‹ اَلسلامُ علیٰ مَن تَهَیَجَ قَلبُهآ للحُسین ›
سلام بر بانویی که قلبش از جای کنده شد
برای حسین علیهالسلام...
وفات بانوی دمشق تسلیت باد🖤
🍃🌸#نماز_حضرت_زینب_(س)
📌 2 رڪعت نماز مثل نماز صبح به نیت نماز حاجت می خوانید وثوابش را به روح حضرت زینب سلام الله هدیه می ڪنید
🖇 بعد از نماز تسبیحات حضرت زهرا سلام الله
بعد:
🌸510 مرتبه "یاحَیُّ یاقَیُّوم"
🌸69 مرتبه اَلسَّلامُ عَلَیڪِ یا بِنتَ اَمیرِ المُومنین
🌸14مرتبه با حالت توجه این شعر را بخوانید :
•شفیعه ی دوسرا منبع حیا زینب
•حیا وعصمت وناموس ڪبریا زینب
•به حق جد وپدر ومادرت زینب
•به پاره های جگر برادرت زینب
•به آن وداع حسینت به روز عاشورا
•بخواه حاجت ما را تو از خدا زینب
👌بسیار مجرب است بین ذڪر ها با ڪسے حرف نزنید ومتوجه خداوند باشید....
#سلام_امام_زمانم❤️🌿
📖السَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْرآءِ...
سلام بر تو ای یادگار بهانه خلقت، ای امیدِ مادر،
سلام بر تو و بر روزی که دولت زهرایی ات جهان را منور خواهد ساخت.
...فَفَرِّج عَنّا بِحَقِّهِم فَرَجاً عاجلاً قریباً ، کَلَمحِ البَصَر اَو هُوَ اَقرب🤲
#پارت74
💕اوج نفرت💕
خیلی محکم گفت:
-برگرد تو اتاقت.
یکم از حالتش ترسیدم اروم گفتم:
-اخه خون!
-اون خودش بلده از پس خودش بر بیاد. برو تو اتاقت دیگم بیرون نیا.
خودش ایستاد و منم بلند کرد بازوم رو رها کرد با سر اشاره کرد به در
-برو.
سمت در اتاق رفتم هنوز به در نرسیده بودم که صدای شکوه خانم باعث شد تا بایستم.
-چه خبره اینجا?
برگشتم سمتش چپ چپ به من نگاه می کرد پشت چشمی نازک کرد. نگاهش رو به رامین داد با دست توی صورتش زد و دوید سمتش.
-خدا مرگم بده، چی شدی تو?
چند تا دستمال از روی میز برداشت و روی صورت رامین گذاشت و با نگرانی گفت:
-چی شده?
رامین با دستمال ها بینیش رو محکم رو نگه داشت و با سر به احمد رضا اشاره کرد.
-از قلچماغت بپرس.
شکوه خانم دلخور به پسرش نگاه کرد.
-دعوا کردید?
احمد رضا دستش رو بالااورد و رو به رامین ادامه داد:
-اگه نگار نترسیده بود الان نمی تونستی حرف بزنی. برو خدا رو شکر کن که به دادت رسید.
شکوه خانم طلب کار ایستاد.
-صبر کنید ببینم، دعوا سر این بوده.
منظورش از این من بودم.
-نخیر دعوا سر نگاه هرز و هیز رامینه، که معلوم نیست چرا یه شبه تغییر کرده.
-هیز تویی که چهار چشمی مواظبی به غیر خودت کسی دید نزنه.
احمد رضا برگشت سمت من یک قدم اومد جلو و با حرص گفت:
-مگه نگفتم برو تو اتاقت.
فوری برگشتم سمت اتاق مرجان لای درگاه در ایستاده بود و به ما نگاه می کرد. وارد اتاق شدم روی کاناپه نشستم چند لحظه بعد مرجان هم اومد و در رو بست رو به من گفت:
_چی شده؟
-همه چیز رو براش تعریف کردم به غیر از اون قسمتی که رامین پشت در بود و باهام حرف زد.
نمی دونم چرا به حسی بهم می گفت رامین رو با خودت نگه دار.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
نماهنگ شبیه حیدر.mp3
5.09M
به زهرایی شبیه مادرم من
به مولایی شبیه حیدرم من😭
حسینم رفت اما دین به جا ماند
به تنهایی امیر لشکرم من😭
#حاج_محمود_کریمی
#شهادت_حضرت_زینب_س💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام زمان(عج)فرمودند❤️
به شیعیان ما بگویید
خدا را بحق عمه ام
حضرت زینب (ع)
قسم دهند که فرج مرا نزدیک گرداند.
عزیزان امروز برای همدیگه دعاکنید خیلی ها التماس دعا گفتن
دعا برای سلامتی وتعجیل در فرج آقامون
دعا برای سلامتی حضرت آقا
دعا برای شفا وسلامتی کامل مریضا
دعا برای عاقبت بخیری و خوشبختی جونها
دعا برای نابودی صهیونیست و اسرائیل و آمریکا
خلاصه امروز در حق همدیگه دعا کنیم
ادمین های کانال و ما رو هم از دعای خیرتون فراموش نکنید🙏
#پارت75
💕اوج نفرت💕
_تو کی اومدی?
_اخر دعوا، صدای جیغت اومد با مامانم ته حیاط بودیم. احمد رضا فهمید رامین مهمونی رو پیچونده، یهو قاطی کرد. سفره هنوز پهن بود گفت پاشید بریم.
با تردید نگاهم کرد.
_داییم کاریت داشت?
_نه بابا بیچاره، من از صدای اقا فهمیدم که خونس.
لب هاش رو پایین داد.
_من داییم رو دوست دارم. ولی احمد رضا میگه نگاهش پاک نیست.
لباسش رو عوض کرد در رو باز کرد و به بیرون سرک کشید اهسته بستش و سمت کیفش رفت گوشی همراهش رو دراورد روی تخت دراز کشید و سرگرم شد.
_این رو از کجا اوردی?
_گفتم که داییم برام خریده.
_اقا بفهمه ناراحت میشه.
همون طور که سرگرم بود گفت:
_از کجا می خواد بفهمه.
_کار دیگه، یهو دستت ببینه.
_حواسم هست.
صدای در اتاق باعث شد تا مرجان از ترس گوشی رو پایین تختش پرت کنه. بعد هم به من خیره بشه.
پر استرس گفت:
_چی کار کنم?
خواستم حرف بزنم که صدای احمد رضا اومد.
_بیدارید?
اب دهنم رو قورت دادم و پشت در رفتم.
_بله
_یه لحظه روسریت رو سرت کن کار دارم.
_چشم.
مرجان هنوز نگاهم میکرد، با سر به گوشیش اشاره کردم فوری زیر بالشت پنهانش کرد. روسری رو روی سرم انداختم و در رو باز کردم
اومد داخل و کلیدی رو سمتم گرفت.
_از این به بعد در این اتاق باید فقل باشه، همیشه.
کلید رو گرفتم چشمی زیر لب گفتم
سوالی گفت:
_پشت در اتاق چی کار داشت?
_کی?
مشکوک نگاهم کرد.
_اقا باور کنید نمی دونم کی رو می گید.
نفس سنگینی کشید.
_پشت سر من در رو قفل کن.
این رو گفت و رفت .
_خیلی تابلو دروغ گفتی.
نگاهم رو به چشم هاش دوختم هنوز رنگ و روش به خاطر گوشیش جا نیومده بود.
_دروغ نگفتم.
_اخه دعوا به این بزرگی با اون همه سر و صدا که ما از ته باغ شنیدیم، تو نفهمیدی سر چی بود!
_شما که شنیدید مامانت پس چرا پرسید دعوا کردید ?
_مامان از سر سیاستش اونجوری گفت، چون فکر کرد احمد رضا داره تو رو می زنه تو هم داری جیغ می کشی. بعد اومد دید داداشش کتک خورده.
در رو قفل کردم روی کاناپم دراز کشیدم.
_حداقل میگفتی هیچی نگفت اینجوری به تو هم شک می کنه.
مرجان راست میگفت اون دروغ پیش زمینه شر بزرگی برام شد.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دفع البلا زینب ❤️🩹🥲
#حسینستوده