eitaa logo
زینبی ها
4.5هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
3.7هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
شهدا برای ما حمدی بخوانید که شما زنده‌اید و ما مرده...🕊
💕اوج نفرت💕 اروم کردن مرجان کار راحتی نبود و فقط حضور احمد رضا باعث میشد تا دست از گریه برداره. انتطارم برای برگشتش بی فایده بود، بعد از دو ساعت کلنجار رفتن با درس ها بالاخره خسته شدم و به پیشنهاد من از اتاق احمد رضا بیرون رفتیم. مرجان سرکی تو اتاق مادرش کشید، رو به من لب زد? _داره منت میکشه. منت چی، اصلا اون بیچاره چی کار کرد که بیخودی باهاش قهر کرد. بی اهمیت وارد اتاق مرجان شدم و روی کاناپه دراز کشیدم. خوابیدن با لباس پوشیده و روسری دیگه برام عادی شده و مثل روز اول اذیت نمیشم. مرجان روی تخت دراز کشید و به من نگاه کرد. _نگار. _بله. _تو چی کار کردی که مامانم انقدر ازت بدش میاد. _هیچکار، چی شده مگه? _مامان من خیلی مهربونه، ولی از دو نفر خیلی بدش میاد. یکی تو، یکی زن عمو آرزو. اون رو میدونم چرا. ولی تو رو سر در نمیارم. _خب چرا از زن عموت بدش میاد? به سقف نگاه کرد چرخید و دستش رو زیر سرش گذاشت. _بر میگرده به خیلی سال پیش، حوصلت میاد تعریف کنم. _اره. _اون قدیم ها یه روز بابام به پدر بزرگم میگه که یکی رو میخوام، ولی چون خانوادش سطح مالی خوبی نسبت به اونها نداشتن، پدر بزرگم قبول نمی کنه. ازدواج پسر اولش رو بهونه می کنه میگه تا ارسلان ازدواج نکرده تو نباید حرف از ازدواج بزنی. عمو ارسلان هم عاشق دختر عموش ،همین زن عمو ارزو بوده. اون زمان پدر بزرگم با برادرش قهر بودن و هر دو خانواده مخالف این ازدواج بودن. زن عمو شوهر میکنه به پسر خالش، اونا هم همشون خارج زندگی می کردن. عمو ارسلان لج می کنه میگه من دیگه ازدواج نمی کنم. از این ور هم بابام داشته التماس مادرش می کرده که باباش رو راضی کنه. نه بابا بزرگم کوتاه میاد، نه عموارسلان. مادرم دختر بزرگه بوده و داییم هم اون موقع نبوده. این انتطار شش سال طول می کشه. پدر مادرم حالش بد میشه. داییم اون روز ها هفت یا هشت ماهه بوده، اون موقع فوت می کنه. همیشه میگفته تنها ارزوش این بوده که عروسی شکوه رو ببینه. بعد از اینکه پدرش فوت میکنه پدر بزرگم به همه میگه عذاب وجدان دارم و موافقت میکنه با ازدواجشون، که من فکر میکنم عذاب وجدان نبوده جفت پسراش عذب بودن ناراحت بوده بهونه کرده. اما چون مادرم از خانواده ی فقیری بوده بعد که میاد اینجا خیلی اذیت میشه، باهاش رفتار خوبی نداشتن. ✍🏻 فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
سلام حضرت جانان✋️ صدا کردنت سخت نیست من سختش کرده ام.. "اَدْعوُكَ ياسَيدي بِلِسان قَدْ اَخْرَسَه ذَنْبُه" میخوانمت‌آقای من اما با زبانی که گناه لالش کرده.. عجل_ فی فرج_ مولانا یا صاحب الزمان
2.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نشانه های یک منتظر استاد عالی
💕اوج نفرت💕 مادرم تو شرایط خوبی وارد این خانواده نمیشه. به محض وردش پدربزرگم به شدت تحقیرش می کنه. برای جهیزیش که از نظر خودشون زیاد بوده ولی از نظر پدر بزرگم کم، خانواده ی مادرم برای تهیه ی جهیزیه خونشون رو فروخته بودن تا دخترشون این ور سرشکسته نشه. ولی تلاششون بی فایده بود، کلا پدربزرگم مادرم رو به عنوان عروس نپذیرفته بود. مدام تحقیرش می کرد حتی اجازه ی شرکت تو مهمونی های خانوادگیشون رو بهش نمی دادهّ بابام هم بر عکس عمو ارسلان فقط سکوت می کرده. حتی یه بار داییم گفت مادر بزرگم میره مکه و نبوده، اخه مادرم تو مادرشوهر شانس داشته. بحث میشه مادرم جواب پدر بزرگم رو که به پدرش توهین کرده بود رو می ده. بابام هم همونجا جلوی همه مادرم رو تا سر حد مرگ کتک میزنه. بعدم همونجا ولش می کنن میرن. تا چند روز هم کسی باهاش حرف نمی زنه، تا مادر بزرگم از مکه بر می گرده. اونم ازسر سیاست به مادرم میگه بیاد تو جمع از پدر بزرگم معذرت خواهی کنه تا همه چی تموم شه. اون موقع احمد رضا یک سالش بوده. با پادرمیونی مادر بزرگم همه چی تموم میشه. _بابات که انقدر عاشق بوده که شش سال صبر کرده پس چرا پشت مادرت رو خالی کرد. _نمی دونم، هیچ وقت هم مامان اجازه نداد ازش بپرسم اما داییم میگه اگه این کار رو نمی کرد پدرش از ارث محرومش میکرد. مادرم تو خونه مثل یه خدمتکار بوده، همه بهش کار می گفتن فقط گاهی پنهانی با بابام میرفتن بیرون، اونم اگه پدربزرگم می فهمیده از دماغشون درمیاورده. همه ی اینا می گذره. هفت سال بعد خبر فوت شوهر ارزو تو فامیل می پیچه. پدربزرگم به اصرار عمو ارسلان میره ختمش، اونجا با برادرش آشتی میکنه. بعد از گذشت یک سال عمو ارسلان با ارزو ازدواج میکنه. آرزو اون موقع یه پسر از شوهر اولش داشته میزاره پیش خالش تو المان که همون مادر شوهرش بوده . خودش هم اینجا میاد تو همون خونه ی ته باغ. مادرم سر احمد رضا که حامله بوده پدر بزرگم بهش میگه اگه بچت دختر باشه باید جمع کنی از اینجا بری. با بدنیا اومدن احمد رضا مادرم فکر می کنه مشکلاتش تموم میشه ولی برعکس شروع میشه. پدر بزرگم بچه رو ازش میگیره میده خواهر خودش بزرگ کنه. میگه تو کلفت زاده ای بلد نیستی پسر بزرگ کنی. یه چند ماهی بچه اونجا بوده که شب روز مادرم میشه گریه، بابام دلش میسوزه میره بچه رو میاره میده به مادرم، همون میشه که پدربزرگم از بابام کینه میگیره و باهاش لج میشه ✍🏻 فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
29.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 یه روز بی بی صدای ذاکر ولـدی ....پــســـرم بـــیـا 😭😭😭
بسم رب المهدی 💚
💕اوج نفرت💕 مادرم هم از ترسش دیگه بچه دار نمیشه. زن عمو که میاد اینجا پدربزرگم چون دختر برادرش بوده خیلی بهش اهمیت میده، همیشه کنار خودش میشوندش همه رو مجبور می کرده بهش احترام بزارن. حتی یکی دوبار به خاطر اینکه فکر کرده مادرم بهش بی احترامی کرده جلوی زن عمو کتکش می زنه. زن عموم خیلی مهربون بوده اصلا به کسی کاری نداشته. یکم هم افسردگی داشته به خاطر شوهرش. کلا کم حرف بوده چند باری میخواد از دل مادرم در بیاره که موفق نمیشه. مادرم کل کینه ای که از این خانواده داشته رو سر زن عموم خالی می کنه. چند ماه بعدش هم مامان من حامله میشه هم زن عمو اون موقع احمد رضا هفت سالش بوده. دوباره پدر بزرگم پسر، پسر میکنه که عمو ارسلان جلوش می ایسته میگه اینجوری نگو خدا قهرش میاد بچه هر چی باشه هدیه ی خدا به ماست. دختر پسر بودنش فرقی نداره. چند ماه بعد من به دنیا میام و به فاصله ی ده روز آرام دختر عمو ارسلان هم بدنیا میاد. پدر بزررگم برای من به مادرم هدیه نمیده ولی برای ارام یه باغ به نام ارزو می زنه. آرام اولش خوب بوده ولی یواش یواش بیماری پوستی که اسمش اگزما هست کل بدنش رو می گیره و فقط یه ماه زنده مونه. بعد از فوتش حال زن عمو بد میشه انقدر که مجبور میشن بستریش کنن دکتر اون موقع میگه تنها راه نجاتش اینه که ببرنش پیش پسرش، عمو ارسلان هم بدون توجه به حرف های پدربزرگم جمع میکنه میرن آلمان حال زن عمو اونجا بهتر میشه، تصمیم می گیرن همونجا بمونن. پدر بزرگم از غصه ی رفتن پسر بزرگش مریض میشه و چند ماه بعدش میمیره. بعد از فوتش آرامش به زندگی مادرم بر می گرده تا متوجه میشن که پدر بزرگم تمام اموالش رو به غیر از یه خونه با مال اموالش تو شیراز به نام عمو ارسلان کرده و فقط یه خونه تو جنوب شهر رو به نام بابام زده خونه پشتی رو هم به نام زن عمو ارزو کرده. اینجا رو هم داده به عمو ارسلان. همش بر میگرده به کینه ای که پدربزرگم سر پس گرفتن احمد رضا از بابام به دل گرفته بوده. -تهران چه ربطی به شیراز داره اونجا چرا مال و اموال داشته. _اون خودش به داستان مفصل داره پدر بزرگم تو جونیش میره شیراز با دوستش اونجا شریک بشه. چشمش خواهر دوستش رو می گیره خواستگاری می کنه بهشون میگه من زن دارم دو تاهم بچه دارم اونم خواهرش طلاق گرفته بوده قبول می کنه زنش میشه. ولی تهران نمیارش. اونجاخونه میخره وقت هایی که میرفته شیراز پیش اون زنش بوده. عمو اردشیر که دنیا میاد پدر بزررگم یه یک سالی شیراز می مونه بعد همه میفهمن که زن گرفته ولی مادر بزرگم به روش نمیاره. عمو اردشیر یازده سالش بوده که مادرش میمیره پدر بزرگم پسرش رو به پیشنهاد مادربزرگم میاره تهران، همه با اردشیر بد بودن جز مادر بزرگم. اخه مادر اردشیر سید بوده و مادربزرگم میگفته این بچه ی سادات هست باید بهش احترام بزارید. همه رو مجبور می کنه اقا صداش کنن. این اقا سرش موند که الانم همه بهش میگن عمو اقا. پدر بزرگم کل مال و اموالش توی شیراز رو میزنه به نام عمو اقا. ✍🏻 فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
🌱صبحی نو سر زد و زندگی به برکت نفس های زهرایی شما آغاز شد و این نهایت امیدواری است که در هوای یادتان، نفس می کشیم و در عطر نرگس بارانِ نامتان، دم می زنیم ... شکر خدا که در پناه شماییم _ اولین سلام صبـحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان حضرت صاحب الزمان[عج] 🌱السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولای الاَمان الامان سـلام_امـــام_زمــانـم صبحت بخیر...♥️ به حق
2.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️تشییع پیکر مطهر شهید رضی موسوی در حرم حضرت رقیه (س)
2.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱مردم نمی دونند.... قالب حوائجی که مردم از من میخوان، حواله می‌کنند، مادرم حل میکنه... 🌴برای گرفتن حاجات، نمازشب بخوانید و ثوابش رو اهدا کنید به مادر حضرت عباس علیه السلام (حضرت ام البنین سلام الله علیها) بخاطر این است