اگه سوال دارید
دو دل شدید
شک دارید
که رای بدید یا به کی
رای بدید بیایید باهم حرف بزنیم
ولله
الان زمان ِعقب نشینی
و تسویه حساب نیست
حتی اگه اینجا یه نفر
با خودش یه دل بشه
که فردا بره و رای بده
ما کار خودمونو انجام دادیم
و راه رو رفتیم,
بینی و بین الله این چندساعت
باقی مانده رو از دست ندیم
و هرکاری از دستمون برمیاد برای
مشارکت حداکثری و انتخاب اصلح
انجام بدیم, ما نسبت به کاغذی
که فردا اسم هر نامزدی رو مینویسیم
مسئولیم و فردا روز باید جواب بدیم
بابت انتخابمون
چرا جواب؟
چون در هیج جای دنیا
دولت اسلامی ای وجود ندارد
که حق مظلوم رو از ظالم بگیره
و ما باید با انتخابمون این زمینه
رو ایجاد کنیم تا کشورهای مسلمان
از زیر سلطه جهان خوران دنیا
نجات پیدا کنند!
و اگر غفلت کنیم حق اونها رو
ضایع کردیم!
📌 دونه دونه به مخاطبینتون پیام بدین
نمونه پیامک این میتونه باشه
✍ متن پیام👇
فردا، نگاه شهید جمهور به رای ما و انتخاب ماست. رئیسی عزیز جانش را برای ملت ایران فدا کرد؛ حقی که بر گردنمان دارد را، ادا می کنیم.
#پارت283
💕اوج نفرت💕
میترا هم ببخشیدی گفت و همراهش شد. نگاه غمگینم رو از عمو اقا برداشتم و اروم گفتم:
_چی بهتون گفت?
ابروش بالا رفت.
_مردونه بود.
دلخور نگاهش کردم.
_این یعنی نمیگید?
چاییش رو برداشت کمی خورد که فوری به خاطر داغ بودنش از دهنش فاصله داد به استکان خالی عمو اقا نگاه کرد زیر لب گفت:
_چه جوری خورد?
_علی رضا.
نگاهم کرد و لبخند زد .
_جان علی رضا.
_واقعا نمیگی?
_عزیزم اگه میخواست شما بفهمی که نمیگفت تنها.
دلخور نگاهم رو ازش گرفتم.
چاییش رو برداشت و گفت:
_بریم اتاق تو.
این رو گفت و رفت. قندون رو برداشتم و پشت سرش رفتم روی صندلی نشست و کش و قوسی به بدنش داد.
روی تخت نسشتم که گفت:
_اگه گاهی روسریت عقب نمیرفت موهات معلوم نمیشد فکر میکردم کچلی.
سوالی نگاش کردم.
_چرا روسریت رو در نمیاری? به خاطر منه یا همیشه روسری سرته
دستم رو به گره روسریم گرفتم خجالت زده نگاهم رو ازش گرفتم
_پس به خاطر منه
دست به سینه شد
_برش دار
نگاهم رو اهسته به چشم هاش دادم تا متوجه لحنش بشم با لبخندی که قصد داشت پنهانش کنه گفت:
_الان.
اب دهنم رو قورت دادم.
_صبح برمیدارم.
_الان با صبح فرقش چیه?
سرم رو پایین انداختم و گره روسریم رو باز کردم و روی شونه هام انداختم. نفس سنگینی کشید
_خیلی حرف گوش کنی. مثل مامان.
از نگاه کردن به چشم هاش شرم داشتم.
_تو یه فرصت مناسب. برات ازشون میگم.
نیم نگاهی بهش کردم و لب زدم.
_بله حتما.
کتاب روی میز رو برداشت
_فردا دانشگاه داری?
_بله.
_درست رو خوندی.
_یکم مطالعه از قبل داشتم ولی کامل نخوندم.
ابرو هاش رو بالا داد
_چرا?
_خب از صبح با شما بودم.
سرش رو تکون داد و کتاب رو گرفت سمتم.
_الان بخون
ایستادم و کتاب رو ازش گرفتم.
_فرصت برای خوندن زیاد هست. دوست دارم از پدرم و مادرمون بدونم.
کمی روی صندلی جابه جا شد.
_تو بپرس من بگم.
_یکم از خاطراتت بگید.
توی فکر رفت و نفس عمیقی کشید
_از اون روز میگم که اردلان خان زنگ زد. مامان خیلی به من وابسته بود منم اون روزا تازه تصادف کرده بودم بعضی دکترا میگفتن شاید دیگه نتونم راه برم. ولی مامان انقدرنذر و نیاز کرد که دکتر یک شبه حرفش رو پس گرفت تو اون وضعیت خبر سلامتی تو رو بهش دادن. از خوشحالی هم میخندید هم گریه میکرد. اون موقع سی سالم بود. ازم معذرت خواهی کرد و اومد ایران. اخرین مکالمش با من از فرودگاه ایران بود زنگ زد گفت که به محض اینکه ببینت با من تماس میگیره.
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اوننفرت💕
سلام
اینرمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده
اگر مایل به خوندنادامهی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک رو پرداخت کنید.
مبلغ ۴۰ هزار تومنبه اینشماره کارت ارسال کنید.
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
فاطمهعلیکرم.
بانک اقتصاد نوین
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@onix12
لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه
قوانین❌
بعد از خرید:
این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه
کپی پیگرد قانونی و الهی داره.
رمان رو برای کسی نفرستید.
نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن
نقد نمیپذیرم❌
32.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقت تنگ است🙏
🛑🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷👌🛑
جدید ترین و کاملترین کلیپ از نوع تفکر و شخصیت پنهان و وظیفه های آقای « سعید جلیلی » در نظام از ابتدای انقلاب تا الان در دولت پنهان و دلسوز و جهادی و جوان و مقتدر و پاک دست که هیچ نقطه سیاه یا ایرادی از ایشان نتوانستند دوست و دشمن بگیرند ‼️⁉️⁉️🇮🇷
❇️ شبیه ترین جایگزین در تفکر جهادی و اخلاقی و بی حاشیه گی به « شهید خدمت دکتر رییسی » 💔...❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
ادامه دولت مستضعفان و انسانهای فرآموش شده در تمامی نقاط کشور .....🤔👆👆👆
💥 جمعه به دکتر سعید جلیلی جوان خط مقدمی و جوانی خستگی ناپذیر با تفکر جهادی و پیشرفت و ترقی جهشی در ایران رای میدهیم ...
🇮🇷 شماره ایشان ۴۴ همان شماره دکتر رییسی در سه سال پیش در صندقهای رای هست 🛑‼️🤔😳
💥 شماره ۴۴ 🗳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗳 رهبر انقلاب رأی خود را در انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم به صندوق انداختند. ۱۴۰۳/۰۴/۰۸
🖼 #انتخابات_ریاست_جمهوری | پویش #بعلاوه_یک
🖥 پخش زنده: Farsi.khamenei.ir/live
سلامممم☺️
رأے اولے جان جان؛😍
بقربان ذوق و شوقت بروم..
این روزها حسابے دغدغہ مند شدہ اے
دغدغہ اے جدید؛
ما فوق تمام روزمرگے هایت!
دغدغہ اے؛
از جنس سرنوشت ایرانو ایرانے..🇮🇷
دغدغہ اے از جنس..
ایرانِ"اسلامی".. !
و چقدر این..
"اسلامی"
بہ اُبهّت ڪشورت مے آید.. !💓
رأے اولے جان جان؛😍
میدانم این روزهاے پایانے..
هرڪس میرسد ڪہ بہ تو..
دیڪتہ ات میڪند ڪہ یادت نرود فلانے..
و هرڪس دارد براے خودش یڪ فلانے..!
من اما ڪارے با این فلانے و فلانے ها ندارم..
یڪ ڪلام ختم ڪلامے دارم ڪہ..
نہ براے بار اول..
براے دومے،سومے و چهارمے هایت هم..
بشود یڪ نور..
بشود یڪ چراغ..
ڪہ راہ را بروے راست راست..
و نخورے با سر بہ زمینے گرم.. !🤕
تو خوب میدانے ڪہ..
بسر میبریم در غیبتے ڪبرے..
یعنے امام زمانت ڪہ غائب است از چشمها..
و امام خامنہ اے،رهبرت،ڪہ شدہ..
منصوب از جانب ایشان.. !
و منصوب شدن یعنے؛
نظر شدہ ے خدا..
بقول بے بے جان.
رهبرت؛
همیشہ #ڪلیات را میگوید بہ تو..
شاخصہ هاے رئیس جمهور را..
#ایمان و #تقوایش..
#غرب_گرا_نبودن..
#قصد_تخریب_نداشتن..
و غیرہ را.. !
آنوقت تو را دعوت میڪند بہ چشمی با بصیرت.. !👌
ڪافیست تنها..
بہ سخنانش گوش جان بدهے.. !
و یا طرفدارن ولایتیش را..
دنبال ڪنے.. !
بعد شال و ڪلاہ ڪنے
بروے بہ صندوق رأے ها..
و بدهے اصلح ترین رأے را.. !📝
رأیے ڪہ..
تایید شدہ نائب امام زمانت باشد.. !
تو بگو؛
چہ ڪم دارد این رأے؟
سخن را ڪوتاہ ڪنم..
رأے اولے جان جان؛😍
مهر انگشتت مبارڪ..!✌️
هدایت شده از حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️به این میگن مستمع انقلابی!
🔸اتفاق جالب در هیئت کربلایی عبدالرضا هلالی؛
مداح میگه قالیباف
مردم میگن جلیلی
هدایت شده از حضرت مادر
عزیزانی که پیام دادید ختم بزاریم
هر تعداد صلوات و سوره نصر که میتونید بخونید از طرف شهدای خدمت نذر کنید اول به نیت سلامتی وتعجیل در فرج امام زمان عج و بعد پیروزی جهبه انقلاب و انتخاب اصلحمون
بعد تعداد برای ادمین بفرستید
@Karbala15
#پارت284
💕اوج نفرت💕
تو چشم هام خیره شد.
با انگشت شصت و سبابش گوشه ی هر دو چشمش رو گرفت.
_خبر فوتشون خیلی حالم رو خراب کرد. همیشه فکر میکردم خیلی قوی هستم ولی در کمال ناباوری خودم دچارافسردگی شدید شدم.
نه ادرسی از تهران داشتم نه شماره ای. مادربزرگمم که داشت بهم نمیداد میترسید بلایی سرم بیاد. دو سال صبر کردم وقتی دیدم ادرس نمیده گفتم خودم میام ایران بالاخره پیدات میکنم یا مادربزرگم کوتاه میاد.
مططفی دوستم بود. همین استاد عباسی دانشگاه. براش تعریف کردم گفت بیا شیراز تا ادرس پیدا کنی بری سراغش. تو این مدتم اینجا مشغول باش. تو دانشگاه روز اول که دیدمت دلم نمیخواست نگاه ازت بدارم. کم کم عاشقت شدم تو گیر دار فراموشیت بودم که مادر بزرگم تسلیم شد و ادرس رو داد وقتی رفتم اونجا یه خانمی گفت که ازدواج کردی از ایران رفتی. گفتم دیگه نمیتونم پیدات کنم. که اردشیر خان زنگ زد. اونم ادرس نمیداد از پیش شمارش فهمیدم شیرازید. انقدر ازم نشونه گرفت تا بالاخره ادرس داد
نمیدونی چه حالی داشتم وقتی دیدمش. وقتی فهمیدم تو همون آرامی. گفت باید صبر کنم اول بهت بگه بعد گفت که شاید چند ماه طول بکشه داشتم برنامه ریزی میکردم که خودم بیام باهات حرف بزنم که زنگ زد گفت اون خانمی که اینکا رو کرده گشته پیدات کرده بهت گفته.
نفس سنگینی کشیدم.
_سکوت مهر زندگی منه. اردلان خان سکوت کرد و قبل از رفتن به فرودگاه بهم نگفت . عمو اردشیر چهار سال سکوت کرد.
_خودت هم سکوت کردی در برابر اون همه سو تفاهم.
ناراحت سرم رو پایین انداخت. گونم رو کشید و به شوخی گفت:
_احتمالا این اخلاق ارثیه
با لبخند نگاهش کردم.
_نگار حرف برای گفتن زیاده بلند شو بخوابیم بقیش برای فردا بعد از دانشگات.
چشمی گفتم و رختخوابش رو پهن کرد تا سرش رو روی بالشت گذاشت. خوابش برد.
کمی از بالای تخت نگاهش کردم
چرخیدم و به سقف خیره شدم.
نفرت بی جای شکوه بیست و یک سال از زندگیم رو تباه کرده. برمیگردم تهران. باید قبل از شکایت باهاش حرف بزنم باید بهم توضیح بده. به هیچ کس هم نمیگم خودم تنهایی میرم تا تنونن جلوم رو بگیرم.
احتمالا خبر به گوششون رسیده که من همه چیز رو فهمیدم. اگر رسیده پس چرا احمد رضا دنبالم نیومده?
شاید دیگه دوستم نداره. شایدم از کارهای مادرش خجالت کشیده.
یادم نمیره که مجبورم میکرد در برابر بی احترامی های مادرش سکوت کنم. یادم نمیره که به خاطراینکه جوابش رو دادم بهم سیلی زد. چقدر تهدیدم کرد. فراموش نمیکنم .نباید فراموش کنم.
صدای علی رضا باعث شد تا از فکر بیرون بیام.
_به چی فکر میکنی که اینجوری نفس میکشی.
فوری چرخیدم و نگاهش کردم
_عه بیدارید?
_صدای نفس های حرصی تو بیدارم کرد.
_ناخواسته بوده ببخشید
نشست و عمیق نگاهم کرد.
_نگار تمام این سال ها که مادر احمدرضا اذیتت میکرد. خودش در چه وضعیتی بود? ارامش داشت?
سرش رو تکون داد ونفسش رو با صدای اه بیرون داد
_نفرت عین جزام تمام قلب و وجودت رو میخوره. چیزی که به جا میزاره یه تصویر زشته. نمیگم ببخش. اما نزار نفرت به جات تصمیم بگیره. نگذشتن و نبخشیدن، عین بخشیدن، به اراده خودت بستگی داره. نذار نفرت ارادت رو ازت بگیره.
خودم رو زدم به نفهمیدم.
_نفرت چی?
دلخور نگاهم کرد و خوابید با چشم های بسته گفت:
_دروغ هم دست کمی از نفرت نداره. شب بخیر.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اوننفرت💕
سلام
اینرمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده
اگر مایل به خوندنادامهی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک رو پرداخت کنید.
مبلغ ۴۰ هزار تومنبه اینشماره کارت ارسال کنید.
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
فاطمهعلیکرم.
بانک اقتصاد نوین
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@onix12
لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه
قوانین❌
بعد از خرید:
این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه
کپی پیگرد قانونی و الهی داره.
رمان رو برای کسی نفرستید.
نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن
نقد نمیپذیرم❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتخابات به مرحلهٔ دوم رفت
🔹کل آرای شمارششده: ۲۴.۵۳۵.۱۸۵ رأی
🔹مسعود پزشکیان: ۱۰.۴۱۵.۱۹۱ رأی
🔸سعید جلیلی: ۹.۴۷۳.۲۹۸ رأی
🔹محمدباقر قالیباف: ۳.۳۸۳.۳۴۰ رأی
🔸مصطفی پورمحمدی: ۲۰۶.۳۹۷ رأی
🔸میزان مشارکت: حدود ۴۰ درصد
@Farsna
زینبی ها
انتخابات به مرحلهٔ دوم رفت 🔹کل آرای شمارششده: ۲۴.۵۳۵.۱۸۵ رأی 🔹مسعود پزشکیان: ۱۰.۴۱۵.۱۹۱ رأی 🔸سعی
و آماده شویم برای تلاش بعدی...
جبهه ی انقلاب هنوز فرصت برای پیروزی دارد💪
#پارت285
💕اوج نفرت💕
علیرضا انقد تیز هست که ازصدای نفس کشیدنم حالم رو میفهمه.
چشم هام رو بستم و اجازه رشد نفرتی که علیرضا جذام دونستنش توی قلبم دادم.
با صدای آلارم گوشی چشم باز کردم. کش و قوسی به بدنم دادم صدای آهنگش رو ساکت کردم.
نگاهی به علیرضا که خواب بود انداختم. چقدر هر روزم زیبا شده وقتی چشم باز می کنم و کسی که همخونم هست رو کنارم میبینم.
از اتاق بیرون رفتم کتری داغ بود زیرش رو روشن کردم. حالا که علیرضا هست فکر می کنم بدون اجازه بیرون رفتنم مشکلی داشته باشه.
به اتاق عمو اقاو میترا سر زدم کاملاً مرتب و تمیز بود. هر دو از خونه رفته بودن. بدون اینکه مثل همیشه من رو از خواب بیدار کنن. آروم و بی صدا به اتاق برگشتم مانتو شلوارم رو پوشیدم.
به نونوایی رفتم. امروز اصلا دوست ندارم برم دانشگاه. دلم میخواد تمام مدت کنارش باشم.
فردا هم بدون اینکه به کسی بگم برمیگردم تهران. باید شکوه رو از اون خونه بیرون کنم. باید آواره بشه. باید تحقیرش کنم. بعد از تسویه حساب شخصی ازش شکایت میکنم انتقام تمام اون سال ها رو ازش میگیرم.
در رو باز کردم و وارد خونه شدم علیرضا وسط هال ایستاده بود با دیدنم متعجب گفت:
_پس چرا برگشتی?
در رو بستم با لبخند نگاهش کردم. با صدای آرومی گفتم:
_ سلام، صبح بخیر.
_ سلام. پس چرا برگشتی?
به ساعت نگاه کرد.
_دیرت شده که، زود باش با ماشین میرسونمت.
نون رو روی اپن گذاشتم.
_امروز نمی رم.
با تعجب گفت:
_ چرا ?
_چون می خوام پیش تو باشم.
جلو اومد و با محبت نگاهم کرد. این نگاه پر از محبت برای رضایتی بود که به خاطر اینکه اون رو تو خطاب کردم. فوری گفتم:
_من اصلاً غیبت نداشتم می خوام از غیبت هام استفاده کنم.
سرش رو تکون داد.
_باشه
به اتاقم عموآقا نگاه کرد
_نیستن?
سرم رو بالا دادم.
_نه
_ خوب برنامت چیه تنبل خانم
نون رو داخل جانونیگذاشتم.
_ برنامه خاصی نیست. فقط حرف بزنیم.
ابروهاش رو بالا داد و تکیه اش رو به اپن داد
_مثلاً چه حرفی?
با محبت نگاهش کردم نگاهی که پر از رضایت بود. علیرضا نگاهم رو میفهمید
_حرف خاصی که نه شاید خاطره شاید...
_ تو یکم از خاطراتت بگو.
نفس سنگینی کشیدم.
_ خاطرات من گفته نشه بهتره
_ چرا?
_ دوست داری از غم و مصیبت بشنوی.
_ نه دوست دارم از پدر و مادرت بدونم همونایی که بزرگ کردن از روزای خوبت.
_ سهم من از پدرم سیزده سال از مادرم تقریباً شونزده سال بود. تو همون سال های کم هم فقط خوبی یادمه. حتی یک بار هم دعوام نکردن.
_ اینکه کلی خودش روزهای خوب داره چرا همش به قسمت منفی زندگی فکر می کنی?
_ چون تباه شدم تحقیر شدم
_چشم هام رو بستم و سرم رو تکون دادم
_ علیرضا امروز می خوام حرف های خوب بزنم حرف های خوب بشنوم. بیا بشین صبحانه بخوریم.
لیوان ها رو برداشتم سمت کتری رفتم چایی رو داخل لیوان ریختم
کتری رو برداشتم که متوجه شدم یادم رفته موقع رفتن به نونوایی زیرش رو کم کنم.
تمام آبش بخار شده و فقط کمی داخلش مونده که اونم قابل خوردن نیست.لبم رو به دندون گرفتم به علیرضا که روی صندلی نشسته بود که براش چایی بریزم نگاه کردم از اینکه فراموش کرده بودم کاری به این مهمی رو انجام بدم خجالت کشیدم. آروم لب زدم
_ ببخشید یادم رفت و زیرش رو کم کنم آبش تموم شده باید دوباره بزارم.
تمام صورتش بی صدا می خندید
_ چارهای جز بخشیدن دارم?
شرمنده ولی با لبخند گفتم:
_ نه
_پس بذار دوباره بزار بیا نون خالی بخوریم تا آماده بشه .
کتری رو پر اب کردم و روی گاز گذاشتم رو به روش نشستن
_ نگار میدونی چرا خندم گرفت?
سوالی نگاش کردم.
_ چون این اخلاق مامان هم بود. همیشه یادش میرفت زیر کتری رو خاموش کنه.
لبخند کمرنگی زدم و سرم رو پایین انداختم
_من یادم نرفت بار اولمه.
_ خوب حالا ناراحت نشو. قبول، بار اولته. من قول میدم کاریت نداشته باشم
متعجب و طلبکار نگاهش کردم
_برای یه اب جوش?
حق به جانب گفت:
_بخشیدم.
به زور خودش رو کنترل میکرد تا نخنده ادامه داد:
_ خودت شرمنده ای به من چه.
دلخور تکه نونی برداشتم و پنیر رو گذاشتم. صدای خنده علیرضا بالا رفت. از صدای خنده اش لذت بردم از شوخی برادرانش به وجد اومدم اما دلم میخواست تو حالت قهر بمونم شاید دوست دارم ناز کنم.
_ قربون ناز کردنت.
با لبخند نگاهش کردم
_میشنوی من تو ذهنم چی میگم?
پر محبت به چشمام خیره شد و آروم گفت:
_خودت چی فکر میکنی?
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اوننفرت💕
سلام
اینرمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده
اگر مایل به خوندنادامهی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک رو پرداخت کنید.
مبلغ ۴۰ هزار تومنبه اینشماره کارت ارسال کنید.
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
فاطمهعلیکرم.
بانک اقتصاد نوین
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@onix12
لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه
قوانین❌
بعد از خرید:
این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه
کپی پیگرد قانونی و الهی داره.
رمان رو برای کسی نفرستید.
نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن
نقد نمیپذیرم❌