزیون استفاده از و به همان بلا دچار بود. در صورتی که با مقاومت و صبر و شکیبایی استفاده ی آن را ساختند. خدا می داند چند ده هزار نفر به خاطر ویدئو پرونده دار شدند و به دادگستری رفتند. حالا چه تعداد از مردم پرونده ی آنتنِ دارند⁉️ مردم ما باید دولت را به زور پشت سر خود بکشند؛ بیچاره این ملّت. از لحاظ استفاده از تکنولوژی های ارتباطی از اول ابتدای تکنولوژی تا سال ۱۳۵۷ دولت از مردم جلوتر بود و از آن به بعد مردم از دولت جلوتر بودند. مردم با دادن خسارت های مادی و معنوی و مقاومت، استفاده از ویدئو را کردند. نوبت به و شدنِ هم می رسد. ولی در این زمینه ها دولت از مردم عقب تر است. ▫️در جلسه ی مدیران گروه های آموزشی جغرافیایی کشور در شیراز بین ۲۱_۱۹ اردیبهشت ۸۱ یک دبیر از شیراز اعلام کرد که مسئول ICT آموزش و پرورش گفته است مایل نیستم که بچّه ها با آشنا شوند چون بدین ترتیب امکان به خارج رفتن آنها برای کار بیشتر می شود. همین نظر را یکی از مسئولین ICT آموزش و پرورش خراسان هم اظهار داشته اند. البته همه ی مسئولین اینطور فکر نمی کنند. یعنی به نظر این گروه کوچک از مسئولان، باید در مرکب بمانند تا باشند. ولی جوان ها راه خود را می یابند. همانطور که نسل ما در دهه ی ۱۳۳۰ استفاده از خودکار را به آموزش و پرورش تحمیل کرد و خود را از دوات های کثیف و قلم نی و قلم فرانسه رهاند. ▫️نسل جدید با تسلط خود بر ، آموزش و پرورش را گیج و مات و مبهوت کرده است و خواهد کرد. آموزش های قدرت این سازمان عریض و طویل که وظیفه اش ساختن افرادِ مطیع و بدون اعتماد به نفس است را دچار معظل خواهد کرد. ▫️ به احتمال زیاد در دهه ی۱۴۰۰ _۱۳۹۰ رایانه، خانواده و فرد را بر آموزش و پرورش و دولت حاکم خواهد نمود. بساط قدرت نمایی آموزش و پرورش را به کسادی خواهد کشاند. به نظر می رسد رایانه ها، آموزش و پرورشِ قدرت گرا را که در اکثر کشورهای جهان سوم کوشش دارد افراد مطیع، مفلوک، حرف شنو و منظم تربیت کند و پرورش دهد تا بعد از دیپلم کارگران و کارمندان نوکر صفت باشند را در هم خواهد شکست. 📚 از کتاب شازده حمام 📩 سمیّه خیرزاده اردکان @zarrhbin
▪️او حالا از هیچ چیز نمی‌ترسید، حتی از اعدام! صدبار به روحِ درود می‌فرستاد. بعد از یازده‌ روز استراحت، او را پیش بازپرس بردند. بازپرس همان سئوال‌های بازجو را تکرار کرد. سرانجام به آقارضا اجازه دادند با همسرش ملاقات کند. این نشانه‌ی پیروزی بود. وقتی چهره‌ی او را دید فهمید که چه بر سرش آورده‌اند. صورت تکیده و خسته‌ی آقارضا، خنجری بر قلب مهری بود. او مردش را از هر زمانی بیشتر دوست داشت. پیش خودش گفت: "باید کاری بکنم!" ▫️کلافه بود. باید چکار می‌کرد؟ پیش وکیلش رفت. آن گفت هنوز به او اجازه نداده‌اند که با آقا‌رضا ملاقات کند. حدود شش‌ماه بودآقارضا زندانی بود. هنوز وکیلش موفق به دیدار او نشده بود. گفت سعی می‌کند با وزیر دادگستری ملاقاتی داشته باشد و از او اجازه‌ی مخصوص برای ملاقات آقارضا و پیگیری بگیرد. ▪️ از مهری خواست اگر مشکل مالی دارد، بگوید. او حاضر است مقداری پول به مهری قرض دهد. مهری گفت مشکلی ندارد.فقط خواهش کرد که استاد پرونده‌ی شوهرش را هر طور صلاح می‌داند، پیگیری کند. همچنین به استاد گفت شوهرش را خیلی زده‌اند. ▫️ در سایه‌ی درختان دانشگاه نشسته و اشک از گونه‌هایش جاری بود. فکرش در دوردست‌ها بود صورتش شادابی و طراوت گذشته را نداشت. نگرانی از تمام وجودش می‌بارید. در عالم تخیل دور و درازی بود. ناگهان صدایی را شنید. صدای یکی از جوان‌های همکلاسی بود. جوانی که از چهره‌اش می‌بارید. این هم‌کلاسی تا به حال با مهری هم‌کلام نشده بود. احوال آقارضا پرسید. مهری سفره‌ی دلش باز شد و داستان زندان و کتک خوردن آقارضا را گفت. ، گوش شنوا بود. مهری نیم‌ساعتی درددل کرد. جوان به مهری گفت اگر کمکی بتواند بکند، دریغ ندارد. بعد خداحافظی کرد و رفت. ▪️چند روز بعد به سراغ مهری آمدند و خودشان را دانشجوی دانشکده‌ی مهندسی معرفی کردند. گفتند که می‌دانند که شوهرش گرفتار است. با مهری، مهربانی کردند و از او خواستند که به آن‌ها اعتماد کنند و اگر کاری داشت، به آن‌ها بگوید. رابطه‌ی آن‌ها با مهری هر روز زیادتر می‌شد. تقریباً هر روز مهری را در دانشکده می‌دیدند با او حرف می‌زدند و دلداری‌اش می‌دادند. چندبار خواستند به مهری پول قرض بدهند؛ ▫️آدرس خانه‌اش را گرفتند. یک‌روز بعدازظهر به خانه‌ی او رفتند و برایش کادو بردند. آن‌ها مهری را برای یک بعدازظهر به خانه‌شان دعوت کردند. گفتند که شهرستانی هستند و درتهران، در یک خانه‌ی مجردی با هم زندگی می‌کنند. به خانه‌ی آن دو دختر دانشجو رفت و آمد می‌کرد. خانه‌ی ساده‌ای بود. خانه‌ای دربستی با سه اتاق و یک آشپزخانه. وسایل خانه جور بود. معلوم بود دخترها مشکلِ مالی ندارند. آن‌ها گاهی باهم بحث می‌کردند. می‌زدند. حرف‌هایی که مهری تا آن زمان نشنیده بود. ▪️روزی یک از از مهری پرسید: "کتاب جنگ و صلح تولستوی را خوانده‌ای؟" پاسخ مهری منفی بود. دختر کتاب جنگ و صلح را به او قرض داد و گفت کتاب را بخواند، بعد درباره‌ی آن بحث می‌کنند. مهری را خواند. از نظر او کتاب بسیار خوبی بود. تا به‌حال چنین کتابی را نخوانده بود. به دوستانش خبر داد کتاب را تمام کرده است. قرار شد یک روز بعد‌از‌ظهر به خانه‌ی آن‌ها برود تا درباره‌ی کتاب بحث کنند؛ ▫️وقتی مهری به آنجا رفت، یک دختر دیگر هم بود. دختری از دانشکده‌ی علوم. بحث مفصلی بود. دخترها مطالبی می‌گفتند و شواهدی می‌آوردند که تا آن روز نشنیده بود بحث‌های آنها برای مهری جدید بود. از بحث‌های آنها خوشش آمده بود. رفت و آمدهای مهری با بچه‌ها زیادتر شد. مهری علاوه بر کتاب‌های درسی، کتاب‌هایی را هم که آنها می‌دادند می‌خواند. آثار ، برادران کارمازوف، خانه‌ی اموات، قمارباز و داستان‌های ، مادر نوشته‌ی را هم. کتاب کارگرانِ دریا و بینوایانِ را هم خواند. این کتاب‌ها اوقات فراغت مهری را پر می‌کرد. او دیگر فرصت فکر کردن به گرفتاری‌هایش را نداشت. ✅ پایان 📚 شازده حمام، جلد۴ ✍ @zarrhbin