• حرمله خیر نبینی👊
گل من نورس بود🌷
چیدنش تیر نمیخواست🏹
نسیمی بس بود😔 :)
بس كن رباب.. 😭🥀
- سیدتی یا رباب❤️🩹
هدایت شده از دُرنـجف
مواظب باشید که به بهانه اقامه عزای اباعبدالله؏ و یا عقب بودن کارهای روضه، نمازتان را از اول وقت به تاخیر نندازید که: امام حسین (علیه السلام) آخرین نمازشان را هم در اول وقت خواندند.🌱🌱
#محرم #امام_حسین #نماز_اول_وقت
هدایت شده از دُرنـجف
🌟✨🌟✨🌟
با سلام خدمت همه ی عزیزان
انشاءالله حال دلتون خوب و نورانی باشه، عزاداریهاتون قبول
🌟✨🌟✨
عزیزان دلم یکی از استادان ختمی رو سفارش کردن که انشاءالله توفیق پیدا کرده و انجام بدیم.
دوست داشتم این رزق معنوی رو با شما عزیزان مهربونم شریک باشم.
💞💞💞💞
انشاءالله سه شب پشت سر هم این ختم رو انجام میدیم.
برای شروع ختم ازامام زمان (عج) اجازه بگیرید وبگویید با اجازه از آقا امام زمان (عج)
شب هشتم محرم
🌻100 صلوات از طرف حضرت موسی ابن جعفر ع هدیه میکنیم به مادر ایشون
🌻شب بعد که شب تاسوعا میشه
100 صلوات از طرف حضرت ابالفضل ع میفرستیم هدیه به حضرت ام البنین س
🌻شب عاشورا هم 100 صلوات از طرف حضرت علی اصغر ع میفرستیم هدیه به بانو رباب س
یعنی سه شب پشت سرهم
در خونه ی سه تا باب الحوائج میریم.
از طریق مادراشون بهشون متوسل میشیم
استاد ما فرمودن با این ختم ممکنه مقدرات تغییر کنه.
انشاءالله این ختم معجزه ها میکنه.
انشاءالله اولین نیت فرج آقاجانمون باشه و بعد دفع این بلای عظیم و بعد حاجت خودمون
این ختم رو هرکس خودش به جا بیاره.
ولی حتما شما هم این رزق معنوی رو با اقوام و دوستاتون شریک بشین.
نورش به خودتون هم میرسه بنده حقیر رو دعا کنید
از شنبه شبش شروع میشه
التماس دعا
#پارت307
💕اوج نفرت💕
ماشین ایستاد و من متعجب به احمدرضا که پشت فرمون بود نگاه کردم.
نگاه علیرضا و احمدرضا به هم بود که علیرضا گفت:
_ من اینجا کار دارم یه چند لحظه صبر کنید برمیگردم
قشنگ معلوم بود با هم نقشه کشیدن تا من با احمدرضا تنها باشم. علیرضا از ماشین پیاده شد و در رو بست.
برگشت سمتم و گفت
_دوست ندارم امشب بریم خونه به نظرم باید کمی استراحت کنیم.
_استراحت چی? بریم خونه استراحت میکنیم دیگه.
_ الان شبه، تا صبح می ریم هتل
_ من می خوام برم خونه با هیچ کس هیچ جا هم نمیرم.
_امشب می خوام به حرفت گوش نکنم.
متعجب نگاهش کردم
_یعنی چی?
_ یعنی می خوام کاری رو انجام بدم که به صلاح و مصلحته خودمه
_مگه تا حالا به غیر از این بوده?
سمت فرمون چرخید و گفت
_ الان میریم یه هتل اونجا میخوابیم شام رو میخوریم فردا صبح میبرمت خونه. با علیرضا هم صحبت کردم و اون هم موافقه.
_یعنی من اصلا مهم نیستم?
_ چرا مهمی، اما امشب دوست دارم ببرمت هتل
_ چیکارم داری?
_باید بهم توضیح بدی
طلبکار گفتم:
_ چه توضیحی?
_ بابت این چهار سال
_ خودت نمیدونی? توضیح لازم داری!
_میدونم ولی لازم دارم.
پوزخندی زدم گفتم
_میخوای باز خواستم کنی?
_اگر هم جواب قانع کننده ندی توبیخت میکنم.
_من هیچ توضیحی ندارم بهت بدم.
_ من بلدم چه جوری از زیر زبونت توضیح بیرون بکشم.
_ بله یادمه، البته توضیح نمیخواستی. فقط میزدی.
شرمنده سرش رو پایین انداخت و گفت
ّ_ مقصر خودت بودی نگار من بابت اون شب از تو معذرت می خوام
اما مقصر خودت بودی با سکوتت برام کوه سو تفاهم ساخته بودی باعث شدی تمام حرفهایی رو که می شنیدم باور کنم.
_ حرف هم میزدم باور می کردی تجربه ثابت کرده بود که تمام حرفهای مادرت رو بدون چون و چرا باور می کردی. حتی وقتی مرجان بهت میگفت هم دعواش می کردی. تعصب بیحات نسبت به مادرت غیر قابل انکاره نمیتونی انکارش کنی.آقای احمدرضا پروا.
_نگار به تو ظلم شده، خیلی زیاد. اما جدایی از همه اون ظلم ها، تو زن منی
_ به واسطه یک صیغه محرمیت نود و نه ساله، که معطل یک بخشیدن.
_ هیچ وقت بخشیده نمیشه
_ میشه، باید بشه. به غیر از این باشه زندگیت زندگی نمیشه
این همه فسخ می کنن ما هم روش
_من فسخ نمی کنم دیروز هم بهت گفتم قرار بود فسخ کنم همون روزهایی که از دستت عصبی بودم و فکر میکردم بهم خیانت کردی، فسخ میکردم.
بابت تمام ظلم هایی که بهت شده شرمندم. اما این حق رو بهت نمیدم که چهار سال بدون اطلاع من، دور از من زندگی کنی
_ باعمو آقا بودم
_جلوی عمو اقا نتونستم چیزی بگم چون بزرگتره. اما به تو میگم. فقط می خوام باهم تنها باشیم.
خیلی پرروعه. من بودم الان اینقدر ساکت می موندم تا ببینم تکلیف مادرم چی میشه.
در ماشین باز شده علیرضا داخل نشست فوری گفتم
_ من می خوام برم خونه
بدون اهمیت به من رو به احمدرضا گفت:
_برو داداش
احمدرضا ماشین رو روشن کرد کلافه بودم اگر تهران رو میشناختم همین الان در ماشین رو باز می کردم و خودم به خونه میرفتم.باید شکوه رو از خونه بیرون کنم و بگم که توی مال و اموال من سال ها زندگی کردی باید بری
احمدرضا بعد از طی مسیر ماشین رو پارک کرد و هر دو پیاده شدن علیرضا در سمت من رو باز کرد و آروم گفت:
_نگار خانم باید پیاده شی. امشب اینجا میمونیم فردا صبح میریم. بزار احمدرضا هم تلفنی به مادرش خبر بده که تو فردا میری میخونه
تیز نگاهش کردم
_یک کلام به من بگو تو با منی یا با اون.
_من با زندگی تو ام. با ایندت.
چشمکی زد و لب زد:
_پیاده شو
پیاده شدم کنار گوشم گفت
_ تلاشم رو میکنم که تصمیم اشتباهی نگیری و زندگی آینده را خراب نکنی.
کاش همه به خودشون اجازه نمی دادند به کار من دخالت کنن.
دنبال علیرضا راه افتادم احمدرضا روی پله بالای جلوی در ورودی هتل منتظر مون بود. انگار تمام کارهاشون رو با هم هماهنگ کردن
به موقع من رو با هم دیگه تنها میذاردن تا بتونمن با من صحبت کنند و راه نفوذی به دل من باز کنن
با هم وارد هتل شدیم دو تا اتاق گرفتن با خودم گفتم حتما یک اتاق رو برای من گرفتن و یک اتاق رو برای خودش و علیرضا. برای راحتی من.
علیرضا کلید یکی از اتاق ها رو به من داده با احمدرضا
اتاق روبه رو رفتن.
وارد اتاق شدم با دیدن تخت دو نفره رو به روم تعجب کردم از اینکه چرا اتاق دو نفره رو به من دادند. شاید کلید ها رو اشتباه دادن.
روی تخت نشستم و نفس حرصی کشیدم .
از اینکه چرا نتونستم برم پیش شکوه و همه چیز رو بهش بگم. بگم که می دونم کی هستم اون کیه.
با خوردن ضربات آروم به در اتاقم پشت در رفتم و در رپ باز کردم. احمدرضا بیرون در نگاهم می کرد.
پام رو جلوی در گذاشتم و گفتم
_ بله
در رو اهسته هل داد. کنار رفتم داخل اومد بستش، از پشت قفلش کرد.
تپش قلبم بالا رفته بود و اصلا از این تنهایی رضایت نداشتم
روی تخت نشستم صندلی گوشه اتاق رو جلو کشید و روبروم نشست
فاطمه علیکرم
#کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد
💕 اوننفرت💕
سلام
اینرمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده
اگر مایل به خوندنادامهی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک رو پرداخت کنید.
مبلغ ۴۰ هزار تومنبه اینشماره کارت ارسال کنید.
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
فاطمهعلیکرم.
بانک اقتصاد نوین
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@onix12
لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه
قوانین❌
بعد از خرید:
این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه
کپی پیگرد قانونی و الهی داره.
رمان رو برای کسی نفرستید.
نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن
نقد نمیپذیرم❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا حضرت علی اکبر سلام الله علیه
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
774_46734750893946.mp3
3.98M
تازه جوونِ بابا
دردت به جونِ بابا...
ولدی علی...🖤💔
#پارت308
💕اوج نفرت💕
دلخور و طلبکار نگاهم میکرد. دست هاش رو بهم قلاب کرد و گفت:
_خب?
خیره نگاهش کردم
ابروش بالا رفت
_نمیخوای بگی?
صورتم رو ازش برگردوندم ایستاد ته دلم خالی شد
جلو اومد صدای گروپ گروپ قلبم رو میشنیدم. کنارم نشست. دستم رو گرفت اروم اسمم رو صدا کرد
_نگار.
_من رو نگاه کن.
_هنوزم وقتی با کسی حرف میزنی باید تو چشم هاش نگاه کنی
_ آره این حالت رو خیلی دوست دارم. میتونم با نگاه حرف دلش رو بخونم.
با بغض گفتم:
_ دل من حرف نداره.
_آهنگ صدات حرف دلت رو گفته. نگار برای نیازم به نگاه تو احتیاج دارم. نیاز به تو، نگاهت، صدات. چقدر تلخه شدی!
آروم دستم رو از دستش بیرون کشیدم، به سختی ولی دستم رو رها کرد
_ تو راست می گی، تلخ شدم. دوست دارم این تلخی رو، دارم تخلیه میشم.
_ تو با نگاری که من میشناختم فرق داری. نگار چهار سال پیش به من میگفت آقا، نگار الان میگه تو، چهار سال پیش با احترام با من حرف می زد الان یکی در میان خبری از احترام نیست. ولی من دوستت دارم هم چهار سال پیش هم الان.
نفس سنگینی کشید و ادامه داد
_ تمام این چهار سال به این فکر میکردم که چرا ازش خواستگاری کردی.
آروم سمتش چرخیدم پوزخندی زدم
_ پس معلومه مادرت هنوز دست از کارها و فریبکاری هاش برنداشته.
تیز نگاهم کرد. بر عکس همیشه تو چشماش ذل زدم.
_من خواستگاری نکردم.اون زمانی که تو به فکر کشتن گربه دم حجله بودی و من رو مجبور به احترام می کردی، اون روزها که باهام تند حرف میزدی و چپ نگاهم میکردی همون روزهایی که بیخودی بهم سیلی زدی. رامین با نقشه ماهرانش بهم نزدیک می شد. محبت میکرد. حرفای قشنگ میزد. قول و وعده میداد. من هم از همه جا رونده بودم. به خیال خوشبختی، دل خوش کرده بودم به حرفهاش ته
دلم می دونستم بده، میدونستم درست نیست. ولی تنها کسی بود که محبت میکرد. منتظر و چشم به راهش شدم. اون روز مرجان گفت که تو دیر میای خونه گفت بیا بریم بگردیم من میترسیدم ازت. قبول نکردم و تنها برگشتم خونه همون روزها بود که رامین قول خواستگاری داده بود. کفشش رو پشت در خونه دیدم. رفتم اتاق لباسم رو عوض کردم تا ببینمش.
به چشمهاش رو خیره شدم
حرف های خوبی نشنیدم. رامین به مادرت گفت عقدش می کنم وکالت تام الاختیار ازش میگیرم می برم ترکیه سر به نیستش می کنم. قبلا هم به خودم گفته بود که ازم وکالت تام الاختیار میخواد به خاطر همین مطمئن بودم که من رو میگن مادرت گفت اردشیر پیگیرم شده ولی رامین کوتاه نمی اومد داشتند نقشه کشتن من رو می کشیدن .ترسیدم از خونه فرار کردم ولی جایی رو نداشتم که برم. پیدا کردی. فهمیدم که مادرت دروغگویی قهاریه
با چشم های گرد دهن باز نگاهم کرد
_ چرا اون موقع نگفتی
_ باور نمیکردی. کسی که تو این چهار سال بهت نگفته شکوهه ولی ازش ناراحت نیستی از من ناراحتی که چرا نگفتم
هنوز هم روی مادرش تعصب داره این رو از مشتهای گره کردش که با شنیدن اسم مادرش به هم فشار می داد می شد فهمید.
_تو باید می گفتی
_می بینی کسی که این دروغ رو ساخته سکوت کرده تو هیچ انتظاری ازش نداری. ولی از من که مورد تهمت قرار گرفتم توضیح میخوای. با این که میدونی بهم تهمت زده بودن.
مشتش رو به هم فشار داد.
_ از مرجان چه خبر? کلا خانوادت رو مبرا از گناه میدونی? یا فقط رو شکوه تعصب داری
کلافه نگاهم کرد از اینکه مادرش رو با اسم کوچیک صدا میکنم ناراحته بود سرش را پایین انداخت.
_چند هفته مونده بود به عید پای سجاده تو اتاقم گریه می کردم اومد گفت
_ چی گفت.
دستش رو پشت گردنش کشید
_ این که چطور با رامین هماهنگ بود تا از پشت کمد بیاد تو اتاق
با مرجانم.همونقدر نرم که با من برخورد کردی، برخورد کردی. یا فقط زورت به بچه یتیم ها میرسه.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اوننفرت💕
سلام
اینرمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده
اگر مایل به خوندنادامهی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک رو پرداخت کنید.
مبلغ ۴۰ هزار تومنبه اینشماره کارت ارسال کنید.
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
فاطمهعلیکرم.
بانک اقتصاد نوین
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@onix12
لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه
قوانین❌
بعد از خرید:
این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه
کپی پیگرد قانونی و الهی داره.
رمان رو برای کسی نفرستید.
نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن
نقد نمیپذیرم❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جوانان بنی هاشم بیایید
علی بر در خیمه رسانید ..