eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.2هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان نویسنده : ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت77 💠 بی‌هیچ حرفی از مصطفی گذشتم و وارد صحن شدم که گنبد و ستون‌های #حرم آغوش
گره گریه تار و پود مژگانم را به هم بسته و با همین چشم پُر از اشکم در دنبال مصطفی می‌گشتم که نگاهم از نفس افتاد. چشمان مشکی و کشیده‌اش روی صورتم مانده و صورت گندمگونش گل انداخته بود. 💠 با قامت ظریفش به سمتم آمد، مثل من باورش نمی‌شد که تنها نگاهم می‌کرد و دیگر به یک قدمی‌ام رسیده بود که رنگ از رخش رفت و بی‌صدا زمزمه کرد :«تو اینجا چیکار می‌کنی زینب؟» نفسم به سختی از سینه رد می‌شد، قلبم از تپش افتاده و همه وجودم سراپا چشم شده بود تا بهتر او را ببینم. صورت زیبایش را آخرین بار دو سال پیش دیده بودم و زیر محاسن کم پشت مشکی‌اش به قدری زیبا بود که دلم برایش رفت و به نفس‌نفس افتادم. 💠 باورم نمی‌شد او را در این حرم ببینم و نمی‌دانستم به چه هوایی به آمده که نگاهم محو چشمانش مانده و پلکی هم نمی‌زدم. در این مانتوی بلند مشکی و شال شیری رنگی که به سرم پیچیده بودم، ناباورانه را تماشا می‌کرد و دیگر صبرش تمام شده بود که با هر دو دستش در آغوشم کشید و زیر گوشم اسمم را صدا می‌زد. ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ 💠 عطر همیشگی‌اش مستم کرده بود، تپش قلبش را حس می‌کردم و دیگر حال و هوا از این بهتر نمی‌شد که بین بازوان مصیبت دو سال تنهایی و تاریکی سرنوشتم را گریه می‌کردم و او با نفس‌هایش نازم را می‌کشید که بدنش به شدت تکان خورد و از آغوشم کنده شد. مصطفی با تمام قدرت بازویش را کشید تا از من دورش کند، ابوالفضل غافلگیر شده بود، قدمی کشیده شد و بلافاصله با هر دو دستش دستان مصطفی را قفل کرد. 💠 هنوز در هیجان دیدار برادرم مانده و از برخورد مصطفی زبانم بند آمده بود که خودم را به سمت‌شان کشیدم و تنها یک کلمه جیغ زدم :«برادرمه!» دستان مصطفی سُست شد، نگاهش ناباورانه بین من و ابوالفضل می‌چرخید و هنوز از ترس مرد غریبه‌ای که در آغوشم کشیده بود، نبض نفس‌هایش به تندی می‌زد. 💠 ابوالفضل سعد را ندیده بود و مصطفی را به جای او گرفت که با تنفر دستانش را رها کرد، دوباره به سمت من برگشت و دیدن این سعد خیالی خاطرش را به هم ریخته بود که به رویم تشر زد :«برا چی تو این موقعیت تو رو کشونده ؟» در سرخی غروب آفتاب، چشمان روشن مصطفی می‌درخشید، پیشانی‌اش خیس عرق شده و از سرعت عمل حریفش شک کرده بود که به سمت‌مان آمد و بی‌مقدمه از ابوالفضل پرسید :«شما از نیروهای هستید؟» 💠 از صراحت سوالش ابوالفضل به سمتش چرخید و به جای جواب با همان زبان عربی توبیخش کرد :«دو سال پیش خواهرم به خاطر تو قید همه ما رو زد، حالا انقدر نداشتی که ناموست رو نکشونی وسط این معرکه؟» نگاه مصطفی به سمت چشمانم کشیده شد، از همین یک جمله فهمید چرا از بی‌کسی‌ام در ایران گریه می‌کردم و من تازه برادرم را پیدا کرده بودم که با هر دو دستم دستش را گرفتم تا حرفی بزنم و مصطفی امانم نداد :«من جا شما بودم همین الان دست خواهرم رو می‌گرفتم و از این کشور می‌بردم!» 💠 در برابر نگاه خیره ابوالفضل، بلیطم را از جیب کاپشنش بیرون کشید و به رفتنم راضی شده بود که صدایش لرزید :«تا اینجا من مراقبش بودم، از الان با شما!»... ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ 💠 بلیط را به طرف ابوالفضل گرفته بود، دیگر نگاهم نمی‌کرد و از لرزش صدایش پیدا بود پای رفتنم تمام تنش را لرزانده است. ابوالفضل گمان کرد می‌خواهد طلاقم دهد که سینه در سینه‌اش قد علم کرد و را به صلّابه کشید :«به همین راحتی زنت رو ول می‌کنی میری؟» 💠 از اینکه خطاب شدم خجالت کشید، نگاهش پیش چشمان برادرم به زمین افتاد و صدای من میان گریه گم شد :«سه ماهه سعد مُرده!» ابوالفضل نفهمید چه می‌گویم و مصطفی بی‌غیرتی سعد را به چشم دیده بود که دوباره سرش را بالا گرفت و در برابر بهت ابوالفضل سینه سپر کرد :«این سه ماه خواهرتون پیش ما بودن، اینم بلیط امشب‌شون واسه !» 💠 دست ابوالفضل برای گرفتن بلیط بالا نمی‌آمد و مصطفی طاقتش تمام شده بود که بلیط را در جیبش جا زد، چشمانش را به سمت زمین کشید تا دیگر به روی من نیفتد و صدایش در سینه فرو رفت :« حافظتون باشه!» و بلافاصله چرخید و مقابل چشمانم از حرم بیرون رفت. دلم بی‌اختیار دنبالش کشیده شد و ابوالفضل هنوز در حیرت مرگ سعد مانده بود که صدایم زد :«زینب...» ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🌸 🌸 🌸 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به 😍😍😍😍 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
♨️ 💠اشتياق 🔸حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌فرمایند: «زُهْدُكَ‏ فِی‏ رَاغِبٍ‏ فِیكَ نُقْصَانُ حَظّ» «بی‌رغبتی نسبت به كسی كه مشتاق توست، موجب كم شدن حظ و بهره‌ات می‌شود» (نهج البلاغه،حكمت ٤٥١) 🔸وجود مقدس ولی‌عصر (عجّل‌الله‌فرجه) نسبت به یكایک ما اشتیاقی خاص دارند و عدم درک ما برای این شوق،حضرت را آزرده خاطر می‌كند. 🔸هر يك از ما نزد امام زمان (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) سهمیه‌اى ويژه داریم، سهميه‌اى از وصل، قرب، معرفت، گشايش، محبت و ... اگر مشتاق باشیم، از كرامت بى‌انتهاى حضرت بهره‌مند می‌‌گرديم و اگر اظهار بی‌رغبتی كنیم، محروميت را براى خود رقم مى‌زنيم. ❤️ هوا خواه توام جانا و مى‌دانم كه مى‌دانى ❤️ كه هم ناديده مى‌بينى و هم ننوشته مى‌خوانى... 🖋استاد بروجردی 🌿🌾🕊🌿🌾🕊🌿🌾🕊🌿🌾🕊
بانوان و دخترخانمهای کانال ، هنرکده ما رو از دست ندید عالی و متنوع😍👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا با نام تو آغاز میکنیم شروع هرلحظه را ای که زیباترین علت هر آغاز تویی امروزم را با تلاش و مهربانی به تو می سپارم یار و یاورم باش ای بی همتای مهربان سلام صبحتون بخیر ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و 42 استاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم #قسمت40 چرا باید نماز رو همیشه بخونیم؟! 🌺🍀 استاد #پناهیان: 🌺در حرم
چرا میخای در بری از نماز ....؟!!! 🍀🌺🍀 استاد پناهیان؛ 💠 اینجا به بعد بحث نماز جدیده هاااا..... 🔴 به این شرط که در نری از نماز... به این شرط که روحت فرار نکنه از نماز ❌ دیدی یه بچه ای رو معلم قدیما میخواست بزنه ؟ ❓❓‼️ 🔴 قدیما معلم باچوب میومد سر کلاس اونوقتا ما بچه دبستانی بودیم قبل از انقلاب البته قبل از انقلاب راهنمایی رو هم تجربه کردیم ولی یادمه دبستان ما ، هر معلمی ی چوبی هم داشت . الان دیگه ظاهرا معلما چوب نمیزنند به شاگردا . ✅💯 معلم چوب داشت ، اونوقت میخواست چوب بزنه . بعضیا دیدی میترسند دستشونو میکشند؟ بله... دیدی . 😥 این میخواد در بره ، این هیچوقت با چوب معلم ادب نخواهد شد . 💢⭕️💢 ای خدا ببخشید من اینجوری مثال میزنم 🙏🙏🙏 بعضیا نماز براشون تلخه میخوان نماز بخونن ، عین اونیکه میخواد چوب بخوره هی روحش داره در میره از نماز... ⛔️🚯⛔️ یه شیر مرد پیداکن بخواد باچوب معلم ادب بشه ✅❎✅ اون ضرب المثل رو شنیده ... چوب معلم گله هر کی نخوره خله ... اینو شنیده ، دستشو میگیره میگه : بزن ....بزن ....چه کیفی میکنه ، دردشم میادا ، میگه بزن ... 🔰♻️🔰 🔴ای خدا ببخشید من نماز رو اینجوری تشبیه میکنم 🙏🙏 نماز برای هر کی خسته کننده اس ، بره تو نماز، بگه خدایا خسته میشم ، 🙏 باشه ... من وایستادم محکم، ✅💯 تا دیدی دلزده شدی ، ❎ میخوای زود نماز رو تموم کنی ؟ یه سبحان ربی العظیم و بحمده دیگه بگو...✅ ❌ چقدر مگه خدا چوبش دردناکه ؟ ببین هیچی نیس نترس از نماز در نرو دنبال شیرینیش نباش ...... 〰〰🌸〰〰🌸〰〰 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
استاد چرا نباید دنبال شیرینی نماز باشیم؟ ⁉‼ استاد پناهیان؛ 💢اگه دنبال شیرینی نماز باشی میگی هر موقع شیرین شدمیخونم ⭕ « تلخی شو بپذیر» ❎✅ شرط اینکه نماز برای آدم ادب بده اینکه آدم بپذیرتش حال نداشتی بلندشو وایستا 🔰محکم نماز تو بخون 🔴دیدی وضو رو داری تند تند میگیری بگو صبر کن آروم وضوتو بگیر 📛⛔ از اول باخودت لج کن اینو بهش میگن جهاد با نفس ❎ جهاد با نفس برای عبادت مثل نماز چقدر شیرین خواهد بود 🔶🔹🔶 🔴 جهاد بانفس نمیکنه برای نماز با خودش در نمی افته کلنجار نمیره اونوقت میگه خدا امام زمان مارو بما برگردون 🔶🔴🔶 ✅ خب آقا که بیاد تو باید بری جهاد دو دقیقه وقت برای خدا برای نماز نمیدی ⁉ ⛔ میخوای بری پای رکاب حضرت جون بدی برای خدا ؛ البته آدم آقا رو ببینه اینقدر آدم میشه که هم جون میده هم وقت میده برای نماز 💢 ولی تا منو تو وقت ندیم برای نماز وقت دادن برای نماز عین جون دادنه؟ ✅❌ تامنو تو وقت ندیم برای نماز معلوم نیست آقامون بیاد 🔸🔹🔶 ⛔ آقا منتظر نیست تا همه ی اهل عالم خوب شند ✅فرمود: شیعیان من گناه نکنند من زودتر میام 💚 شما خوب بشید آقا که منتظر نیستند اهل عالم خوب بشند. 🔹 خب نماز مودبانه اثرش رو عرض کردیم ✅ اثر دیگر شو به عرض برسانم اون اثری که گفتیم چی بود نماز مودبانه تو رو تکبرت رو مقابل خدا خورد میکنه وکبریایی خدارو بتو تلقین میکنه وکبریایی خدارو به تو تحمیل میکنه وسایه ی زیبا و پر نور عظمت الهی رو بر قلب شما مسلط,خواهد کرد 〰🌸〰〰🌸〰 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
Namaz02-18k.mp3
7.23M
استاد رعایت ادب اولین گام برای نماز خوب خواندن 💥شباهت نماز، به رژه نظامی 💥آثار وجود عظمت خداوند در دل 💥فلسفه «الله اکبر» در نماز 💥عظمت، عامل محبوبیّت 💥مشکل جهان مسیحیت 💥خدای فاقد عظمت در عرفان های وارداتی ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان استاد #عباسی_ولدی #ماهواره #قسمت59 ❌ماهواره برای ما سرگرمی است؛ همین!❌
استاد 📌اگر شغلمان اقتضای دیدن ماهواره دارد... ❓برخی از افراد، شغلشان اقتضای دیدن ماهواره را دارد. اینها برای در امان ماندن از آسیب‌های ماهواره، چه باید بکنند؟ 1⃣توجّه به خانواده شیطان، تنها در کمین ما ننشسته، در کمین خانواده‌مان هم هست. اگر به جهت ضرورتی که واقعاً ضرورت است، از آنتن ماهواره استفاده می‌کنید، حواستان بیش از پیش به خانواده‌ باشد؛ البته اگر در جایی غیر از خانه می‌توانید کارتان را با ماهواره انجام دهید، به هیچ وجه پای ماهواره را به بهانۀ شغلتان به خانه باز نکنید. 2⃣ استفاده در حدّ ضرورت با خود عهد ببندید که بیش از میزانی که ضرورت اقتضا می‌کند، به سراغ شبکه‌های ماهواره‌ای نروید. حتّی نذر کنید تا التزام عملی‌تان به عهد خود بیشتر شود. با خود عهد ببندید که به سراغ شبکه‌هایی که برایتان ضرورت ندارد، سر نزنید. 3⃣تهذیب نفس و مطالعه شما بیش از دیگران، نیاز به تهذیب نفس دارید؛ چرا که مسیر شما لغزشگاه‌های بسیاری دارد. برای این که شبهاتی که در شبکه‌های ماهواره‌ای منتشر می‌شود، ذهن شما را آلوده نکند، حتماً برنامه‌ای برای مطالعات عمیق دینی داشته باشید. 📚بشقاب‌های سفره پشت باممان ص۲۳۹ @abbasivaladi ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
استاد 📌آیا محدودیت، مشکل‌ساز نیست؟ ❓من قبل از انقلاب، تمام برنامه‌های مبتذل را می‌دیدم و مانند من هم بسیار بودند. کسانی که این برنامه‌های مبتذل را می‌دیدند، انقلاب اسلامی را به پا کردند؛ امّا الآن ببینید در خیابان‌هایمان چه خبر است. آیا فکر نمی‌کنید که محدودیت‌های بیش از حد، ما را به این جا رسانده است؟ در زمان طاغوت، هر کس هر طور که می‌خواست، زندگی می‌کرد؛ امّا در نهایت، همان‌هایی هم که بداخلاقی می‌کردند، خواستار جمهوری اسلامی شدند و خواستند که اسلام بیاید و آنها پاک شوند. 1⃣ مقایسۀ نادرست دورۀ طاغوت و امروز ✅فکر می‌کنم که باید مقایسۀ میان زمان طاغوت و امروز را خیلی شجاعانه انجام داد. بنده به هیچ وجه معتقد نیستم انحراف در زمان شاه، آسان‌تر و دمِ‌دست‌تر از امروز بوده است. دلیل هم دارم. 🔰ابزارهای لازم برای انحراف در آن زمان با ابزارهای امروز، اصلاً قابل مقایسه نیست. شما در زمان شاه، چند ابزار برای انحراف داشتید؟ 1⃣ تلویزیون. 📺 اوّلاً در آن زمان، خانواده‌هایی که تلویزیون نداشتند کم نبودند. از این که بگذریم، باید دید تلویزیون چند ساعت برنامۀ مبتذل داشت و ابتذال در تلویزیون تا چه اندازه بود؟ چند بار در تلویزیون، صحنه‌های مستهجن آن‌چنانی پخش می‌شد؟ چند بار ابتذال در فیلم‌های تلویزیونی از حدّ پوشش نیمه‌عریان زن و رفتارهای زنندۀ میان یک زن و مرد، بالاتر می‌رفت؟ چند بار اعمال حیوانی در تلویزیون به نمایش گذاشته می‌شد؟ شاید همین جا برخی بگویند: درست است که تلویزیون، حدودی را رعایت می‌کرد؛ امّا در برخی از برنامه‌هایی که از طرف حکومت طرّاحی می‌شد، چیزهایی را که حتّی در تلویزیون نمایش نمی‌دادند، در خیابان‌ها در ملأ عام، نمایش می‌دادند. این را هم می‌دانیم؛ امّا بروید از قدیمی‌ها بپرسید که این مسئله در چند شهر و چند بار اتّفاق می‌افتاد؟ چند نفر از جمعیت حدود سی میلیونی آن زمان، این صحنه‌ها را می‌دیدند؟ امّا در شبکه‌های ماهواره‌ای امروز، چه چیزی از مسائل مستهجن قابل تصوّر است که به نمایش در نیاید؟ 2⃣ نشریات. 🗞یکی دیگر از این ابزارها، نشریات بود. در زمان طاغوت، چند نشریۀ مبتذل وجود داشت؟ در این نشریات، چه می‌نوشتند؟ این نشریات، در چه شمارگانی منتشر می‌شد؟ چند نفر مخاطب این نشریات بودند؟ بدون تردید، تعداد نشریات، میزان فسادی که در آنها بود و تعداد مخاطبانشان، قابل مقایسه با همین چیزها در ماهواره نیست. در آن زمان، چه تعداد از این نشریات به روستاهای ما می‌رسید؟ امروز چه تعداد از روستاهای ما در معرض تهاجم شبکه‌های ماهواره‌ای هستند؟ 3⃣سینما. 🎥پیش از انقلاب، سینما هم بود؛ امّا در کلّ کشور، چند سینما وجود داشت؟ فیلم‌های سینمایی مبتذل تا چه اندازه پرده‌دری می‌کردند؟ اگر کسی آنچه را در ماهواره‌ها پخش می‌شود، با ابتذال سینمای زمان رژیم شاهنشاهی مقایسه کند، متوجّه خواهد شد که تفاوت، از زمین تا آسمان است. 📛امروزه ابزارهای انحراف، هم فراوان شده‌ و هم به راحتی به دست می‌آید و هم جمعیت بسیاری را در بر می‌گیرد. شما با داشتن یک آنتن ماهوارۀ معمولی، می‌توانید به دو هزار شبکه دست پیدا کنید که اکثر قریب به اتّفاقشان، ایمان‌سوز و خانمان‌برانداز است. ⬅️ ادامه دارد ..... 📚بشقاب‌های سفره پشت باممان ص۲۴۱ @abbasivaladi ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🔷 در نظر بگیرید همسر شما به حرف های خواهر شون گوش میدهند و نسبت به شما بی توجه هستند😱 دیدگاه شما نسبت به همچین مردی چیست؟؟؟ 😤 ✔️ یقینا او هم مثل شما این تبعیض را نمی‌پسندد. 🔸 اگر خواست خدا بر این است که شما تفاوت رفتار همسر با خواهرشون را نسبت به خود ببینید، 👈برای این است که متوجه رفتار خود شوید ⬅️ خودتان هم خیلی مواقع عدالت را رعایت نکردید و بین اطرافیان تفاوت و تبعیض قائل شدید.💔 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💟 به قصد اصلاح، درمان و یا هدایت با کسی نکنید و فراموش نکنید ازدواج درمانگاه نیست! ✅ چشمتان را خوب باز کنید ببینید آیا با همین خواستگارتان بدون هیچ تغییر و اصلاحی در رفتارش، عقایدش، وضع علمی و مالی‌اش می توانید زندگی کنید یا نه؟ 👈 و بر مبنای ، کاملا واقع بینانه ، تصمیم بگیرید. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
رمان نویسنده : ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت80 💠 بلیط را به طرف ابوالفضل گرفته بود، دیگر نگاهم نمی‌کرد و از لرزش صدایش پ
💠 ذهنش پُر از سوال و قلب من از رفتن مصطفی خالی شده بود و دلم می‌خواست فقط از او بگویم که با پشت دستم اشکم را پاک کردم و حضورش را خوردم :«سعد گفت بیایم اینجا تو مبارزه کنار مردم باشیم، اما تکفیری‌ها کشتنش و دنبال من بودن که این آقا نجاتم داد!» نگاه ابوالفضل گیج حرف‌هایم در کاسه چشمانش می‌چرخید و انگار بهتر از من تکفیری‌ها را می‌شناخت که آتش گرفت و خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد :«اذیتت کردن؟» 💠 شش ماه در خانه سعد عذاب کشیده بودم، تا کنیزی آن چیزی نمانده و حالا رفتن مصطفی جانم را به گلو رسانده بود که در آغوش چشمانش دلم را رها کردم :«داداش خیلی خستم، منو ببر خونه!» و نمی‌دانستم نام خانه زخم دلش را پاره می‌کند که چشمانش از درد در هم رفت و به‌جای جوابم، خبر داد :«من تازه اومدم سوریه، با بچه‌های برا مأموریت اومدیم.» 💠 می‌دانستم درجه‌دار است و نمی‌دانستم حالا در چه می‌کند و او دلش هنوز پیش خانه مانده و فکری دیوانه‌اش کرده بود که سرم خراب شد :«می‌دونی این چند ماه چقدر دنبالت گشتم؟ موبایلت خاموش بود، هیچکدوم از دوستات ازت خبر نداشتن، هر جا بگی سر زدم، حالا باید تو این کشور از دست یه مرد غریبه تحویلت بگیرم؟» ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ از نمک نگرانی صدایش دلم شور افتاد، فهمیدم خبری بوده که اینهمه دنبالم گشته و فرصت نشد بپرسم که آسمان به زمین افتاد و قلبم از جا کنده شد. 💠 بی‌اختیار سرم به سمت خروجی چرخید و دیدم حجم خاک و خاکستر آسمان را سیاه کرده و ستون دود از انتهای خیابان بالا می‌رود. دلم تا انتهای خیابان تپید، جایی که با مصطفی از ماشین پیاده شدیم و اختیارم دست خودم نبود که به سمت خیابان دویدم. 💠 هیاهوی جمعیت همه به سمت نقطه می‌رفت، ابوالفضل نگران جانم فریاد می‌کشید تا به آن‌سو نروم و من مصطفی را گم کرده بودم که با بی‌قراری تا انتهای خیابان دویدم و دیدم سر چهارراه غوغا شده است. بوی دود و حرارت آتش، خیابان را مثل میدان کرده و همهمه جیغ و گریه همه جا را پُر کرده بود. اسکلت ماشینی در کوهی از آتش مانده و کف خیابان همه رنگ شده بود که دیگر از نفس افتادم. 💠 دختربچه‌ای دستش قطع شده و به گمانم درجا جان داده بود که صورتش زیر رگه‌هایی از خون به زردی می‌زد و مادرش طوری ضجه می‌زد که دلم از هم پاره شد. قدم‌هایم به زمین قفل شده و تازه پسر جوانی را دیدم که از کمر به پایینش نبود و پیکرهایی که دیگر چیزی از آن‌ها باقی نمانده و اگر دست ابوالفضل نبود همانجا از حال می‌رفتم. 💠 تمام تنم میان دستانش از وحشت می‌لرزید و نگاهم هر گوشه دنبال مصطفی می‌چرخید و می‌ترسیدم پیکره پاره‌اش را ببینم که میان خیابان رو به حرم چرخیدم بلکه (علیهاالسلام) کاری کند. ابوالفضل مرا میان جمعیت هراسان می‌کشید، می‌خواست از صحنه انفجار دورم کند و من با گریه التماسش می‌کردم تا مصطفی را پیدا کند که پیکر غرق خونش را کنار خیابان دیدم و قلبم از تپش افتاد. 💠 به پهلو روی زمین افتاده بود، انگار با خون داده بودند و او فقط از درد روی زمین پا می‌کشید، با یک دستش به زمین چنگ می‌زد تا برخیزد و توانی به تن زخمی‌اش نمانده بود که دوباره زمین می‌خورد. با اشک‌هایم به (علیهاالسلام) و با دست‌هایم به ابوالفضل التماس می‌کردم نجاتش دهند و او برابر چشمانم دوباره در خون دست و پا می‌زد... ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ 💠 تا بیمارستان به جای او هزار بار مُردم و زنده شدم تا بدن نیمه‌جانش را به اتاق عمل بردند و تازه دیدم بیمارستان مجسم شده است. جنازه مردم روی زمین مانده و گریه کودکان زخمی و مادران‌شان دل سنگ را آب می‌کرد. چشمم به اشک مردم بود و در گوشم صدای سعد می‌آمد که به بهانه رهایی مردم مستانه نعره می‌زد :«بالرّوح، بالدّم، لبیک سوریه!» و حالا مردم سوریه تنها قربانیان این بدمستی سعد و هم‌پیاله‌هایش بودند. 💠 کنار راهروی بیمارستان روی زمین کِز کرده بودم و می‌ترسیدم مصطفی مظلومانه شود که فقط بی‌صدا گریه می‌کردم. ابوالفضل بالای سرم تکیه به دیوار زده و چشمان زیبایش از حال و روز مردم رنگ شده بود که به سمتش چرخیدم و با گریه پرسیدم :«زنده می‌مونه؟» 💠 از تب بی‌تابی‌ام حس می‌کرد دلم برای مصطفی با چه ضربانی می‌تپد که کنارم روی زمین نشست و به جای پاسخ، پرسید :«چی‌کاره‌اس؟» ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🌸 🌸 🌸 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به 😍😍😍😍 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ با روضه امام حسین(ع) دل از دنیا بِبُر ... @Panahian_ir شب زیارتی ارباب ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅خورشید ما از دیار شب کرده عبور... ای کاش کند ز مشرق عشق ظهور... 🔅هر لحظه در انتظار آنیم برسد..‌. با خود ببرد ما را به مهمانی نور.‌‌... 🌾🌹 🌾🌼🍃🌾🌼🍃🌾🌼🍃🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸 *﷽ 🌸🍃 ❤ گفتند که تک سوارمان در راه است از اول صبح چشممان بر راه است از یازدهم دوازده قرن گذشت تا ساعت تو چقدر دیگر راه است 🌷 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا