eitaa logo
زینبی ها
4.5هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در اطلاعیه شماره 2 خود از انهدام محل های تجمع فرماندهان و عناصر اصلی مرتبط با جنایات اخیر تروریستی کرمان و راسک در سوریه با موشک های بالستیک در بخشی از عملیات موشکی ساعتی پیش خبر داد. به گزارش سپاه نیوز؛ در پی عملیات موشکی ساعتی پیش علیه مقرهای جاسوسی و تجمع گروهک های تروریستی ضد ایرانی در بخش هایی از منطقه، اطلاعیه شماره 2 سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منتشر شد. متن اطلاعیه به این شرح است: بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم " أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ" ملت عزیز و شریف ایران اسلامی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در پاسخ به جنایات اخیر گروهک های تروریستی ، در به شهادت رساندن مظلومانه جمعی از هموطنان عزیزمان در کرمان و راسک؛ محل های تجمع فرماندهان و عناصر اصلی مرتبط با عملیات های تروریستی اخیر ؛ به ویژه داعش، در سرزمین های اشغالی سوریه را شناسایی و آنها را با شلیک تعدادی موشک بالستیک منهدم نمود. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به ملت بزرگ ایران اطمینان می دهد ، گروهک های تروریستی بدخواه ملت ایران هرکجا که باشند را خواهد یافت و آنها را به سزای اعمال ننگینشان خواهد رساند. سایر اهداف منهدم شده اعلام خواهد شد. " وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ" https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
تو هم رفته بودی دیشب با اینا دعوا ؟ نه آقا امیر علی بود من نبودم 😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بُرد موشک های ایران چقدر است؟ رضوان خدا بر روح پاک حاج حسن تهرانی مقدم که با تلاش های شبانه روزی کاری کرد که خط مقدم جنگ 1200km از مرزهای کشورمون فاصله داشته باشه:))
می‌خواهم تمام حرف‌هایم را برایت بگویم.. می‌خواهم تنها سُفره‌یِ دلم را برای تو باز کنم عزیزِ مهربانم :)
🔮نماز شب پنجم ماه رجب ◽️ هر که در این شب شش رکعت نماز بگزارد و در هر رکعت بعد از حمد ۲۵ بار سوره توحید را بخواند . ✨ رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم میفرمایند : 💫 خداوند ثواب چهل پیغمبر و چهل صدیق و چهل شهید به او عطا کند و از صراط مانند برق درخشنده که بر اسبی از نور سوار شده ، بگذرد .
💕اوج نفرت💕 _چرا نمیاید درس بخونید? مرجان یکم از برادرش فاصله گرفت اروم گفت: _داداش فردا تعطیلیم. تیز نگاههش کرد. _پس فرداش، چی کلا تعطیل شدید. چپ چپ نگاهش کرد. _زود بیاید اتاق درستون رو بخونید. رفت و در اتاق رو محکم کوبید. مرجان با لبخند نگاهم کرد. _خب پس فردا هم تعطیلیم بعد هم سعی کرد کنترل شده بخنده تا صدای خندش برادرش رو عصبی تر نکنه. از خنده ی اون منم خندم گرفت سمت کیفم رفتم و برش داشتم مرجان ریز ریز میخندید. _مرجان بس کن خندت عصبی ترش میکنه. _چی کار کنم دست خودم نیست. وارد حال شدیم خوشبختانه همه توی اتاق خودشون بودن و مستقیم رفتیم اتاق احمد رضا در زدیم وارد شدیم. پشت میزش نشسته بود و هر دو دستش رو لای موهاش فرو کرده بود. بدون هیچ حرفی سر جامون نشستیم، من بی توجه به عصبانیت احمد رضا خودم رو به درس خوندن مشغول کردم ولی مرجان هنوز میخندید. احمد رضا که از خنده های ریز ریز مرجان کلافه شده بود ایستاد و رو به مرجان گفت: _بس میکنی یا بیام. مرجان خودش رو جمع و جور کرد. سرش رو به کتاب مشغول کرد. پشت به ما رو به پنجره ایستاد. از اینکه عمو اقا از به نام زدن اون همه مال و اموال تفره رفته بود عصبی بود. تواتاق بیخودی راه میرفت و این باعث از دست دادن تمرکزم شده بود اروم گفتم: _من نمی تونم درس بخونم. مرجان نامحسوس به برادرش نگاه کرد و لب زد: _دلش از جای دیگه پره سر من خالی میکنه. خب انقدر رژه نرو بزار تمرکز کنیم دیگه. صدای بلند احمد رضا باعث شد از جام بپرم و فوری به کتاب خیره بشم. _مگه نمی گم حرف نزنید? چند قدم سمت ما اومد که مرجان فوری گفت: _داداش حرف نمی زدیم، نگار سوال درسی داره. از شما میترسه بپرسه. با چشم های گشاد به مرجان نگاه کردم من داشتم معارف میخوندم الان چه سوالی باید می پرسیدم. _چه سوالی? ترسیده نگاهش کردم اگر واقعا سوال هم داشتم الان وقتش نبود. یکم هول شدم و تو دلم به مرجان بد و بیراه گفتم. _از این درس که نه، یکم تو زبان مشکل دارم. حالا بعدا ازتون می پرسم. _اصلا کلا یادم رفته بود باید باهات درس کار کنم. کتابت رو بیار بپرس. _سه شنبه زبان داریم. حالا وقت زیاده. _عیب نداره بپرس... در اتاق با شتاب باز شد شکوه خانم وارد شد. _احمد رضا بزار من زنگ بزنم به اردشیر. روبروی مادرش ایستاد. _زنگ بزنی چی بگی? مال خودشه دلش نمیخواد بده به ما. _بیخود کرده، اول امید وار کرده بعد می زنه زیرش. _مادر من زور که نیست. _من باید بدونم چی شده. دیروز اینجا همه چی رو اماده کرد فقط دفتر خونه رفتن موند. چی شد که یهو پشیمون شد. _اصلا معلوم نیست پشیمون شده باشه. نگفت که نمی زنم، گفت فعلا نه. _تو چه ساده ای اون گوشت به دهنش مزه کرده. سرچرخوند و متوجه حضور من شد ناخواسته و از روی ترس گفتم: _سلام. _سلام و درد، از کی اینجا گوش وایستادی? به احمد رضا نگاه کردم. _مامان گوش واینستاده اینجا دارن درس میخونن. _چرا اینجا? _مثل همیشه. دوباره نگاه غرق در نفرتش رو به من داد سرم رو پایین انداختم. با صدای بسته شدن در اتاق سر بلند کردم هر دو رفته بودن با مشت به بازوی مرجان زدم. _تو می دونی من از اقا می ترسم. اونم تو این شرایط، چرا الکی میگی من سوال دارم. دستش رو روی بازوش گذاشت. _تو اول حرف زدی، به تو که کاری نداره، با اون اعصاب داشت می اومد سراغ من. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
8.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و اینبار در مشهد مقدس 😍😍😍 منتظر حضور گرم شما و میهمانان عزیزتون هستیم 😍😍 بزرگترین ایونت کارآفرینی در خراسان 😍💪 فرهنگسرای غدیر تقاطع شیرودی و شهید رستمی😍💪 توجه         توجه       ⤵️⤵️⤵️⤵️ 🔴  فراخوان  یک دورهمی فوق العاده مختص بانوان ،با حضور بانوان مقتدر و موفق در زمینه ی کارآفرینی ‌وطب سنتی برگزار میشود. 🔴   ازشما بانوی عزیز دعوت به عمل می آید جهت  آشنایی با این حرفه ی   مستقل  و پردرآمد به آدرس که زیر بنر درج شده تشریف فرما شوید ⚘ آدرس این دورهمی دوستانه   ⤵️⤵️ 🔴1402/10/27(چهار شنبه) ⭕در مکان فرهنگسرای غدیر ،تقاطع شیرودی و شهید رستمی منتظر حضور شما بانوان  عزیز هستیم✅ برای کسب اطلاع از زمان پیام بدین ظرفیت پذیرش محدود حتماً اطلاع بدین 👇🏻 @zah7482 .....
-برِسَد کاش‌ همین‌ حِین‌ همینجا؛ فیِ‌الفور -بِرسد ازرَه‌ و حالِ‌ دلِ‌ ما خوب‌ شود...
💕اوج نفرت💕 نگاهم رو دوباره به کتاب دادم. من تا کی باید اینجا تحقیر بشم. فردا بعد از مدرسه میرم خونه ی خودمون هر چی هم میشه بشه. مرگ یه بار شیون یه بار. برای شام به اجبار بیرون رفتم روی صندلیم نشستم و زیر نگاه تحقیر امیز شکوه خانم شروع به خوردن کردم. لقمه ها رو به زور قورت میدام. حتی دستم برای خوردن اب هم به سختی روی میز میرفت. ایستادم و رو به شکوه خانم گفتم : _خانم خیلی ممنون. حتی نگاه هم نکرد. احمد رضا نیم نگاهی به مادرش کرد و رو به من گفت: _نوش جان. رامین که کنار احمد رضا نشسته بود بلند شد کفکیر برنج رو برداشت. _چرا انقدر شما زود سیر میشی? خیلی کم خوردی. کفکیر رو سمت بشقابم آورد. _اینقدر کم میخوری که لاغر موندی، بخور بزار جون بگیری. شکوه خانم با چشم های گرد نگاهش میکرد. منم دست کمی از خواهرش نداشتم. هنوز دستش به بشقاب نرسیده بود که احمد رضا مچ دستش رو گرفت خیلی جدی گفت: _خودم براش میریزم. _چه فرقی داره احمد جان من میریزم. _فرق داره، شما بشین خوب نیست انقدر رو میز خم بمونی. کفکیر رو با حرص از رامین گرفت و محتویاتش رو توی بشقاب من خالی کرد و تو چشم های رامین خیره شد. مجبور به نشستن شدم ولی اصلا میل نداشتم. شکوه خانم گفت: _خب بسه. به خاطر یه پاپتی به جون هم نیافتید. نترسید این بلده چه جوری خودش رو سیر کنه. یه عمره با گدایی سیر شده الان که سفره ی رنگین جلوش پهنه نخوره. سرم داغ کرد میتونستم بهش بگم پاپتی تویی که منتظری عمو اقا بهت مال و اموال بده. تویی که به زور خودت رو تو این خانواده جا کردی. ولی ترسیدم جواب بدم، از احمد رضا ترسیدم. حتی جرات نداشتم برم اتاق مرجان بغض توی گلوم امونم رو برید و تبدیل به اشک های گرمی روی گونم شد. احمد رضا خیلی اروم گفت: _عه مامان! _چیه به خانم بر خورد. بلند شو اشک تمساح نریز .گمشو برو تو اتاق. حالم از صدای گریت بهم میخوره. _ابجی این حرف ها چیه میزنی? نفهمیدم چه جوری به اتاق برگشتم سرم رو توی بالشتم فرو کردم و با صدای بلند جیغ زدم گریه کردم و خدا رو صدا زدم. با تکون های دستی از خواب بیدار شدم. _نگار بلند شو، دیر شد مدرسه. به زور چشم هام رو باز کردم بلندشدم تو سرویس داخل اتاق صورتم رو شستم وسایلم رو اماده کردم کیف و کتاب هام رو برداشتم در رو باز کردم و مستقیم به حیاط رفتم منتظر مرجان نموندم و از حیاط هم بیرون رفتم. تا مدرسه اروم اروم اشک ریختم و خدا رو صدا کردم. هوا سرد بود و صف تشکیل نشد. مستقیم وارد کلاس شدم و روی صندلیم نشستم. سرم رو روی میز گذاشتم پف چشم هام انقدر زیاد بود که همه نگاهم می کردن. صدای قدم های کسی که بهم نزدیک میشد، باعث شد تا سر بلند کنم. مرجان نگران نگاهم میکرد. سرش رو به نشونه ی تاسف تکون داد و بیرون رفت چند لحظه ی بعد برگشت و کنارم نشست. _چرا تنهایی اومدی? جوابش رو ندادم. _احمد رضا انقدر از دستت عصبی بود که فقط شانس اوردی توی مدرسه بودی. بازم جوابش رو ندادم _واسه حرف های دیشب مامان قهر کردی? _مرجان ولم کن. _تو که رفتی هم دایی هم احمد رضا کلی با مامان حرف زدن. _برام مهم نیست. نمیخوام بگی. از حرفم ناراحت شد کمی نگاهم کرد و دیگه حرف نزد. کلاس ها که تموم شد منتظر مرجان نشدم و سمت خونه راه افتادم صدای نگار نگار گفتنش رو میشنیدم ولی اهمیت ندادم بالاخره نفس نفس زنون بهم رسید. _تو چرا با من قهری به من چه? _قهر نیستم اعصابم خرابه تا خونه دیگه حرف نزدیم کلید انداختم و در رو باز کردم. مرجان سمت خونشون رفت و من سمت خونه ی خودمون. _نگار. ایستادم. _به خدا الان وقتش نیست. بزار یه موقعیت دیگه. اهمیت ندادم و سمت خونمون حرکت کردم. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
یه دعای قشنگی توی سوره اسرا هست که میگه : 🌸«و قُل رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا»🌸 بگو: پروردگارا، مرا [در هر کارى] به راستی درآر و به راستی بیرون آر، و از جانب خود، یارى کننده توانایى برایم قرار ده.💪✌️ خیلی قشنگه نه؟😍 توی دعاهامون زیادبخونیمش🤲 ✨الهی به امید تو الهی به امید تو الهی به امید تو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📿 نماز شب ششم ماه رجب ◽️ هر که در این شب ،دو رکعت نماز گذارد و در هر رکعت بعد از حمد ، ۷ بار آیة الکرسی را بخواند ، ✨ رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم میفرمایند : ◽️ منادی از آسمان ندا می کند ای بنده خدا ، حقا که تو ولی خدا هستی و برای تو هفتاد هزار حسنه است که هر حسنه نزد خداوند برتر است از کوه هائی که در دنیاست . 📚 اقبال الاعمال ص۱۵۰