هدایت شده از حضرت مادر
enc_16719991205442427692849.mp3
4.9M
💢 شیرین ترین روزای زندگی رو ازم گرفتند...
💔 نماهنگ | شهادت حضرت زهرا «سلاماللهعلیها» #فاطمیه
🎤 مهدی رسولی
هدایت شده از دُرنـجف
🕯 #پنجشنبه
«زیارت اهل قبور»
السَّلامُ عَلَى أَهْلِ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ مِنْ أَهْلِ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ یَا أَهْلَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ بِحَقِّ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ کَیْفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ مِنْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ یَا لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ بِحَقِّ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ اغْفِرْ لِمَنْ قَالَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَ احْشُرْنَا فِی زُمْرَهِ مَنْ قَالَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِیٌّ وَلِیُّ اللَّهِ...
و پنجشنبه آمد
تا آلبوم خاطرات را باز کنیم!
و فاتحه ای بخوانیم
برای کسی که بود امّا دیگر نیست …
🌺با قرائت یک #فاتحه روحشان را شاد کنیم.
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
🍃🌸🍃
هدایت شده از دُرنـجف
13ـ آثار کمبود محبت به فرزندان.mp3
15.14M
🔸 درس سیزدهم: آثار کمبود محبت
#تربیت_نسل_مهدوی
هدایت شده از حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا اباعبدالله ❤️🩹
کاشکی میشد به بهترین خاطره هام برگردم
هدایت شده از دُرنـجف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- میگفت مادر اگر خانه نباشد . .❤️🩹
#پارت504
💕اوج نفرت💕
اخمی که وسط پیشونیش بود برای گفتن حرف هایی که اماده کردم جریح ترم کرد. نفس های تند تند دنباله دارم بیشتر عصبیم میکرد
_برا چی به همه خبر دادی.
با صدای ارومی گفت
_چون جواب تلفن من رو ندادی.
_با خودت فکر نکردی شاید نمیتونم جواب بدم.
_نه چون میدونستم رفتی جایی که ازت خواسته بودم نری
_تو چه میدونی پروانه برای من چی کار ها که نکرده.
علیرضا کنارم ایستاد
_اینجوری که جلو هم جبهه گرفتید اخرش یه ناراحتی پیش میاد بگیرید بشنید یکم فکر کنید بعد حرف بزنید
احمدرضا خواست بشینه که گفتم
_فکر کردی من نه سالمه که اینجوری میخوای بگیری تو دستت.
چرخید سمتم
_چه نه سال چه بیست سال تو زن منی باید به حرفم گوش کنی.
نگاه حرصی به علیرضا که بی تفاوت به حرف احمدرصا نگاهم میکرد دادم. رو به احمدرصا ادامه دادم
_اگه نخوام گوش کنم چی؟
احمدرضا خیره به چشم هام بود.که با صدای عمو اقا نگاه از نگاهم برداشت
_بگیرید بشینید.
احمدرضا سرش رو پایین انداخت و کنار عمو اقا رفت. دست علیرصا پشت کمرم نشست و صداش رو کنار گوشم شنیدم
_برو بشین
از جام تکون نخوردم به احمدرضا که دیگه نگاهم نمیکرد خیره موندم.
_رفتار زشت امروزت رو هیچ وقت فراموش نمیکنم.
عمو اقا سرش رو بالا اورد و جدی تر از قبل گفت
_بگیر بشین
دلم نمیخواست تن به خواسته ی هیچ کس بدم.
_یادم نمیره که نذاشتی کنار دوستم که همیشه کنارم بوده بمونم
تیزی نگاه عموآقا رو روی خودم احساس کردم
_احمدرضا من...
با صدای بلند عمو اقا کمی جا خوردم و نتونستم ادامه بدم.
_یه بگیر بشین یادبرو تو اتاقت
بغض بوجود اومده از صدای بلند عمو اقا اذیتم میکرد. پا کج کردم و سمت اتاقم رفتم.
چرا باید همه طرفدار اون باشن. چرا هیچ کس به من حق نمیده تا بتونم حق خواهری رو برای پروانه تموم کنم.
ایستادم و چرخیدم سمتشون
_من تا حرف هام رو نزنم هیچ جا نمیدم.
علیرصا بهم نزدیک شد
_عزیزم با این حالت اگه حرف بزنی فقط دلخوری ها بیشتر میشه بشین یه لیوان اب بهت بدم
_چرا نذاشتی اونجا بمونم. به صرف اینکه پروانه یه روزی یه پیشنهادی به من داده که همون موقع به خاطر تو ردش کردم. حتما دوست نداری دیگه پارک برم چون یه روزی به خاطر تو بهترین خاستگارم رو همونجا رد کردم. اگر بهم اعتماد نداری همین الان بهم بگو بزار کلاهم رو بزارم بالاتر.
اگر واقعا من انقدر برات غیر قابل اعتمادم چرا چند ساله دنبالمی. چرا وقتی فهمیدی صیغه هنوز پا برجاست تو خلوت خودت نبخشیدی منم راحت نکردی. اگه با همون فکر مصمومی که چهار سال پیش مادرت تو سرت انداخته بود که بعدش من با پای شکسته سر از انباری خونه دراوردم اینجایی بلند سو برو. اگر هم به من اعتماد داری جمع کن این حرف های صد من یک غاز رو. فکر کردی چون دوستت دارم میتونی خواسته هات رو بهم تحمیل کنی.
رو به علیرضا با چشم های اشکی گفتم
_برادری رو در حق من تموم کن عقد رو بنداز عقب تا ببینم اصلا میتونم با ادم بد دل و بدبینی مثل این ادامه بدم
عمو اقا با تن صدای پایین و لحن مهربونی گفت
_نگار جان هم حق با توعه هم با احمدرضا بهت میگم بگیر بشین باهاتون حرف بزنم مشکلتون حل بشه
سرم رو بالا دادم و بین نفس های حرصی و اشک های پی در پی ام گفتم
_نمیخوام بشینم. نمیتونم بشینم. اصلا نفس کشیدن برام سخت شده
احمدرضا ایستاد و بهم نگاه کرد
_نگار جان من فقط گفتم
عقب عقب سمت اتاقم رفتم دستم رو بالا اوردم و مانع از حرف زدنش شدم
_با من حرف نزن.
به در اتاق خوردم چرخیدم و وارد شدم در رو محکم بستم. میدونم الان میاد اتاق تا باهام حرف بزنه. در رو قفل کردم و همونجا روی زمین نشستم سرم رو روی زانوم گذاشتم . تلاشی برای کنترل صدای گریم نکردم. طبق انتظارم دستگیره در پایین رفت و بعد هم صداش اومد
_نگار جان باز کن بزار با هم حرف بزنیم.
دیگه باهاش حرف نمیزنم حتی بهش نمیگم برو باید بفهمه که نباید اینجوری اذیتم کنه
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
هدایت شده از حضرت مادر
توصیه رهبر انقلاب برای پیروزی جبهه مقاومت
عزیزانی که میتونن شرکت کنن تعداد رو ارسال کنن
#ختمسورهفتح
#دعای۱۴صحیفهسجادیه
#دعایتوسل
https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c
هدایت شده از حضرت مادر
14ـ روش ها و راهکار های محبت.mp3
16.01M
🔸 درس چهاردهم: روش ها و راهکار های محبت
#تربیت_نسل_مهدوی
هدایت شده از حضرت مادر
﷽ #سلام_امام_زمانم 💚
محراب لحظه های دعايت چه ديدنیست
قرآن بخوان چقدر صدايت شنيدنی ست...
آقا بگو کی است قرار من و شما؟
آيا حيات ما به زمانت رسيدنیست؟
✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ،
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
#پارت505
💕اوج نفرت💕
_نگار عزیزم شاید من منظورم رو بد رسوندم. حق با توعه معذرت میخوام. باز کن این در رو بزار باهات حرف بزنم.
به جز گریه کاری نکردم
_من اکه به تو اعتماد نداشتم که...باز کن در رو
دیگه دلم نمیخواد صداش رو بشنوم با صدای بلند گفتم
_علیرضا
صداش رو از پشت در شنیدم
_بزار یکم اروم شه خودم باهاش حرف میزنم.
_واقعا میخوای عقد رو عقب بندازی
چند لحطه سکوت باعش شد تا دیگه گریه نکنم و شش دونگ حواسم رو جمع کنم تا جواب علیرضا رو بشنوم.
_به نظرت انقدر سختگیری لازم بود.
احمدرضا جوابی نداد علیرضا گفت
_اول و اخر حرف خواستن یا نخواستن رو نگار میزنه نه من منم تابع حرفشم.
_یعنی واقعا به خاطر یه همچین مسئله ی کوچیکی باید این اتفاق بیافته
_کوچیک از نظر من و شما. برای نگار انقدر بزرگ بوده که بخواد برای اولین بار صداش رو تو این خونه بالا ببره. الانم بهتره شما برید چون با حضور شما حاضر نیست در رو باز کنه.
صدای عمو اقا اومد
_بریم بالا.
طوری که مخاطبش من بودم گفت
_ولی من برمیگردم پایین
شاید زیاده روی کرده باشم ولی دوست داشتم این حرف ها رو بهش بزنم
با خوردن ضربات اروم دست علیرصا به در سر بلند کردم
_نگار بیا بیرون رفتن.
نفس سنگینی کشیدم اشک هام رو پاک کردم و ایستادن کلید رو توی در چرخوندم و بازش کردم و بیرون رفتم.
خیلی خونسرد تو اشپزخونه برای خودش چایی میریخت. با استکان توی دستش بیرون اومد و نگاهی به سرتاپام انداخت. سرش رو تکون داد و روی مبل نشست
_بیا بشین
کاری رو که میخواست انجام دادم
_نگار دلم خنک شد این اتفاق برات افتاد
متعجب نگاهش کردم
_اونجوری نگاه نکن. چند روزه دارم بهت میگم محلش نزار . زیاد نبینش بزلر احترامت سر جاش باشه. هی بیخودی چسبیدی بهش. با هم لباس خریدید تو عقد با هم بودید. بعدش ب جای اینکه بشینی خونه زنگ زدی میگی بزار بریم لباس بخریم. نتیجش میشه این. هنوز عقد نکردید خودش رو صاحب اختیارت میدونه. این اختیار رو تو با رفتار هات بهش دادی هیچ کس هم نمیتونه ازش بگیره.
درمونده گفتم
_من که نمیدونستم اینجوری میشه.
کمی چاییش رو خورد از بالای چشم نگاهم کرد
_به حرف من که میدونستم هم گوش نکردی
_الان باید چی کار کنم
_هرچند که یکم دیر شده ولی هنوزم میتونی تا حدی جلوش رو بگیری. بحث تو احمدرضا با من و ناهید فرق داره. احمدرضا از بچگی اختیار تو دستش بوده. باهات راحته. الان خیلی راحت میتونه به خودش اجازه بده اجازه ی جایی رفتن رو بهت بده یا نده که حق داره تو باید با رفتار درست جلوی این اتفاقات رو بگیری
سرم رو پایین انداختم و شرمنده به میز خیره شدم.
_ چرا به جای اینکه باهاش حرف بزنی ازش پنهان کردی. چرا دیشب به من نگفتی که با رفتنت مخالفه. یا به اردشیر خان نگفتی.
_به خودش گفتم گفت نه اخلاقش همینه وقتی بگه نه یعنی نه
_خب این اخلاق منم هست. چرا با من مشکل نداری
_تو کی اینجوری هستی؟ گفتی با احمدرضا نگرد بهت اصرار کردم اجازه دادی احمدرصا یه جوری حرف میزنه که دیگه بهش اصرار هم نکنی.
_میخوای بهش بگم نگار تو رو نمیخواد؟
اب دهنم رو قورت دادم و خیره نگاهش کردم
_زنگ بزنم بهش بگم؟
سرم رو بالا دادم و لب زدم
_نه
استکانش رو روی میز گذاشت
_پس احمدرضا رو همینجوری که هست قبول کن. تو هم شناخت کافی ازش داری. پسر خوبیه. توی این قضیه بهش حق میدم. منم اگه بودم از رفتنت ناراحت میشدم. یه چند وقت صبر کن بعد بشین پای حرف های ناهید ببین چقدر از من راضیِ. اونم باید کوتاه بیاد، منم باید کوتاه بیام. ایثار برای حفظ زندگی اینجا خودش رو نشون میده
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اوننفرت💕
سلام
اینرمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده
اگر مایل به خوندنادامهی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک رو پرداخت کنید.
مبلغ ۴۰ هزار تومنبه اینشماره کارت ارسال کنید.
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
فاطمهعلیکرم.
بانک اقتصاد نوین
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@onix12
لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه
قوانین❌
بعد از خرید:
این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه
کپی پیگرد قانونی و الهی داره.
رمان رو برای کسی نفرستید.
نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن
نقد نمیپذیرم❌