eitaa logo
زینبی ها
3.9هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/16847855722639 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  حضرت مادر
🌿🌿🍃 خدایا! به‌ حق مظلومیت حضرت علی‌اصغر؏... به حق کودکان و خردسالانِ بی‌پناه غزه... به‌ حق دختر گوشواره قلبی و کاپشن صورتی... ●عَـجّــل‌لِـوَلیّـکـَــــ‌الـفـَـــــرَج
هدایت شده از  حضرت مادر
امشب شب عجیبیه؛ روضه علی‌اصغـــــر؏ علیه‌السلام...😓 امشب حاجت‌تون رو بگیرید... با اطمینان کامل... با یقین... التماس دعا مارو هم از دعای خیرتون محروم نکنید🙏
💕اوج نفرت💕 ایستادم که نگاه سوالی هر دوشون روی من قفل شد. _بیرون میشینم تا بیاید. احمدرضا غذای تو دهنش رو قورت داد. _چه کاریه? بشین الان هممون میریم دیگه. سرم رو بالا دادم _نه میخوام تنها باشم. احمدرضا ایستاد و سوییچ رو سمتم گرفت _خب بیا برو بشین تو ماشین. تو چشم هاش خیره شدم. از اینکه میخواست من رو تحت اختیار خودش کنه خوشحال نبودم. _جلوی در صبر میکنم تا بیاید کیفم رو برداشتم و بدون توجه به نگاهش سمت در رفتم. نگاهی به ماشین های پارک شده جلوی رستوران انداختم. که صدای علیرضا باعث شد تا برگردم. _نگار به سوییچ توی دستش که سمتم گرفته بود نیم نگاهی کردم _برو تو ماشین بشین _نمیخوام _الان مثلا داری بهش لج میکنی? _میدونه من برا چی دارم میام تهران? دستش که به سمتم دراز بود رو انداخت _یکم شک کرده. ولی انگار دوست نداره باور کنه _بهش بگو قصد من از برگشتن برای زندگی کردن با اون زیر یک سقف نیست. میخوام از مادرش شکایت کنم. میخوام انتقام اون سالها رو ازش بگیرم _چرا خودت نمیگی? از اینکه دست دلم جلوی علیرضا رو شده خوشحال نیستم. کاش خبر از علاقه ی من به احمدرضا نداشت. پشت بهش کردم و گفتم: _من نمیتونم مچ دستم اسیر دست مهربونش شد. _الان بیا برو تو ماشین بشین ناراحتش نکن. به در رستوران نگاه کردم. _علیرضا چرا مثل عمو اقا که با دو تا حرف اختیارم رو ازدستش دراوردی از دست های اینم در نمیاری. _چون احمدرضا شوهرته. حرصی سوییچ رو از دستش کشیدم و سمت ماشین رفتم نیم ساعتی بود که تنها نشسته بودم و به این فکر میکردم که چه جوری باید در حضور احمدرضا با شکوه حرف بزنم. در ماشین باز شد و علیرضا پشت فرمون نشست. کامل به عقب برگشت و تو چشم هام نگاه کرد نگاهم رو ازش گرفتم دلخور گفتم: _میدونم. باید به حرفش گوش کنم _اون که سر جاشه. الان میخوام یه چیز دیگه بگم سر چرخوندم و به چهرش که با لبخند نگاهم میکرد خیره شدم . _به نظر من دو چیز انسان را نابود میکنه یکی مشغول بودن به گذشته، دومیش مشغول شدن به کارهای که دیگران در حقت درانجام دادن. هر کی توی گذشته بمونه آینده رو از دست میده، هر کس به فکر تلافی رفتار دیگران باشه نصفی از آسایش و راحتی خودش رو از دست میده. بهترین انتقام تو زندگی اینه که به راه خودت ادامه بدی واتفاقات بد رو فراموش کنی.به هیچکس اجازه ندی ازتماشای رنج تو لذت ببره. از این به بعد رو بساز شادبودن رو سرمشق زندگی خودت کن ومسیرزندگی جدیدت رو با زیبایی بساز. _زیبایی الان زندگی من انتقامه _یه بار دیگم بهت گفتم انتقام دلت رو سیاه میکنه _بزار سیاه شه _پل های... _پلی وجود که بخواد خراب بشه. یه محرمیت که به اشتباه تو دلم جا داره. با باز شدن در ماشین و حضور احمدرضا ساکت شدم و ادامه ندادم. روی صندلی نشست گفت: _من میشستم داداش _خسته نیستم. حالا مسیر زیاده جا به جا میشیم چرخید نیم نگاهی به من کردو دوباره به روبرو خیره شد بعد از مسافت طولانی دوباره به تهران برگشتم. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۴۰ هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌
‌_😭😭😭😭 +چرا گریه می‌کنی؟ _دیروز مادر شوهرم اومد ، یخچالو باز کرد، دید که هارو با پلاستیک گذاشتم تو ، کلی کرد😭 +اخه کی دیگه از این کارا می‌کنه ؟🤦‍♀ _خب من که بلد نیستم😢 +مگه تو کانال هنر خانه داری جویین نیستی؟😒 _نه، چی هست؟ +یه کاناله که ترفند داری یاد میده، این که چجور وسایل رو کنی و خونت و باشه، تازه کلی کارای هنری هم داره... _وااقعا؟ وای نمی‌دونستممم😳 +بیا لینکشو بهت می‌دم ولی به کسی نگیا🤫خزش می‌کنن..👇 https://eitaa.com/joinchat/1416102027C206c14c564
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷روز هفتم ماه محرم: بنام حضرت علی اصغر(ع) 1401 بار صلوات 🚩🌴⚫
• حرمله خیر نبینی👊 گل من نورس بود🌷 چیدنش تیر نمی‌خواست🏹 نسیمی بس بود😔 :) بس كن رباب.. 😭🥀 - سیدتی یا رباب❤️‍🩹
هدایت شده از دُرنـجف
امام علی(ع‌)...
هدایت شده از دُرنـجف
مواظب باشید که به بهانه اقامه عزای اباعبدالله؏ و یا عقب بودن کارهای روضه، نمازتان را از اول وقت به تاخیر نندازید که: امام حسین (علیه السلام) آخرین نمازشان را هم در اول وقت خواندند.🌱🌱
هدایت شده از دُرنـجف
🌟✨🌟✨🌟 با سلام خدمت همه ی عزیزان ان‌شاءالله حال دلتون خوب و نورانی باشه، عزاداریهاتون قبول 🌟✨🌟✨ عزیزان دلم یکی از استادان  ختمی رو سفارش کردن که ان‌شاءالله توفیق پیدا کرده و انجام بدیم. دوست داشتم این رزق معنوی رو با شما عزیزان مهربونم شریک باشم. 💞💞💞💞 ان‌شاءالله سه شب پشت سر هم این ختم رو انجام میدیم. برای شروع ختم ازامام زمان (عج) اجازه بگیرید وبگویید با اجازه از آقا امام زمان (عج) شب هشتم محرم 🌻100 صلوات از طرف حضرت موسی ابن جعفر ع هدیه میکنیم به مادر ایشون 🌻شب بعد که شب تاسوعا میشه 100 صلوات از طرف حضرت ابالفضل ع میفرستیم هدیه به حضرت ام البنین س 🌻شب عاشورا هم 100 صلوات از طرف حضرت علی اصغر ع میفرستیم هدیه به بانو رباب س یعنی سه شب پشت سرهم در خونه ی سه تا باب الحوائج میریم. از طریق مادراشون بهشون متوسل میشیم استاد ما فرمودن با این ختم ممکنه مقدرات تغییر کنه. ان‌شاءالله این ختم معجزه ها میکنه. ان‌شاءالله اولین نیت فرج آقاجانمون باشه و بعد دفع این بلای عظیم و بعد حاجت خودمون این ختم رو هرکس خودش به جا بیاره. ولی حتما شما هم این رزق معنوی رو با اقوام و دوستاتون شریک بشین. نورش به خودتون هم میرسه بنده حقیر رو دعا کنید از شنبه شبش شروع میشه التماس دعا
💕اوج نفرت💕 ماشین ایستاد و من متعجب به احمدرضا که پشت فرمون بود نگاه کردم. نگاه علیرضا و احمدرضا به هم بود که علیرضا گفت: _ من اینجا کار دارم یه چند لحظه صبر کنید برمیگردم قشنگ معلوم بود با هم نقشه کشیدن تا من با احمدرضا تنها باشم. علیرضا از ماشین پیاده شد و در رو بست. برگشت سمتم و گفت _دوست ندارم امشب بریم خونه به نظرم باید کمی استراحت کنیم. _استراحت چی? بریم خونه استراحت میکنیم دیگه. _ الان شبه، تا صبح می ریم هتل _ من می خوام برم خونه با هیچ کس هیچ جا هم نمیرم. _امشب می خوام به حرفت گوش نکنم. متعجب نگاهش کردم _یعنی چی? _ یعنی می خوام کاری رو انجام بدم که به صلاح و مصلحته خودمه _مگه تا حالا به غیر از این بوده? سمت فرمون چرخید و گفت _ الان میریم یه هتل اونجا میخوابیم شام رو میخوریم فردا صبح میبرمت خونه. با علیرضا هم صحبت کردم و اون هم موافقه. _یعنی من اصلا مهم نیستم? _ چرا مهمی، اما امشب دوست دارم ببرمت هتل _ چیکارم داری? _باید بهم توضیح بدی طلبکار گفتم: _ چه توضیحی? _ بابت این چهار سال _ خودت نمیدونی? توضیح لازم داری! _میدونم ولی لازم دارم. پوزخندی زدم گفتم _میخوای باز خواستم کنی? _اگر هم جواب قانع کننده ندی توبیخت میکنم. _من هیچ توضیحی ندارم بهت بدم. _ من بلدم چه جوری از زیر زبونت توضیح بیرون بکشم. _ بله یادمه، البته توضیح نمیخواستی. فقط میزدی. شرمنده سرش رو پایین انداخت و گفت ّ_ مقصر خودت بودی نگار من بابت اون شب از تو معذرت می خوام اما مقصر خودت بودی با سکوتت برام کوه سو تفاهم ساخته بودی باعث شدی تمام حرفهایی رو که می شنیدم باور کنم. _ حرف هم میزدم باور می کردی تجربه ثابت کرده بود که تمام حرفهای مادرت رو بدون چون و چرا باور می کردی. حتی وقتی مرجان بهت میگفت هم دعواش می کردی. تعصب بیحات نسبت به مادرت غیر قابل انکاره نمیتونی انکارش کنی.آقای احمدرضا پروا. _نگار به تو ظلم شده، خیلی زیاد. اما جدایی از همه اون ظلم ها، تو زن منی _ به واسطه یک صیغه محرمیت نود و نه ساله، که معطل یک بخشیدن. _ هیچ وقت بخشیده نمیشه _ میشه، باید بشه. به غیر از این باشه زندگیت زندگی نمیشه این همه فسخ می کنن ما هم روش _من فسخ نمی کنم دیروز هم بهت گفتم قرار بود فسخ کنم همون روزهایی که از دستت عصبی بودم و فکر میکردم بهم خیانت کردی، فسخ میکردم. بابت تمام ظلم هایی که بهت شده شرمندم. اما این حق رو بهت نمیدم که چهار سال بدون اطلاع من، دور از من زندگی کنی _ باعمو آقا بودم _جلوی عمو اقا نتونستم چیزی بگم چون بزرگتره. اما به تو میگم. فقط می خوام باهم تنها باشیم. خیلی پرروعه. من بودم الان اینقدر ساکت می موندم تا ببینم تکلیف مادرم چی میشه. در ماشین باز شده علیرضا داخل نشست فوری گفتم _ من می خوام برم خونه بدون اهمیت به من رو به احمدرضا گفت: _برو داداش احمدرضا ماشین رو روشن کرد کلافه بودم اگر تهران رو می‌شناختم همین الان در ماشین رو باز می کردم و خودم به خونه میرفتم.باید شکوه رو از خونه بیرون کنم و بگم که توی مال و اموال من سال ها زندگی کردی باید بری احمدرضا بعد از طی مسیر ماشین رو پارک کرد و هر دو پیاده شدن علیرضا در سمت من رو باز کرد و آروم گفت: _نگار خانم باید پیاده شی. امشب اینجا میمونیم فردا صبح میریم. بزار احمدرضا هم تلفنی به مادرش خبر بده که تو فردا میری میخونه تیز نگاهش کردم _یک کلام به من بگو تو با منی یا با اون. _من با زندگی تو ام. با ایندت. چشمکی زد و لب زد: _پیاده شو پیاده شدم کنار گوشم گفت _ تلاشم رو می‌کنم که تصمیم اشتباهی نگیری و زندگی آینده را خراب نکنی. کاش همه به خودشون اجازه نمی دادند به کار من دخالت کنن. دنبال علیرضا راه افتادم احمدرضا روی پله بالای جلوی در ورودی هتل منتظر مون بود. انگار تمام کارهاشون رو با هم هماهنگ کردن به موقع من رو با هم دیگه تنها میذاردن تا بتونمن با من صحبت کنند و راه نفوذی به دل من باز کنن با هم وارد هتل شدیم دو تا اتاق گرفتن با خودم گفتم حتما یک اتاق رو برای من گرفتن و یک اتاق رو برای خودش و علیرضا. برای راحتی من. علیرضا کلید یکی از اتاق ها رو به من داده با احمدرضا اتاق روبه رو رفتن. وارد اتاق شدم با دیدن تخت دو نفره رو به روم تعجب کردم از اینکه چرا اتاق دو نفره رو به من دادند. شاید کلید ها رو اشتباه دادن. روی تخت نشستم و نفس حرصی کشیدم . از اینکه چرا نتونستم برم پیش شکوه و همه چیز رو بهش بگم. بگم که می دونم کی هستم اون کیه. با خوردن ضربات آروم به در اتاقم پشت در رفتم و در رپ باز کردم. احمدرضا بیرون در نگاهم می کرد. پام رو جلوی در گذاشتم و گفتم _ بله در رو اهسته هل داد. کنار رفتم داخل اومد بستش، از پشت قفلش کرد. تپش قلبم بالا رفته بود و اصلا از این تنهایی رضایت نداشتم روی تخت نشستم صندلی گوشه اتاق رو جلو کشید و روبروم نشست فاطمه علی‌کرم و پیگرد دارد
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۴۰ هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
774_46734750893946.mp3
3.98M
تازه جوونِ بابا دردت به جونِ بابا... ولدی علی...🖤💔
💕اوج نفرت💕 دلخور و طلبکار نگاهم میکرد. دست هاش رو بهم قلاب کرد و گفت: _خب? خیره نگاهش کردم ابروش بالا رفت _نمیخوای بگی? صورتم رو ازش برگردوندم ایستاد ته دلم خالی شد جلو اومد صدای گروپ گروپ قلبم رو میشنیدم. کنارم نشست. دستم رو گرفت اروم اسمم رو صدا کرد _نگار. _من رو نگاه کن. _هنوزم وقتی با کسی حرف میزنی باید تو چشم هاش نگاه کنی _ آره این حالت رو خیلی دوست دارم. میتونم با نگاه حرف دلش رو بخونم. با بغض گفتم: _ دل من حرف نداره. _آهنگ صدات حرف دلت رو گفته. نگار برای نیازم به نگاه تو احتیاج دارم. نیاز به تو، نگاهت، صدات. چقدر تلخه شدی! آروم دستم رو از دستش بیرون کشیدم، به سختی ولی دستم رو رها کرد _ تو راست می گی، تلخ شدم. دوست دارم این تلخی رو، دارم تخلیه میشم. _ تو با نگاری که من میشناختم فرق داری. نگار چهار سال پیش به من می‌گفت آقا، نگار الان میگه تو، چهار سال پیش با احترام با من حرف می زد الان یکی در میان خبری از احترام نیست. ولی من دوستت دارم هم چهار سال پیش هم الان. نفس سنگینی کشید و ادامه داد _ تمام این چهار سال به این فکر می‌کردم که چرا ازش خواستگاری کردی. آروم سمتش چرخیدم پوزخندی زدم _ پس معلومه مادرت هنوز دست از کارها و فریبکاری هاش برنداشته. تیز نگاهم کرد. بر عکس همیشه تو چشماش ذل زدم. _من خواستگاری نکردم.اون زمانی که تو به فکر کشتن گربه دم حجله بودی و من رو مجبور به احترام می کردی، اون روزها که باهام تند حرف میزدی و چپ نگاهم میکردی همون روزهایی که بیخودی بهم سیلی ‌زدی. رامین با نقشه ماهرانش بهم نزدیک می شد. محبت می‌کرد. حرفای قشنگ میزد. قول و وعده میداد. من هم از همه جا رونده بودم. به خیال خوشبختی، دل خوش کرده بودم به حرفهاش ته دلم می دونستم بده، میدونستم درست نیست. ولی تنها کسی بود که محبت می‌کرد. منتظر و چشم به راهش شدم. اون روز مرجان گفت که تو دیر میای خونه گفت بیا بریم بگردیم من میترسیدم ازت. قبول نکردم و تنها برگشتم خونه همون روزها بود که رامین قول خواستگاری داده بود. کفشش رو پشت در خونه دیدم. رفتم اتاق لباسم رو عوض کردم تا ببینمش. به چشمهاش رو خیره شدم حرف های خوبی نشنیدم. رامین به مادرت گفت عقدش می کنم وکالت تام الاختیار ازش میگیرم می برم ترکیه سر به نیستش می کنم. قبلا هم به خودم گفته بود که ازم وکالت تام الاختیار میخواد به خاطر همین مطمئن بودم که من رو میگن مادرت گفت اردشیر پیگیرم شده ولی رامین کوتاه نمی اومد داشتند نقشه کشتن من رو می کشیدن .ترسیدم از خونه فرار کردم ولی جایی رو نداشتم که برم. پیدا کردی. فهمیدم که مادرت دروغگویی قهاریه با چشم های گرد دهن باز نگاهم کرد _ چرا اون موقع نگفتی _ باور نمیکردی. کسی که تو این چهار سال بهت نگفته شکوهه ولی ازش ناراحت نیستی از من ناراحتی که چرا نگفتم هنوز هم روی مادرش تعصب داره این رو از مشت‌های گره کردش که با شنیدن اسم مادرش به هم فشار می داد می شد فهمید. _تو باید می گفتی _می بینی کسی که این دروغ رو ساخته سکوت کرده تو هیچ انتظاری ازش نداری. ولی از من که مورد تهمت قرار گرفتم توضیح میخوای. با این که میدونی بهم تهمت زده بودن. مشتش رو به هم فشار داد. _ از مرجان چه خبر? کلا خانوادت رو مبرا از گناه میدونی? یا فقط رو شکوه تعصب داری کلافه نگاهم کرد از اینکه مادرش رو با اسم کوچیک صدا میکنم ناراحته بود سرش را پایین انداخت. _چند هفته مونده بود به عید پای سجاده تو اتاقم گریه می کردم اومد گفت _ چی گفت. دستش رو پشت گردنش کشید _ این که چطور با رامین هماهنگ بود تا از پشت کمد بیاد تو اتاق با مرجانم.همونقدر نرم که با من برخورد کردی، برخورد کردی. یا فقط زورت به بچه یتیم ها میرسه. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۴۰ هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جوانان بنی هاشم بیایید علی بر در خیمه رسانید ..‌
ای بغض تو در چشمِ خداوند نشسته...
💕اوج نفرت💕 شرمنده نگاهم کرد. _نگار من وقتی اومدم دیدم تو لباست درست نیست... سنگین کشید و زیر لب لا اله الا اللهی گفت: _میشه در رابطه با هاش حرف نزنیم. لبم رو پایین دادم و گفتم: _ حرف زدن در رابطه با کابوس هرشبم که تو خانوادت باعث شدید برات عذاب اوره? _بس کن نگار. _به مرجان چی گفتی? _اعصابم بهم ریخت نفهمیدم چی کار کردم. بعد هم از خونه ول کردم اومدم شیراز، قصد برگشتن نداشتم تا از بیمارستان زنگ زدن گفتن مادرم سکته کرده برگشتم تهران ولی باهاشون حرف نزدم. عذاب وجدان داشت میکشتم. اوردمش خونه میخواستم بیام سر خاک پدر و مادرت ازشون بخوام کمکم کنن پیدات کنم که عمو اقا با زنش اومد ملاقات مامان. تو شیراز به عمو اقا شک کردم که از جات خبر داره. تلفنی با زن عمو حرف میزد احساس کردم در رابطه با توعه. بعد هم زنش موقع رفتن سراغ عکس پدر و مادرت رو گرفت. گفت که عمواقا ازشون براش حرف زده میخواد ببینشون. اونا که رفتن شب رفتم بهشت زهرا، تمام ذهنیتم بهم ریخت. مطمعن شدم تهرانی کلی هم عذاب وجدان گرفتم که چرا به عمو اقا شک کردم قبرشون رو شسته بودی چند تا گلبرگ هم رو قبرشون بود. تو چشم هام نگاه کرد _بسه نگار. گفتن این حرف ها فقط حالمون رو خراب میکنه. جلو اومد دستش رو پشت گردنم گذاشت و گونم رو بوسید و دست هام رو روی قفسه سینه اش گذاشتم و با کمی فشار باعث شدم تا ازم فاصله بگیره _نه احمدرضا. سرم رو پایین انداختم و برای جلوگیری از بغضی که امونم رو بریده بود لبم رو به دندون گرفتم. _ ادامه این رابطه باعث اتفاق های خوبی نمیشه. ناامید گفت: _ چرا? _ چون می خوام از مادرت شکایت کنم درمونده لب زد: _ من این اجازه رو بهت نمیدم _برای شکایت نیازی به اجازه ی تو ندارم عصبی گفت: _ داری، تو زن منی. _با یه نه دیگه نیستم. تن صداش رو بالا برد _ نه تو شکایت می‌کنی نه من فسخ. این رو توی مغزت فرو کن. _ تنها چیزی که توی مغزم تکرار میشه بی کسی و تنهایی بیست و یک سالمه، اون همه تحقیر بی جواب. انتقام. _ نگار. با پایین ترین صدای که داشتم به زور لب زدم: _ برو بیرون. ناباورانه نگاهم کرد دستم رو روی صورتم گذاشتم. _ برو بیرون بیشتر از این اذیتم نکن. تکمیلم. دارم سر ریز میشم. خواهش می کنم برو بیرون. نفس سنگین کشید و چند لحظه بعد با صدای پیچیدن کلید توی قفل در و بسته شدن در سرم رو بالا گرفتم. 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
هدایت شده از  حضرت مادر
نقل شده است که علامه امینى فرمودند: شب و روز تاسوعا و عاشورا، براى سلامتى امام زمان(عجل اللّٰه تعالی فرجه الشریف) صدقه دهید، چون قلبِ حضرت، اندوهناک جَدِّ غریب ‌شان، حضرت سیدالشهداء است بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584
کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255
محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c رسید رو برای ادمین بفرستید🙏 @Karbala15 اجرتون باحضرت زهرا(س)
هدایت شده از  حضرت مادر
ای‌اهل‌حرم‌ میر‌و‌علم‌دار‌نیامد ‌علم‌دار‌نیامد‌علم‌دار‌نیامد سقای‌حسین‌سید‌وسالار‌نیامد علم‌دار‌نیامد‌علم‌دار‌نیامد 🖤.یا‌ابوالفضل..🥀
هدایت شده از  حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از  حضرت مادر
به یاد همه رفقای همیشه همراه و با معرفت عزداری هاتون قبول باشه🖤 التماس دعا🙏
هدایت شده از  حضرت مادر
به نیابت از همه عزیزان
• دنیایی که توش به چشم‌ قمر بنی‌هاشم تیر می‌زنن، ارزش دیدن نداره...😭🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا