فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیارت امام زمان عجل در روز جمعه
آقا جان
همه گویند
به تعجیل ظهورت
صلوات
کاش این جمعه بگویند:
به تبریک حضورت،
صلوات
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَ
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
#امینپور، قیصر🌷 (۱۳۸۶_۱۳۳۸ه.ش) 👇👇👇👇👇👇👇 @zarrhbin
#امینپور، قیصر🌷
(۱۳۸۶_۱۳۳۸ه.ش)
شاعر و استاد دانشگاه
✅ #قیصر در گُتوند، از توابعِ #دزفول، متولد شد. دیپلمِ خود را همانجا گرفت و به #رشتهیپزشکی رفت. امّا آن را رها کرد و #رشتهیجامعهشناسی را برگزید.
✅ در رشتهی جامعهشناسی هم نماند و به #ادبیاتفارسی روی آورد. او این رشته را تا مرحلهی #دکتری، با نوشتنِ "پایاننامهای" با #درجهیعالی به انجام رساند.
✅ #امینپور از شاعرانِ طلیعهی #انقلاباسلامی بود. اولین فعالیتهای شعری و ادبی خود را در حوزهی "اندیشه و هنر اسلامی"، که بعدها #حوزهیهنریسازمانتبلیغاتاسلامی نام گرفت، شروع کرد و اشعارش زود مورد توجه قرار گرفت.
✅ #شعریبرایجنگ او یکی از بهترین "اشعاری" است که تا کنون دربارهی "جنگ تحمیلی" سروده شده است.
✅ #امینپور هم در حوزهی بزرگسالان و هم در حوزهی نوجوانان آثاری پدید آورده است: تنفس، صبح، مثل چشمه مثل رود، آینههای ناگهان، گلها همه آفتابگرداناند و دستور زبان عشق از آثارِ اوست.
✅ #امینپور در آبانماه ۱۳۸۶ در پی بیماری درگذشت و در زادگاهش "گُتوند" به خاک سپرده شد
روحش شاد،
یاد و نامش گرامی...🥀
📚 فرهنگ نامهی نام آوران
(آشنایی با چهرههای سرشناس تاریخ ایران و جهان)
📆 چاپ پنجم، آذر ۱۳۹۲
📌و بخوانیم خاطرهی تولد یکی از دوبیتیهای اُستاد #قیصر_امینپور...
🍃 در یکی از روزهای آغازین جنگ تحميلی در جمع تعدادی از هنرمندان از جمله شادروان #دکتر_قیصر_امینپور، شاعر و نویسندهی متعهد و انقلابی در امور تربيتی شهرستان دزفول نشسته بودیم و بوی رنگ و گواش و پارچههای خطاطی در اتاق پراكنده بود.
🍃 یکی از هنرمندان مشغول کشیدن طرحی بود که در آن بال سیمرغی با رنگ آبی و در کنار آن لالهای به زیبایی تمام، با رنگ قرمز، نقاشی میشد. او پس از تكميل نقاشیاش رو به #قیصر کرد و گفت: آيا میشود برای این تصویر شعری بسرایيد؟ آخر این طرح یکی از آن دو بیتیهای زیبای شما را میطلبد.
🍃 #قیصر با همان تواضع و ادب همیشگی و با اندکی شوخی گفت: "شعر و مطلب شیر آب نیست که هر موقع دلت خواست باز کنی و روان شود. باید جرقهای در ذهن زده شود و اصولأ راز ماندگاری شعر در همین مسأله نهفته است که تا لطف و مدد الهی و الهامی صورت نگیرد ، شعر ماندگاری نیز آفریده نخواهد شد."
🍃 نقاش طرح خود را روی میز گذاشت و هر یک به کاری مشغول بودیم كه ناگهان باد، کاغذ نقاشی شده را بر زمین انداخت. در همان لحظه یکی از بچهها که در حال گذر بود متوجه نشد و پایش بر روی نقاشی رفت. نقش كفش و شیارهای پر از خاک، روی لاله و بال سیمرغ نقش بست. صاحب اثر آن را برداشت و رو به #قیصرامینپور، با ناراحتی گفت: اگر شما برای این اثر ارزش قایل بودید این گونه نمیشد.
🍃 #قیصر هم كه از اين حادثه ناراحت شده بود، مکثی کرد و همانجا این دو بیتی معروف خود را فیالبداهه بر زبان جاری ساخت كه:
مبادا خویشتن را واگذاریم
امام خویش را تنها گذاریم
ز خون هر شهیدی لالهای رست
مبادا روی لاله پا گذاریم
@zarrhbin
سلام.
بخوانید ابیات و جملاتی پندآموز ازسعدی
سخندان پرورده پیر کهن
بیندیشد آن گه بگوید سخن
مزن تا توانی به گفتار دم
نکو گوی اگر دیر گویی چه غم !
بیندیش و آن گه بر آور نفس
و زان پیش بس کن که گویند بس
به نطق آدمی بهتر است از دواب
دواب از تو، به گر نگویی صواب
هر که گردن به دعوی افرازد
خویشتن را بگردن اندازد
سعدی افتاده ایست آزاده
کس نیاید به جنگ افتاده
اول اندیشه وآنگهی گفتار
پای بست آمده است و پس دیوار
لقمان را گفتند حکمت از که آموختی گفت از نابینایان که تا جای نبینند پای ننهند .
قدّم الخروجَ قبلَ الولوجُ/ مردیت بیازمای وانگه زن کن
گرچه شاطر بود خروس به جنگ
چه زند پیش باز روئین چنگ
گربه شیر است در گرفتن موش
لیک موش است در مصاف پلنگ .
فتاحی - رضا / التماس دعا
@zarrhbin
تقدیم به دوستانِ پائیزیِ کانالِ بزرگِ
"ذره بین در شهر":
ای تو از جنسِ دلِ بی کینه ام
آتشی پنهان ، درونِ سینه ام
ای تو از رنگِ محبتهایِ من
ای تو شیرینتر زِ صحبتهایِ من
ای تو آرامِ دلِ شیدایِ من
ای تو همزادِ من و غمهایِ من
شعرِ من شیرینیَش از بودِ توست
تارِ مهرم تا ابد در پودِ توست
من ترا در قصه ها گُم کرده ام
قصه ام را فاشِ مردم کرده ام
فاش کردم کهنه احساسِ دلم
رازِ غمها ، غصه یِ بی حاصلم
من ترا دادم به پایِ سادگی
حاصلش شد غصه و دلدادگی
دل اسیرِ آن #مرامت مانده است
آن مرام آری، #گناهت مانده است
عشقِ تو تنها پناهم بوده است
آخرین سدِّ گناهم بوده است
آن گُنه دیریست در جانِ منست
آن #کهن احساس"، زندانِ منست
سالها چشمم به راهِ کویِ توست
دل، پریشانِ خَمِ ابرویِ توست
یادِ زیبایَت غمم را تازه کرد
#قدرِ من را ، با تو هم اندازه کرد
❄️قبل از زمستان❄️
امیررضا ملارحیمی
@zarrhbin
🔶 سیدمحمد خاتمی با صدور پیامی درگذشت اعظم طالقانی را تسلیت گفت
✍ متن کامل این پیام بدین شرح است:
🔸 به نام خدا
جناب آقای عباس قاسمی شریف
با درود به روان تابناک عالم روشنبین، معلم دردآشنای قرآن و پارسای مجاهد حضرت آیت الله طالقانی رضوان الله علیه، درگذشت تأسف انگیز بانوی بزرگوار و خیرخواه، سرکار خانم اعظم طالقانی را صمیمانه به جنابعالی، بیت شریف طالقانی و بیوت وابسته و بستگان عزادار، بهویژه برادران مکرم، خواهران گرانقدر و فرزندان ارجمند آن عزیز تسلیت میگویم و از درگاه حضرت حق جل و علا برای آن فقیده سعیده آمرزش و علو درجات و برای بازماندگان محترم سلامتی و صبر و اجر مسألت می کنم.
با احترام
سیدمحمد خاتمی
۱۳۹۸/۸/۹
@zarrhbin
❌ زنگ نماز اجباری ولی شرکت دانش آموزان در آن اختیاری است
معاون وزیر آموزش و پرورش:
معاون پرورشی و فرهنگی وزارت آموزش و پرورش:
🔺 زنگ نماز برای مدیران مدارس اجباری است و هر مدیری مکلف است ۲۰ تا ۳۰ دقیقه در برنامه درسی برای زنگ نماز خالی کند.
🔻 حضور دانشآموزان برای شرکت در نماز اختیاری است و الزام و اجباری برای شرکت حضورشان وجود ندارد/ ایسنا
@zarrhbin
🔘 دلگرمی دلهای یخزده
🍂 دکتر رفتنِ #مهری
▫️یک هفته بعد از مرگِ #شهربانو، مادرِ آقارضا بحثِ بچه را با مهری پیش کشید. نزدیک سه سال بود مهری ازدواج کرده بود. او حدود بیست سال داشت و هنوز بچهدار نشده بود. یک ماه بعد آقارضا به مهری گفت: "بیا پیشِ آقای #دکترمجیبیان برویم."
▪️#مهری خیلی کم پیش دکتر رفته بود. یکبار وقتی ۷_۶ ساله بود او را پیش دکتر برده بودند. دیگر هرگز پیش دکتر نرفته بود. او نمیدانست دکتر قرار است چکار کند. زن و شوهر به مطبّ #دکترجلالمجیبیان رفتند.
▫️تعدادی زن آنجا بودند. در نوبت ورود به مطب بودند. مهری از زنی که پهلویش نشسته بود، پرسید: "دکتر چکار میکند؟" زن از مهری پرسید برای چه به دکتر آمده است. پاسخ داد سه سال است ازدواج کرده و هنوز باردار نشده است.
▪️آن زن به مهری گفت: "دکتر تو را معاینه میکند." مهری پرسید: "یعنی دکتر مرد دستش را به من میزند؟" آن زمان دکتر زن متخصص در #یزد نبود. فکر کنم در آن زمان هیچ دکتر زنی در یزد نبود. در #ایران هم متخصص زنان که خود "زن" باشد، خیلی کم بود.
▫️#مهری به آقارضا گفت: "من پیش دکتر نمیآیم." آقارضا هر کار کرد مهری گفت: "من خجالت میکشم و پیش دکتر نمیآیم." #آقارضا که خیلی مرد مهربانی بود، گفت: "خوب تو نیا، من تنها میروم."
▪️آقارضا بدون همراهی مهری پیش آقای #دکترجلالمجیبیان رفت. دکتر برایش آزمایش نوشت. چند روز بعد آقارضا نتیجهی آزمایش را پیش دکتر برد. #دکتر گفت: "عیب از توست، تو بچه دار نمیشوی." دکتر مجیبیان او را نا اُمید نکرد و گفت: "با علم و روشهای امروز نمیتوانی بچهدار شوی، ولی علم در حال پیشرفت است. شاید تا چند سال دیگر روشی پیدا شود که برای مشکل تو کار ساز باشد، نا اُمید نباش!"
▫️مهری هیچ حرفی نزد. چند روز بعد #آقارضا به مهری گفت: "تو جوان هستی. حتماً بچه میخواهی. من تو را خیلی دوست دارم . اگر میخواهی، طلاقت میدهم. برو ازدواج کن!" #مهری گریه کرد و گفت: "من تو را دوست دارم. بهعلاوه از کجا معلوم؟ شاید من هم بچهدار نشوم."
▪️چند هفته بعد #مهری راضی شد پیش دکتر برود. دکتر او را معاینه کرد و آزمایش داد. بعد از آزمایش دکتر به مهری گفت: "تو مشکلی نداری. آقارضا مشکل دارد و بچهدار نمیشود." باز هم دکتر به آنها اُمید داد.
▫️دوبار چندین بار #آقارضا به مهری گفت: "اگر میخواهی، تو را طلاق میدهم." #مهری پیشنهاد کرد بروند یک بچه بردارند. مهری و آقارضا روز به روز همدیگر را بیشتر دوست میداشتند. ازدواج به #عشق بدل شده بود.
▪️#آقارضا به مادر و خواهر و برادرش گفت تقصیر اوست که آنها بچهدار نمیشوند. مادرش نذر و نیاز میکرد تا پسرش بچهدار شود. او دیگر به عروسش چیزی نگفت. سه سال و چند ماه بود با هم ازدواج کرده بودند.
▫️یک روز #مهری به آقارضا گفت: " پدرم میگفت پاسبانها مداخل دارند. تو هم مداخل داری؟" #آقارضا گفت: "تعدادی از همکارانم از مردم تِلکه میکنند، ولی من ریالی از مردم نمیگیرم. من جز حقوقم درآمدی ندارم."
✅ پایانِ داستان دکتر رفتن مهری که کوتاه بود و پُرمغز، در ادامه #باهم بخوانیم پاورقی این داستان را که یکی از زیباترین پاورقیهای کتاب "شازدهی حمام" است و سرشار از درسهای بزرگی برای من و توی مخاطب...
👇👇👇👇