امروز سالروز ولادت
#ختمدهصلواتیکحمدوتوحید
هدیه یه
🕊#شهیدمدافعحرمحسینمعزغلامی
9.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻بهار روزگار خستمون میاد...
#ربیع_الانام
#نوای_انتظار
#پارت159
💕اوج نفرت💕
مدت زمان رسیدن به شیراز تو هواپیما، تمام اتفاقات رو برای عمو اقا تعریف کردم. جز به جز، عمو اقا فقط نگاه کرد به راحتی تمام حرف هام رو باور کرد.
رسیدیم شیراز، از همون اول من رو به خونه ی خودش نبرد.
چند روزی تو
هتل بودیم تا اینجا رو خرید.
من نا امید بودم و قصد هیچ کاری نداشتم ولی عمو اقا تلاش میکرد و سعی داشت من رو از اون حالت بیرون بیاره.
به خاطر اشنایتی که با چند نفر داشت با چند تا تماس خیلی راحت حوزه امتحانی کنکورم رو عوض کرد. من تو شهر شیراز کنکور دادم و قبول هم شدم بعد هم که دانشگاه و قوانین سخت عمو اقا.
تو این چهار سال عمو اقا قول داد تا احمد رضا رو راضی کنه الباقی محرمیت رو ببخشه. ولی هر بار که گفتم گفت که قبول نمیکنه داره دنبالم میگرده.
به پروانه نگاه کردم
_تموم شد.
_فکر نمیکنی فرارت کار اشتباهی بوده?
_من فرار نکردم. عمو اقا نجاتم داد.
سرش رو تکون داد و نفس عمیقی کشید.
_نمی تونم قضاوتت کنم چون جای تو نیستم. تو خیلی سختی کشیدی. قضاوتت کار اشتباهیه. هر کس هم که اینکار رو بکنه یا بی انصافه یا نفسش از جای گرم بلند میشه.
صدای پیامک گوشیم بلند شد برش داشتم و بازش کردم .
_بیداری?
یک پیامک از عمو اقا انقدر خوشحالم کرد که پروانه خم شد و گوشیم رو نگاه کرد.
_پدر خوندته?
با لبخند گفتم:
_اره.
_چقدر خوشحال شدی حالا!
جواب پیامش رو دادم.
_بله.
_پروانه من همش میترسم بعد ازدواج با میترا من رو رها کنه.
با خنده گفت:
_بهتر، خودم هر شب میام پیشت...
صدای تلفن خونه بلند شد و حرف پروانه نصفه موند.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
قربونت برم ای سید کریم ها...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#میلاد_امام_حسن #امام_حسن #ماه_رمضان
.
سلام طاعات وعباداتتون قبول باشه
پاشید برید زیر آسمون خدا
آیه ۲۸ سوره هود بنویسید
بزارید داخل کیف پولتون 👜
.
هدایت شده از سیدِ خیرالامور | سیدنا
#توییت ♥️🇵🇸
شمایی که عکس اون ۵۰نفری که پشت اتوبوس
رونالدو میدوییدن رو وایرال کردی، قربون دستت
عکس همین صدهزار نفری که اومدن آزادی به اسراییل فحش بدن رو هم وایرال کن…
🔻 @seyyedoona
#پارت160
💕اوج نفرت💕
سمت گوشی رفتم و جواب دادم.
_سلام.
_سلام. چرا بیداری?
_با پروانه حرف میزدیم.
_فردا کلاس ندارید?
_چرا داریم.
_زودتر بخوابید تا خواب نمونید.
_چشم ، شما کی میای?
_فردا ظهر میام دانشگاه دنبالت.
_باشه ممنون.
خداحافظی کردم و گوشی رو گذاشتم.
به اتاق خواب رفتیم پروانه سوال میپرسید و من جواب میدادم.
هدفم امرزوم برداشتن شماره ی استاد امینی از گوشی پروانه بود که تا الان موفق نشدم.
بعد از کلی پرسش ازپروانه و پاسخ از من، چراغ اتاق رو خاموش کردم پروانه روی تخت من خوابید من هم روی مبل سه نفره اتاقم.
خیلی زود صدای نفس های منظم پروانه خبر از خوابیدنش داد.
به سقف خیره بودم جمله ی استاد امینی رو تو ذهنم مرور کردم.
"دعوتتون کنم تا با هم بیشتر اشنا بشیم"
نا خواسته لبخند روی لب هام ظاهر شد.
من تا قبل از بیمارستان هیچ حسی بهش نداشتم ولی از اون روز تمام فکر و ذکرم شده استاد، یادمه تو کلاس گفته بود سی وچهار سالشه یعنی چهارده سال از من بزرگتره.
این اصلا مهم نیست. برای الباقی محرمیتمون هم به عمو اقا فشار میارم تا بره ازش بخواد که بقیش رو ببخشه.
اگه استاد از ازدواجم چیزی بفهمه بازم میخواد که با من باشه?
اگر هم بهش نگم که در نهایت میفهمه.
به پروانه نگاه کردم اروم خوابیده بود. نفسم رو با صدای اه بیرون دادم و به حالش حسرت خوردم از اینکه انقدر راحت خوابیده.
گوشی موبایلش که کنار بالشتش بود حواسم رو به خودش جلب کرد اصلا دوست ندارم متوجه علاقه ی من به استاد بشه.
چشم هام رو بستم و تلاش کردم تا بخوابم.
با تکون های دست پروانه بیدار شدم.
_نگار نمازت قضا نشه.
کش و قوسی به بدنم دادم و دستم رو روی چشمم کشیدم.
_ساعت چنده?
_هنوز یه ربع وقت داری، بلند شو، منم دیر بلند شدم.
به سختی ایستادم از اتاق بیرون رفتم زیر کتری رو روشن کردم وضو گرفتم و برگشتم پروانه روی تخت دراز کشیده بود نمازم رو خوندم. همونطور که چادرم رو توی سجاده می گذاشتم گفتم :
_پروانه
_بله
_میگم تو که به مهرداد ناصری علاقه داری. کاری هم تا حالا کردی?
ارنجش رو خم کرد و تکیه ی سرش رو به دستش داد.
_مثلا چه کاری?
_مثلا حرفی? ابراز علاقه ای?
قاطع گفت:
_نه. به غیر تو هیچ کس از حسم خبر نداره. من حتی نگاهم رو هم سرکوب میکنم. به چشم هام اجازه نمیدم نگاهش کنن. به خاطر اخلاقش حجب و حیاش اینکه موقع حرف زدن توی صورت خانم ها نگاه نمیکنه ازش خوشم اومده.
وقتی هم که میبینمش یکم هول میشم. همین. وگرنه اصلا به خوذم اجازه نمیدم که بخوام برم جلو باهاش حرف بزنم.
نشست از تخت پایین اومد دست هاش رو دور گردنم حلقه کرد.
_شیطون چرا میپرسی?
با این حرف ها که الان زد صد در صد مطمعن شدن تا چیزی بهش نگم.
_هیچی اخه من تا حالا به کسی علاقه نداشتم. یعنی یه مدت کوتاه بود ولی بعدش فهمیدم که فریبم داده.
ایستاد وسمت در رفت.
_بلند شو که امروز ساعت اول با تو مخی ترین ادم دنیا کلاس داریم.
_تو مخی نیست . قانونمنده.
قیافش رو مشمعز کرد.
_خوبه خوبه. ازش دفاع نکن.
خودم رو به نشنیدن زدم و ایستادم. صبحانه رو هم در کنار پروانه خوردم و به دانشگاه رفتیم.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
#پارت161
💕اوج نفرت💕
برای دیدن استاد دل تو دلم نبود.
تپش های قلبم بالا رفته بود و کنترلش غیر قابل ممکن.
چرا انقدر این علاقه سریع اتفاق افتاد. دلم میخواد به همه بگم.
این چه حسیه که من رو ناچار به اعتراف کرده. وارد کلاس شدیم. برای اولین بار از اینکه پروانه سر این کلاس کنارم نمیشینه خوشحال شدم.
کتابم رو روبروم گذاشتم متوجه لرزش شدید دستم شدم دستم رو زیر میز بردم تا پنهانشون کنم.
تمام دانشجوها حاضر بودند و مثل من چشم به در دوخته بودند اما چشم انتظاری من کجا و نگاه های پر استرس اونها کجا.
در کلاس باز شد گردنم رو خم کردم تا از لحظه ی ورودش ببینمش.
مثل همیشه با قدم های بلند وارد کلاس شد بدون نگاه به کسی سلام بلندی گفت. با ورودش تمام وجودم پایین ریخت انگار حضورش مثل ابی بود روی اتیش. ارامش بهم برگشت. با نگاهم دنبالش کردم کتش رو دراورد و روی دسته ی صندلیش انداخت. استین های لباسش رو باز کرد نگاهش تو کل کلاس چرخید روی من ثابت موند.
_خانم صولتی برنامه ی امروز چیه?
اروم بلند شدم و بر عکس همیشه تو چشم هاش خیره شدم با لبخند گفتم:
_سلام استاد.
اون اروم تر از من بود با لبخندی که تعجب همه ی دانشجو ها رو در برداشت گفت:
_سلام.
صدای گروپ گروپ قلبم رو میشنیدم. تلاش کردم تا این ذوق زدگیم تو صورتم معلوم نشه.
_استاد قرار بود درس بدید.
ابرو هاش رو بالا داد.
_حالا دوست دارم امتحان بگیرم.
لبخندم پهن تر شد.
_ من همیشه سر کلاس شما آمادم.
لبخند رضایت بخشش عمیق تر شد اروم پلک زد.
_میتونید بشینید.
_خیلی ممنون .
سر خوش روی صندلی نشستم. این اولین باری بود که من سر کلاس سلام کردم و استاد بهم گفت میتونم بشینم. همیشه هم من رسمی جواب میدادم هم خبری از بفرمایید استاد نبود.
ناخواسته به پروانه نگاه کردم متعجب تر از همه نگاهم میکرد. نگاه معنی دار و پر از حرف های ازار دهنده که تا قبل از علاقم به استاد بهشون پایبند بودم اما الان ترجیح میدادم. به داد دلم برسم. دلی که چهار سال بار تهمت رو به دوش میکشه و تنهاست. دلی که بار ها شکسته و الان به خودش حق میده تا خودش انتخاب کنه، خودش بخواد و خودش جلو بره.
نگاهم رو ازش گرفتم و به استاد خیره شدم. باید تمام افکار منفی رو از خودم دور کنم.
این حس چیزی بالا تر از عشقه و برای من مقدس.
حس عذاب وجدان اون محرمیت لعنتی رو پس زدم.
من برای رسیدن به این عشق از همه چیز رد میشم. شده باشه برمیگردم تهران خودم ازش میخوام.
تو چهره ی استاد جز زیبایی نمی بینم. دیوانه وار هر لحظه علاقم بهش شدید تر میشه. علاقه ای که نمیدونم از کجا و کی شروع شده، ولی هست و من دوست دارم بمونه
متوجه نگاه های خاص من به خودش شد ولی تمرکزش رو از دست نداد.
من تا قبل از این معنی عشق رو نمیدونستم.
عاشق محتاج لبخنده، محتاج نگاهه. این عشقه ولی نیاز نیست، هوس نیست، فقط یه حسه،
حسی قوی که ادم رو میکشه سمت خودش. حسی دوست داشتی و اعتیاد اور. چرا قبل این حس نبود تو بیمارستان چی شد که انقدر بهش علاقه پیدا کردم .
اصلا از درس هیچی نفهمیدم و فقط نگاه کردم تا شاید لبخندش آبی باشه روی اتیش دلم .
استاد هم این لبخند رو دریغ نکرد.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕