eitaa logo
زینبی ها
4.4هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
•●🇮🇷✌️🏻●• اگر روی و ویژگی‌هایی که یک رییس‌جمهور باید دارا باشد، صحبت نکنیم این بحث‌ها تا ابد بی‌نتیجه است! •●🇮🇷https://eitaa.com/zeinabiha2✌️🏻●•
📍۸سال از این ده سال که نمودار آن را نشان میدهید دولتی سرکار بود که معاون اولش سخنران همایشهای شماست و وزرایش برایتان میتینگ برگزار میکنند 😊 https://eitaa.com/zeinabiha2
⬅️انتخابات ۸ تیر، انتخاب میان این دو تصویر است. انتخاب سومی وجود ندارد! 🇮🇷 https://eitaa.com/zeinabiha2
تابلو روبرو حواسم رو به خودش جلب کرد باغ موزه عفیف اباد. کنارم ایستاد. _اینجا خیلی قشنگه. _بله از ورودیش مشخصه _من عاشق موزه های ایرانم مخصوصا اینجا. توی موزه ها احساس غرور میکنم _بله قطعا همینطوره چرخید سمتم تو چشم هام نگاه کرد. _میشه اینجوری حرف نزنی. نگاهم رو ازش گرفتم. درمونده لب زدم _یکم معذبم نفس سنگینی کشید و گفت _بیا کمی از،پشت نگاش کردم و دنبالش راه افتام برگشت نگاهم کرد کمی از سرعتش کم کرد با هم همقدیم شدیم وارد فضای سبز و پر از انرژی مثبت باغ شدیم. نگاهم به درخت ها و گل های رنگ و وارنگ بود که دست علی رضا روی دستم نشست. با این کارش تپش قلبم بالا رفت. نیم نگاهی بهم انداخت _اذیت میشی? دنبال جواب مناسبی بودم که گفت _عادت کن تمام صورتم لبخند شد . نگاهم کرد اروم لب زدم _اذیت نمیشم. لبخندی زد و ابروش رو بالا داد _افرین دختر خوب. نگاه ازش گرفتم و به سنگ فرش زیر پام دادم.غرق در شعف شدم. خوشحالی وصف ناپذیر . احساس غرور میکنم. حس میکنم کنارش اعتماد به نفس از دست رفتم رو بدست میارم. _بریم اونجا یه چی بخوریم رد انگشتش رو گرفتم به صندلی های قرمزی رسیدم که مرتب کنار هم چیده شده بودند. نزدیک به صندلی ها دستم رو رها کرد و کمی جلو تر رفت صندلی رو عقب کشید _بفرمایید خانووم بند کیفم رو با هر دو دستم گرفتم و با لبخند روی صندلی نشستم. _من الان میام کمی با عجله ازم فاصله گرفت. به گلدون ر وی میز نگاه کردم. گل های طبیعی ریزی که داخلش بود رو با دست لمس کردم. _قشنگن? سر بلند کردم و نگاش کردم صندلی رو بیرون کشید و روبروم نشست _بله خیلی _به نظر منم قشنگن. عمیق نگاهم کرد _خب تعریف کن _چی بگم _هر چه میخواد دل تنگت بگو سرم رو پایین انداختم. _از اینکه اینجایید...یعنی کنارم هستید...خیلی خوشحالم. با شیطنت خاصی گفت _خب منم خوشحالم نیم نگاهی بهش انداختم و فوری سرم رو پایین گرفتم. _او...اون روزها که عاشقتون بودم. همش از خدا میخواستم یه کاری کنه مال من باشید _ الان من مال تو شدم. _نه که اونجوری. یعنی ...چه جوری بگم، این یه حسه. حس مالکیت ابروش رو بالا داد وسوالی نگاهم کرد. _شاید حسم اشتباهه. سرم رو.پایین انداختم اشک تو چشم هام جمع شد و ناخواسته تاثیر بغض باعث لرزش صدام شد. _من در طول زندگیم هیچ کس رو نداشتم فکر میکنم طبیعی باشه که بعد از بیست و یک سال ترس از دادنتون باعث بشه که احساس کنم باید برای من باشید. _خیلی خب حالا . دارم باهات شوخی میکنم چه زود هم گریه میکنه. ملتمس نگاهش کردم. _واقعا شوخی کردید? تو چشم های هم خیره شدیم با صدای ارومی گفت _اره عزیزم شوخی بود اشک.روی گونم.ریخت _شوخی بدی بود. دستمال رو از جعبه ی روی میز،بیرون کشید و گرفت سمتم _معذرت میخوام .خواهر دلنازکم من از دیروز تا هر وقت که تو بخوای برای خودتم.بگیر اشکت رو پاک کن. دیگم اشکت رو نبینم. دستمال گرغتم اشکم رو پاک کردم با حضور پیش خدمت کنار میزمون سرم رو به سمت مخالف چرخوندم تا چشم های اشکیم رو نبینه چایی و کیکی که علی رضا سفارش داده بود رو روی میز گذاشت و رفت. _بخور عزیزم سرچرخوندم و نگاش کردم لیوان چایی رو همراه با پیش دستی که کیک داخلش بود روی میز سمتم سر داد تشکر کردم و شروع به خوردن کردم _نگار الان بریم اونور تو لباس سنتی عکس بندازیم. کیک توی دهنم رو به کمک چایی قورت دادم و متعجب نگاش کردم _منم بپوشم _اره دیگه تو زنونه من مردونه با هم عکس بندازیم .دوست نداری? _دوست دارم.ولی فکر نکنم عمو اقا خوشش بیاد. اخم نمایشی کرد و.گفت _از این به بعد من باید خوشم.بیاد به چایم اشاره کرد _بخور بریم لبخند رضایت بخشی زدم و چشمی زیر لب گفتم بعد از خوردن صبحانه با علی رضا کل باغ رو گشتیم تو لباس های سنتی مختلف عکس انداختیم علی رضا در عین اینکه خیلی با شخصیته ادم شوخی هم هست مدام با شوخی هاش وادار به خندیدنم می کرد. در نهایت بعد از گشت و گزار چهار ساعته سوار ماشین شدیم
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۴۰ هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌
عزیزانی که میخوان مثل پارسال برای پخت غذای عید غدیر کنارمون باشن و سهیم باشن یاعلی بگید برای یکی از شماره کارت هات واریز بزنید بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584
کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255
محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c رسید واریزی رو برای ادمین ارسال کنیددوستان اگربیشترجمع بشه برای کارهای خیردیگه هزینه میشه @Karbala15
یادتون نره برای غذای غدیر سهیم بشید وقتی نیست ها جانمونید که خیلی حیفه😊 چراغ ها رو به نیت اهل بیت روشن کنید
‌_😭😭😭😭 +چرا گریه می‌کنی؟ _دیروز مادر شوهرم اومد ، یخچالو باز کرد، دید که هارو با پلاستیک گذاشتم تو ، کلی کرد😭 +اخه کی دیگه از این کارا می‌کنه ؟🤦‍♀ _خب من که بلد نیستم😢 +مگه تو کانال هنر خانه داری جویین نیستی؟😒 _نه، چی هست؟ +یه کاناله که ترفند داری یاد میده، این که چجور وسایل رو کنی و خونت و باشه، تازه کلی کارای هنری هم داره... _وااقعا؟ وای نمی‌دونستممم😳 +بیا لینکشو بهت می‌دم ولی به کسی نگیا🤫خزش می‌کنن..👇 https://eitaa.com/joinchat/1416102027C206c14c564
فقط یک‌ نابغه میتونه در عرض ۱۵ دقیقه گوزن رو پیدا کنه😎 بزن رو لینک تا بهت بگم کجاش بود😅👇 https://eitaa.com/joinchat/2673672343Cc8cec83c1d
💕اوج نفرت💕 مسیری که میرفت مسیر خونه نبود _خونه نمیرید? دنده رو جا به کرد _نه میریم خونه ی من. ابروهام رو بالا دادم و متعجب گفتم: _مگه شما اینجا خونه دارید? نیم نگاهی کرد و خیلی جدی گفت: _نه من شب ها توی پارک میخوابیدم. فوری گفتم: _نه، منظورم این نبود. ببخشید. _با صدای بلند خندید. _شوخی کردم . نمیدونم چرا دوست دارم اذیتت کنم. ناراحت میشی? لبخند زدم. _نه. راحت باشید. سرش رو تکون داد _راحتم. نگار من چی کار کنم به تو خوش بگذره? سرم رو پایین انداختم. _من همین که کنارتوتم بهم خوش میگذره. نیم نگاهی انداخت. _نگار تو منو یاد یک تک مصرع میندازی. نمیدونم شایدم ضرب المثله. سوالی نگاش کردم: _کم گوی و گزیده گوی چون دُر. لبخند دندون نمایی روی لب هام ظاهر شد. کلمه به کلمه ی حرف هاش رو طوری میزنه انگار ساعت ها روشون فکر کرده. _کار بلدی? میدونی چیا بگی که وسط قلبم جا بشی. نفس سنگینی کشید و ادامه داد: _هر چند که حرف نزده هم جا داری. خوشحال و سرخوش به روبرو خیره شدم. چقدر خوبه که هست. _نگار یه سوال بپرسم راستش رو میگی? سر چرخوندم و نگاهم رو به نیمرخ جذاب و دوست داشتنیش دادم. _بله. _تو کسی رو دوست داری? _فقط شما رو. _اونو که میدونم.به غیر من? _خب پروانه هم دوستمه. عمواقا و میترا هم هستن. _نه منظورم ... متوجه منظورش شدم و حرفش رو قطع کردم. _نه. _قرار شد راستش رو بگی. دلخور نگاهم رو به پاهام دادم _دنبال چی میگردین? _نتیجه ی دلخواهم. سکوت کردم که ادامه داد. _احمدرضا رو دوست داری? تیز چرخیدم سمتش که دستش رو به نشونه ی سکوت اورد بالا _فقط راستشو بگو. کلافه نگاهش کردم و نفسم رو سنگین بیرون دادم و به جاده نگاه کردم و لب زدم: _شاید _پس دوسش داری? دلخور و طلب کار گفتم: _اما این دوست داشتن دلیلی برای بر برگشتنم نیست. ملتمس نگاهش کردم _میتونم روی حمایتتون حساب کنم? نیم نگاه پر از حرفی بهم انداخت و سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد. ناخواسته به روز هایی رفتم که پر بود از ظلم، ظلمی که هیچ جوره قابل بخشش نیست. اگر تمام دنیا جمع بشن بگن که ببخش نمیبخشم نگاهی به علی رضا که حسابی تو فکر بود کردم دلم لرزید تمام دنیای من الان علیرضاست نمیدونم اگر ازم بخواد میتونم بهش نه بگم یا نه. 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۴۰ هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌
عزیزانی که میخوان مثل پارسال برای پخت غذای عید غدیر کنارمون باشن و سهیم باشن یاعلی بگید برای یکی از شماره کارت هات واریز بزنید بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584
کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255
محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c رسید واریزی رو برای ادمین ارسال کنیددوستان اگربیشترجمع بشه برای کارهای خیردیگه هزینه میشه @Karbala15