#خاطرات_اربعین
#به_سوی_جاده_آرزوها_4
ام حیدر یکی از مبلغین حوزه نجف بود و هر روز صبح به مواکب نزدیک جاده نجف میرفت. مردم عراق به صورت قبیلهای و عشیرهای مواکب را مدیریت میکردند. سر در ورودی اغلب مواکب جملهی "شعارنا خدمت لزوار الحسین (ع)" نوشته شده بود.
ام حیدر در مواکب طریقه صحیح وضو را به زنان آموزش میداد. قرار شد صبح زود، همراه او شویم و آقایان هم به حرم امیرالمومنین (ع) بروند. هنگام ساختن وضو، برای نماز صبح، ام حیدر کنارمان به تماشا ایستاد، ذوقکنان گفت: « فاطمه چه خوب وضو میگیره ای کاش برای آموزش کنارم میاومد!» با وجود اینکه فاطمه چند ماه دیگر به سن تکلیف میرسید، اما احکام نماز را به طور کامل میدانست. با شنیدن آرزوی ام حیدر یاد داستان کودکی حسنین(ع) و آموزش وضوی آنها به پیرمرد افتادم! با خودم گفتم بیراه هم نمیگوید گاهی آموزش به زبان کودکان مؤثرتر است!
با صدای بوق سرویس یا ون کوچک سفید رنگ از منزل خارج شدیم. بانوان طلبه ردیف روی صندلیها نشسته بودند. هرکس نزدیک عمود محل مأموریتش پیاده میشد. ما هم به همراه ام حیدر عمود ۸۶ پیاده شدیم. ام حیدر به محل خدمتش رفت و ما هم مثل سالهای قبل به تماشای زائرین خسته نشستیم اما این بار،هنوز غبار خستگی به تنمان ننشسته بود! در موکب، تعدادی از جنگ زدههای موصل هم زندگی میکردند. آنجا تصاویر زیبایی در حال تولد بود!
عصر به خانه بازگشتیم اما متوجه شدیم به دلیل ازدحام جمعیت، امکان زیارت از نزدیک، برای بانوان نیست! تصمیم جدید گرفته شد!
✍️نجمه صالحی
#ادامه_دارد
#اربعین
#کربلا
#زمزمه_قلب_من_یاحسین
#حب_الحسین_یجمعنا
@javal60
#خاطرات_اربعین
#به_سوی_جاده_آرزوها_5
باید ماندن در نجف را کوتاه میکردیم، به خواندن زیارت از صحن امام (ع) رضایت دادیم! سال اول به یادم آمد، هیچ تصوری از ضریح و جمعیت و...نداشتم! خود را مانند قطره در رود خروشان انداختم و با موج جمعیت پیش میرفتم و از کنار دیوارهای آیینهکاری میگذشتم. چیزی جز جمعیت نمیدیدم ناگهان احساس کردم امواج متلاطم، آرام گرفته و مثل اینکه خورشید این جمعیت طلوع کرده و همگی مانند گل آفتابگردان رو به نقطه نورانی کردهاند. ضریح مطهر امیرالمومنین (ع) را در قاب چشمانم مشاهده کردم! هنوز در شوک فشار جمعیت بودم که با دیدار ضریح، کام جانم شیرین شد. اشک شوق دیدار همچو ابر بهاری از دیدگانم جاری شد و از پشت پرده لرزان اشک به تماشای ضریح ایستادم.
زیبایی و شکوه ضریح مطهر، مرا سر جایم میخکوب کرده بود. گویی امام به شوق دیدار آغوش گشوده و زائران همچون پرندهای به سوی او پر کشیده بودند. اما ناگهان با یک موج سهمگین به گوشهای پرتاب شدم و با زحمت خود را به کنج خلوت کشاندم. آرامگاه ابوالائمه (ع) کنار دو پیامبر عظیمالشأن حضرت آدم و نوح (ع) قرارداشت. اطراف ضریح را کتیبههای قلمکاری شده با آیات سوره ی دهر مزین کرده بود و از شکوه وصف ناپذیر خاندان مکرم نبی خدا (ص) و ویژگی ابرار و پاداش بهشتی خبر میداد. چند حدیث زیبا هم در مورد امام علی (ع) با خط زیبای نستعلیق به چشم می خورد. گلهای زیبای اطراف ضریح مانند پیچک مارپیچ و بالارونده راه را تا رسیدن به گلهای بهشتی پیموده بودند و عطر و بوی دلانگیزی داشتند.
✍️نجمهصالحی
#ادامه_دارد
#کربلا
#اربعین_94
#یاحسین
#یازینب
@javal60
#خاطرات_اربعین
#به_سوی_جاده_آرزوها_6
آسمان ضریح آینه باران بود و آینهها از هر زاویه نور را با نور باز میتاباندند و یادآور میشدند که آنجا نوری خدایی جلوه کرده است. وقتی نگاهم به شبکه ضریح گره خورد، دست دلم را با آن گره زدم! هیچگاه خاطره اولین زیارت را فراموش نمیکنم حلاوت آن همیشه کامم را شیرین میکند!
تصمیم گرفتیم زودتر پا به جاده عشق بگذاریم! با ام حیدر خداحافظی کردیم و هر سه به قصد زیارت امیرالمومنین (ع) و شروع پیادهروی، حرکت کردیم. بعد از گذر از تفتیشهای طولانی، بالاخره وارد حرم شدم و برای چند لحظه صحن و سرای زیبا را نگریستم. جانی تازه گرفتم. وارد رواقها شدم. راههای منتهی به ضریح مطهر کاملا مسدود است! مجبور شدم همانجا زیارت امیرالمومنین (ع) و نماز مخصوص را بخوانم و از ابوالحسین (ع) اذن حرکت را به سوی حسین (ع) بگیرم.
حرکت به سوی دانشگاه انسانیت را از وادی السلام شروع کردیم به امید رشد و تغییر! بوی عطر و گلاب و دود آتش صدای روضههای عربی و صدای فریاد" کِراج کِراج " رانندهها که مسافرها را به گاراژ میبردند، توجهم را چند لحظهای به خود جلب کرد. بعد از گذر از وادی السلام به جاده اصلی رسیدیم. سربازی طناب به دست روی مانعهای پلاستیکی نارنجی رنگ ایستاده بود تا مردم به وسط جاده نیایند! هر وقت طناب را پایین میانداخت مردم حرکت میکردند. هنگام بالا بودن طناب، مردم منتظر میایستادند. گویی سرباز، چراغ راهنما شده بود و طناب نشان چراغ قرمز! به هنگام انتظار سرباز شعار ««لبیک یا حسین« سر میداد و مردم شعار را تکرار میکردند!
✍️نجمه صالحی #ادامه_دارد
#اربعین_94
#محرم
#کربلا
@javal60
#خاطرات_اربعین
#به_سوی_جاده_آرزوها_7
در جاده عشق رنگ و نژاد معنایی نداشت. همه جا پر از مردان و زنان عاشقی بود که دل به دریای عشق حسین (ع) داده بودند و با قصد یکی شدن به سمت هدفیخاص در حرکت بودند. شاید بتوان گفت این حرکت تمرینی برای برای چگونه زیستن در زمان ظهور بود. همه با انگیزه واحد و بخاطر مهر اهل بیت (ع) بود که در مسیر این سیل عظیم قرار گرفته بودند.
ناخودآگاه قدمهایمان تندتر شده بود گویی باید میدویدیم تا از این حرکت هدفمند عقب نمانیم! پرچم کشورهای مختلف از ابتدای مسیر کنار جاده دیده می شد و تصاویر رهبران شیعه آیتالله حکیم، آیتالله سیستانی، سید حسن نصرالله و مقام معظمرهبری، در بنرهای بزرگ در جادههای مسیر نصب شده بود. شماره عمودها به نوعی خط نشان حرکت بود، اغلب گروهها و کاروانها، عمودهای پنجاه، صد و...را برای وعده دیدار، نشان میگذاشتند.
نزدیک اذان ظهر خادمین زائران را برای خواندن نماز دعوت میکردند و فریاد میزدند "هلابیکم زوار سجاد "هلابیکم "عجلوا بالصلاه". در موکبی که برای نماز ایستادیم، خانمی بعد از نماز ایستاد و برای بانوان، طریقه صحیح غسل، تیمم و وضو را آموزش میداد، پیدا بود از همکاران ام حیدر است! در سالهای قبل ضعف اجرای احکام را در بین بانوان دیده بودم ولی اگر تذکری میدادم به یک یا چند نفر بود اما این حرکت جدید آنها عالی بود. فاطمه با دقت حرکاتش را نگاه میکرد با آنکه عربی متوجه نمیشد با حرکات و اشارات او غسل را به خوبی یاد گرفت و اجرا کرد و آن بانو فاطمه را بوسید و جایزهای به او داد!
✍️نجمه صالحی
#ادامه_دارد
#اربعین
#کربلا
#یاحسین
@javal60
#خاطرات_اربعین
#به_سوی_جاده_آرزوها_8
سرعت گامهایمان بهخاطر فاطمه کندتر شده بود. سالهای اول پیادهروی برای فاطمه کالسکه میآوردیم تا زیاد خسته نشود ،حتی بعدها تکالیف کلاس اولش را روی کلاسکه انجام میداد و زائرین از این کار او عکس هم میگرفتند! ولی دو سالی بود که همپای ما شده بود!
روی صندلیهای کهنه پلاستیکی مینشستیم تا هم استراحت کنیم و هم زائران حریم یار را نظاره کنیم. آهنگ صدای پای خسته آنها و گرد و غباری که به آسمان بلند میشد، واقعا تماشایی بود!
حال و هوای آنجا دیدنی بود؛ پیرمردی با وجود معلولیت در یکی از پاهایش، سریع، شاد و سبکبال با فاصله از روی زمین سمت آسمان کربلا پرواز میکرد و زیر لب زمزمه زیارت عاشورا داشت. انگار اثری از پیری و معلولیت در وجودش حس نمیکرد! کمی آن طرفتر جوانی با لهجه شیرین اصفهانی، برای دوستانش از خاطرات زیبای پیادهروی میگفت.
آن طرفتر دسته عزاداران عربزبان هروله کنان در جاده حرکت میکردند و پاهایشان را محکم به زمین میکوبیدند. مشغول تماشا بودیم که خادمی چند استکان چای عراقی آورد. غلیظ و پررنگ اما شیرین شده با شکر. استکان کمر باریک و قاشق کوچک داخل آن! خوشمزهترین و خاطرهانگیزترین چای جهان!
و دوباره کالسکه، کودکی در کالسکه نشسته بودو سرش را به سمت جاده کج کرده بود، یک نوع شعف عجیبی در وجودش حس میشد! چند سال قبل کاربرد کالسکه برای ما چند منظوره بود. هم وسیله حمل و نقل و هم وسیله استراحت و گهواره و هم میز تحریر فاطمه! برای رفع خستگی در کالسکه مینشست و مشقهایش را مینوشت! با کالسکه داستانها داشتیم.
✍️نجمه صالحی
#کربلا
@javal60
#خاطرات_اربعین
#به_سوی_جاده_آرزوها_9
کالسکه دوست همراه ما در جاده بود، با وجود اینکه فاطمه قد کشیده بود اما هنوز توان سه روز پیادهروی نداشت! سالی که کلاس اول بود معلمش خیلی سفارش کرد حتما تمرین کند، پانزده روز از درس و مدرسه فاصله گرفتن به یادگیریاش صدمه میزند، پس باید حروف الفبا را تمرین میکرد! در کالسکه با سر و صدا مشق مینوشت و صحنه تماشایی ای درست کرده بود! خانمهای عراقی، وقتی از کنارمان عبور میکردند کتابش را میگرفتند به تصویر و حرف "م" اشاره میکردند "م" مادر و به زبان عربی میگفتند یوماااا و لبخند میزدند. فرقی نمیکند چه زبانی یا چه آوایی باشد، «مادر»را همه میشناسند! «مادر» یا زهرا!
دستانم از شدت سرما سرخ شده بود و میلرزید. ناگهان خانمی با یک بسته دستکش بلند مشکی سمتم آمد و آن را به من داد. در دستانش کیسهای پر از دستکش بود که بین بانوان توزیع میکرد. بیاختیار اشک از چشمانم جاری شد و گفتم: اربابم حسین جان! اینجا الحق جادهی بهشتی است و مما یشتهون نصیبمان میشود. کمی جلوتر خانمهای دیگر به دخترکان گل سر و کلاه و آب نبات و شکلات هدیه میدادند. اینجا به کودکان احترام و توجه خاصی میشد. احساس کردم قلبم سنگین شده و اشکم جاری شد. احترام دختران این جاده کجا و مظلومیت دختران اباعبدالله (علیه السلام) در جاده اسارت کجا؟!
کاروان اسرا با تازیانه و توهین در بیابان پر خار و خاشاک با دلی پر از اندوه راه میرفتند. عقیله بنی هاشم، کوه صبر و استقامت مأمن کودکان وحشتزدهی کربلا بود. امان از دل زینب!
✍️نجمه صالحی
#یاحسین
#محرم
#اربعین
#کربلا
@astanehmehr